سیدالشهدا - علیه السلام - نهضت عظیم عاشورا را بر پا نمود و با فداکاری و خون خود و عزیزان خود، اسلام و عدالت را نجات داد و دستگاه بنی امیه را محکوم و پایه های آن را فرو ریخت .»
📚صحیفه ی نور ج۴ ص۱۰۰
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
*همه دیدنداین بچه رو زیر عبا پنهان کرده یه قدم میره سمت خیمه ها یه قدم برمی گرده ..خدا نیاره برا کسی بچه اش رو دستش جونبده..خدا میدونه اون لحظه چقدر سخته..بچه توبغلت جون داده، نمی تونی برگردی خونه ات، میگی الان مادرش چشم به راهه......*
تا نبینه رباب اصغر رو
طفل رو داخل عبا برده
مُتَحَیِّر حسین از صحرا
پشت اون خیمه سَر درآورده
*یه مرتبه دیدن ابی عبدالله پشت خیمه ها رو زمین نشست. با نوک خنجر یه قبر کوچولو آماده کرد تا اومد این بچه رو تو خاک بذاره..یه مرتبه دید یکی داره میگه ،حسین صبر کن، بذار یه بار دیگه بچه ام رو ببینم .....ای حسین .....
«صَلَی اللّهُ عَلَیْکَ یا مَظْلوم یا أَبا عَبدِاللّه»
.
روضه وتوسل به حضرت علی اصغر علیه السلام اجرا شده شبِ هفتم محرم
به نفس کربلایی سید رضا نریمانی
اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ العَصرِ والزَّمانِ السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّةَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ سَلامٌ عَلَىٰ آلِ يس، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا داعِيَ اللّٰهِ وَرَبَّانِيَّ آياتِهِ
اگر با من نبود این ابرو بارانی که من دارم
برایم دردسر می شد گناهانی که من دارم
من از وقتی که یادم هست غرق معصیت بودم
چه اندوهی ست در حال پریشانی که من دارم
دل شیطانی نفسم را به دست آوردم و دیدم
چه سودی می برد از بار خُسرانی که من دارم
ضرر کردم، سرِ بازار هم بیمشتری ماندم
خودت گاهی بخر از جنسِ ارزانی که من دارم
*آقاجان! چیزی برای عَرضه ندارم..اما اومدم کلاف نخ آوردم برات..اومدم اسم منم بنویسی عزیز زهرا!...آقا جان!....*
من از بی کربلایی گم شدم در شهر، کاری کن
دلت آیا نمی سوزد به هجرانی که من دارم؟
*عزیز زهرا! آقاجان راستی امشب کجایی؟
"ليْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوىٰ؟بَلْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّكَ أَوْ ثَرَی أَبِرَضْوَی أَوْ غَیْرِهَا أَمْ ذِی طُوًی عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَرَی الْخَلْقَوَ لا تُرَی وَ لا أَسْمَعَ لَكَ حَسِیسا وَ لا نَجْوَی "....خیلی برام سخته همه رومی بینم تو رونمی بینم..صدای همه رومی شنوم و فقط صدای تو رونمی شنوم...آقاجان!*
بمیران و به دیدارم بیا تا اهل گورستان
به پا خیزند از دیدار مهمانی که من دارم
یقیناً من هم از سرچشمه با خود نور خواهم بود
اگر بیرون بیاید ماه پنهانی که من دارم
تو می آیی مُحرم ها برایم روضه خواهی خواند
بخوان روشن بماند آهِ سوزانی که من دارم
بخوان از روضه ی اصغر، بخوان از تیر از خنجر
بخوان تا خون ببارد چِشم گریانی که من دارم
*مرحوم سید حیدر حلی ، از علما و شعرای بزرگ شیعه ست سالها از این شهر به اون شهر ، از این زیارتگاه به اون زیارتگاه ، دنبال یوسف زهرا میگرده.یه قصیده ای گفت، گفت این قصیده رو می برم روبروی قبر و حرم ابی عبدالله می خونم وارد حرم شد قصیده شو مقابل مضجع ملکوتی ابی عبدالله خواند :*
"اَتری تَجیءُ فَجیعهً
بِأمَضَ مِن تِلْکَ الفَجیعه؟
حَیثِ الحُسینَ عَلی الثَری
خَیلُ العِدی طُحِنَت ضُلُوعه"
*یعنی اون لحظه ای که ابی عبدالله رو زمین افتاد سوارها با اسبها اومدن اینقدر رو این بدن تازوندن که اینجا سَید حیدر میگه :"طُحِنَت ضُلُوعه....."
"قَتَلَتهُ آلُ أمية ظامٍي إلى جنبِ الشريعَة”
تا اینجا روخوند اما وقتی به اینجا رسید یه اتفاقی افتاد تا اینجمله روگفت:"و رضيعُه بدم الوريدٍ مُخضَّبٌ فاطلُب رضيعَه"یه مرتبه دید یه دستی اومد رو شونه اش سَید حیدر بس کن منه مهدی دیگه طاقت شنیدن ندارم ...*
عجب رازی است در روضه یقین دارم همین دنیا
نجاتم می دهد ذکر حسین جانی که من دارم
شروعم با تو بود و با تو خواهد بود پایانم
ندارد هیچ کس آغاز و پایانی که من دارم
*بریمدر خونه ی علی اصغرامامحسین..
میرزای قمی که روضه می گرفت هرشبی که مداح میومدروضه بخونه ..می پرسید آقا! از کی بخونم؟ میرزای قمی می فرمودن: از علی اصغرِ امام حسین برام بخون..شب دوم پرسید آقا از کی بخونم؟ فرمود: از علی اصغر امام حسین بخون.. شب سوم ..شب چهارم..شب پنجم..هرچی می گذشت مداح سؤال می کرد از کی بخونم؟ میرزای قمی می فرمود از علی اصغر امام حسین بخون..مداح اعتراض کرد، آقا!چند شبه داریم از علی اصغر میخونیم. میرزا گفت: آری، هر ده شب و میخوام از علی اصغر برام بخونی. آخه همه ی شهدا تو کربلا زبون داشتن می تونستن حرف بزنن ..با دستشون می تونستن دفاع بکنند. زره به تن داشتن. اما این شیرخواره نه زبون داشت که حرف بزنه، نه می تونست از خودش دفاع کنه، یه مرتبه ابی عبدالله دید این بچه داره دست وپا میزنه. ..
شب هفتم رسیده میبینی
بازماصغر به گریه افتاده
توی خیمه کنارِ گهواره
بهگمونم رباب جون داده
بازم انگار، مادری تشنه
روضه ی شیرخواره میخونه
خالیه آسمون آغوشش
از شبِ گاهواره میخونه
«میدونی چی میگه؟»
لا لالا گلم لالاعلی اصغرم لالا
کودکش روحسین با خود برد
رفته شاید با آب برگرده
شاید این دفعه با لبِ سیراب
شیر خوارِ رباب برگرده
شاید این دفعه حرمله دستش
وقت پرتاب تیرها بِبُرِه
شایدم تیر، پرت شه اما
به علی اصغر حسین نخوره
شاید این دفعه روی دست حسین
اصغرم دست و پا نزنه
واسه یک قطره آب الهی که
یه پدر رو به دشمنا نزنه
کاش میشد؛ ولی نشد که نشد
باز هم تیر با شتاب آمد
باز دست حسین پُرخون شد
غم سراغ دلِ رباب اومد
مونده حیرون دوباره ارباب و
باز نگاهش به پهنه ی دشته
یه قدم سمت خیمه اومده و
دو قدم سمت دشت برگشته
مناجات امام زمان روحی له الفدا اجرا شده شبِ پنجم محرم به نفس کربلایی سید رضا نریمانی •✾•
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین
قسم به رایحه ی عِطر یاس خوشبویت
تو آمدی به سویم، من نیامدم سویت
همیشه خیر دعایت نجات داده مرا
مرا ببخش اگر کم شدم دعاگویت
خوشا به قِسمت بحرالعلوم و نائینی
نگاه ما که نیفتاده است بر رویت
چه آرزوی بزرگی است، نیستم لایق
که جان دهم دم مرگم به روی زانویت
بیا گذر کن از این روسیاهِ بد رفتار
قسم به حُسن جمالت، به خُلق نیکویت
سحر همیشه به یاد حسین، گریانی
رسیده است به ما هم طریقه و خویَت
فدای عمه ی مظلومه ات که گفت: حسین
چه آمده به سر آن دو چِشم دلجویت
همان که سنگ به تو زد، مرا نشانه گرفت
شکافته سر من هم شبیه اَبرویت
دلم گرفته عزیزم بگو چه کار کنم؟
به پنجه، خولی ملعون گرفته گیسویت
#شاعر:محمد جواد شیرازی
می خواست دست وپا بزند نیزه ها نذاشت
بابای خود صدا بزند نیزه ها نذاشت
در قتلگاه هردو بدن زیر ورو شده
نیزه به روی نیزه به پیکر فرو شده
با پنجه های گرگتنش جستجو شده
عریان به دستِ لشگرِ بی آبرو شده
مقتل نوشته، با عجله مو کشیده اند
مثل کبوتری سر او را بریده اند
#شاعر:قاسم نعمتی
امشب، شب امام حسنی هاست..شب عبدالله ابن حسنه.. امشب باید امام حسنی گریه کنید میدونید یعنی چی؟ یعنی باید آروم گریه کنید.امامحسنی ها همیشه یه غمی تو دلشونه نمیتونن به کسی بگن..نباید به کسی بگن ...
امامحسنیا یه کاری کردن که امامحسینیا نکردن. امامحسنیا یه چیزی دیدن، امامحسینیا ندیدن. امام حسنیا یه جایی بودن که امام حسینیا نبودن... امامحسنیا یه جایی دست یه عده روگرفتن. امامحسنیا زمینخورده هارو بلند میکنن. امام حسنیا خاکیهستند...*
*عبدالله دم در خیمه ایستاده داره تماشا میکنه، همه ی صحنه هارو دیده، آخرین نفره از خونواده و اهل بیت حسین. یعنی تک به تک همه ی صحنه هارو دیده، برا همینم نتونسته تحمل کنه. دم در خیمه علی اکبر رو دید چه جوری رفت. قاسم رو دید، عباس رو دید، علی اصغر رو دید....*
مثل یک صاعقه تکبیرِ حسن میآمد
یازده ساله ترین شیرِ حسن میآمد
بر تن از پیرُهن خویش کفن ساخته است
او حسینیهای از خشتِ حسن ساخته است
رگِ گردن متورم شده یعنی لبیک
مُشتهایش متراکم شده یعنی لبیک
یازده جُرعهی ناب از یَمِ حیدر خورده است
خوب پیداست که بر غیرتِ او بَرخورده است
دست حق بر درِ خیبر بخورد میفهمند
به رگ غیرت او بَر بخورد میفهمند
او یتیمی است که نعلین ندارد حتی
فکر صد خُم در آن بین ندارد حتی
او نمیدید که خاری به کف پایش بود
دامن پیرُهنش زیر قدمهایش بود
چند باری به زمین خورد ولی باز دوید
تا که زهرا به زمین خورد علی باز دوید
خیره چِشمانِ تَرَش رو به همان منظره بود
دورِ گودال فقط دایره در دایره بود
همه با خاطرهی بغضِ علی جمع شدند
حلقه در حلقه به یک نقطه؛ ولی جمع شدند
حلقهها تنگتر از تنگتر از قبل شده
قلبها سنگتر از سنگتر از قبل شده
باید از بینِ همه رد بشود میداند
نه محال است مُرَدد بشود میداند…
*دید دور حسین حلقه زدن، یهحلقه دور گودال، یه حلقه توی گودالند. آخه گرد و خا ک ها بالا رفته، دیگه دم دمای غروبه هوا داره تاریک میشه، هوا تاریک بشه، چشم درست نمیبینه چه خبره. فقط از دور میدید این نیزه ها بالا و پایین میره،نیزه ها پایین میاد شمشیرها بالا میره..یه عده بالای گودال ایستادن دارن با سنگمیزنن، یه حلقه هم دورتر ایستادن، امام باقر میفرماید:اینا چیزی گیرشون نیومد بزنن نه شمشیر داشتن، نه نیزه داشتن، نه چوب داشتن، نه سنگ داشتن. این حلقه دور گودال ایستادن دارن فحش و ناسزا میدن....*
رد شد از حلقهی پیرانِ عصا زن
و سپس از وسطِ جمعیتی سنگ به دامن
نه فقط سنگ که چوب و شن و آهن بعد از آن سخت دوید
از دو سه تا حلقهی اسبان سواری
وصدای نفس و شیهه و کوبیدن سُمها
همهسو هولِ قدمها وعَلَمها
به خودش گفت کمی مانده برو
از وسط این همه جامانده برو
پیش میرفت ولی حلقهی یک لشکر شد
متراکم، متراکم، متراکمتر شد
داشت از بین همین فاصلهها رد میشد
از دل هلهلهها، هَرولهها رَد میشد
رد شد از حلقهی سرنیزه و از حلقهی شمشیر و
کمانگیر وکف پاش پُر از خون و تَنِ کوچک
مجروح دوید و
لب گودال رسید و
ته گودال چه دید و…
که سنان بود و سنان داشت
نیزهای فاتحه خوان داشت
حرمله غرقِ عرق چِشم بر آن نیمه جان داشت
آخرین تیر خودش را به کمان داشت
مادری موی کَنان سینه زنان پیش عمو بود
ولی قدِ کمان داشت
پدرش بود عمو بود پدرش بر سر او بود…
پسر اُفتاد سر اُفتاد چه بد بال و پر اُفتاد
تنی روی تن اُفتاد حسن اُفتاد
راه یک تیرِ سهشعبه به دو حنجر اُفتاد
نالهای بین گلو بود که زهرا غش کرد
او در آغوش عمو بود که زهرا غش کرد
کاش جبریل جراحات دو تَن را میبست
کاش میشد که علی چِشم حسن را میبست
باز از خاک حسن مادر خود را برداشت
شمر تا کُندترین خنجر خود را برداشت…
#شاعر:حسن لطفی
" وَ أَحَاطُوا بِهِ فَخَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ عليه السّلام لِتَحْبِسَهُ فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ احْبِسِيهِ يَا أُخْتِي فَأَبَى..."
*همینجور که ابا عبدالله توگودال افتاده زیر نیزه وخنجر صدا زد"احْبِسِيهِ يَا أُخْتِي فَأَبَى."
بگیرید خواهرم رو نذارید بیاد ...*
"وَ امْتَنَعَ عَلَيْهَا امْتِنَاعاً شَدِيداً وَ قَالَ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي وَ أَهْوَى أَبْجَرُ بْنُ كَعْبٍ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام بِالسَّيْفِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي فَضَرَبَهُ أَبْجَرُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدَةِ فَإِذَا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ فَنَادَى الْغُلَامُ يَا أُمَّاه"
*همچین که این شمشیر به دست عبدالله خورد. دست به پوست آویزان شد، یه ناله ای زد، میدونید اون ناله چی بود؟! "فَنَادَى الْغُلَامُ يَا أُمَّاه" «وای مادر...»
اینجا با شمشیر به بازوی عبدالله زدن، توکوچه ها هم با غلاف شمشیر به بازو زدن، که امام صادق فرمودن: علت شهادت مادر ما فاطمه همون ضرباتی بود که اون نامرد توکوچه ها به بازوی مادرم فاطمه زد.....*
فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ وَ قِيلَ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ إِلَى الْحُسَيْنِ(ع) بِالسَّيْفِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ فَإِذَا هِيَ مُعَلَّقَةٌ فَنَادَى الْغُلَامُ يَا أُمَّاهْ فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ(ع) وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ.»
*از دور دیدن حرمله تیرو برداشت حنجره رو نشونگرفت چنان این حنجره رو زد، عبدالله افتاد تو بغل حسین ...
همه ی اون دوسه تا تیری که نامرد زده همه رو ابی عبدالله دیده یکیش که تو بغل خودش همین عبدالله بود. یکیشم علی اصغرش، همچین که این بچه رو سرِ دست گرفت دید این بچه ای که تا حالا ناله هم نمی کرد، هیچی هم نمی گفت، گریه هم نمی کرد یه مرتبه دید داره دست وپا میزنه انقدر حرمله یهویی تیر زد که ابی عبدالله یهو دید این بچه یه خِس خِسی کرد......ای حسین.....
امام خمینی(ره):
روضة سیدالشهدا برای حفظ مکتب سیدالشهدا است
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
امام کاظم علیه السلام:
هرکس پشت سرِ برادر مومنش دعا کند، از عرش ندا می رسد: صد هزار برابرش نصیب خودت باد
📚 کافی، جلد ۲ ص۵۰
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
يه وقت ابي عبدالله نگاه كرد"فَذُبِحَ الطِّفلُ مِنَ الاُذُنِ الیَ الاُذُن"*
به دلش تیر سه شعبه دو سه تا داغ گذاشت
داغ این طفل ولی چند برابر گشته
آه از تیر بزرگی که به حلقومش خورد
آه از آن بدن کوچک بی سر گشته
آنقدر نیزه زمین زد بدنش پیدا شد
حرمله از همه انگار که بهتر گشته