🌴✨
🇵🇸|محمود درویش
محمود درويش (ولد 13 مارس 1941 – 9 أغسطس 2008) شاعر وكاتب فلسطيني. نشر أكثر من ثلاثين ديوان شعر، وكانت قصائده، التي تتعلق بشكل خاص بالقضية الفلسطينية، تحظى بشهرة وشعبية بين القراء العرب وغير العرب. تم ترجمة ونشر بعض قصائده إلى اللغة الفارسية. محمود درويش شاعر فلسطيني وعربي، اشتهر بقصائده التعبدية عن فلسطين. أشعار محمود درويش مزيج بين الحب والوطن.
••
✍️🏻محمود درویش (زادهٔ ۱۳ مارس ۱۹۴۱ – ۹ اوت ۲۰۰۸) شاعر و نویسنده فلسطینی بود. او بیش از سی دفتر شعر منتشر کرد و شعرهای او که بیشتر به مسئله فلسطین مربوط میشد در بین خوانندگان عرب و غیر عرب شهرت و محبوبیت داشت. برخی از شعرهای او به فارسی ترجمه و منتشر شدهاست.
محمود درویش شاعر فلسطینی و عرب که برای اشعار مهین پرستانهاش در باب فلسطین مشهور است. اشعار محمود درویش آمیزهی عشق و وطن در یکدیگر است.
#نجوم_العرب
🔸🔶🔸
@Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
🌴✨
••هشتگ های انجمن عربی «نخیل»:
🪐▎ سخنان الهام بخش و آموزنده.
#كلمات_ثمينة
#القرآن_النور
#نهج_البلاغه
👩🏻🏫▎ یادگیری واژگان عربی.
#المفردات
📚▎ معرفی کتاب،منابع ارشد و محتواهای آموزشی صرف و نحو.
#قراءة_ممتعة
#رحلة_التعلم
💬▎ اشعار و جملات ناب ادبی.
#أشعار_الروح
#طیران_الخیال
📖▎ آشنایی با اصطلاحات رایج عربی.
#اصطلاحات
🇮🇷▎ آوازه ایرانیان در جهان عرب.
#المشاهير_الإيرانيين
🎭▎ زندگینامه چهرههای تأثیرگذار دنیای عرب.
#نجوم_العرب
📌▎ ضرب المثلها و حکمتهای کاربردی.
#مَضْرِبُ_المَثَل
#حکمة_الامثال
🎙️▎ پادکستر های انجمن نخیل.
#البودکاست
🎧▎ داستان های صوتی.
#قصة_صوتية
📻▎ اخبار روز و مناسبات.
#أخبار
#المناسبات
🏆▎ برگزاری مسابقات علمی و فرهنگی.
#فرحة_المعرفة
📜▎ گزارش کارگاه ها،همایش ها و مسابقات انجمن.
#مناقشات_مفيدة
#گزارش
⏳▎ آزمون های آزمایشی جهت ارزشیابی.
#اختبار_اللغة
✏️▎ نشریه انجمن عربی نخیل«مصباح».
#نشریه_مصباح
📽️▎ ویدئو آموزشی.
#فيديو_تعليمي
🎬▎ معرفی فیلم و سریالهای عربی.
#افلام_مسلسلات
🔸🔶🔸
@Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
🌴✨
••سالمه صالح
#نجوم_العرب
🔸🔶🔸
@Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
انجمن آموزش زبان عربی «نَخیل»
🌴✨ ••سالمه صالح #نجوم_العرب 🔸🔶🔸 @Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
🌴✨
••یکی از این داستان های کتاب «برلين كانت كبيرة جدًا» را بخوانیم:
كانتِ ٱلْمَدِينَةُ كَبِيرَةً جِدًّا، وَٱلشَّوَارِعُ مُزْدَحِمَةً.
شهر بسیار بزرگ بود و خیابانها شلوغ.
كَانَتِ ٱلْمَرْأَةُ تَمْشِي بَيْنَ ٱلنَّاسِ دُونَ أَنْ تَفْهَمَ كَلِمَةً وَاحِدَةً.
زن میان مردم راه میرفت، بدون اینکه حتی یک کلمه از حرفهایشان را بفهمد.
فِي كُلِّ خُطْوَةٍ، كَانَتِ ٱلذِّكْرَيَاتُ تُطَارِدُهَا.
در هر قدم، خاطرات به سراغش میآمدند.
بَغْدَادُ ٱلْقَدِيمَةُ، وَٱلْأَصْدِقَاءُ ٱلَّذِينَ فَقَدَتْهُمْ فِي ٱلْحَرْبِ.
بغداد قدیمی و دوستانی که در جنگ از دست داده بود.
كَانَتْ تَجْلِسُ فِي مَقْهًى صَغِيرٍ عَلَى زَاوِيَةِ ٱلشَّارِعِ.
در گوشهای از خیابان، در یک کافه کوچک نشسته بود.
تَسْمَعُ صَوْتًا عَرَبِيًّا يَأْتِي مِنْ طَاوِلَةٍ قَرِيبَةٍ، فَتَشْعُرُ بِٱلْحَنِينِ.
صدای عربیای از میز کناری شنید و احساس دلتنگی کرد.
ٱقْتَرَبَتْ مِنَ ٱلطَّاوِلَةِ، وَسَأَلَتْ: "هَلْ أَنْتَ عِرَاقِيٌّ؟".
به میز نزدیک شد و پرسید: «آیا شما عراقی هستید؟»
أَجَابَ ٱلشَّابُّ بِٱبْتِسَامَةٍ: "نَعَمْ، مُنْذُ سَنَوَاتٍ أَعِيشُ هُنَا".
جوان با لبخندی پاسخ داد: «بله، چند سال است اینجا زندگی میکنم.»
بَدَأَ حَدِيثُهُمَا عَنْ بَغْدَادَ، عَنْ ٱلْأَزِقَّةِ، عَنْ ٱلنَّخْلِ ٱلَّذِي كَانَ يَمْلَأُ ٱلْأُفُقَ.
آنها شروع کردند به صحبت از بغداد، از کوچهها، از نخلهایی که افق را پر میکردند.
فِي تِلْكَ ٱللَّحْظَةِ، شَعَرَتِ ٱلْمَرْأَةُ أَنَّ ٱلْغُرْبَةَ أَقَلُّ وَطْأَةً، وَأَنَّهَا وَجَدَتْ شَيْئًا مِنْ وَطَنِهَا فِي عُيُونِ هَذَا ٱلْغَرِيبِ.
در آن لحظه، زن حس کرد غربت کمتر شده و بخشی از وطنش را در نگاه این غریبه یافته است.
بَدَأَتْ تَتَحَدَّثُ عَنْ طُفُولَتِهَا فِي بَغْدَادَ، وَعَنْ ٱلْبَيْتِ ٱلْقَدِيمِ ٱلَّذِي كَانَ يَعِجُّ بِٱلضُّيُوفِ.
شروع کرد به صحبت از کودکیاش در بغداد و خانه قدیمی که همیشه پر از مهمان بود.
قَالَتْ وَهِيَ تَنْظُرُ بَعِيدًا: "كُنَّا نَجْلِسُ تَحْتَ ٱلنَّخْلِ، نَأْكُلُ ٱلتَّمْرَ وَنَسْمَعُ حِكَايَاتِ ٱلْجَدَّةِ".
گفت در حالی که به دوردست نگاه میکرد: «زیر نخلها مینشستیم، خرما میخوردیم و داستانهای مادربزرگ را گوش میکردیم.»
ٱبْتَسَمَ ٱلشَّابُّ وَقَالَ: "أَتَذَكَّرُ ٱلنَّخْلَ... كَانَ رَمْزًا لِلْحَيَاةِ، لَكِنَّهُ ٱلْآنَ بَعِيدٌ جِدًّا".
جوان لبخند زد و گفت: «نخلها را به یاد میآورم... نماد زندگی بودند، اما حالا خیلی دور شدهاند.»
صَمَتَا لِلَحَظَاتٍ، كَأَنَّ ٱلذِّكْرَيَاتِ كَانَتْ تُرْوِي نَفْسَهَا بَيْنَهُمَا دُونَ كَلِمَاتٍ.
چند لحظه سکوت کردند، انگار خاطرات بینشان بدون کلمات در حال روایت بودند.
ثُمَّ قَالَ ٱلشَّابُّ: "وَلَكِنَّنَا هُنَا ٱلْآنَ، نُحَاوِلُ أَنْ نَصْنَعَ وَطَنًا جَدِيدًا، رَغْمَ كُلِّ شَيْءٍ".
سپس جوان گفت: «اما حالا اینجاییم، تلاش میکنیم وطنی جدید بسازیم، با وجود همه چیز.»
أَوْمَأَتِ ٱلْمَرْأَةُ بِرَأْسِهَا وَقَالَتْ: "رُبَّمَا يَكُونُ ٱلْوَطَنُ أَحْيَانًا مَكَانًا نَصْنَعُهُ فِي قُلُوبِنَا".
زن سرش را تکان داد و گفت: «شاید وطن گاهی مکانی باشد که در قلبمان میسازیم.»
فِي تِلْكَ ٱللَّحْظَةِ، شَعَرَتْ أَنَّ ٱللِّقَاءَ كَانَ صُدْفَةً، لَكِنَّهُ مَلَأَ فَرَاغًا كَبِيرًا فِي رُوحِهَا.
در آن لحظه، احساس کرد که این دیدار یک تصادف بود، اما جای خالی بزرگی را در روحش پر کرد.
غَادَرَا ٱلْمَقْهَى مَعًا، يَسِيرَانِ فِي شَوَارِعِ بَرْلِينَ ٱلْبَارِدَةِ، يَتَحَدَّثَانِ عَنْ ذِكْرَيَاتِ حَارَّةِ بَغْدَادَ.
با هم از کافه بیرون رفتند، در خیابانهای سرد برلین قدم میزدند و از خاطرات کوی بغداد صحبت میکردند.
#نجوم_العرب
🔸🔶🔸
@Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
🌴✨
••عدنان الصائغ
#نجوم_العرب
🔸🔶🔸
@Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
انجمن آموزش زبان عربی «نَخیل»
🌴✨ ••عدنان الصائغ #نجوم_العرب 🔸🔶🔸 @Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
🌴✨
هذه الذكريات ضيَّعتْ حياتي تماماً
أَعْرِفُ، هذه القصائد التي غاصتْ معي
في البِرَكِ،
وحملتها في الملاجيء
والمقاهي والدروب
سَتَبْقى معي أينما ارتحلتُ
أَعْرِفُ، هذا القلب سيضيّعُ ما تَبَقَّى منِّي
لقد تورّطتُ..
تورّطتُ تماماً..
ورغم ذلك فلستُ على استعدادٍ
لأنْ أُبَدِّلَ حياتي بأَيَّةِ حياةٍ على الاطلاقِ
فأنا أملكُ هذا الألمَ الذي يُضِيءُ
میدانم... میدانم... میدانم...
این را میدانم
زندگیام را تباه کردهاند
این خاطرات...
میدانم، به هر سو که روم
با منند این شعرها
این شعرها که در برکهها با من غوطهور بودهاند
و با خود حملشان کردهام
در تبعیدگاهها، کافهها و راهها
و میدانم این قلب، تباه خواهد کرد
اندک باقی ماندهام را...
گرفتار شدهام
کاملا گرفتار شدهام
ولی علیرغم تمام اینها،
آمادگی تغییر این زندگی
با هیچ زندگیِ دیگری را ندارم
که من صاحب این رنجم
این رنج روشنی بخش...
ـ عدنان الصائغ
#نجوم_العرب
🔸🔶🔸
@Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
🌴✨
••أدهم شرقاوی
#نجوم_العرب
🔸🔶🔸
@Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
انجمن آموزش زبان عربی «نَخیل»
🌴✨ ••أدهم شرقاوی #نجوم_العرب 🔸🔶🔸 @Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
مكتبة كتوباتي - كتاب نبض.pdf
حجم:
2.81M
🌴✨
••نبض
ولکنّك تعرفین أنّي أجبنُ من أن أحاولَ التّخلّص منكِ...
لأني أخشی إن تخلّصتُ منكِ لا یبقی منّي شيءٌ یا أنا!
••
اما تو میدانی که من ترسوتر از آنم که برای رهایی از تو تلاش کنم...
چون میترسم اگر از تو رهایی یابم،چیزی از من باقی نماند،ای من!
-أدهم شرقاوی
#نجوم_العرب
🔸🔶🔸
@Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
🌴✨
••إبن رومی
#نجوم_العرب
🔸🔶🔸
@Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
انجمن آموزش زبان عربی «نَخیل»
🌴✨ ••إبن رومی #نجوم_العرب 🔸🔶🔸 @Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
دیوان ابن رومی (1).pdf
حجم:
276.4K
🌴✨
••دیوان إبن رومی
#نجوم_العرب
🔸🔶🔸
@Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
🌴✨
••طه حسین
#نجوم_العرب
🔸🔶🔸
@Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
انجمن آموزش زبان عربی «نَخیل»
🌴✨ ••طه حسین #نجوم_العرب 🔸🔶🔸 @Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل
🌴✨
و كان يشعر بأن له بين هذا العدد الضخم من الشباب و الأطفال مكاناً خاصاً يمتاز من مكان إخوته و أخواته. أ كان هذا المكان يُرضيه؟ أكان يؤذيه؟
●●
او احساس میکرد که در میان این تعداد زیاد از جوانان و کودکان،جایگاه خاصی دارد که با جایگاه خواهران و برادرانش متفاوت است.آیا این جایگاه او را راضی میکرد؟یا او را آزار میداد؟
-الأیام | طه حسین
#نجوم_العرب
🔸🔶🔸
@Anjomanarabi | انجمنِ عربی نَخیل