eitaa logo
ذاکرین آل الله
360 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
446 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
ترانه‌ی لب داوود خوش‌صدا این است: علی و فاطمه! پیوندتان مبارک باد @navaye_asheghaan
یک مرد و زن مکمل هم، در کنار هم آیــینه‌وار هــردو یشان بی قرار هم این زندگی بنا شده بر پایه‌های عشق بی اعـتنا به ثــروت و دار و نـدار هم یک خـــانهٔ محقر و یک قطـعهٔ حصیر سـرمایه‌های اصلی‌شان اعتبار هم کانون گـرم پروش غنچه‌های یاس پیــوندشان وقوع و طــلوع بهار هم در آسـمان عـاطفه این ماه و آفتاب چرخیـده‌اند تا به ابد در مدار هم عاقد خـدا و مهریه آب و سکوت محض آری شدند هم‌نــفس روزگار هم ✍
دست هایم در این سیاهیِ شب به دعا می شود بلند حسین من که آب از سرم گذشته ! ولی پسرانم چه می شوند حسین ؟ کاش اشک مرا نمی دیدند پا گذارم چگونه بر دلِ خویش ؟ این دو دلبندِ پاره ی تن را می سپارم به دستِ قاتل خویش ! موج می زد سرِ نماز عشاء جمعیت در سجود پشت سرم وقتی از مسجد آمدم بیرون یک نفر هم نبود پشت سرم !!! تا سحر، خانه های در بسته غربتم را نظاره می کردند میزبان ها به نیتِ قتلم با وضو استخاره می کردند از علی کینه ی بدی دارد جهلِ کوفه به وحشتم انداخت تنگی کوچه هایِ تاریکش جانِ زهرا ! به زحمتم انداخت بدترین درد ، درد حیرانی ست بُرده هر درد دیگر از یادم بعد تنها شدن ، غریب شدن تازه به کوچه گردی افتادم ! آخرِ داستان این بیعت شده کابوس مسلمت هر شب کوچه گردیِ من فدای سرت ! وای از کوچه گردیِ زینب...    
ترسم این نیست سفیر تو سر دار رود! ترسم این است رقیه سر بازار رود کوهی از سنگ، سر بام ببینی چه کنم !؟ دخترت را ملاعام ببینی چه کنم !؟ ترسم این است به دل کینه تلنبار کنند خواهرت را دم دروازه گرفتار کنند با دلی خون شده اش بعد ببینی چه کنم !؟ هم کلام پسر سعد ببینی چه کنم !؟ راضی ام از تن من جامه به غارت ببرند راضی ام دختر من را به اسارت ببرند راضی ام طعنه به من عالم و آدم بزند راضی ام حرمله با تیر به چشمم بزند در عوض، مجلس اغیار نیاید زینب بین انظار به اجبار نیاید زینب من خجالت زده ام بابت فردا ، ای داد جگرم سوخت جگر گوشه ی زهرا ، ای داد جگرم سوخت جگر گوشه ی زهرا برگرد بابت کشتن تو آمده فتوا ، برگرد چه بلاها که سر نامه برت آوردند !؟ یادم آمد چه به روز پدرت آوردند من نوشتم که بیایی، همه تقصیر من است تشنگی پسر فاطمه تقصیر من است مادرت فاطمه گیرم که مرا هم بخشید من خودم را سر آن نامه نخواهم بخشید چه بگویم !؟ که در این بغض سخن می ماند تن عریان تو بی غسل و کفن می ماند وای از این داغ ! نگفته کمرم می شکند ! حرمت محترم اهل حرم می شکند
کوفه به نامردی از یسار و یمین ریخت بر سر مشکت قمر به مکر کمین ریخت آب شدی ساقی از خجالت قولت ! ای به فدای سرت که آب زمین ریخت کودک شش ماهه میل آب ندارد دل خوری از مشک تو رُباب ندارد چشم به راهت نشسته تا که بیایی عشق رقیه به تو حساب ندارد می رسد از خیمه ها صدای رقیه «عَمی العباس» آشنای رقیه چهره ی درهم شکسته ات خبرم کرد ! دل نگران گشته ای برای رقیه بغض بدی مانده در گلوی حسینت گریه نکن مرد ! روبروی حسینت حرمله با هلهله به سمت حرم رفت در خطر افتاده آبروی حسینت شاه غریبت ببین سپاه ندارد رفتن من بی تو خیمه راه ندارد چاره بیندیش چاره ساز دو عالم این حرم محترم پناه ندارد یک تنه یک لشکری برای حسینت بعد تو پاشیده شد قوای حسینت من که پس از تو رسیده ام دمِ گودال وای بر احوال خیمه های حسینت
بوی بهشت می‌وزد از داخل تنور موسی گمان كنم كه رسيده به كوه طور شبنم كنار ساحل آتش چه می‌كند؟ اين سيب سرخ داخل آتش چه می‌كند؟ آتش گرفته شه‌پر ققنوس در تنور نفرين آسمان و زمين باد بر تنور نمرودها و ابرهه‌ها عهد بسته‌اند آيينه‌ی تجلي حق را شكسته‌اند سوزانده‌اند قسمتي از باغ سيب را فهميده‌اند معنی شيب الخضيب را اين‌جا خليل راهي رضوان نمی‌شود آتش در اين بلاد گلستان نمی‌شود خورشيد گُر گرفته درون تنور، وای موسي سرش جدا شده دركوه طور، وای جاي عزيز فاطمه كنج تنور نيست مطبخ محل شأن نزول زبور نيست ديشب تمام دشت برايش گريسته یحیی درون طشت برايش گريسته زخم عميق لعل لبش گريه‌آور است چشمان نيمه‌باز شفق‌گونه‌اش تر است رخت سياه بر تن حوا و آسيه مريم برای فاطمه می‌خواند مرثيه كروبيان به چنگ عزا زخمه مي‌زنند دور تنور حور و ملك لطمه مي‌زنند افلاكيانِ آينه‌رو سينه می‌زنند با نوحه‌های مادر او سينه می‌زنند تا بين دست فاطمه خورشيد جلوه كرد در شهر كفر، مشعل توحيد جلوه كرد زهرا نهاده دست سر زانوان خويش قامت خميده‌تر شده از چند روز پيش زهرا به ناله، شعله به پروانه می‌زند بر گيسوان سوخته‌اش شانه می‌زند دستی كشيد بر سر گيسوش، گريه كرد در سوگ زخم گوشه‌ی ابروش گريه كرد زهرا به اشك، مقنعه نم ناك می‌كند خاكستر از محاسن او پاك می‌كند بر زخم دست و سينه‌ی زهرا زده نمك پيشاني شكسته و لب‌های پُر ترك امشب نه آنكه ارض و سما گريه می‌كند حتی ميان عرش خدا گريه می‌كند ✍
بناست پاره ی قلبم در اضطراب بماند غریب و تشنه میان دو نهر آب بماند بناست پرسش هَل مِن مُعینِ شاه غریبان میان عربده ی شمر بی جواب بماند بناست بی کفن و غرق زخم، گوشه ی گودال سه روز پیکر او زیرِ آفتاب بماند بناست نعل ستوران به سوی باغ بتازند خدا کند که از این گل ، کمی گلاب بماند هزار و نهصد و پنجاه زخم ، زخم کمی نیست! حسابِ زخم زبان های بی حساب بماند سر مطهر او گوشه ی تنوری داغ بناست نیمه شبی کوفه ی خراب بماند
از گرفتاران آن موی پریشانیم ما مؤمن اشکیم، از شادی گریزانیم ما دست بر سینه به سوی کربلا جان می‌دهیم کعبه‌ی شش گوشه‌اش را قبله می‌دانیم ما کار ما گریه‌ست بر لب‌های عطشان حسین از تبار ابر اندوهیم، بارانیم ما دین اگر دین شُریح قاضی و امثال اوست در طریقت مثل راهب نامسلمانیم ما پیر گشتیم از مرور عصر عاشورا، ولی مضطرب چون کودکِ آتش به دامانیم ما «از حرم تا قتلگه زینب صدا می‌زد حسین» از حرم تا قتلگه عمری‌ست حیرانیم ما چارده قرن‌ست بین خیمه‌هایی سوخته چون زنِ فرزندگم‌کرده هراسانیم ما روی نی چون موی دلبر را پریشان یافتیم تا قیامت روز و شب جمعی پریشانیم ما ✍
خورجینی دوان دوان می رفت دستِ بوسی خیزران می رفت در هیاهویِ غارتِ خیمه دور از چشمِ ساربان می رفت چه عجولانه داشت سر می بُرد ! مثلِ تیری که از کمان می رفت مادری خسته از تهِ گودال ناله هایش به آسمان می رفت بی توجه به ناله ی زهرا خورجین داشت هم چنان می رفت... پیکری زیرِ نعلها بود و ... درد تا مغزِ استخوان می رفت خنجر کُند شمر ، بدبین بود در غلافش چه بد گمان می رفت ! خرجِ کاخ و حرمسرایِ یزید داشت از جیبِ کوفیان می رفت
خورجینی دوان دوان می رفت دستِ بوسی خیزران می رفت در هیاهویِ غارتِ خیمه دور از چشمِ ساربان می رفت چه عجولانه داشت سر می بُرد ! مثلِ تیری که از کمان می رفت مادری خسته از تهِ گودال ناله هایش به آسمان می رفت بی توجه به ناله ی زهرا خورجین داشت هم چنان می رفت... پیکری زیرِ نعلها بود و ... درد تا مغزِ استخوان می رفت خنجر کُند شمر ، بدبین بود در غلافش چه بد گمان می رفت ! خرجِ کاخ و حرمسرایِ یزید داشت از جیبِ کوفیان می رفت @hadithashk
بر دلم صبح ازل ، مِهرت نظر انداخته گوشه چشمی بر من خونین جگر انداخته بنده ای ؟ پروردگاری ؟ این شکوه لایزال شاعرانت را به اما و اگر انداخته ساقی معراج ! عرش گنبد خضرایی ات هر ملک را در فلک از بال و پر انداخته نسخه ی درمان نمی خواهند بیماران عشق درد را چشم طبیبت‌ از اثر انداخته مهربانی نگاهت ای زلال سر به زیر دولت تزویر را از زور و زر انداخته این تنور داغ مدح خلق و خوی قدسی ات نان خوبی دامن اهل هنر انداخته ذوق ماندن در جهان بعد از خدیجه با تو نیست خاطراتش در سرت شوق سفر انداخته َبر من دل نازک دلداده رحمی کن رئوف در مصاف داغ تو ، صبرم سپر انداخته آمدم بر آستانت در زنم یادم نبود ! میخ سرخی کوثرت را پشت در انداخته
عالم امكان سراسر نور شد شیعه بعد از سال‌ها مسرور شد پور زهرا تاج بر سر می‌نهد بر همه آفاق فرمان می‌دهد حكم تنفیذش رسیده از سما نامه‌ای با مُهر و امضای خدا می‌نشیند بر سریر عدل و داد آخرین فرمانروای ابر و باد پادشاه كشور آیینه‌ها تک‌سوار قصه‌ی آدینه‌ها امپراتور زمین و آسمان حُكمران سرزمین بی‌دلان لشگری دارد بزرگ و بی‌بدیل افسرانش نوح و موسی و خلیل ××× عرشیان و قدسیان فرمان‌برش مردمان مهربان كشورش ساحران مصر مبهوت‌اند و مات از نگاه نافذ و افسون‌گرش عالمان حوزه‌های علم عشق درس‌ها آموختند از محضرش نام‌های شاعران شیعه را ثبت كرده ابتدای دفترش ××× خیمه‌ای سبز و محقر قصر او پایتختش شهر سبز آرزو خادمان بارگاهش اولیاء كاتبان نامه‌هایش اوصیاء یوسف مصری سفیر دولتش پیر كنعان هم وزیر دولتش در حریمش قدسیان هو می‌كشند فطرس و جبریل جارو می‌كشند خیمه‌اش دارالشفای خاكیان قبله‌گاه اصلی افلاكیان عطر سیب و یاس دارد خیمه‌اش گرمی و احساس دارد خیمه‌اش بیرق عباس پیش تخت او تكیه‌گاه لحظه‌های سخت او چادری خاكی درون گنجه‌اش گوشواری سرخ بین پنجه‌اش نیمه‌شب‌ها عقده‌ها وا می‌كند مخفیانه گنجه را وا می‌كند بوسه‌باران می‌شود با شور و شین گوهر انگشتر جدش حسین ✍