فتنهها افتاده بینِ روسریهایِ سرت
خونبپاکردی ببین دعوا سرِموهایِ توست
#لاادری
@Anarestun
اَنارستــــــون
اَیْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِیٰآءِ وَ مُذِلُّ الْأَعْدٰآء کجاست آن که دوستان خدا را عزیز و دشمنان خدا را
این #جمعه هم گذشت نشد تا ببینمت...
خیلی دوستش داشتم. من همیشه گفتهام که دوست داشتنهای دوران نوجوانی شیرینی خاصی دارد. بی شیله پیله است.
بیش از حد ساده بود و البته کمی هم هَپلی هَپو.
غالبا موهای مواجش به شکل آشفتهای رو شانهاش ول بود. عینکی بزرگ به چشم داشت و همیشه دامنی بلند میپوشید. پوستش به قدری سفید بود که حتی وقتی توی فکرم دستش را میگرفتم، دستانش کبود رنگ میشد.
ولی تنها نکتهای که از همه بارزتر بود و دوستش داشتم، لکنت زبانش بود.
اولین باری که دیدمش داشت یواشکی و از پشت در، کوچه را نگاه میکرد دلم را به دریا زدم و بی اختیار صدایش کردم. به سمتم برگشت و گفت: " ب ب ل ه". ابتدا فکر کردم از خجالت است. پرسیدم: "خوبی؟!" گفت: "خوب ب م". کمی حرف زدیم و او با تمام سادگیِ زیبایی که داشت جواب تک تک حرفهایم را داد.
وقتی خداحافظی کرد و به داخل خانهشان برگشت تازه فهمیدم که حرف "ب" را به سختی ادا میکند و لکنتش روی همین یک حرف است.
توی دلم خندیدم. خنده ای قشنگ و معنادار...
پدرش چه کیفی میکند وقتی او را "ب ب باب ب با" صدا میزند. اگر یکروز دوستم داشته باشد و بگوید "ب ب بیا ب ب بغلت کنم" چقدر طولانی تر از بغلهای دیگر است. یا بگوید جدیدی "ب ب ب بوسمت" چه بوسهی کشداری خواهد شد.
یکروز یواشکی باهم قرار گذاشتیم. خوشگذشت. موقع خداحافظی به سمت من برگشت و گفت: "ما داریم از اینجا میریم حمید". با نگرانی پرسیدم: "کجا؟" گفت: "ب ب بندرعب ب اس".
تمام دلم ریخت. آنطور که او بندرعباس را گفت باید شهر خیلی دوری باشد. خیلی دور.
#حمید_جدیدی
@Anarestun
هر صبح، با طلوع تو بیدار میشوم
رمز طلسم بسته چشمان من تویی...
#سهیل_محمودی
@Anarestun
اَنارستــــــون
بهش بگید: ز جان خوشتر اگر باشد تو آنی : )
بهش بگید: تو را میبوسمت هرشب میان فکر و رویایم : )
اَنارستــــــون
ایران سربلند...✌️ @Anarestun
خادمی با لقب و نام رئیسی آمد...🎉
mohammad_motamedi_mozhdeh_baran.mp3
8.93M
بوی بهاران...
ای وطنم ایران...
@Anarestun
آدم گاهی دلش میخواهد
بعضی روزها را
لای کتاب خشک کند
و نگه دارد...
@Anarestun