eitaa logo
ذاکرین آل الله
285 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
312 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
مستندفدائیان امنیت روایت شهیدان نظری (۴برادرشهید ازمشهد)پخش شده در21 اسفند 1401 را در تلوبیون ببینید مجری طرح وکارگردان :سیدجوادمیری http://www.telewebion.com/episode/0x5cba877
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عرش از نورِ خدا غرقِ تلاطُم شُده بود بَسکه می‌ریخت گُل از عرش زمین گُم شده بود   باز هنگامه‌یِ یک جلوه تَبَسُم شده بود وقتِ رقصیدنِ دل وقتِ ترنُم شده بود شب از آن شب همه شب مثلِ شقايق شده است مثلِ مجنون شده یعنی که شب عاشق شده است  - چه شکوهی که خدا نیز تماشا میکرد بال در بالِ فرشته پَرِ خود وا میکرد جلوه بر چشمِ علی اُمِ اَبیها میکرد یا حسین ابنِ علی بود که غوغا میکرد مثل خورشید دل از آنهمه کوکب می بُرد زینبی آمده بود و دِلِ زینب می بُرد - لاله شوریده‌یِ هر لحظه‌ی دیدارش بود ماه آواره و شب گرد و گرفتارش بود مِهر همسایه‌یِ دیوار به دیوارش بود خوشبحالِ دلش عباس علمدارش بود چشم وا کرد و خدا گفت چه رویی دارد چه ظهوری چه شکوهی چه عمویی دارد - موج برخاست و با زمزمه از دریا گفت باد پیچیده و از آن شبِ نا پیدا گفت آنشبی که مَلَک از آمدنِ لیلا گفت خبرِ آمدنِ لیلیِ لیلا را گفت اولین آینه‌یِ جاریِ کوثر آمد دومین فاطمه‌یِ خانه‌ی حیدر آمد - آسمان از قدمش تا که شکوفا می‌شد عشق شیرازه‌ی هر واژه‌ی دنیا می‌شد هر سحرگاه که گلبرگ گُلَش وا می‌شد عالم از یاس‌ترین عطر مسیحا می‌شد باغبان با همه آغوش پذیرایَش بود لحظه‌ی آمدنِ اُمِ اَبیهایش بود - کیست این جلوه مگر عصمتِ کبریٰ دارد کیست این یاس که صد باغِ تماشا دارد کیست این چشمه که در دامنه دریا دارد به سرِ سینه یِ اَربابِ همه جا دارد تا که یکبار به چشمانِ پدر بابا گفت تا نَفَس داشت حسین ابن علی زهرا گفت - نظری کُن که سَری زیرِ قدمها داری بینِ منظومه‌ی خورشیدیِ دل جا داری زیرِ پا وسعتِ شش گوشه‌ی دنیا داری که سرِ دوشِ علمدارِ علی جا داری مثل فطرس شده آنکس که گدایَت شده است دلِ ما در به درِ کرب و بلایت شده است - حیف از آن یاس که یک روزه بَرو بارَش سوخت دامنش دور زِ چشمانِ علمدارش سوخت پایِ پُر آبله‌اش با تنِ تبدارش سوخت از سرِ ناقه زمین خورد و دلِ زارش سوخت چشم وا کرد و به نیزه سرِ بابا را دید از همان فاصله‌یِ دور لبش را بوسید
|⇦•سحری روشن‌وعاشق... ویژۀ ولادتِ حضرت رقیه سلام الله علیه سحری روشن و عاشق سحری غرقِ شقایق سحری چاک گریبان و شبی خیره و حیران همه آفاق گل افشان و زرافشان و چراغان و غزل خوان همه لبریز زِ آوازِ هَزاران دشت ها غرقِ ترنُّم پُرِ گلهای تبسُّم زِ مِیِ نوش ترین خُم به ترانه، به تلاطم سحری ریخته از بامِ فلک دامنی از ماه، به هر راه به هر کوچه شبانگاه چه نوری است چه طوری است در این خاک،چه هنگامه‌ی شوری است. که در حلقه‌ی گیسوی ستاره زمان، لحظه‌ی احساس، زمین تکّه‌ی الماس پُر از عَطرِ گلِ یاس ترین یاس شگفتا از این بزم، از این فرش از این عرش تر از عرش اگر هوش رمیده وَ گر عقل پریده وَ گر دل برمیده زِ طربخانه‌ی سینه پِیِ دلهای دگر تا به مدینه به نگینِ شب رؤیایی هر دیده‌ی بی خواب شبِ بارشِ مهتاب، دَرِ خانه‌ی ارباب چه نوری است، چه شوری است چه طوری است، در این خانه چه هنگامه‌ی شوری است. ببین قبله نما را که گم کرده خودش را و مِنا را و صفا را وَ زِ سر تا به قدم غرقِ نیاز است و دو دستش که دراز است بدین خانه، که در هاله‌ی راز است در این بزمِ مُعطّر در این مستیِ یکسر چه بی تاب چه مجنون چه شیداشده لیلاشده اکبر چه مبارک سحری هست و چه فرخنده شبی هست همین شب که شد از عشق لبالب وَ گُلِ خنده شکوفاست به رخساره‌ی زینب و خدا دانَد از آن چَشمِ تماشایی بیدار وَز آن قامت سرشار زِ دلدار وَز آن چهره‌ی یوسف کُشِ بی تاب علمدار، چه طوفان شده بر پا به دلش در دَمِ دیدار، در این شامِ بهاری نه صبری نه قراری، پُر از لحظه شماری چه مشتاق، چه بی خویش قدم میزند و منتظرِ عَطر دل انگیز و دل افروزِ گلِ نازِ حسین است چه شعری است، چه نوری است چه طوری است چه هنگامه ی شوری است. چه شد باز، که دَر باز شد و لحظه‌ی اعجاز شد و محشری آغاز شد و دید که در حُلِّه‌ای از برگِ گل یاس وَ پیچیده به قُنداقه‌ای از شَهپرِ جبریل امین در آغوش حسین بن علی یاس ترین ناز ترین جلوه که دیده است به چشمی که ندیده است به جز روی حسینش دو چشمش گُلِ دریاست چه زیبا، چه شیوا و ثریاست دل آراست، تماشایی و بابایی و تنهاست وَ ناگاه اباالفضل رو کرد به انبوه فرشته و فرمود : اَلا باغِ ملائک، وَ ای فوجِ فرشته که دگر دور و برِ غنچه‌ام این گونه مگردید مریزید گُل از شوق مرقصید مبادا که به بال و پرِ خود ناز کنیدش که شاید رُخَش آزرده شود از نفَسِ گرم و پَرِ نرم که این گُل بُوَد حساس‌تر از معنیِ احساس و آئینه‌تر از آینه در بوسه‌ی یک آه و ای آه، از این آینه دوری وَ مبادا که عبوری کُنی از گَرد رُخِ یاس‌تر از یاس و ای شبنمِ شیرین مَنِشین بر سرِ گلبرگی از این غنچه که ترسم، کبودش کند این بار که با توست چنین خدایا! چه گُل است این که شیرینِ دل است این در این چهره بگو کیست؟ بگو این مَثَلِ کیست؟ همه محو، همه مات همه واله و حیرانِ اباالفضل که زینب به نَمِ اشکی و با سینه‌ی پُر آه و دلی سخت غمین گفت چنین با پسرِ اُمِ بنین، ای پسر فاطمه عباس ببین دخترکِ نازِ حسین بن علی، نَه که همان گوهر مفقود و همان مادر رنجور که می‌بود حدیثِ فدک و غصبِ فدک زخمِ دلِ حضرت زهرا و نمک همانی که به هر صبح و به هر شام فقط صحبت او بود، همان خانه، همان شعله، همان دود، همان است که باز آمده امروز..... :حسن لطفی
بسم‌ الله الرحمن الرحیم این آخرین سه شنبه پایان سال ماست گویی دوباره درد فراق تو مال ماست یک لحظه هم نبوده برایت غمین شویم با این حساب غصه و غم سهم حال ماست از شیعیان محض و مطیعت که هیچ وقت اینکه شدیم شیعه یتان از خیال ماست فال فرج زدیم و جوابش چنین رسید ترک گناه راه میان وصال ماست حق با شماست اینکه بگویی برایتان این ادعای منتظرانت وبال ماست آقا ببخش نوکر خوبی نبوده ایم مشغول نفس بودنمان اشتغال ماست آقا تو را به جان ابلفضل حلال کن ما را غلام و جزو محبان خیال کن...
❣﷽❣ 🦋🌹 🌹🦋 بر یاس سه ساله شِبــه زهـرا صــلوات بر عشق حسیــن و جان سـقا صـلوات در  روز تــولـــدش  دمـــادم  بفـرست بر بــاب حـوائـج گـل طـاهـا صــلوات 🌸🌺🌸🌺🌸 محبـــوبهٔ حـق ، روح منــاجات رسید دریــای کـــرم ، قبـــلهٔ حـاجـات رسید چشم و دل صاحب الزمان روشن باد دُردانـه تــرین عمـــهٔ ســـادات رسید 🌸🌺🌸🌺🌸 بر شـــامِ مدینـــه ، نور مهتـــاب آمد آن گنـــــج نهـــان ، گوهـر نایاب آمد با زمـزمـه در عرش ، ملائک ، همگـی گفتنـــــد  کــه  دردانــهٔ  اربـاب  آمد 🌸🌺🌸🌺🌸 زهرای سه ساله،جلوه ای از یاس است هر دانهٔ اشک چشـــم او المــاس است محبـــوب دل حضــرت ارباب است و هم زینت دوش حضـرت عباس است ✍شاعر:رقیه سعیدی کیمیا 🌸🌺🌸🌺🌸 عمریست روز و شب پِیِ این دودمانیم محتاج اولاد علی شاه جهانیم در حلقه سر مستی دیوانگانیم از فتنه های این زمانه در امانیم 🌸🌺🌸🌺🌸 اصلا مگر داریم ازین بهتر حواله ما را سپرده حق به خاتون سه ساله ای نور چشم حضرت سقا رقیه آرام جان زینب کبری رقیه عشق رباب و ام لیلا یا رقیه جانانه و دردانه بابا رقیه 🌺🌸🌺🌸🌺 ای شاهکار خلقت ای زهرای ثانی تو افتخار سرور آزادگانی ای کار اسم اعظمت مشکل گشایی خُلقا و خَلقا حضرت خیرالنسایی چیزی ندیدیم از تو غیر از باوفایی با تو کدامین شغل بهتر از گدایی 🌸🌺🌸🌺🌸 ای روضه تو شاهراه استجابت لطف تو را دیدیم قبل از عرض حاجت عمر کم تو شیعه را بیدار کرده از هر چه ظالم در جهان بیزاز کرده کار تمام دشمنان را زار کرده لعنت به هر کس که تو را انکار کرده 🌸🌺🌸🌺🌸 هرگز نشد نور حسینی تو خاموش اصلا نگردد نام نامی ات فراموش 🌸🌺🌸🌺🌸 ما نوکرت آبا و اجدادی رقیه ما زیر دینت در غم و شادی رقیه هستیم مجنونت ز نوزادی رقیه تو گریه کردن یاد ما دادی رقیه 🌸🌺🌸🌺🌸 ای بیت الاحزان تو در ویرانه شام اشکت قیامت کرده در تاریخ اسلام با اینکه دارد گریه شرح ماجرایت با اینکه گشتی پیرتر از عمه هایت با اینکه جان نگذاشت کعب نی برایت اما عزیزت کرد تا محشر خدایت 🌸🌺🌸🌺🌸 نان از کرمِ رقیه‌جان… مارا بس جانی ز دمِ رقیه‌جان… مارا بس در بین تمام آرزوها... یارب یک شب حرمِ رقیه‌جان… مارا بس () 🌸🌺🌸🌺🌸 (این ماه) دل از (ماهِ محرم) برده شادی آورده با خودش غم برده دل برده حسین از تمام عالم این کیست دل حسین را هم برده 🌸🌺🌸🌺🌸 تابید حسین و قمرش هم آمد سجاد و علیِ اکبرش هم آمد گل بود به سبزه نیست آراسته شد یعنی که رقیه دخترش هم آمد ای کاش که در آخرِ ماه شعبان گویند که ماهِ آخرش هم آمد 🌸🌺🌸🌺🌸 گیرد به دست جان که جانانه رسید ریزید ز عرش در که دردانه رسید فردوس برین با همه سرسبزی خویش انگشت به لب مانده که ریحانه رسید () 🌸🌺🌸🌺🌸
سلام علیکم پخش مستندفدائیان امنیت روایت شهیدحاج محمددشت آبادی امروزچهارشنبه ۲۴ اسفند ساعت ۱۷ از شبکه قرآن و معارف سیما مجری طرح وکارگردان :سیدجوادمیری
بحر طويل حضرت رقيه س کیستم من دُر دریای کرامت، ثمر نخل امامت، گل گلزار حسینم، دل و دلدار حسینم، همه شب تا به سحر عاشق بیدار حسینم، سر و جان بر کف و پیوسته خریدار حسینم، سپهم اشک و علم ناله و در شام علمدار حسینم، سند اصل اسارت که درخشیده به طومار حسینم، منم آن کودک رزمنده که بین اسرا یار حسینم، منم آن گنج که در دامن ویرانه یگانه دُر شهوار حسینم، به خدا عمة ساداتم و در شام بلا مثل عمو قبله حاجاتم و سر تا به قدم آینه‌ام وجه امام شهدا را. بند دوّم روز عاشور که در خیمه پدر از من مظلومه جدا شد، به رخم بوسه زد و اشک فشان رو به سوی معرکة کرب و بلا شد، سر و جان و تن پاکش همه تقدیم خدا شد، به ره دوست فدا شد، حرم الله پر از لشکر دشمن شد و چون طایر بی‌بال پریدم، گلویم تشنه و با پای پیاده به روی خار دویدم، شرر از پیرهنم شعله کشید و ز جگر آه کشیدم که سواری به سویم تاخت و با کعب سنان بر کمرم زد، به زمین خوردم و خواندم ز دل خسته خدا را. بند سوّم شب شد و عمه مرا برد، سوی خیمه و فردا به سوی کوفه سفر کردم و از کوفه سوی شام بلا آمدم و در وسط ره چه بلاها به سرم آمد و یک شب ز روی ناقه زمین خوردم و زهرا بغلم کرد و سرم بود روی دامن آن بانوی عصمت به دلم شعله آهی که عیان گشت سیاهی و ندانم به چه جرم و چه گناهی به جراحات جگر زخم زبانش نمکم زد، دل شب در بغل حضرت زهرا کتکم زد، پس از آن دست مرا بست و پیاده به سوی قافله آورد، چه بهتر که نگویم غم دروازه شام و کف و خاکستر و سنگ لب‌بام و ستم اهل جفا را. بند چهارم همه شب خون به دل و موج بلا ساحل ما شد که همین گوشة ویرانه‌سرا منزل ما شد، چه بگویم که چه دیدم، چه کشیدم، همه شب دم به دم از خواب پریدم، پس از آن زخم زبان‌ها که شنیدم، چه شبی بود که در خواب جمال پسر فاطمه دیدم، چو یکی طایر روح از قفس جسم پریدم، به لبش بوسه زدم دور سرش گشتم و از شوق به تن جامه دریدم، دو لبم روی لبش بود که ناگاه در آن نیمه شب از خواب پریدم، زدم آتش ز شرار جگرم قلب تمام اُسرا را. بند پنجم اشک در دیده و خون در جگر و آه به دل، سوز به جان، ناله به لب، سینه پر از شعله فریاد، زدم داد که عمه پدرم کو؟ بگو آن کس که روی دامن او بود، سرم کو؟ چه شد آن ماه که تابید در این کلبه احزان و کشید از ره احسان به سرم دست نوازش همه از ناله من آه کشیدند و به تن جامه دریدند که ناگه طبقی را که در آن صورت خورشید عیان بود نهادند به پیشم که در آن رأس منیر پدرم بود، همان گمشده قرص قمرم بود، سرشکش به بصر بود و به لب داشت همی ذکر خدا را. بند ششم چه فروزان قمری بود، چه فرخنده سری بود رخ از خون جبین رنگ، به پیشانی او جای یکی سنگ، لب خشک و ترک خوردة او بود کبود از اثر چوب به اشک و به پریشانی مویش که نگه کردم و دیدم اثر نیزه و شمشیر به رویش بغلش کردم و با گریه زدم بوسه به رگ‌های گلويش نگهش کردم و دیدم دو لبش در حرکت بود به من گفت عزیز دلم اینقدر به رخ اشک میفشان و مزن شعله ز اشک بصرت بر جگرم، آمده‌‌ام تا که تو را هم ببرم، از پدر این راز شنیدم ز دل سوخته یک «یا ابتا» گفتم و پروازکنان سوی جنان رفتم و دیدم عمو عباس و علی‌اکبرِ فرخنده لقا را. بند هفتم حال در شام بوَد تربتِ من کعبه حاجات، همه خلق به گرد حرمم گرم مناجات بیایید که اینجاست، پس از تربت زینب حرم عمه سادات، همانا به کنار حرم کوچک من اشک فشانید، به یاد رخ نیلی شده‌ام، روضه بخوانید به جان پدرم دور مزار من مظلومه بگردید و بدانید که با سن کمم مادر غمخوار شمایم، نه در این عالم دنیا که به فردای قیامت به حضور پدرم یار شمایم، همه جا روشنی چشم گهربار شمایم، همه ریزید چو «میثم» ز غمم اشک که گیرم همه جا دست شما استاد غلامرضا سازگار
سحری روشن و عاشق/سحری غرقِ شقایق/سحری چاک گریبان و/شبی خیره و حیران/همه آفاق گل افشان و زر افشان و چراغان و غزل خوان/همه لبریز زِ آوازِ هَزاران دشت ها غرق ترنّم/پُرِ گلهای تبسم/زِ مِیِ نوش ترین خُم/به ترانه/به تلاطم سحری ریخته از بامِ فلک دامنی از ماه/به هر راه/به هر کوچه شبانگاه/چه نوری است/چه طوری است/در این خاک/چه هنگامه‌ی شوری است که در حلقه‌ی گیسوی ستاره/زمان/ لحظه‌ی احساس/زمین تکّه‌ی الماس/پُر از عطرِ گلِ یاس ترین یاس شگفتا از این بزم/از این فرش/از این عرش تر از عرش/اگر هوش رمیده/وَ گر عقل پریده/وَ گر دل برمیده/زِ طربخانه‌ی سینه/پِیِ دلهای دگر تا به مدینه/به نگین شب رؤیایی هر دیده‌ی بی خواب/شب بارش مهتاب/دَرِ خانه‌ی ارباب/چه نوری است/چه شوری است/چه طوری است/در این خانه چه هنگامه‌ی شوری است ببین قبله نما را/که گم کرده خودش را و مِنا را و صفا را/وَ زِ سر تا به قدم غرق نیاز است و دو دستش که دراز است/ بدین خانه که در هاله‌ی راز است در این بزمِ معطر/در این مستی یکسر/چه بی تاب/چه مجنون/چه شیدا/شده لیلا/شده اکبر چه مبارک سحری هست و چه فرخنده شبی هست/همین شب/که شد از عشق لبالب/وَ گُلِ خنده شکوفاست به رخساره‌ی زینب/و خدا دانَد از آن چشم تماشایی بیدار/وَز آن قامت سرشار زِ دلدار/وَز آن چهره‌ی یوسف کُشِ بی تاب/علمدار/چه طوفان شده بر پا به دلش/در دَمِ دیدار/در این شامِ بهاری/نه صبری نه قراری/پُر از لحظه شماری/چه مشتاق/چه بی خویش/قدم میزند و منتظرِ عطر دل انگیز و دل افروز گل ناز حسین است/چه شعری است/چه نوری است/چه طوری است/چه هنگامه ی شوری است چه شد باز/که در باز شد و لحظه‌ی اعجاز شد و محشری آغاز شد و دید که در حُله‌ای از برگ گل یاس/و پیچیده به قُنداقه‌ای از شهپر جبریل امین/در آغوش حسین بن علی/یاس ترین/ناز ترین جلوه که دیده است/به چشمی که ندیده است به جز روی حسینش دو چشمش گُل دریاست/چه شیوا و ثریاست/دل آراست/تماشایی و بابایی و تنهاست/وَ ناگاه ابوالفضل رو کرد به انبوه فرشته و فرمود : اَلا باغ ملائک/وَ ای فوجِ فرشته/که دگر دور و برِ غنچه‌ام این گونه مگردید مریزید گُل از شوق مرقصید/مبادا که به بال و پر خود ناز کنیدش/که شاید رُخَش آزرده شود/از نفَسِ گرم و پَرِ نرم/که این گُل بُوَد حساس‌تر از معنیِ احساس/و آئینه‌تر از آینه در بوسه‌ی یک آه/و ای آه/از این آینه دوری/وَ مبادا که عبوری/کُنی از گرد رُخِ یاس‌تر از یاس و ای شبنم شیرین مَنِشین/بر سرِ گلبرگی از این غنچه/که ترسم که کبودش کند این بار که با توست چنین/ خدایا چه گُل است این/که شیرینِ دل است این/در این چهره بگو کیست/بگو این مَثَلِ کیست/همه محو/همه مات/همه واله و حیرانِ ابوالفضل/ که زینب به نَمِ اشکی و با سینه‌ی پُر آه و دلی سخت غمین/گفت چنین/با پسرِ اُمِ بنین/ای پسر فاطمه عباس ببین/دخترکِ نازِ حسین بن علی نَه/که همان گوهر مفقود و همان مادر رنجور/که می‌بود حدیثِ فدک و غصبِ فدک/زخمِ دلِ حضرت زهرا و نمک/همانی که به هر صبح و به هر شام/فقط صحبت او بود/همان خانه/همان شعله/همان دود/همان است که باز آمده امروز..... شاعر: حسن لطفی
امشب قلم مسیر تولا گرفته است اذن سرودن از خود مولا گرفته است کار جنون هر شبه بالا گرفته است بعضی کنایه ها پر ما را گرفته است خواهم که باز حق سخن را ادا کنم دستم قلم اگر که قلم را رها کنم لبریز شد ز عشق و محبت سبوی عشق دادم به قطره قطره ی اشکم وضوی چشم وقف جمال آینه شد جستجوی چشم گفتی بخوان ز فاطمه، گفتم به روی چشم چشمی که روشن از جبل النور می شود سرمه ز تربتش نکشد کور می شود گفتی بگو مقدمه، گفتم رقیه جان گفتی بخوان ز خاتمه گفتم رقیه جان گفتی بخوان ز فاطمه، گفتم رقیه جان گفتم، بدون واهمه گفتم رقیه جان نام رقیه فاطمه باشد به هوش باش او فاطمه است فاطمه، دیگر خموش باش در بُعد مادی، ثمر باغ عصمت است در بُعد معنوی که سراپا قیامت است این گفته را دلیل و روایت چه حاجت است دختر به مادرش نرود جای حیرت است این بی قرین، تجلی سیمای مادر است یک چشمه ی جدا شده از حوض کوثر است این گل برای خرمی روزگار، بس این لاله بر طراوت باغ و بهار، بس نامش جلالتی است که در ذوالفقار بس باشد به کارنامه اش این افتخار بس او را نسب به سوره ی والفجر می رسد با دست او به گریه کنان اجر می رسد هرچند هستیش همه تاراج رفته است در موج خون به سینه ی امواج رفته است احرام اشک بسته، به حجاج رفته است او با سر حسین به معراج رفته است او تُعرِجُ الملائکه و ذی المعارج است باب المراد و دختر باب الحوائج است تا شد کنار شمع خرابه نشین مقیم فرمود با حسین که ای در غمم سهیم چون می وزید بر سر زلف شما نسیم می شد دل رقیه ات از غصه ها دونیم گفتم به خویش آنکه به نی ربنا کند آیا شود که گوشه ی چشمی به ما کند؟ حالا که آمدی و نشستی مقابلم حالا که آمدی و شدی شمع محفلم حالا که شعله ور شده از وصل، حاصلم راضی نمی شود به جدایی دگر دلم بوسه گرفت و رفت که از تاب رفته بود انگار سال هاست که در خواب رفته بود بر چهره ی سه ساله کمی ژاله مانده بود بر زخم های پیکر او ناله مانده بود رنگی کبود بر رخ چون هاله مانده بود او مانده بود و آن زن غساله مانده بود با یک سوال تلخ و جوابی که تلخ بود آخر چرا شده است همه پیکرش کبود؟ ای نور چشم و دختر غم پرور حسین یادآور غم و محن مادر حسین جان تو شد فدای حسین و سر حسین دست مرا بگیر تو ای دختر حسین لطفی نما که سختی هجران کشیده ام چندی شده است کرببلا را ندیده ام
⇦•پریوشی که غزل .... وتوسل ویژۀ ولادتِ حضرت رقیه سلام الله علیها اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهید السَّلاَمُ عَلَیکِ یا بِنْتَ ثَارَ الله السَّلاَمُ عَلَیکِ یا رُقیه پریوشی كه غزل خوانِ مهربانی هاست سه ساله دختركِ خانواده ی زهراست شبِ ولادت او، روزِ مرگ نومیدیست شروع لحظه ی تحویلِ سالِ خورشیدیست شِكوفه های بهاری مُریدِ خنده ی او شِكفتن گلِ مریم نَوید خنده ی او چه انعكاس شِگرفی، نگاه او دارد! از آسمانِ نگاهش، ستاره می بارد نمازِ پنجره ها سمتِ كعبه ی چَشمش حواسِ آیینه ها پرتِ جذبه ی چَشمش ستاره ها به رقیه سلام می كردند برای دیدن او ازدحام می كردند رِجالِ اهلِ كهف، خوابِ نازِ امشب را به پلك مُنتظر خود حرام می كردند زنان پاك سرشت قبیله ی مریم به احترام مقامش؛ قیام می كردند و شاعران علی دوست تمام جهان قصیده گفتن خود را تمام می كردند فرشته ها به قنوتش دخیل می بندند فقیرهای بهشتی چه آبرومندند! طوافِ قاصدكان گردِ او تماشایی ست شكوه فاخرِ اعمالِ حجِّ شیدایی ست به خاک بوسی خاكش، هزار سرو بلند بر آستانه ی گهواره سر فرود آرند چِكیده شَهد گل از غنچه ی تَکلُّمِ او مسیر باد صبا كوچه ی تبسم او نسیم، شانه ی صبحِ حریرِ گیسویش عقابِ قلبِ اباالفضل گیر گیسویش *اینکه میگن عباس" کاشِفَ الکَربْ عَن‌وَجهِ الحُسینِ"هر وقت ابی عبدالله غم‌ وغصه وجودش رو‌فرا می گرفت، یه نگاه به قمر منیر بنی هاشم میکرد غصه از دلش می رفت رقیه هم "کاشِفَ الکَربِ عباس بود، انقدر عمو‌ این دختر رو‌ میخواست هر وقت دلِ عباس رو غصه می گرفت یه نگاه به رقیه میکرد .... این دختر انقدر خواستنیه، یه عمو میگفت، دل عمو‌ رو‌ میبرد ..* گلِ سرِ شبِ این كودكِ، شكر شیرین ستاره های درخشانِ، زهره و پروین صدای گریه ی او شرحِ آیه های بهشت رِسد زِ پیرُهنش عطر جانفزای بهشت نگاه فاطمی اش، باغِ خاطرات حسین سِرشك دیده ی او، باده ی حیات حسین عقیله آمد و قنداقه را به دستش داد حسین ذوق كنان یادِ مادرش افتاد به گریه گفت: غم از دیده ی ترم رفته نگاه كن چِقَدَر او به مادرم رفته! : وحید قاسمی دختری آمد از قبیله ی نور نذر راهش سبد سبد احساس صورتش مثل قابِ نرگس بود سیرتش روحِ صد گلستان یاس هر فرشته که می رسید از راه یا اگر جبرئیل می آمد به پَر روسریِ گلدارش تا ببندد دخیل می آمد تا که لب را به خنده وا می کرد دل هر آفتاب را می برد هر دلی را به لطف لبخندش به خدا تا خودِ خدا می برد *خیلی این بچه شیرین بود بعضی وقتها،وقتی یه آدمی به یه‌‌ کاری معروف باشه مثلا فقط پیرهن روشن‌ بپوشه، یه بار که پیرهن تیره تنش کنه یادِ همه میمونه.این دختر انقدر شیرین زبون بود، انقدر خوش خنده بود،انقدر شیرین بود، این روزای آخر فقط ساکت خیره خیره نگاه میکرد اشک‌ میریخت. عمه میگفت یه خورده با من حرف بزن، یه‌ کلمه بگو‌ دلم‌ آروم شه سرش رو‌میاورد بالا میگفت‌ من بابامو میخوام‌......* ساره ، آسیه ، هاجر و مریم زائر هر شبِ نگاه او و شکوهِ تمام آیینه ها گرد و خاک غبارِ راه او به صفاتِ حمیده اش سوگند آیینه دار حُسنِ زهرا بود خاک راهش شفای هر دردی او مسیحا تر از مسیحا بود آسمان مدینه ی دل را مهر و ماه و ستاره، کوکب بود بین این خانواده این دختر همه ی عشقِ عمه زینب بود نه فقط عشقِ حضرت زینب آرزو و امیدِ عباس است زینتِ آسمان آبیِ شانه های رشید عباس است جلوه دارد میان چشمانش همه ی مهربانی ارباب گل بریزید آمده از راه دخترِ آسمانی، ارباب