دو خط منبر اخلاقی:
"آقا پسرِ ریش دار"
امام حسین(ع) کَلب( سگ ) نمیخواد!!!
به جا گردن، به نَفسِت قلّاده ببند ..
یک کلمه :::::: گناه تعطیل
#تهذیب_نفس
#آداب_نوکری
.
#توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب اول محرم
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
|اَلسَّلٰامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰا عَبْدِاللهِ|
باذن الله و باذن رسول الله و باذن امیرالمومنین و باذن فاطمه الزهرا و باذن حسن ابن علی ..
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
ای سایه ات فتاده به رویِ سرم حسین
معنایِ واقعی اصول الکرم حسین
یک یاحسین گفتم و دیدم غمی نماند
تسکین دردهایِ دلِ مضطرم حسین
یادم نمیرود که همه عزتم تویی
من پایِ سفره یِ تو شدم محترم حسین
لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد
ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین
من سالها در به در روضه یِ توام
داغ تو را به جان و دلم میخرم حسین
در کوچه های سینه زنی سالهایِ سال
در حسرتِ هوای حرم میپرم حسین
کابوسِ من شده غم دوریِ کربلآ
در خواب هم ذکر لبِ من حرم حسین
تا گفتم اسم کربُبَلا را دلم گرفت
مانند خواهری که صدا زد دلم حسین
اینجا کجاست خواهرت افتاده از نفس
رحمی نما به سینه یِ شعله ورم حسین
اینجا عجیب بویِ فراق تو میرسد
یک دم نگاه کن تو به چشم ترم حسین
زینب کجا و مجلس نامحرمان کجا؟!
یک ذره حق بده نشود باورم حسین ..
الحمدالله شبِ اولُ دیدم .. چقدر شیطنت ها و اذیت ها و زخم زبونا هست تا بخواد علم حسین بلند شه .. شیطان با تمامِ قوا اومده اما همین اشکا چنان رسواش میکنی الحمدالله..
اونی که اشک داره همه چی داره .. اونی که گریه و اشک نداره فقیرِ والله .. خدایا ازت ممنونم به من اجازه دادی بیام تو روضه بگم حسین .. همه گذشتگانمون فیض ببرن شبِ اولیِ .. اونایی که بهمون یاد دادن این حسین حسین گفتنا رو .. یادِ همه شون بخیر ..
قول داد بره روضه ، براش فرقی نمیکرد جمعیت چقدر باشه ، چطور باشه .. پیرزنِ گفت سالهاست دارم روضه برا امام حسین میگیرم ، روضه خوانِ آقا ، میای برامون روضه بخوانی؟!
_ گفت مادر من نمیرسم گفت هرطور شده بیا یه سلام بده برو ..
روضه خوانِ رفت روضه هاشو خوند آخرِ شب اومد خونه ، خسته ، یادش رفت به این پیرزنِ قول داده ..
پیرزن از سرِ شب جلو در منتظر ، روضه خوان آقام میخواد بیاد!
همچین که خوابید ؛ خواب دید ابی عبدالله فرمود چرا معطلش گذاشتی ابن پیرزنُ ؟! ..
یک مرتبه از خواب پرید زد به سرش ، سریع رفت درِ خونۀ پیرزنِ دید پیرزنِ دمه در نشسته ...
گفت ببخشید خسته بودم یادم رفت خوابم برد؛ به من گفتن بیا روضه .. گفت دیر اومدی اما خوب اومدی! .. همچین که رفت تو دید که هیچکس نیست ؛ یک منبر کوچیک کنج خونه .. میگه همچین که شروع کردم به خواندن ، صلی الله علیک با اباعبدالله .. دیدم داره هق هق گریه میکنه ..
از آب هم مذائقه کردن کوفیان ..
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا ..
یه وقت دیدم پیرزنِ داره گریه میکنه اما صدا نالۀ یه خانم دیگه میاد .. گفتم پیرزن آیا غیر تو کسی دیگه تو این خونه هست؟! گفت نه! گفت پس صدای نالۀ کیه که به گوشم میخوره؟! هی صدا میزنه غریب مادر حسین ..
گفت این صدای نالۀ یه خانمی که میگه غریب مادر .. گفته هر جا روضه پسرم خونده بشه میام ..
صدا نالۀ همون مادر پهلو شکسته ست .. بگو مادر نمیخوای یه سر به مجلس روضۀ پسرت بزنی؟ .. من حق میدم نیای .. آخه شنیدم از کوچه تا خونه نتونستی بیای .. کسی که پهلوش شکسته .. کسی که بازوش ورم کرده ..
الهی بشکنه دست مغیره
میانِ کوچه ها بی مادرم کرد ..
.
|⇦• #روضه و توسل به باب الحوائج حضرت مسلم ابن عقیل علیه السلام
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
امشب شبِ باب الحوائجِ ، شبِ غریبِ روحی لک الفدا .. خیلی شباهت پیدا کرده به سیدالشهدا(ع) بعضی شباهات به امیرالمومنین(ع) یکیش رو امشب بگم خدمت شما عزیزان ، ان شالله به همین زودیا از نزدیک مرقدش رو زیارت کنیم ..
آدم تو یه مسئله ای تو یه مصیبتی انقدر مصیبتی ببینه که به معصوم یه قدری نزدیک بشه .. این خیلی ویژگیِ ..
مردم دورش جمع بودن فکر کردن الان حکومتُ میگیریم ، به پول و مکنت میرسیم . این قیامم وسیله کرده بود برای خودشون ، وقتی اوضاع برگشت یکی یکی از تو مسجد رفتن ..
اینو شنیدید ، از مسجد اومد بیرون هیچ کسی دیگه نبود ، تنهایِ تنها .. حکومت در به در دنبالش بود بگیرتش ، سفیر امامه پس اگه کسی میشناختنش لوش میدادن .. کیا میشناختنُ و لو نمیدادن؟! ، اونایی که از پشت سرش تو نماز در رفتن .. ولی خیلی دور نرفتن وایسادن نگاهش میکردن اینا نقل کردن از مسجد اومد تو کوچه شانش اجلِ .. پرسه میزد بیخود از این کوچه به اون کوچه ..جایی نداشت بره .. تنها بود . اینو کی نقل کرده؟! یه نقلش از امام باقر علیه السلامِ یه نقلشم از یکی از فرماندهانی که خودش منصوب کرده و فرار کرده و از دور داره تماشا میکنه .
نگاه میکردن میدیدن مسلم از این کوچه به اون کوچه حرکت میکنه .. همه ی وجودش اضطرابه .. یکی رو پیدا کنم به امام نامه بده پیغام بده .. اینا هم دارن نگاه میکنن .. این یه شباهته! اونایی هم که به امام نامه داده بودن تو کربلا داشتن تماشاش میکردن .. غربتشُ تماشا کردن ..
از دور دارن مسلم رو نگاه میکنن ..
این آقایِ ما مسلم ابن عقیل (ع) از این کوچه به آن کوچه .. دیگه خسته شد نصف شب ، قدیما جلو دربِ خانه سکو میذاشتن اهل خانه گاهی میومدن جلو در میشستن . اومد نشست ، آبرودارِ ، دامادِ امیرالمومنینِ .. شوهر خواهرِ سیدالشهداست .. یه پیرزنی درُ باز کرد بست ، باز کرد بست (اجازه بدید اینجور بگم دیدی یه وقت چهار تا جوان میان جلو خونه ت حرکتِ خلافِ هنجار انجام میدن ، از پنجره نگاه میکنی که بگی پاشید برید) دید نشسته ، گفت چرا اینجا نشستی ؟! من یه زنِ تنهام ، آبرو دارم، بدِ برو دنبالِ زندگیت ..بست درُ .. باز درُ باز کرد ، گفت مرد خدا خیرت بده نمیخوره بهت برو برا من حرف در میارن .. اسمت چیه ؟! کی هستی آخه؟! گفت من مسلم ابن عقیلم تو کوفه کسی رو ندارم .. تویِ این شهر مردتر از طوعه پیدا نشد .. گفت مسلم ابنِ عقیلی؟! سفیرِ حسین ؟!.. اهلِ تقوا بود یه اتاق جدا مسلم رو اسکان داد ازش پذیرایی کرد ، لو رفت مسلم .. حالا کی لو داد پسرِ طوعه لو داد یا همونایی که از دور داشتن نگاهش میکردن ..
کوچه شلوغ که شد دید حیفه این طوعه و خانه اش آسیب ببینه اومد بیرون ، نوشته اند یه صبح تا ظهر جنگید یه نفر آدم چقدر به امام حسین شباهت پیدا کرد یک تن مقابل لشکر ایستاد .. طعنه زدن ،خندیدن ،تیر زدن ،از بالای پشت بام سنگ زدن ، لبِ مبارکش شکافت .. من هرجاش رو بخوام گریز بزنم با کربلا نسبت برقرار کرد.. تشنه ست ..
یک صبح تا ظهر جنگید دیگه خونی نماند به این بدن .. اینا گفتن امان بهت میدیم .. گفت شاید امان بدن بتونم یه فرصتی پیدا کنم یکی رو بفرستم سراغِ سیدالشهدا (ع) .. قبول کرد دستاشُ ببندن از اینجا به بعد شباهت با امیرالمومنینم پیدا کرد .. برا غربتت بمیرم که تو اون وضع عبیدالله ملعون داشت ناسزا میگفت مسلم میگشت به کدومِ اینا میشه یه جمله وصیت کرد ..
زینب داره میاد، خیلی شباهت به سیدالشهدا علیه السلام پیدا کرد ، توانشُ ندارم بگم ، به امیرالمومنینم شبیه شد ، غریب شد دستاشُ بستن ،به یه زن پناه برد .. تویِ کوفه هیچ کس جز یک زن ازش حمایت نکرد ، یا زهرا ..
وقتی ریختن تو کوچه هیچ کسی جلو نیامد .. فقط یه زن آمد جلو .. یه جمله دیگه بگمُ شما رو به خدا بسپرم .. اسم حضرت زهرا سلام الله رو میبرم به ما روزیِ اشک بده ..
يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا ..
به امیرالمومنین گفتن این خلیفه هر کسی رو که دو سال حکومت میکرده بر میداشته اموالشُ میگرفته .. از اموالِ قنفذ چیزی کم نکرده .. صورت امیرالمومنین خیس شد .. فرمود اون لحظه ای که همه تماشا میکردن منو دوره کردن دستامُ بسته بودن ، فقط او بود که نگه داشته بود ..
این جایزۀ اون ضربه ای هست که دستِ فاطمه م رو کوتاه کرد
.
.
ایستگاههای صلواتی کوفه هم برپا شده است!
نیزه و شمشیر خیرات میکنند عهدشکننان شهر...
https://eitaa.com/Arbabhosyn
.
[رهبر عزیزم..آقا سید علی خامنهای❤️] :
«نگذارید به مردم القا کنند
که کشور به بن بست رسیده و مردم را مایوس کنند.»
پی نوشت:
انتقاد در عین امیدوار کردن به آینده
#هنر میخواهد سربازِ جنگِ نرم ..!
#جهاد_تبیین
کوفه دلبستگی اش را به تو ابراز نکرد
در زدم خانه به خانه، احدی باز نکرد
خسته از راه، دعا کن به دو راهی نخورد
هیچ مردی به در بسته الهی نخورد
غیر از این طوعه در این شهر ندیدم مردی
کاش می شد به تو پیغام دهم برگردی
کاش می شد به تو پیغام دهم: کوفه نیا
به علی اصغر شش ماهه قسم کوفه نیا
دیدن حرمله دلشوره به جانم انداخت
جملۀ «کوفه نیا» را به زبانم انداخت
پینۀ مُهر به پیشانیِ شان توطئه بود
قول این طایفۀ چرب زبان توطئه بود
پشتِ پایِ بدی از دوست نماها خوردم
زخم از نیزۀ تکفیر به فتوا خوردم
ان شالله بریم کنارِ حرمش اونجا عرض ادب کنیم ..
سر به دیوار غریبی نگذارم چه کنم!؟
دست دشمن پسرانم نسپارم چه کنم!؟
کوچه گردی شده کارم،همه رفتند حسین!
راه برگشت ندارم،همه رفتند حسین!
حقِ اولاد علی نیست چنین بی مِهری
گریه ام بند نمی آید از این بی مِهری
روضه هایم به تو بسیار شباهت دارد
اشکم از غربت گودال شکایت دارد
در دلِ خاک،دلم خون جگرت می ماند
سرِ دروازه سرم منتظرت می ماند
سرِ دروازه رسیدی،طلب باران کن
با لب تشنه مرا فاتحه ای مهمان کن
غم نخور ! چون که شنیدی به پرم سنگ زدند
به فدای سر زینب به سرم سنگ زدند
شاعر: #وحید_قاسمی
وقتی میان گودال افتاد از هر طرف نیزه بارانش کردن .. اما تفاوت از اینجا به بعدِ .. مسلم رو دست بسته و خاک آلود از گودال بیرون آوردن اما ابی عبدالله دیگه از گودال بیرون نیامد .. وقتی وارد دارالاماره شد، سلام نکرد؛ گفتن چرا به امیر سلام نمیکنی؟ گفت امیری حسین و نعم الامیر .. یا مسلم ابن عقیل .. ای کشتۀ بی وفایی ها .. حضرت رو بردن بالای بام دارالاماره، رو کرد سمتِ مکه یه سلامی به ابی عبدالله داد ..بعضیا فرمودن در همان سلام دادن، نانجیب سر از بدن مسلم جدا کرد .. مردم کوفه پایین دارالاماره اجتماع کرده بودن و دربارۀ مسلم گفت و گو میکردن .. اُف بر شما مردم بی غیرت .. میانِ همهمۀ مردم یه وقت یه صدای مهیبی به گوش آمد .. نگاه کردن دیدن یه بدنِ بی سر از بالای دارالاماره رویِ خاک افتاد ..
ای حسین ..
امام زمان ببخشید .. بعضیا گفتن اراذل کوفه خبردار شدن، ریسمان به پایِ مسلم بستن .. بدنُ خاک کشیدن تا بازار قصابا بردن .. بدن رو به قناره آویزان کردن .. اینجا به بدنِ سفیرِ ابی عبدالله بی حرمتی کردن .. صلی الله علیک یا اباعبدالله .. با بدنِ اربابتون چه کردن .. امام رضا فرمود جد ما رو فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا يُذْبَحُ الْكَبْشُ
منابع:
بلاذری، أنساب الأشراف، ۱۹۷۴م، ج۲، ص۸۱
طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۳۵۰
مفید، الارشاد، ۱۴۱۴ق، ص۵۳-۶۳
مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۶۵
ابن اعثم الکوفی، الفتوح، ۱۴۱۱ق، ج۵، ص۶۲
عیون اخبار الرضا علیه السلام ۱، ۲۹۹
یکیاز دوستان گفت تصادف کرده بودم
صحنه مشــکوک و پنجـاه پنجـاه بود،
ولی خودم میدونـستم مقصـر منم،
افسر کـه آمد، گفتم «مقصر منم»
افسر قبل از هر حرفی گفت:
ارمنی هستی؟!گفتم: «نه مسلمان»
چکار کردیم که امت
راستگوترین و امینترین خلق خدا،
وقتی راست میگه خودمون هم تعجب میکنیم؟!!
عباس تقدسینژاد
#تلنگر
#روضه و توسل به باب الحواج حضرت مسلم ابن عقیل سلام الله علیه.
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
کوچه به کوچه گشته ام میخانه ای نیست
این روزها یک عاقلِ دیوانه ای نیست
انگار خاکِ مُرده پاشیدند اینجا
این سرزمین بی روضه جز ویرانه ای نیست
*روضه ها کو؟ تکیه ها کو؟ این روزها پرچم مشکی ها هم کم شده….*
وقتی که دیوارِ حسینیه نباشد
دیگر برای تکیه کردن شانه ای نیست
* تو این کرونایی، امام حسین یه اَلَک گرفته دستش، الحمدالله ما هم ته این اَلَک موندیم، من رو نگهدار، من گفتم به کارِت میام، با دهنِ بسته هم میگم:حسین! یه روز خاک پُر میشه تو این دهن، از حالا تمرین کن، با دهنِ بسته داد بزن: حسین!…*
روزیِّ یک شهر از هوارِ یک گدا بود
فقر آمده چون نالۀ مستانه ای نیست
*اون عالم میگه: بارها قرار بوده تهران خراب بشه، حضرت زهرا هی واسطه میشده، هی میگفته: اینها برا حسین گریه میکنن…*
باید مصیبت های زینب را بیان کرد
حالا که دیگر بین ما بیگانه ای نیست
روزی به زلفت شانه می زد، دستِ زینب
جز پنجه های شمر حالا شانه ای نیست
از بس سرت افتاده از بالای نیزه
دیگر برایِ صورتِ تو چانه ای نیست
عباس چشمان خودش را بسته یعنی
جایِ حرم در بزمِ بی شرمانه ای نیست …
*بَزم میدونی یعنی چی؟ بزمِ بی حیاها، شراب داره، قمار داره، خرید و فروشِ……ناله بزن:حسین*
میدَرد داغِ تو هر لحظه گریبانِ مرا
کاش خاموش کُنی سینهی سوزانِ مرا
خنده کردند در این شهر همین که گفتم:
برسانید به او حالِ پریشانِ مرا
آتش از بام سرم ریخت که گیر اُفتادم
شعله سوزاند میانِ همه مژگانِ مرا
*یه وقت زجر یه سردارِ نظامی مثلِ مسلم رو میزنه، یه وقت زجر یه دختر بچه رو میزنه، این کجا، اون کجا…*
زجر اینجا به لبم زد که نگویم برگرد
ریخت در کاسهی آبی دو سه دندانِ مرا
آقا ابی عبدالله اومد گشت تویِ یارانش، همه رو که نگاه کرد دید از همه امین تر مُسلمِ، چون فامیلشِ، صدا زد: گفت: بیا پسر عمو، مسلم اومد، جانم آقا، گفت: میخوام بری کوفه، برام خبر بیاری از اونجا، ببینی چه خبرِ، می دونی که من میخوام با زن و بچه ام برم کوفه…مسلم گفت: اطاعت، فقط من دو تا پسرام رو می برم، بار رویِ دوش شما کمتر بشه، اما این دخترم رو هواش رو داشته باش…
وقتی یه سوار اومد خبر شهادتِ مسلم رو بده، آقا ابی عبدالله رو که دید، گفت: میشه با شما تنها حرف بزنم؟ ابی عبدالله گفت: چی شده، چرا سر و صورتت خونیِ؟ گفت: آقا! مسلم رو کشتن…ابی عبدالله دستاش رو گذاشت رو سرش، گفت: بگید زینب بیاد، خانوم اومد، گفت: همه رو جمع کن من باهاشون کار دارم، همه جمع شدن، گفت: حمیده دخترِ مسلم رو بیار، حمیده اومد رو پایِ ابی عبدالله، آقا فرمود: حمیده از این به بعد من بابایِ تو هستم. یه جوری بغلش گرفت، سکینه داشت میدید، رقیه داشت می دید، گفت: از این به بعد علی اکبر برادرتِ، هی دست رو سرش می کشید، اما گذشت، ظهر عاشورا اومد با ذوالجناح بره میدان، دید اسب حرکت نمیکنه،نگاه کرد دید سکینه پاهای اسب رو گرفته، گفت: بابا! تا نیایی پایین نمیذارم بری، اومد پایین، گفت: بابا! قشنگ بشین، نشست رو خاک، بابا رو تو بغلش گرفت، گفت: بابا سفت بغلم کن، گفت: دست رو سرم بکش. ابی عبدالله گفت: چی شده بابا؟ گفت: یادت میاد خبرِ مسلم رو آوُردن نشوندیش تو بغلت، دلم خواست، الان بری بر نمیگردی، کی سکینه رو بغل کنه…
مثل امروز روز اول ماه محرم، پسرِ شبیب اومد دید امام رضا زانویِ غم بغل کرده، اومد از آقا سئوال کرد: آقاجان! چی شده؟ امام رضا بغض امونش نمیداد حرف بزنه، گفت: آقا اتقاقی افتاده؟ گفت: پسرِ شبیب امروز اولِ محرمِ…*
یابن شبیب یاد کن از پیکرِ حسین
ضجه بزن برایِ تنِ بی سرِ حسین
عالم اگر بمیرد از این غصه کم بود
کف می زدند دور و برِ خواهرِ حسین
از خیمه تا به تل به زمین خورد عمه ام
یابن شبیب دست به سر بُرد عمه ام
یابن شبیب گُل ته گودال دیده ای؟
قرآن پاره پاره و پامال دیده ای؟
هنگام دست و پا زدنش دست می زدند
یابن شبیب غارتِ خلخال دیده ای؟
*حسین….*
مِنَ الغَریب اِلی الحَبیب...
از مُسلمابنعقیل،
به پسرعمویم حسین(ع):
جماعتِ کوفه،
خامِ #افساد_طلبان شدهاند!
این جا کسی مُنتظرت نیست...
نیا...💔
#روضه و توسل به سفیرِ دشتِ کربلا حضرت مسلم ابن عقیل سلام الله علیه
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
شبِ شهادت حضرت مسلم ابن عقیلِ .. قربون اون آقایی برم که پیغمبر انقدر دوستش داشت که برا گریهکنای مسلم هم دعا کرد...
آخه آدم اینجوری مهمون دعوت میکنه؟!
اون نامرد یهو دید مسلم داره گریه میکنه؛ طعنه زد، گفت مرد که گریه نمیکنه ..
فرمود من بهخاطر این که میخوای منو بکشی گریه نمیکنم، من دلواپس اون آقاییام که زینب همراهشه .. پشیمون شدم نامه نوشتم بیا ..
یحیای مازنی میگه همسایه دیوار به دیوار علیابنابیطالب بودم یهبار تو طول این سالها سایهی زینب رو ندیدم. بعدِ فاطمه هم که اینا میخواستن برن سر مزار، همه دورش رو میگرفتن، کسی قد و بالاشو نبینه.
(چی میخوای بگی؟!)
مسلم داره میگه: زینبو نیار، اینا بیحیان...
من پیک عشق هستم و نامهبر حسین
اول فداییِ حرم خواهر حسین
لب تشنهام ولی نزدم لب به آبها
سیراب میشوم فقط از ساغر حسین
دوتا سردار داره سیدالشهدا، هردوتا تشنهلب جون دادن ..
امشب در خونهی اولی رفتیم.
شب نهم محرم هم باید روضهی اباالفضل رو بخونیم...
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد
آبو آوردن اولین بار، دومین بار، سومین بار؛ گفت قسمت نیست من این آبُ بخورم .. یه نگاهی کرد؛ بهیاد اون روایتایی که شنیده بود افتاد:
قربون لبای خشکت؛ انگار سرنوشت منم مثل توئه...
آبُ ریختن....
روز عاشورا، همین اتفاق تکرار شد..
اومد از تو گودال بیرون دید یکی آب داره میبره سمت گودال؛ بدنش میلرزید، گفت کجا داری میری؟
گفت: مگه صداشو نمیشنوی میگه تشنهم...
گفت برگرد، کارشو یکسره کردم...
حسین .....
هدایت شده از ذاکرین آل الله
#ابن_زیاد چه داشت
که #مسلم نداشت؟
'کوفیان' روزی باید این را پاسخگو باشند!
#حضرت_مسلم
#کوفه_میا_حسین_جان
..
#زمزمه و توسل به سفیرِ دشتِ کربلا حضرت مسلم ابن عقیل سلام الله •✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
سلام ای بی کفن
شَهِ دور از وطن
منم نوکر تویی آقایِ من
میگم با اشکِ سوزان
دوست دارم حسین جان
سر دارم حسین
گرفتارم حسین
میا کوفه که غم دارم حسین
غمت دلواپسم کرد
بیا از کوفه برگرد
میا کوفه حسین جان ..
ـــــــــــــــ
پر از دردم حسین
سر آوردم حسین
ببخش آواره ات کردم حسین
نیاور اصغرت را
سه ساله دخترت را
میا کوفه حسین جان
رخم رنگین شده
سرم خونین شده
برایت جایزه تعیین شده
سلام ای بی کفن
شَهِ دور از وطن
منم نوکر تویی آقایِ من
میگم با اشکِ سوزان
دوست دارم حسین جان
.
کوفیان به حسین(ع)
نامه نوشتند که #بیا !
اگر او را میخواستند که
خودشان میرفتند ...
#حضرت_مسلم
#کوفه_میا_حسین_جان
..
#سینه_زنی و توسل به سفیرِ دشتِ کربلا حضرت مسلم ابن عقیل سلام الله علیه •✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
توی شهر غربت شدم زار و تنها
با لبهایِ خونین میگم کوفه نیا
آه، این کوفیا پلیدن
نقشه برات کشیدن
بیعتشون همه سرابه ..
آه، رو من درا رو بستن
دلِ منو شکستن
کوفه برام شهر عذابه ..
زینبت میشه، دلخون
دخترت میشه، بیجون
میدمت قسم آقا کاروانُ برگردون
«واویلا، کوفه نیا حسین جان»
ـــــــــــــ
اینجا بین کوفه، حرف منع آبه
پیچیده بینشون کُشتَنت ثوابه
آه، اگه میای به کوفه
مشکارو پر کن از آب
آخه داری تو بچه شیرخوار
آه، یه وقت نمونن حیرون
دخترا تو بیابون
معجرای اضافه بردار
توی کوچهها آقا، دخترات میشن خسته
قاتلم میشه اینجا، روضههای سر بسته
«واویلا، کوفه نیا حسین جان»
ـــــــــــــ
راه من رو بستن، تو کوچه نامردا
سرمو شکستن، تو کوچه نامردا
آه، رسیده کارم آخر
لبتشنه بر سر دار
الهی برگردی، الهی ..
آه، اینا رحمی ندارن
حتی به بچه شیرخوار
الهی برگردی، الهی ..
کوفه حرمله داره، این شبا چقدر تاره
زجر به دخترش داده قول چندتا گوشواره
«واویلا، کوفه نیا حسین جان»
.
یا اَشبَاهَ الرِّجَال وَ لا رِجال!
باید #حـسین(ع) را خـبر کنم
که کوفیان، همان شِبهِ آدمیانِ
دوران عمویم علی(ع) هستند
#حضرت_مسلم
حسین جانم ..
این عاقبت من که عزیز آمده بودم ..
ای کاش در این شهر کسی خوار نیاید
https://eitaa.com/Arbabhosyn
.
#روضه و توسل جانسوز به سفیرِ دشتِ کربلا حضرت مسلم ابن عقیل سلام الله علیه به نفسِ حاج حسن خلج •✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
در بهارم، خزون می زنه رنگ زردی
آشنا شد، سفیرِ تو با کوچه گردی
زار و بی کس، میزارم سرم رو رو دیوار
تویِ کوفه، نمونده بجز طوعه مردی
گرد غم به رویم نشسته
دست کینه دستامُ بسته
سنگاشون لبم رو شکسته
آقا آقا ، میا میا ..
جونم آخر می شه فدات
حیف از تو و کبوترات
برگرد میشه رونیزه ها جات
*آقایه گزارش بدم ازوضعیت این شهر *
کشتن تو، شده آب خوردن براشون
سوی حنجر، گرفته شده خنجراشون
حرفِ معجر، النگو و خلخاله اینجا
از برایِ جهیزیهی دختراشون
هرچی داشتن دادن تیغُ نیزه خریدن
واسه زینب لباس اسیری بریدن
تیر و نیزه کنارِ امون نامه هاشون
نقشهی شوم واسه چشم سقا کشیدن
روخاکا می مونه پر تو
بعد ساقی لشگر تو
آواره میشه خواهر تو
جون زهرا، میا میا ..
سمت این قوم بی حیا
رحمی کن بر جوون لیلا
*همه جمع شده بودن پایین مناره یکی میگفت آزادش میکنن .. یکی می گفت زندانش میکنن .. یکی می گفت اعدامش میکنن .. تو این حرف ها بودن یه وقت دیدن یه بدن بی سری ازبالایِ دارالاماره به سمت خاک کف کوچه