#مادر_شهید بود
و #همسر_شهید هم،
لکن #رسالت خود را حفاظت و
حراست از خاطراتِ شُهدای #کربلا میدانست...
#ام_البنین
#سینه_زنی (تک) تقدیم به ساحت مقدس قمر منیر بنی هاشم حضرت عباس علیه السلام به نفس آقا سید مهدی حسینی •✾•
اگر خیلِ مژگانِ گیرا نبود «ابالفضل»
اگر برقِ چشمانِ آقا نبود «ابالفضل»
و اینقدر خوش قدّ و بالا نبود «ابالفضل»
چه میشُد که اینقدر زیبا نبود «ابالفضل»
ببین آخر از دور ، چشمش زدند
خدایا چه بدجور ، چشمش زدند
به سویِ حرم راه طفلان گرفت «ابالفضل»
که از بارشِ تیر باران گرفت «ابالفضل»
دو بازویِ او تیغِ بُران گرفت «ابالفضل»
ولی مَشک را او به دندان گرفت «ابالفضل»
نَفَس زد به تاب آمدم صبر کن
که خانم رُباب آمدم صبر کن
«یا عباس جیب الماء لسکینه ..»
چه شد حرمله روی زانو نشست «ابالفضل»
که تیرش میانِ دو اَبرو نشست «ابالفضل»
نوکِ نیزهای سمتِ پهلو نشست «ابالفضل»
عمودی به سر خورد و بر او نشست «ابالفضل»
عمو از سرِ زین زمین ریخت ریخت
سپاهی سرش از کمین ریخت ریخت
سر و وضعِ او را بِهَم ریختند ، اباالفضل
به نیزه عمو را بِهَم ریختند ، اباالفضل
به تیغی گلو را بِهَم ریختند ، اباالفضل
کشیدند و مو را بِهَم ریختند ، اباالفضل
حرامی همه پشتِ هم آمدند
پس از او ارازل حرم آمدند
پس از او دلِ زارِ خواهر شکست «ابالفضل»
یتیمی زمین خورد و از پَر شکست «ابالفضل»
و سیلی چنان خورد که سر شکست «ابالفضل»
که دندان شیریِ دختر شکست «ابالفضل»
یتیمی عمو گفت او را زدند
چه کج رویِ نیزه عمو را زدند
«یا عباس جیب الماء لسکینه ..»
شاعر : حسن لطفی
گفتم اُم البنین ، دلم وا شد
گره هایی که داشتم وا شد
مادرِ آب را صدا زدمُ ..
خشکسالم شبیه دریا شد
با ادب بود و رویِ دامانش
تا گلِ نازدانه ای جا شد
.. به مدينه نگفت مادر شد
گفت ، مولایِ شهر بابا شد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روضه هایی عجیب میخواند
از شب و روز کربلایِ حسین
با خجالت به زینبش میگفت
پسرانم همه فدایِ حسین ..
از خدا خواست که قدِ من را
ای خدا بیشتر هلالش کن
دست بر دامنِ سکینه گرفت
پسرم را بیا حلالش کن
بعدِ آن مشکِ پارۀ پسرش
شرم دارد از این جا چرا زنده است
هر کجا شیر خواره می بیند
از نگاهِ رباب شرمنده است
*اومد تو خیمه بی بی زینبُ ببینه؛ وارد خیمه شد و برگشت .. یه موقع زینب سلام الله علیها صدا زد مادر بیا درست آمدی ، من زینبم ..*
در کنارِ چهار قبر شریف
آن قدر گریه کرده بی حال است
ظهر امروز باز غش کرده
روضه خوان شهید گودال است
گفت زینب میان مردم شام
فکر رأس برادرت بودی؟
راستی این دفعه جواب بده
راضی از دست نوکرت بودی؟
گفته بودم که روز عاشورا
همه دم پیش خواهرش باشد
قبل از آن که کسی شهید شود
پیش مرگِ برادرش باشد ..
سرِ عباس را به نی دیدی
لبِ او خشک بود یا تر بود؟
خواب دیدم که آب ها را ریخت
نگران لبِ برادر بود
شاعر : مهدی نظری
*سفرۀ فاطمیه رو خانم اُم البنین داره جمع میکنه .. از همه التماسِ دعا .. بشیر وقتی صدا زد که همه پسرهات رو کشتن ، یکی یکی اسم برد ام البنین گفت از حسینم چه خبر؟!.. گفت عباستم کشتن ، خم به اَبرو نیاورد گفت بشیر عباسم ، پسرهام همه فدایِ عزیزِ زهرا .. از حسین چه خبر؟!..
یه وقت بشیر صدا زد خانم حسینم کشتن .. انقده گریه کرد از حال رفت .. وقتی بهوش آمد گفت بشیر تو حرف هات گفتی عمودِ آهن به فرقِ عباسم زدن .. اینو دیگه باور نمیکنم .. چه کسی جرات کرده عمود به سر عباس بزنه .. گفت خانم آخه اول دستاشُ از بدن جدا کردن .. گفت بازم باور نمیکنم ، تیغ به کف عباسم باشه کسی یارایِ مقابله کردنه باهاش رو نداشته و نداره ..عرضه داشت آخه خانم شمشیر به دست نداشت .. سوال کرد مگه کجا بوده؟.. گفت خانم رفته بود آخه آب بیاره نانجیبا دورش کردن ، مشکشُ سوراخ کردن .. یه وقت دیدن رو خاک ها نشست هی صدا میزنه حسین .. زینب جان ، سکینه جان ببخشید من شرمندۀ شما شدم .. عباسمُ حلال کنید .. یه بیت روضه و از همه التماسِ دعا ..
افتادنش زِاسب سبب شد که چوبِ تیر
در بینِ چشم بشکند و جا به جا شود
مادرم در گوشِ من خواندست یا اُم البنین
ذکر من تا روز محشر هست یا اُم البنین
هر کسی که توبه اش در محضر ربّ شد قبول
قبل از آن در زیر لب گفته است یا اُم البنین
مستجاب الدعوه شد هرکس که در این روزگار
بر گدایان درت پیوست یا اُم البنین
ما همیشه محضر تو عرض حاجت کرده ایم
هر کجا خوردیم بر بن بست یا اُم البنین
هفت پشتم را نظر کردم تماماً بوده اند
نوکرِ عباس تو دربست یا اُم البنین
در حمایت از غریبِ کربلا ، عباس تو
دست داده تا بگیرد دست یا اُم البنین
فرق او را با عمودی تا دم اَبرو شکافت
آن "حکیم بن طُفِیلِ" پست یا اُم البنین
خون چکید از چشم هایش روی نیزه تا که دید
دست زینب را کسی می بست یا اُم البنین
بعد عباست برای غارت اهل حرم
حرمله با شمر شد همدست یا اُم البنین
گرچه قدّت تا شده از غصه ی زینب ولی
حرمتت با کعب نی نشکست یا اُم البنین
شاعر : #مهدی_علی_قاسمی
آنقدری با #ادب بود
که به علی(ع) گفت تا دیگر او را
به نام اصلیاش که #فاطمه بود صدا نزند!
تا #حسنین(ع) با شنیدن نامِ فاطمه،
به یادِ مادرشان نیُفتند...
#ام_البنین
.
ازم نپرسید چه حالی دارم
تو این دل شب ، چرا بیدارم
ازم نپرسید از اشک چشمام
دلم گرفته بابامو میخوام
ازم نپرسید .. ازم نپرسید ..
وقت قراره ، رنگم پریده
تو این شبِ تار سر زد سپیده
عمه نگاه کن بابام رسیده ..
آه .. حالا به آرزوم رسیدم
آه .. خدا می دونه چی کشیدم
آه .. بالاخره بابامو دیدم ..
«آه .. باباجونم خوش اومدی ..»
برات بمیرم میون گودال
به زیر مرکب ، شدی لگدمال
برات بمیرم سرت جدا شد
تن شریفت ، رو خاک رها شد
برات بمیرم .. برات بمیرم ..
یادم نمیره ، حتی یه لحظه
از وقتی رفتی تو روی نیزه
دیدم که عمه داره می لرزه
آه .. وبال خواهرت شدم
آه .. شبیه مادرت شدم
آه .. شهیدۀ سرت شدم
«آه .. باباجونم منو ببر..»
ازت میپرسم کجاست عموجون؟!
چرا نیومد ، توی بیابون؟!
ازت میپرسم با حال خسته
کجا بودی که سرت شکسته
ازت می پرسم .. ازت می پرسم ..
بابا نبودی حالم خرابه
چیزی که واست ، بدجور عذابه
حرف کنیزی ، بزم شرابه ..
آه .. گلایه دارم از زمونه
آه .. منو زدن با تازیونه
آه .. جوری زدن که جاش بمونه
«آه .. باباجونم چه دیر اومدی»
برات بمیرم میون گودال
به زیر مرکب،شدی لگدمال
برات بمیرم سرت جدا شد
تن شریفت رو خاک رها شد
برات بمیرم .. برات بمیرم ..
یادم نمیره ، حتی یه لحظه
از وقتی رفتی تو روی نیزه
دیدم که عمه ، داره می لرزه ..
آه .. وبال خواهرت شدم
آه .. شبیه مادرت شدم
آه .. شهیدۀ سرت شدم
«آه .. باباجونم منو ببر..»
#باهزاران وسیله خدا روزی میرساند
💬مى نويسند سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد،
🕊مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و آن مرغ بريان كرده كه جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت،
👑سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند.
🕊دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند، يك مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت، سلطان با وزراء و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره مى كند و به دهان آن مرد مى گذارد تا وقتى كه سير شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت.
👑سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دست و پايش را گشودند و از حالت او پرسيدند؟
🔹گفت: من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند، اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مى آيد، چيزى براى من مى آورد و مرا سير مى كند ومى رود.
👑سلطان از شنیدن این وضع شروع به گریه کرده گفت در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آنها حتی در همچنین موقعیتی میرساند.
⁉️پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به حقوق مردم و حرص بیجا داشتن برای چیست؟
ترك سلطنت كرد و رفت در گوشه اى مشغول عبادت شد، تا از دنيا رفت.
📚منبع: قصص الله
#جرعهای_از_معرفت
💠 حجتالاسلام قرائتی؛
🔸 روز قیامت اهل بهشت از اهل جهنم می پرسند: «مَا سَلَكَكُمْ فِی سَقَرَ» (المدثر/42) چرا رفتید جهنم؟ می گویند به چهار دلیل، یک دلیلاش این است که «وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِینَ»... هرجوری جامعه می پسندید ما هم همانطور بودیم ...
🔸 یعنی طبق سلیقه عام عمل کردن کلید جهنم است، ... دیدیم پسر خاله و دخترخالهها اینطور هستند، دیدیم همه عروسیها اینطور است ... در اتوبوس نشستیم دیدیم همه نماز نخواندند، ما هم نخواندیم...دیدیم برخی ها مردم آزاری میکنند و ما هم انجام دادیم... دیدیم بچه هایمان مردم آزاری میکنند و حمایتشان کردیم...خلاصه صدای هر سازی در جامعه شنیدیم و همراهش رقصیدیم مراقبت باشید همه این اعمال روزی تقاص دارد... البته ابتدا همین دنیا...
#التماس_تفکر