eitaa logo
ذاکرین آل الله
283 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
304 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس سیدرضا نریمانی •✾• اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن وقتی ندارم سرپناهی غیر از اینجا من دستم به دامانت نکش از دستِ من دامن شأنی برای خویش قائل نیستم اصلاً خوب، نوکران بهتر از من داری اما من پیدا نخواهم کرد بهتر از تو آقایی تنها تو را دارم حسین! از دارِ دنیا من خوب و بدِ عالم به زیرِ پرچمت جمع هستم میانِ گریه کن های تو حتی من مانند حُر که عاقبت او را بغل کردی وا میکنی آغوش خود را میرسم تا من *همه ی مارو حسین بغل گرفته، خبر نداریم، عجب آغوشِ گرمی، حسرت این آغوش به دلِ سه ساله موند، گفت: بابا! حالا که اومدی با سر اومدی...* از دوستی با غیر تو خیری نمی بینم تنها تو هستی که رفاقت میکنی با من سرمایه ای دارم اگر قطعاً خودت هستی اصلاً که را دارم به جز اولاد زهرا من کی رو زدم، چیزی طلب کردم به جز اینکه سالی فقط یک کربلا دارم تمنا من امشب برایت دخترت مرثیه میخواند آزرده شد روحم همانند تو بابا من آنکه سرش پی در پی افتاد از نوک نی تو آنکه کنارِ نیزه ات افتاده از پا من ماهِ کبودِ من، بیا تا صبح بشماری تو بیشتر از شمر سیلی خورده ای یا من ــــــــــــــــــ قصه ی ناقه و آن نیمه ی شب یادت هست به زمین خوردم و دیدم کمرم زخم شده زجر هم مثل مغیره چه قدَر بد می زد! زیر شلّاق و لگد، بال و پرم زخم شده ــــــــــــــــــ گفت: حالا که آمدی بابا! یا مرا با خودت ببر یا باش راستی دختری که آن کوچه است کتک سیر خوردم از باباش ــــــــــــــــــ چگونه شد مویم این مثالِ ناگهانی را کمانِ اَبرویِ من خوشحال کردی قد کمانی را چگونه یافتی مارا در این ویران سرا امشب گرفتی از صدایِ گریه ام شاید نشانی را سرت را از طبق برداشتم با یاریِ عمه چهل منزل تحمل کرده ام این ناتوانی را حلالم کن که اشکم را به استقبال آوردم پدر از یاد بُردم شیوه ی شیرین زبانی را خبر دارم شبی کنجِ تنوری میهمان بودی بجا آورده کوفه خوب حقِ میزبانی را به قولِ تازیانه من یتیمی دردسر سازم معطل میکنم با زخم پاهایم کاروانی را لبت را قاریِ قرآن هزاران بار می بوسم که طشت زر ببیند راه و رسمِ قدر دانی را اگرچه دختران شام تحویلم نمی گیرن نیاوُردم به رویِ خویش این نامهربانی را ــــــــــــــــــ دلِ آسمان میلِ دارد ببارد که ویران نشینیِ ما گریه دارد سَرانگشتِ مشکل گشایم ضعیف است که خار از کفِ پایِ من دربیارد بیا تا تماشاچیانم نگویند که این طفلِ آواره بابا ندارد بیا تا که همسایه يِ این خرابه برایم دگر نان و خرما نیارد عجب روزگارِ عجیب و غریبی ست! یهودی مرا خارجی می شمارد اَلا خیزران خورده يِ مجلس طشت غم تو گلوی مرا میفشارد ــــــــــــــــــ تا رفته ام از حال گوشواره خلخال گم کردم اینا چیزی نیست بابا تو گودال گم کردم با صورتم چیکار کنم فقط بگید کدوم طرف فرار کنم چجوری دست به موم زدن منو درست جلو سر عموم زدن خشکِ حلقومم گفتم مظلومم، بدتر زد بعد از هق هق هام تا دید آرومم، بدتر زد یه جوری زد، که جون بدم یه روز بیا زجر رو بهت نشون بدم همون که قد بلندتره یه ساعت هم از زدنم نمیگذره این پهلو ناقص این بازو بی حس، ای بابا! مارو چرخوندن مجلس به مجلس، ای بابا! یه شهری رو شریک کنن فقط میخواستن عمه مو کوچیک کنن چطور بگم که پیر نشد این خونواده مَردِش هم اسیر نشد بند اومد راهها دستِ بد خواهها سنگین بود هرکی سنگم زد باریک الله ها سنگین بود یتیم و با طناب زدن سرِ تو رو تو بغل رباب زدن برا یه زن بدِ غمش زمین که میخوره نباشه مَحرمش ــــــــــــــــــ عمه! من از عمو عباس توقع دارم چند وقت است کز او هم خبری نیست که نیست *اینقدر بابا بابا کرد، همین جور که نشسته بود زانوهاش رو بغل گرفته بود، یهو دید یه بویی داره میاد، عمه! خبری شده؟ عمه این چیه؟ یه طبقی واردِ خرابه شد، بی بی دوید جلویِ دَرِ خرابه، گفت: نمیذارم سر رو ببرید براش، بچه ببینه دق میکنه، خودم قول میدم آرومش میکنم، اول زینب رو با تازیانه توی خرابه زدن، بعد سر رو گذاشتن جلوی این بچه، بعد از چند لحظه دیدن دیگه صدایِ این بچه نمیآد، یه مرتبه دیدن سر از توی دستای این بچه یهو افتاد رو زمین، بچه یه طرفه، سَرِ بابا هم یه طرف، ای حسین!...*پشت خرابه دخترکی کج نشسته بود می خواست تا ادای مرا در بیارود زخانه ها همه بوی طعام می آمد ولی به جانِ تو بابا گرسنه خوابیدم به جرم اینکه ندارم پدر، زدند مرا شبیه مادرِ در پشتِ در، زدند مرا نهادی سر به زانوی عُبیدالله و خوش خفتی! نگفتی دختری داری که آن هم شانه ای دارد داره موهام یواش یواش، شبیه مادرت سفید میشه بیا که داره از همه رقیه نا امید میشه اون زخمی که تو گلومِ، زخم رو سَرِ عمومِ امشب تا سحر بابا جون، کارم تمومِ
. ▫️: 🔸🔸برای ایشان دعا کنید، ایشان فعلاً تنهاست. اگر ایشان دادند و فرمودند «علی الرأس و العین» بدویم. 🔸🔸سعی و کوشش‌تان باشد از جدا نباشید، خدا می‌داند ... اگر حرفی، جایی شنیدید اعتنایی نکنید. 🔻🔸خدا می‌داند من را نماینده علیه‌السلام می‌دانم.
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس سیدمجید بنی فاطمه •✾• عجز اگر آید به دیدارم جوابش می‌کنم کاخ اگر کوه اُحد باشد خرابش می‌کنم پرده های قصر، افتاد از طنین ناله ام کفر اگر در پرده باشد بی‌نقابش می‌کنم مدح بابِ عِلمِ طاها گر چه اینجا باب نیست در میان شامیان امروز بابش می‌کنم دارم از بابا بزرگ خویش ارث روشنی در شُعاعم ذره باشد آفتابش می‌کنم از خدایم اذن دارم زیر این سقف کبود هر دعایی را بخواهم مستجابش میکنم *بی بی جان! خیلی ها گرفتارن... خدا رحمت کنه اون پدرا و مادرایی که وقتی گرفتار می شدیم، میگفتن: یه سفره ی رقیه پهن کنین، من نمی دونم چرا سفره ی حضرت رقیه یه نون و پنیر بیشتر نداره، زیاد رنگی نیست، یعنی میخواد بگه: بچه وقتی گرسنه میشه، با یه لقمه ی نون و پنیر گرسنگیش تموم میشه، هی رقیه توی خرابه میگفت: بابا! دلم درد میکنه...* آنکه حتی یک النگو در ضریح انداخته با خدا در روزِ محشر بی حسابش میکنم سفره دارِ روضه‌ی بابا منم، با دست خویش گندمی گر نذر گردد آسیابش می‌کنم زنده باشم بعد از این، ای عمه جان گهواره‌ای عاقبت می‌سازم و نذر ربابش می‌کنم *دلم برا داداشم علی اصغر تنگ شده، همه دختر بچه ها دوست دارن داداش کوچیکشون رو بغل بگیرن...* آستین پاره ای دارم خدا را شاکرم بر سرم در پیش نامَحرم حجابش می‌کنم میلاد حسنی *بابا! حُرمتم رو نگه نداشتن، بابا غرورِ دخترت رو شکستن، بابا! یادگاری های علی اکبر رو فروختن، بمیرم برات بابا! هی میگفت: عمه! کی بابام میاد؟ خیلی باهاش حرف دارم، خیلی باهاش درد و دل دارم، اما وقتی سر رو آوُردن، همه دردا یادش رفت، گفت: بابا! من میدیدم یزید داره با چوب به لبات میزنه، لبِ تو اینجور باشه، لبِ دخترت سالم؟. بابا! سلام خوش اومدی، گردِ سفر بروته بابا! سلام دیدی منو؟ رقیه روبروته ابروی مردونه ی تو خورده عجب شکافی روزایی که نبودی و حالا بکن تلافی *چیکار کنم دخترم؟...* مویِ منو میبافی؟ آئینه ی احساسِ من اصلاً نبود حواسِ من مویی نمونده واسِ من بابا! ببین رو صورتم، جای هزارتا دسته بابا! ببین گوشواره هام، تو گوشِ من شکسته گناه من چی بوده که سیلی شده تقاصم؟ روزی که این دامنو تو خریده بودی واسم پاره نبود لباسم کاشکی نبینه زینبت چه زخمایی داره لبت حنجره ی نامرتب *نیزه دارِ سرِ ابی عبدالله میگه: هر جایی می اومدیم، منزلی بودیم، سرها رو تکیه به جایی میدادیم، اما یکی از منزل ها سرِ بریده ی ابی عبدالله رو آویزان کرده بودن به یه شاخه ی درختی... گفت: تو خواب و بیداری بودم، همه ی اُسرا اینقدر خسته شده بودن، بعضی هاشون تب کرده بودن، آخه بیابون روزها گرمه، شب ها سرد، برا همین این بچه ها روزها عرق میریختن، شب ها نسیم سرما بهشون میخورد بعضی هاشون تا صبح تب میکردن... نیزه دار میگه: یه مرتبه از خواب بلند شدم، شنیدم صدای قدم هایی میآد، خوب نگاه کردم دیدم یه دختربچه، از قافله جدا شد، آروم آروم، خمیده خمیده اومد پایِ سرِ بریده ی بابا، صدا زد: بابا! دلم برات تنگ شده، دوست دارم یه بار دیگه بغلت کنم، میگه: دیدم شاخه ی درخت پایین اومد، این دختر سرِ بریده ی بابا رو بغل گرفت...* عمو کجاست؟ بهش بگم، مارو کجاها بردن عمو کجاست؟ ببینه که دخترا سیلی خوردن *بابا! یه پیغامی برا عموم دارم...* بهش بگو: دستِ کسی نخورده به حجابم بهش بگو: میدونه که چند روزِ تو خرابه ام؟ به روی خاک میخوابم *کی طاقت داره دخترش روی خاک بخوابه؟...* دل تنگشم یه عالمه این وضعِ روز و حالمه دیگه نگو سه سالمه بابا حسین! بابا حسین!... .
. در پایان مراسم عزاداری حسینی خطاب به جوانان و دانشجویان تأکید کردند: «به مسئله‌ی «» اهمّیّت بدهید... میتوانید در این زمینه به معنای واقعی کلمه کنید.» .
ره: روایت دارد: سیدالشهداء (علیه السلام) در هر چهار سال، یک مرتبه است.(بحارالانوار: 98: 3) این ، برای شدت مطلوبیت و تأکد مطلوبیت است. 📗گوهرهای حکیمانه: 130 .
دست خودم نبود، یدفه پیر شدم از خواب که پا شدم، دیدم اسیر شدم دست خودم که نیست، خرابه حال من بچه هاشون بابا، عمه رومیزنن دست میندازن منو، میگن میریم برات، گوشواره میخریم دست میندازن منو، دست میزنن بابا، همه‌ش به روسریم دست میندازن منو میون بازار دست میندازن منو توی خرابه میگن آروم بازی کنیم تو کوچه بابای این دختر رو نیزه خوابه چشمات و وا کن و، دخترت و ببین تو صورتم بابا، مادرت و ببین دیگه نمیشه که، مشکل و حل کنی دستی نداری تا، من و بغل کنی دست تو که نبود، دستم شکسته از، دست یهود شده یه جوری زجر زده، که حتی دستای، خودش کبود شده دستم نمی‌رسید بابا تا نیزه زد نیزه دار رو دست من با نیزه دست کدومشون تو رو کبود کرد دستای خیزرون بوده یا نیزه از حرم رفتی و آتش زده شد بال و پرم  بعدِ تو ریخته شد خاک یتیمی به سرم *يا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي! ..* چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم در همین فاصله از زندگی مختصرم چند روزی‌ ست که از حال دلم بی خبری چند روزی ست که از حال سرت بی خبرم شانه‌ی سنگ شده جای سر دختر تو جایِ آغوش تو ای کوه ترین مرد حرم *گفت بابا: * مو ندارم به سر و سوخته گیسویی که می‌رسیده است زمانی قد آن تا کمرم کاش میشد که دوباره به مدینه برویم تا که انگشتری از شهر برایت بخرم کفتر جلد سر و دوش عمویم بودم حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم سیلی و هلهله کم بود که با زخم زبان هر کسی زد نمک طعنه به زخم جگرم گر‌چه گیسو و سرم سوخت ولی شکر خدا معجر سوخته ای هست ببندم به سرم کاش می شد که نخی از گل پیراهن تو باخودم محض تبرک به مدینه ببرم آبرو بود که از کاخ ستم  می بردم باهمین اسلحه ی اشک و همین چشم ترم دست و پا گیر‌ شدم مرحمتی کن بِبَرم که در این قافله با تاول پا دردسرم
. حکایت انسان حریص به دنیا حکایت کرم ابریشم است، که هر چه بیشتر بر خود می تند، بیرون آمدنش از پیله بعیدتر می شود تا اینکه از غم و اندوه می میرد.. . کافی، ج۲، ص۳۱۶ .
سلام بابایی! خوبی؟ چطوره حالت؟ نمی‌تونم پاشم واسه استقبالت من تویِ آسمون می‌گشتم دنبال تو ولی اینجایی راه گم کردی شاید باباجون! عجب رویایی خیلی خوش اومدی صفا آوردی راستی بگو منو به جا آوردی؟ منو می‌شناسی؟ خودت رو یک لحظه بذار جایِ من سه ساله رو با داغ تو پیر کردن منو می‌شناسی؟ مَنِ الَّذي أَيتَمَني بابایی؟... بابایِ خوبم ــــــــــــــــــ کجاست آغوشت؟ دستات کجا جا مونده؟ همون دستایی که من رو می‌خوابونده تعریف کن تا کجاها رفتی نگفتی دختری هم داری؟ باید از روی شونه‌اش بارِ غمو برداری میگن تو بابای مَنی، بابایی! میشه باهام حرف بزنی، بابایی! بابای خوبم کی چشمای نازتو بسته بابا؟ کی دندون تو رو شکسته بابا؟ بابای خوبم مَنِ الَّذي أَيتَمَني بابایی؟... بابایِ خوبم ــــــــــــــــــ سرم سنگینه، چشمام چه تار می‌بینه برام دیدار تو آخرین تسکینه من خاطرات تلخی دارم دیگه طاقتم از غم طاقه این راز بین ما دو تا باشه یه شب از ناقه… امون از اون شبِ سیاهِ صحرا الهی هیچ دختری نمونه تنها چه دردی دارم چشات نبینه روز بد، بابایی! هم سیلی میزد هم لگد، بابایی! چه دردی دارم مَنِ الَّذي أَيتَمَني بابایی؟... بابایِ خوبم ــــــــــــــــــ *شروع کرد با بابا حرف زدن:" مَن ذا الذي أيتمني على صغر سنّي ؟" من که سنی نداشتم، چه کسی من رو یتیم کرد؟" مَن لِليَتيمَة حتّى تَكبُرَ؟ " دختر بچه ی یتیم اگه بخواد بزرگ بشه چه کسی رو داره؟" مَن لِلنساء الحاسِرات ؟ " این زنهای بی پناه چه کسی رو دارن؟...* ما رو تا می‌شد از بین مَردم بردن ما رو از راه بازار شام آوردن ما رو با دست نشون می‌دادن به ماها ناسزا میگفتن داداشم از خجالت آب شد چها میگفتن! چشمِ عمو عباسمو دور دیدن به معجرایِ پاره‌مون خندیدن هزار بار مُردم نگاهاشون از سیلی سنگین‌تر بود مردن برای من از این بهتر بود هزار بار مُردم مَنِ الَّذي أَيتَمَني بابایی؟... بابایِ خوبم •✠•اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج•
. : حیات قلب در گریه است و آن «قتیل‌العَبَرات» كشته شد تا ما بگرییم و خورشید عشق را به دیار مرده قلب‌هایمان دعوت كنیم .
تو را آورده ام این جا، که مهمانِ خودم باشی شبِ آخر رویِ زلفِ پریشانِ خودم باشی *بچه هارو ديديد، وقتي ميان تويِ تاريكي، ميگن: بابا! من از تاريكي مي ترسم...زود بغلش ميكني...* من از تاریکیِ شب هایِ این ویرانه می ترسم تو را آورده ام خورشیدِ تابانِ خودم باشی فِراقت گر چه نابینام کرده، باز می ارزد که یوسف باشی و در راه کنعانِ خودم باشی پدر! نزدیک بود امشب کنیزِ خانه ای باشم به تو حق می دهم، پاره گریبانِ خودم باشی اگر چه عمه دل تنگ است اما عمه هم راضی ست که تو این چند ساعت را به دامانِ خودم باشی *بابا! هميشه تو من رو تويِ بغلت مي گرفتي، امشب من ميخوام تو رو بغل بگيرم...بابا! چرا اندازه ي علي اصغر شدي برام!؟ هي بغل گرفته بود، مي گفت: قربونت برم بابا.* از این پنجاهِ سالِ تو ،سه سالش قسمتِ ما شد *باباها دوست دارن، عروسيِ دختراشون رو ببينن، قد كشيدن هاشون رو ببينن، نوه هاشون رو ببينن...* از این پنجاهِ سالِ تو ،سه سالش قسمتِ ما شد یک امشب را نمی خواهی پدر جانِ خودم باشی؟ *كاش دختراي شام كه مي گفتن من بابا ندارم الان مي اومدن، ديديد من هم بابا دارم؟ ديديد بابام مهربونه به دخترش سر ميزنه؟ همه باباها وقتي ميخوان پيش دختراشون بيان با پا ميان، اما بابايِ من تنها بابايي است كه با سر اومده...فرياد بزن بگو:حسين...در و ديوار گواهي ميدن فرداي قيامت چه جوري برا حسين گريه كردي، حسين....* سرت افتاد و دستی از محاسن ها بلندت کرد بیا خب میهمانِ کنج ویران خودم باشی سرت را وقت قرآن خواندنت بر تشت کوبیدند *يزيد گفته بود اينا خارجي هستن، وقتي سر رو آوُردن، سر شروع كرد قرآن خوندن، يزيد عصباني شد...* سرت را وقت قرآن خواندنت بر تشت کوبیدند تو باید بعد از این قاریِ قرآن خودم باشی : استاد علی اکبر لطیفیان *جدِّت فرمود: قرآن بخون، بابات علي گفت: قرآن بخون، مادرت زهرا بهت قرآن خوندن و لحن رو ياد داد، خودت مظهر قرآني، خودت باطنِ قرآني، اما دخترت ازت يه خواهش داره، ديگه قرآن نخون، آخه وقتي قرآن ميخوني، يا چوبت ميزنن، يا سنگت ميزنن...حسين!.. .
: بیایید همه یک مشکی بر در خانه‌هایمان بزنیم و کنیم به همسایه‌هایمان هم بدهیم. اگر همه یکی بزنند، غوغا می‌شود! .
. نگاه نکن که گناه تو کوچک است یا بزرگ نگاه کن که معصیت چه کس را میکنی..
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس سید رضا نریمانی •ೋ "اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ" وَ ما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ طيبا لِخَلْقِنَا وَ طَهارَةً لأِنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنا وَ كفّارَةً لِذُنُوبِنا آفتابت خورد بر گلبرگ شبنم داده شد اشک ما اینگونه از گرمای این غم‌ داده‌شد گریۀ بر تو اصولِ کافیِ بخشایش است این همان درسی‌ست که روزی به آدم داده شد اعتباری هم اگر داریم از این اشک‌هاست در کنار آبروها آبرو هم داده شد یا حسینِ ما یقینا یا الهی گفتن است بین تور روضه بر ما اسم‌اعظم داده شد ای که ذکر تو دلیلِ التیام زخم‌هاست هر زمان نام تو را بردیم مرهم داده شد یک نخ از چادر سیاه فاطمه برداشتن این چنین بر سر در هر خیمه پرچم داده شد سینۀ ما آه را کم داشت زهرا ناله زد *فکر کردی خودت گریه می کنی؟ نه! اول یه نفر دیگه ناله زده که تو گریه ات میگیره، ما به ناله ی اون مادر داریم گریه می کنیم، یه ناله زده، این ناله تویِ عالم پیچیده تا به گوش همه رسیده، می دونی ناله اش چیه؟ هزار و چهارصد ساله یه "بُنَیَّ" گفته همه رو پیچاره کرده، هزار و چهارصد ساله لبِ گودال گفته: "بُنَیَّ" این صدا داره تویِ گوشِ من و تو میاد من و تو گریه می کنیم..* سینۀ ما آه را کم داشت زهرا ناله زد از همان ساعت به هر سینه‌زنی دَم داده شد عاشقانت فرصت دیوانگی میخواستن ناگهان دیدن که ماه مُحرم داده شد این تَه گودال رفتن مُزد شاهنشاهی است رَمل‌ها تاجی‌ست که بر شاه عالم داده شد نعل تازه سنگ را هم نرم نرمش میکند این چنین شرحی برای جسمی در هم داده شد ساربانِ بی مروت دست بردارش نبود تک تک انگشت هایش پای خاتم داده شد وقتی مُحرم میرسه، تویِ روضه سینه‌زنا رو میخره رقیه اسمتُ وقتی میگم اشکم میاد اسم تو، گریه‌ آورِ رقیه پُر از گناهِ دلِ من ولی باز منو تو جمع نوکرات میذاری همیشه حاجتامو میدی بهم قدِ امام حسن کرامت داری من که به جز تو کسی و ندارم دلم خوشه به این که هستم گدات نوکریت و به سلطنت نمیدم سرم بلنده چون میوفتم به پات با دستای کوچیکتون همیشه به ما میدی براتِ کرب و بلا مثل همیشه شب سوم بازم روضه می‌خونم بازم از زبون شما خرابه سرده، آخ! کف پام میسوزه زندگی تویِ ویرونه خیلی بده ببین چه نامرتبه وضع من ببین که بی‌تو چی سرم اومده دیگه منو ببر کنارِ خودت زندگی واسه من عذابه بابا این چیزایی که دورِ دست منه النگو نیست، جای طنابه بابا! دخترِ تو شبیه باباش داره زخمای بی‌عدد روی صورتش زجر کشیده دختر تو وقتی که زجر، کشیده زد روی صورتش یه دختر شامی همیشه اینجا با طعنه‌هاش سر به سرم میذاره خم میکنه قدش رو آخه میخواد ادای دخترت رو دربیاره خبر داری که بعد رفتن تو سه ساله قد کشیده قَدِ صدسال یه لحظه غم از یاد من نمیره روزی که افتاده بودی توی گودال ــــــــــــــــــــــــ چرا هیشکی نمی‌فهمه خرابه جای دختر نیست چشای هیچکسی قَدِ چشای دخترت تر نیست خرابه خیلی بی‌رحمه، میترسم از شب تارش خلاصه آخرش تو خواب سرت میریزه دیوارش خدا مرگم بده دورت بگردم من از مهمون‌ پذیرایی نکردم خدا مرگم بده رنگم پریده تو بابای منی سرِ بریده خدا مرگم بده آروم ندارم سرت رو روی دامنم میذارم بخواب امشب رو که فردا، باید باهم بریم بازار ببینم میخری واسم، لباسِ روشنِ گلدار؟ بخواب امشب رو که فردا خودت دنیامو میسازی منو بازیم نداد هیشکی، بریم توو کوچه‌ها بازی خدا خیرت بده بابای خسته میشه نازم کنی دلم شکسته (پهلوم شکسته) خدا خیرت بده که خیلی مَردی خوش اومدی ولی بوسم نکردی خدا خیرت بده بمون کنارم که نگن دخترات بابا ندارن تمومه آسمونا رو به دنبال سرت بودم با اینکه توی هر منزل کنار خواهرت بودم می‌بینی کار دنیا رو، تو رو دیدم که توؤ تشتی همه گفتن سفر رفتی، چرا اینجوری برگشتی خدا صبرم بده سنگ صبورم تو مجلس یزید شکست غرورم خدا صبرم بده دردم همینه خدا صبرش بده آه از سکینه خدا صبرم بده دیگه بریدم توی بزم حرام چیا شنیدم ــــــــــــــــــــــــ نمیگم از غصه‌هام نمیگم از شهر شام دلم نمیاد که تو دلت بگیره برام اصلا لباسم پاره نیست رخت تنم ابریشمه اصلا کسی ما رو نزد گوشواره‌هامم پیشمه غصه نخور حال رقیه عالیه جای تو هم کنارمون توی خرابه خالیه تاج سرم، غصه نخور بخاطرم شکسته نیست بال و پرم یکی اومد روبه روم یه سیلی زد باز به روم میخواست که این لحظه رو رو نِی ببینه عموم ببینه عموم هر لحظه پای نیزه‌ها زخمی شده احساس من خون گریه کرده روی نِی چشم عمو عباس من نیزه‌ی بد، پس بده آغوش منو خونه دل عموم که دید، پارگی گوشِ منو خونه دلش منو میزد مقابلش همون که بوده قاتلش کو تَنِ تو؟! بگو چیشد پیکرِ تو؟! بوی تنور و بوی نون میوزه از رو سر تو چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟ گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند
دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این این درد را به پهلوی مادر گذاشتند ای دختر سه‌ ساله! تو هم مثل مادری این ارث را برای تو دختر گذاشتند عباس شاه‌زیدی از درد بی حساب سرم را گرفته ام با دستمال بال و پرم را گرفته ام از صبح تا غروب نشسته ام یکی یکی این خارهای موی سرم را گرفته ام دردم زیاد بود طبیبم جواب کرد یعنی اجازه ی سفرم را گرفته ام مانند من ز ناقه نیفتاده هیچ کس این جا منم فقط کمرم را گرفته ام خوشحال بودنم ز سر اتفاق نیست از دست این و آن پدرم را گرفته ام خیلی تلاش کرده ام از دستِ بچه ها این چند مویِ مختصرم را گرفته ام آیینه نیست که ببینم جمال خویش از چشم های تو خبرم را گرفته ام تصمیم من گرفته شده پس مرا ببر امروز از خودم نظرم را گرفته ام علی اکبر لطیفیان *نکنه رو برومی، خودتی یا عمومی؟ نشناختمت هنوزم، خود بگو کدومی صورتِ نصفه نیمه، حالِ سرت وَخیمه به همه گفتم این سر، تمومه زندگیمه من و زدن، دشمنت سرم ریخت من و زدن، صورتم بهم ریخت تو رو زدن، نیزه ها و خنجر تو رو زدن، پیشِ چشمِ مادر ای حسین...
اگر چه آدمی با آب ، با دریا ، بدن شوید ولی در کربلا دیدم ملک با خاک ، تن شوید . برای بردن نام تو کعبه باز محرم نیست هزاران بار اگر با چشمه ی زمزم دهن شوید . به قدر دست شستن بین کمال هر شهیدی را نصیبش بوریا گردد اگر دست از کفن شوید . نصیبش می شود آغوش تو چه ” جون ” ، چه ” قاسم “ به شرط آنکه چون پروانه دست از خویشتن شوید . به توبه نیست ، تطهیر نجاست آب می خواهد خدا با اشک از آلودگی دامان من شوید . قیامت پیش از تشریف فرمایی صدیقه زمین حشر را آب جبین سینه زن شوید . همه دور حسین و بچه هایش جمع می گردند ولی پرونده ی گریه کنانش را حسن شوید . چه ها بر آن بدن رفته ؟ چه بر آن پیرهن رفته ؟ که زهرا چهارده قرن است خون از پیرهن شوید علی اکبر لطیفیان
آیت‌الله مجتهدی تهرانی میگفتند هیچگاه خودتان را خوب مپندارید! و در نماز‌های شب پیش خود بگویید که هنوز بد هستید. امام سجاد(ع) با آنکه معصوم است در دعای ابوحمزه‌ثمالی می‌فرماید؛ خدایا آیا بین بندگان کسی از من بدتر وجود دارد؟
ديگه غصه هاي خودش رو فراموش كرد، دست كشيد رو صورتِ باباش، خرابه تاريك بود، درست صورت رو نمي ديد، همچين كه دست كشيد، دستش خورد به لبايِ باباش، به دندونايِ باباش، ديد لبا پاره پاره است، دندونا شكسته و خورد شده است، ديد سر ديگه ازش چيزي نمونده...امام سجاد فرمود: " إِنَّ رَأْسَ أَبِی مُضَرَّجٌ" عرب به چيزي كه له شده باشه ديگه مثل اولش نشه ميگه:" مُضَرَّج" يه كاري بار سر بريده كردن... اين دختر اين لباش رو گذاشت رويِ صورتِ بابا، چه جوري آروم بشم، چه جوري باهات حرف بزنم، يه كاري كرد، هيچ كي اين كار رو نكرده بود، نه زينب، نه زين العابدين، نه علي اكبر، اين كار مالِ رقيه است، لباش رو گذاشت روِ لبايِ پاره پاره...حسين...* دوتامون لبامون پُر از خونِ موهام مثلِ موهات پريشونِ حالا مثلِ تو من يه دندونه، شكسته دارم دوتامون موهامون پُر از دوده قرارِ جدايي مگه بوده يتيمي برا من هنوز زوده، سِني ندارم امشب بيا خودم، مادر ميشم برات خاكا رو پاك كنم، از صورت و لبات حالا كه اومدي بيشتر پيشم بمون لبات هات رو مي بوسم، قرآن برام بخون *بابا! من چوب ندارم، قرآن بخون، راحت باش، بابا من لبات رو مي بوسم، من لبات رو چوب نميزنم، واسه دخترت قرآن بخون
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس سیدمهدی میرداماد•✾• صد شکر غبارِ حَرَمَت تاج سَرِ ماست نامت همه شب ذکر قنوت سَحَرِ ماست گفتند بسوزید..."سَمِعنا و اَطَعنا" *آقاجان! ما از اون موقعي كه تو رو شناختيم داريم تويِ روضه هاي شما ميسوزيم، از موقعي كه تو رو شناختيم پدر و مادرمون يادمون دادن مُحرم لباسِ عزا تنمون كنيم، از وقتي دستمون رو گرفتن تو روضه ها آوُردنمون، نگاه كرديم ديديم مادرمون وقتي نامِ حسين مياد اشك ميريزه، بابا رويِ پاش ميزنه، ما از همون بچگي سوختيم و بزرگ شديم...* گفتند بسوزید..."سَمِعنا و اَطَعنا" عمری ست که سرمایه ی ما چشمِ تَرِ ماست *همه ي داراييِ ما همين چشمِ خيسِ ماست، هر چي ميخواي ازم بگيري بگير، گريه رو نگير، روضه رو نگير، يكي دو سالِ الان كربلا نرفتيم، كربلا رو كه از ما گرفتن، روضه رو نگير، ديگه باورم نميشه برم كربلا، مگه اينكه امشب دخترت امضاء كنه...* از نوکری توست به هر جا که رسیدیم یعنی که غلامیِّ تو تنها هُنَرِ ماست *يكي وزيرِ، يكي دكترِ، يكي وكيلِ، يكي استادِ، يكي مهندسِ، اما بذار همه ي اين عناوين كنار بره، من غلامِ تو هستم، من نوكرِ تو هستم...* هر جا عَلَمی هست، همان جا حَرَمِ توست پس کرب و بلایت همه جا در نظرِ ماست از دار جهان هیچ نداریم به جز اشک اشکی که خودش روز قیامت سَپرِ ماست *اين اشك روزِ قيامت سپر ميشه در مقابلِ آتش، بوسيله ي اين اشك، ان شاءالله من و تو نجات پيدا مي كنيم...* ای کشته ی بی غسل و کفن، تشنگیِ تو داغی ست که تا روز ابد بر جِگرِ ماست احسان نرگسی *شب، شبِ گريه است، شبِ اشكِ، سلام خدا بر اون دختري كه تنها سلاحش گريه بود، تنها وسيله دفاعيش گريه بود، گريه برا دختر بچه ها يه وسيله دفاعي است، بلا ببينه، اذيت بشه گريه ميكنه، اما معمولا يه دختر گريه كنه همه ميدَوَن سمتش كمكش كنن، ياريش كنن، سئوال ميكنن: عزيزم چي شده؟ چرا گريه ميكني؟ چيزي ميخواي؟ اما رقيه هر وقت گريه ميكرد بيشتر كتك ميخورد، اما با گريه اش پدرِ شام رو در آوُرد، گريه اش گريه ي معمولي نبود، جنس گريه اش از جنسِ گريه ي مادرش زهرا بود، گريه اش گريه ي قيام بود، گريه اش زير و رو كرد شهرِ شام رو...* من به پای سرت سر آوردم حاجتِ عمه را برآوردم آنقدر که پدر پدر کردم پدرِ شام را درآوردم *گريه اش شهرِ شام رو بهم ريخت،شهر شام رو زير و رو كرد، مگه نميگن: گريه ي يتيم عرشِ خدارو به لرزه ميندازه، بعد از قصه ي رقيه، مَردم شام قيام كردن، ميخواستن بريزن تويِ كاخِ يزيد، ميخواستن كاخ رو رويِ سرش خراب كنن، كار به جايي رسيد كه مروانِ ملعون به يزيد گفت: دو تا كار ميتوني بكني: يا پاشي از اينجا بري، يا اينكه اين زن و بچه رو برگردوني مدينه، مردم دارن شورش ميكنن... فدايِ گريه هات بشم خانوم، اندازه ي همه ي قافله گريه كرد، اندازه ي همه ي كاروان گريه كرد، گفت: بابا!...* آه! وقت اذان زدند مرا زخم ها با زبان زدند مرا یک تنه کاروانِ گریه شدم قدر یک کاروان زدند مرا همه ي دنیا برای بقیه سَرِ گَرد و خاکیتم برای من بسه دیگه این تنور و اون طبق یکمم بیا بشین رو پایِ من *مگه دختر نداري ميري تويِ تنور؟ مگه رقيه نداري ميري تويِ طشتِ طلا، بيا بشين رو پايِ خودم...* وقتی از بالا می اُفتادی زمین نمی دونی چی می اومد به سرم همه رو شاید ببخشم ولی از نیزه داره سَرِ تو نمیگذرم اون از اينکه بی خبر رفتی سفر حالا هم که اومدی نمی بریم راستی بهت گفته بودم تو کوچه ها بازار برده فروشا...بگذریم راست میگن که یک شبه بزرگ شدم؟ دندونای شیریم و اصلاً دیدی؟ دختری که وصله ی جون تو بود میدونی که چند شبه نبوسیدی *اگه هر شب من رو نمي بوسيدي خوابم نمي بُرد، اگه هر شب صدات رو نميشنيدم خوابم نمي بُرد، الان چند شبِ صدات رو نشنيدم...* من فقط یکم موهام سوخته همین یکمم کبوده رنگم مگه نه؟ لباسام یه ذره نامرتبه ولی من هنوز قشنگم مگه نه؟ *نگاه كن دخترت رو، بچه هاي شام مسخره ام مي كردن، چادرم رو نشون ميدادن، لباسم رو نشون ميدادن، هي گفتم: من دخترِ حسينم، بابام نويِ پيغمبرِ... تا سر رو بغل كرد، دو تا اتفاق افتاد براي رقيه، وقتي سر رو بغل كرد، اول شك داشت كه باباشه، به عمه اش گفت: "ما هذا الرأس" اين سر مالِ كيه؟...{اصلاً رقيه نه، يه بچه ي سه ساله يه سر ببينه نبايد دق كنه؟ اونم تو اون تاريكيِ خرابه...} گفت: "ما هذا الرأس" هيچ كسي جوابش رو نداد، مگه ميشه به بچه ي سه ساله بگي اين سَرِ باباتِ؟ خودش فهميد، آروم آروم طبق رو كشيد جلو، سر رو برداشت، تا سر رو بغل كرد فهميد باباشِ...باباي من قشنگترين بابايِ دنياست، اگه خاكي هم باشه قشنگ ترين بابايِ دنياست، همچين كه سر رو به سينه فشار داد، ديگه دستاش جون نداشت...دو تا اتفاق افتاد، اتقاق اول اينكه زبونش گرفت، به لُكنت افتاد، ديگه نتونست درست حرف بزنه، اتفاق دوم هم همه ي درداش يادش رفت، اصلاً