eitaa logo
ذاکرین آل الله
286 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
313 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
*تعبیر منه:شاید همینطور که دارن با داداش حرف می زنند میبینن آماده میدان شده،منصرف نمیشه،نگاه به دخترا نمی کنه‌‌،میگه اگه بهشون نگاه کنم دلم بلرزه،اینجا متوسل میشن به امام حسین،آقا رو صدا می زنن...یا ثارالله وابن ثاره.... روضۀ من امشب دخترونه هست،از زبان دختر بچه های اهل حرم،اینا دارن روضه می خونن،علی اکبر رفت میدان، جنگ نمایانی کرد،رجز خوند..."حتّی قَتَلَ تَمامَ المأتین فَقَد اصابَتهُ جِراحاتٌ کثیرَه..." زخمی شد،تشنه شد،برگشت سمت خیمه ها...صدا زد:"یا اَبَه اَلعَطَشُ قَد قَتَلَنی و ثِقلُ الحَدید اَجهَدَنی..."بابا تشنگی من رو کشت..."فَهَل الیکَ شربةٍ من ماءٍ سبیل حتّی أتَقَوّى بِها عَلَى الأَعداءِ...."مختصر آبی بنوشم...نیرو و توانی پیدا کنم با کفار و منافقین بجنگم..." فَبَکی الحُسَین، بُکائاََ عالیا...." شروع کرد گریه کردن...صدا زد:"یا بُنَیَّ ! مِن أینَ آتیکَ بالماء ..."من آب از کجا بیارم؟"فَقاتِل قَلیلاََ..."یکم دیگه بجنگ،از دست پیغمبر سیراب میشی. برگشت میدان،جنگ نمایانی کرد،یه وقت صدا زد"یا اَبَه ! علیکَ مِنّی السَّلام..."بابا خدانگهدار..." هذا جَدّی یُقرئکَ السَّلام..." پیغمبر به تو سلام می رسونه..."وَ یَقولُ لک یاحُسَین! عجِّلِ القُدومَ اِلَینا..." آه! آه! آه! ای کاش همین جا تموم می شد،یه وقت دخترا نگاه کردند،دیدند اون ملعون آمد، مُرَّة بن مُنقِذ لعنت الله علیه،چنان ضربه ای به سر علی زد،سرش رو شکافت..."فَاعتَنَقَ الفَرَس..."علی روی گردن اسب افتاد،خون جلوی چشمای اسب رو گرفت..."فَاحتَمَلَه الفَرَس اِلی مُعَسکَرِ الاعداء..."اسب راه رو اشتباه رفت...همه دوره ش کردند...عقب و جلو می آمدند...* چی می‌بینم؟! اسبِ داداش علی داره کجا میره به جای خیمه سمت دشمنا میره ما چشم به راه میمونیم و بابا میره *حسین آمد میدان...آقا مراقب باش...* چی می‌بینم؟! به جای تکبیر علی از این میدون میاد صدای شمشیرا و بوی خون علی رو ای خدا به خیمه برگردون... *دختربچه ها دارن دعا می کنند...خدایا داداش ما رو برگردن...خدایا...خدایا اگر علی اکبر شهید بشه اول شهید بنی هاشمه...خدایا اگر علی بره ما می فهمیم پای دشمن به خیمه ها باز میشه...خدایا ما رو حفظ کن...خدایا ما رو نجاتمون بده...* چی می‌بینم؟! به جای تکبیر علی از این میدون میاد صدای شمشیرا و بوی خون علی رو ای خدا به خیمه برگردون... مگه بابام چن تا علی داره ؟! إرحم غربتنا یارب... به جز تو سجاد و شیرخواره إرحم غربتنا داداش... یا ثارالله وابن ثاره با جوونای بنی هاشمی اما لباساشون خونیه و چِشا دریا نمی بینیم علی رو بین این مردا *بالای سر جوانش ایستاد،وقتی اسب اشتباه رفت یه اتفاقاتی افتاد،صدا زد"قَتَلَ الله قوماََ قَتُلوک..."بعد شروع کرد نفرین کردن..." یا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَكَ كَمَا قَطَعْتَ رَحِمِي..."خدا لعنتت کنه.... دلش راضی نشد،کنار جوانش نشست..."وَ جَعَلَ یَمسَحُ التُّرابَ عَن وجهِه..."خاک ها رو کنار می زد...دلش نیامد که با علی وداع بهتری نکنه...."وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ...."پسر شهیدم‌...عزیز دلم... چی میگن بعضی شاعرا ؟! میگن امام حسین کنار بدن علی اکبر موند...زینب اومد قتلگاه به داد حسین رسید....* به خیمه آمدنِ او دوباره ممکن نیست نگیرد عمه اگر زیر بازوانش را... *راوی میگه"فَخُرَجَت زَینب..."اینجا زینب از خیمه ها بیرون آمد...می دوید..."و هی تُنادی بِالویل و الثُّبور..."واویلا می گفت....هی صدا می زد "یا اُخَیّاه ! وابنَ اُخَیّاه ! واثَمرَةَ فؤاداه ! فجائت فَاَکَبَّت علیه..."آمد...هی صدا می زد:"وا نورَ عیناه! واثمرةَ فؤاداه" هی وسطش صدا می زد وای برادرم! خودش رو انداخت روی کشته علی اکبر،حسین ایستاد... "فَاَخذَ بِیَدِها..."بلند شو زینب! "وَ رَدِّها اِلی فُسطاط " زینب را روانه خیمه گاه کرد، متحیر بود.،برگشت..."فَاَقبِل علی فِتیانِه..."برگشت سمت خیمه ها،جوان های بنی هاشم رو صدا کرد..." اِحمِلوا اُخاکُم‌‌‌..."بیاید به من کمک کنید.‌...* بابا برگشت با جوونای بنی هاشمی اما لباساشون خونیه و چِشا دریا نمی بینیم علی رو بین این مردا علی برگشت علی که نه ! تسبیحِ پاره ی بابا هزار و یک تکهّ شده گلِ لیلا فَقَطَّعوهُ بالسیوف، إربا إربا *فَقَطَّعوه بِاَسیافِهم اربا اربا.... علی رو ریز ریز کردند...* خدا کنه همش یه خواب باشه *سُکینه داره میگه...* خدا کنه همش یه خواب باشه بازم برگرده پیشم از جا مثه یه معجزه پا شه بازم برگرده پیشم *نه محاله دیگه پاشه‌...آخه یه اتفاقی براش افتاده...* . علی! می شد تو را حیدر بخوانم جوانی های پیغمبر بخوانم شکسته،خسته،پهلویت نشستم که قدری روضه مادر بخوانم... پهلوت شبیه مادرم شده.‌‌.. اینکه داره میره به میدون جونِ باباشه اینکه داره میره همه تاب و توونم بود دارم تماشا می‌کنم هِی با خودم می‌ گم اینکه داره میره جوونم بود...‌
بچّه‌ بزرگ کردن که آسون نیست، می‌دونید بچّه بزرگ کردم عصایِ دست من باشه وقتی که می‌بینم نگاهش رو، بشم آروم نه اینکه پاره پاره تن باشه.... *مثل گل پرپرت کردن...* بعد از علی اکبر شکستم، من موندم و رازی نگفته هرکس جوونی داده از دست، یاد جوون من بیفته *بمیرم برات حسین....امام زمان من رو ببخش...* یاسِ باغ امام را چیدند اشکِ چشم حسین را دیدند آی مردم بلند گریه کنید که به آقا بلند خندیدند.... من داغ‌های بیشماری دیدم ای مردم من مادرم رو تو جوونی نیمه‌ جون دیدم من خوب می‌ دونم چقد داغِ جوون سخته آخه خودم داغِ جوون دیدم.... *مادرم سنی نداشت...مادرم زهرا جوونه...* آه‌ ای جوون از دست داده‌های این مجلس! *خدا کنه نباشه تو این مجلس...* آه‌ ای جوون از دست داده‌های این مجلس! دیدم علی رو؛ بین دشمن‌‌ها چه تنها شد اون قامت رعنا! خدا! اون قامت رعنا پیش نگاهم اربا ابا شد.... بعد از علی اکبر شکستم، من موندم و رازی نگفته هرکس جوونی داده از دست، یاد جوون من بیفته یاسِ باغ امام را چیدند اشکِ چشم حسین را دیدند آی مردم بلند گریه کنید که به آقا بلند خندیدند.... *بلندبلند می خندیدند...ما امشب اومدیم برات شهادتمون رو بگیریم...ما رو دست خالی رد نکنید...یه فکری به حال ما بکن....علی الدنیا بعدَک العفا....* مردم کجا بودید وقتی علیِ من زیر سُمِ اون مَرکبا من رو صدا می‌زد من هِی صداش می‌کردم اما پیشِ چشمِ من هی بیشتر او دست و پا می‌زد..... مردم نبودید و ندیدید! هرکسی اومد زخمی زد و تیری زد و سنگی زد و برگشت *قتل الحسین بالسیف والسنان والحجر والعصا،مظلوم عطشان بکربلا...* مردم نبودید و ندیدید! هرکسی اومد زخمی زد و تیری زد و سنگی زد و برگشت هرجا که چشم من میفته اکبرم اونجاست حالا پر از اکبر شده این دشت بعد از علی اکبر شکستم، من موندم و رازی نگفته هرکس جوونی داده از دست، یاد جوون من بیفته یاسِ باغ امام را چیدند اشکِ چشم حسین را دیدند آی مردم بلند گریه کنید که به آقا بلند خندیدند.... : رضا یزدانی
آن کس که سر به مَقدَمِ جز او نمی زند چون کَلبِ راه، پرسه به هر کو نمی زند این نامُرتبىِ مرا سرزنش نکن آشفته حال، شانه به گیسو نمى زند *آقا محرم و صفر يه سري به ما بزن ببين چه وضعي داريم، بعضي ها كه مشكي كه مي پوشن، تا آخرِ صفر در نميآرن...رسيديم به شبِ هشتم، تا حالا كه نگهم داشتي بذار شبِ عاشورا رو هم ببينم...* دل که نسوخت، گریه به هِق هِق نمی رسد شمعِ سحر، نسوخته سوسو نمى زند *مي دوني يعني چي؟ برو تو مقتلِ كربلا ببين، همه رو شهيد كردن، ابي عبدالله هق هق نزد، شبِ هشتمي ها!، يه جا بلند بلند گريه كرد، وقتي رسيد بالا سرِ علي اكبرش، دشمن ديد حسين داره هق هق گريه ميكنه، امشب جَوُونا پاشيد بريد زيرِ بغل هايِ حسين رو بگيريد...* جاروکشِ تَشَرُّفِ گریه است این مُژه بیهوده چشم را مُژه جارو نمی زند با یک نگاهِ تو، جگرى خون شد از دلم زخمى که چشم می زند، اَبرو نمی زند می میرم و ز وصلِ تو حرفى نمی زنم حرفِ وصال را که سیه رو نمی زند "اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه" ای سراپایِ تو خوبی و کرامات و شرف در تماشای تو صد یوسف مصری است به صف رحم کن بر همه آهسته تر از خيمه برو كه گرفته است قدم هايِ تو صد قلب هدف *اومد داخلِ خيمه ي ابي عبدالله، آقا مشغول بود، صدا زد: بابا! اجازه ميدي برم؟ آقا برگشت، ديد لباسِ رزم پوشيده، بندِ دلش پاره شده، اين چيِ پوشيدي؟ گفت: ميخوام اجازه بدي برم، ديگه طاقت ندارم بمونم...چي بگه؟اگه بگه نرو كه حسين نيست..گفت:اول برو از محارم خداحافظي كن، واويلا، قديمي تر ها يادشونه، زمانِ جنگ وقتي جواني مي خواست برِ جنگ، مادر دل مي كَند، پدر دل مي كَند، اما خواهرِ وِل كن نبود. همه خداحافظي كردن، اما رقيه از بغلِ داداش پايين نمي اومد، هي زنها مي اومدن بگيرنش، دستش رو انداخته بود گردنِ علي اكبر، مي گفت: از صبح هر كي رفته نيومده، من نميذارم بري، هر طوري بود رهاش كردن، اومد، گفت: ميري برو، اما آروم، بذار قشنگ نگات كنم، گفت: علي اكبرم، هر چند يه بار، يه "الله اكبر" بگو من صدات رو بشنوم*... ای عطش بر لبت انداخته صد گونه تَرَک دست بر دامنِ تو آمده یک خیمه مَلَک برو اما نه چنان که پدرت جان بدهد با خبر باش که به زخم نپاشی تو نمک چند لحظه است که رفتی و بدونِ خبرم غمِ دلواپسی ام را به که باید ببرم گفتمت دَم به دَم اِستاده و تکبیر بگو این سکوتِ تو درآورده علی جان پدرم تو کدامین طرفی خاک نشین افتادی یا حواسِ تو نبوده به کمین افتادی اصلاً از هر طرفِ دشت صدا می آید نکند از رویِ مَرکب به زمین افتادی *تا حالا مَردِ هول کرده دیدی؟ هول کرده بود، عمه ی سادات اومد کنارِ ابی عبدالله، گفت: حسین! اون اسبِ علی نیست؟ گفت:آره، گفت: چرا اون وری میره؟ اسبِ رزم دیده بَلَدِ، سوارش افتاد باید برگرده، افتاده بود رویِ یالِ اسب، خون چشمایِ اسب رو گرفت، عوضِ اینکه بیاد سمتِ خیمه ها، رفت سمت خیمه های دشمن، زنهای جراحِ اومدن، شنیدن اسمش علی است، اینقدر تیغ زدن رویِ بدنش، حسین اومد بالا سرش...* باورم نیست علی اکبرِ بابا باشی اینقدر سعی نکن تا که به پایم پاشی تیرها در تنِ تو چون نخ و سوزن شده است تیرها را بِکِشم از بدنت می پاشی چه کسی بر سَرِ تو دست درازی کرده دور تا دورِ تنت حاشیه سازی کرده این بدن کارِ دو تا نیزه زن و اینها نیست نیزه بدجور به پهلویِ تو بازی کرده *حسین!...سوارِ بر مرکب شد، از هولش، یهو از اسب افتاد، دید اگه سوار بشه وقت میره، با زانو خودش رو رسوند بالا سرش...* اصغری مانده زتو، معنیِ اسمت رفته هر که برداشته یک تِکه زجسمت رفته بدنت کم دارد، هر چه که می چینم من یک چهارم زتنت مانده، سه قسمت رفته ای الهی تنِ خود را تو نبینی اکبر کاغذِ خُرد شده رویِ زمینی اکبر رفته اسبِ تو در این بُحبوحه بیراهه چرا سر درآوردی از خیمه ی جَرّاحه چرا تیغ، نوکِ نیزه بریده همه جایِ تنِ تو آب رفته، شده جسمت قَدِ شش ماه چرا *دستش رو انداخت بدنِ علی اکبر رو بیاره بالا، یه طرف دیگه می افتاد، اول دهانش رو پاک کرد، گفت: یه بار دیگه بهم بگو :بابا...دید صدا نمیآد، حسین هی صدا می زد: "وَلَدی! وَلَدی!.." دید صدا از پشتِ سرش میآد، دید زینبِ، زد رویِ شانه های علی اکبرش، پاشو عمه ات داره میاد...* مو می‌کَنم اگر نروی از بَرَش کنار بَردار چهره از رُخِ از خون تَرَش کنار *میگن: اگه زینب نیومده بود، حسین کنارِ بدنِ علی اکبرش جان داده بود...*
آنجا که در صحنه است، اگر در صحنه نباشی، هرکجا که میخواهی باش! چه ایستاده به نماز، و چه نشسته بر سر سفره شَراب!
روضه و توسل به حضرت علی اکبر علیه السلام اجرا شده شب هشتم محرم به نفس حاج مجتبی رمضانی•ೋ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ،اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن دست من غیر عبایِ تو عبایی نگرفت پَرِ من جز درِ این خانه، به جایی نگرفت دستِ حسرت به سرش تا به ابد خواهد زد هر که پیشِ کَرَم ات ظرف گدایی نگرفت *هر کی گدایِ تو نشه ضرر میکنه،هر کی دَرِ این خونه و خانواده نیاد پشیمون میشه، بذار الان بخندن بهت، بذار نصیحتت کنن، یه روز میان دَرِ خونه ات در میزنن، التماست میکنن، حالا چه این دنیا، چه اون دنیا، میگن سفارش من رو به اربابت بُکُن...از بزرگتر ها مون بپرسیم، کسی رو میشناسید رفته باشه دَرِ خونه ی امام حسین پشیمون شده باشه؟...* مادرت جامه ی مشکی به تنم کرد حسین نوکرِ تو سَرِخود رختِ عزایی نگرفت *اگه فکر میکنی خودت پیرهن سیاه تنت کردی، والله اشتباست، اگه فکر میکنی خودت امروز با پا خودت اومدی برا علی اکبر گریه کنی،والله اشتباه میکنی، همه چیز حساب و کتاب داره...* حسرت قُبّه ی تو می کُشد آخر او را پدرم پیر شد و کرببلایی نگرفت *اونایی که باباتون هنوز کربلا نرفته، اونایی که باباشون از دنیا رفته همین الان براش دعا کن، بگو: آقا! بابام کربلا نرفت، الان زیرِ خاک خوابیده، امشب دعوتش کن بیاد سَرِ سفره ی شما...هی گفتم ان شاءالله خودم می برمش، هی گفتم: بابا! اربعین خیلی کِیف داره، گفتم: بابا! از نجف تا کربلا بغلت می کنم می برمت* حسرت قُبّه ی تو می کُشد آخر او را پدرم پیر شد و کرببلایی نگرفت نیزه ای که تهِ گودال سنان داشت به دست کاش می شد بنویسند به جایی نگرفت بردیا محمدی *عاشورا شاید نشه بگم،بذار امشب بگم که شبِ جوُوناست...سنان با نیزه واردِ گودیِ قتلگاه شد، دید ابی عبدالله داره لبهارو بهم میزنه، گوش داد ببینه چی میگه، دید آقا میگه"الهی رِضاً بِرِضِاک" سنان عصبانی شد، گفت:بیچاره اش کردیم، دوباره داره میگه: خدایا راضی هستم به رضایتِ تو، چنان نیزه رو واردِ دهان آقا کرد... شبِ علی اکبرِ، خدایا! بحق علی اکبر، همه ی جوونهارو عاقبت به خیر کن، دعاهای پدر و مادرشون رو در حقشون اجابت بفرما، روضه ی علی اکبر سه تا معما داره، معمای اول: تو اون اوضاع چی شد علی اکبر بر گشت گفت: بابا! تشنه ام؟مگه علی اکبر نمی دونست آب نسیت؟ چون دید بابا خیلی بی تابی میکنه، برگشت گفت: بابا تشنه ام، یعنی بابا! زود باش، اگه میخوای بغلم کنی، دیگه فرصتی نداریم... معمای دوم، امام حسین تویِ تاریخ زیاد داره گریه کرده، مدینه گریه کرد، کنارِ امام حسن گریه کرد، که حتی امام حسن آرومش کرد، ، کوفه کنارِ بدنِ باباش علی گریه کرد، علقمه گریه کرد، اما فقط یه جا نوشته آقا داد زد، اونم کنارِ علی اکبربود، تا صدای ناله ی علی اکبر بلند شد، خودش رو رسوند کنارِ علی...فقط همین رو بگم: صبر نکرد اسب برسه، خودش رو ازرویِ اسب پرت کرد رویِ زمین، تمام مقاتل میگن: با سَرِ زانو اومد جلو....*دقم دادن جانم را گرفتن همه تاب و توانم را گرفتن جوانی داشتم، خوش قد و بالا فلک دیدی جوانم را گرفتن فلک دیدی چه خاکی بر سرم شد علیِ اکبر، علیِ اصغرم شد برایش کوچه وا کردن، ای وای چقدر اکبر شبیه مادرم شد به چشمِ خود خزانش را نبیند غمِ آرامِ جانش را نبیند دعا کردم سَرِ نعشِ جوانم کسی داغِ جوانش را نبیند *شروع کرد داد زدن، مقاتل میگن: ضجه زد امام حسین،" صاحَ الاِمام، سَبْعَ مَرَّات" هفت بار داد زد" وَلَدی! وَلَدی!...* علیِ بابا! " یا ثَمَرَةُ فُؤادی!" ای میوه ی دلم! علی!علی!...* گُلی که خودم دادم پیچ و تابش *چقدر براش زحمت کشیدم، پسر بزرگ نکردم که دست و پا بزنه...* گُلی که خودم دادم پیچ و تابش به آبِ دیدگانم دادم آبش به درگاهِ الهی کی روا بود گُل از ما دیگری گیرد گُلابش *اِرباً اِربات کردن بابا، قصاب های عرب یه تیکه گوشت رو خیلی تیکه تیکه میکنن، میگن:" اِرباً اِربا"...* امان از ضربه با شدت، علی جان! تو را کُشتن با سرعت، علی جان! شبیه فاطمه مادر بزرگت زمین خوردی تو با صورت، علی جان! علیِ اکبرم! دردت به جانم نَبیِّ دیگرم، دردت به جانم *اینقدر شبیه پیغمبر بود، اینقدر شبیه حضرتِ زهرا بود، هر وقت ابی عبدالله دلش برا مادرش تنگ میشد، میگفت: علی اکبر چند قدم جلوم راه برو..*
علیِ اکبرم! دردت به جانم نَبیِّ دیگرم، دردت به جانم نکش پا بر زمین، در پیشِ بابا عزیزِ پرپرم، دردت به جانم *میگه: ابی عبدالله تا رسید، دست کرد در دهانِ بچه اش، لخته ی خون در اومد، شروع کرد آخرین نفس هارو کشیدن، صورت رویِ صورتِ بچه اش گذاشت...* بنازم لحنِ بابا گفتنت را نکش از دستِ بابا دامنت را نشستم رویِ خاک وبا تحیُّر تماشا میکنم جان کندنت را *اما معمای سوم، هر شهیدی رویِ زمین می افتاد، امام حسین خودش هر جوری بود، کشان کشان می آوُرد خیمه ی دارُالحرب، اما از کنارِ علی اکبر دستِ خالی برگشت، چرا؟ دو تا دلیل داره، دلیل اول اینه، تا اینجا هم خودش رو به زور کشوند، تا اینجا هم با زانو اومد، دلیلِ دوم این بود، هر جایِ بدنِ علی اکبر رو می گرفت، اعضایِ بدن از هم جدا میشد، تویِ دین ما میگن: نباید به بدنِ جنازه بی احترامی بشه، آقا دید بدن داره پاره پاره میشه، همون جا گذاشت و برگشت...هر گوشه ی بدن رو می گرفت جدا میشد، لذا صدا زد: جوانانِ بنی هاشم بیایید...من تنها نمی تونم...یه بدنِ دیگر رو هم اصلا آقا نبُرد، اونم بدنِ اباالفضل بود، اخه خودش گفت: من رو نبر، من به بچه هات وعده ی آب دارم....
زنان در تربیتِ نسلِ انقلابی است مثلاً 'تربیت' سرباز از !