Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت174 عمليات زينالعابدين (علیه السلام) آذر ماه 1361 بود. معمولا
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵•
#پارت175
✨عملیات زین العابدین (علیه السلام)
گفتم: آقا ابراهيم برو از بالاتر بيا، اينجا گير ميكنی.
گفت: وقتشرا ندارم. از همين جا رد ميشيم. گفتم: اصلا نميخواد بيايی،
تا همين جا دستت درد نكنه من بقيه اش را خودم ميرم.
گفت: بشين سر جات، من فرمانده شما رو ميخوام ببينم. بعد هم حركت كرد.
با خودم گفتم: چه طور ميخواد از اين همه آب رد بشه! تو دلم خنديدم و
گفتم: چه حالی ميده گير كنه. يه خورده حالش گرفته بشــه! اما ابراهيم يك
الله اکبر بلند و يك بسم الله گفت. بعد با دنده يك از آنجا رد شد!
به طرف مقابل كه رسيديم گفت: ما هنوز قدرت الله اكبر را نميدانيم، اگه بدانيم خيلی از مشكالت حل ميشود.
🌺🌺🌺
گردان برای عمليات جديد آمادگی لازم را به دســت آورد. چند روز بعد موقع حركت به سمت سومار شد. من رفتم اول سه راهی ايستادم! ابراهيم گفته بود قبل از غروب آفتاب پيش شــما مي آيم. من هم منتظرش
بودم. گردان ما حركت کرد. من مرتب به انتهای جاده خاكی نگاه ميكردم.
تا اينكه چهره زيبای ابراهيم از دور نمايان شد.
هميشه با شلوار كردی و بدون اسلحه مي آمد. اما اين دفعه بر خلاف هميشه،
با لباس پلنگی و پيشانی بند و اسلحه کلاش آمد. رفتم جلو و گفتم: آقا ابراهيم اسلحه دست گرفتی!؟
خنديد و گفت: اطاعت از فرمانده ی واجبه. من هم چون فرمانده دستور داده اين طوری آمدم. بعد گفتم: آقا ابراهيم اجازه ميدی من هم با شما بيام؟ گفت: نه، شما با بچه های خودتان حركت كن. من دنبال شما هستم. همديگر را ميبينيم.
چند كيلومتر راه رفتيم. در تاريكی شــب به مواضع دشــمن رســيديم. من آرپی جی زن بودم. برای همين به همراه فرمانده گردان تقریباً جلوتر از بقيه راه بودم.
حالت بدی بود. اصلا آرامش نداشتم!
سكوت عجيبی در منطقه حاكم بود.
🌿راوی:جــواد مجلسی
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜✨
#زندگینامه_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
@Antiliberalism