eitaa logo
ذاکرین آل الله
271 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
296 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
راه حسین علیه السلام، کوتاهترین راه رسیدن به بهشت است.
روضه و توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده شب شام غریبان محرم به نفس حاج محمدرضا طاهری *وقتي نانجيب دستور داد خيمه هارو آتيش زدن، اومدن خدمتِ آقا زين العابدين، دستور رو بايد امام بده، عزيزِ برادرم! چيكار كنيم؟ فرمود: بگيد همه فرار كنن، اينا ميخوان باقيمانده ها از ماهارو بسوزونن، اين ناجيب ها از مدينه و آتيش زدن دَرِ خون ياد گرفته بودن، امروز هم تو گودال دست هاي آتش درست مي كردن، خيمه هارو هم سوزوندن، ميگه: ديدم يه دختر بچه از خيمه داره بيرون ميدوه، دامن عربي اش آتيش گرفته، دوان دوان با اسب اومدم به سمتش، تا نزديكش شدم، دامنش داره ميسوزه، دستش رو روي سرش گذاشت، صدا زد: من يتيمم بابا ندارم، ميگه: از اسب پياده شدم، سريع آتيش دامنش رو خاموش كردم، اينا از دشمن لطف و محبت نديدن، ديدم خيره خيره داره منو نگاه ميكنه، يه چيزي ميخواد بگه اما به زبون نميآره، بهش گفتم: چي ميخواي بگو؟ يه نگاه كرد صدا زد: يه مقدار آب داري به من بدي؟ سه روزِ آب به روي ما بسته است... رفتم يه مقدار آب براش آوُردم دستش دادم، ديدم نميخوره، داره اشك ميريزه، مگه تشنه ات نبود؟ چرا آب نمي خوري؟ گفت: بخدا هنوز صداي بابام تويِ گوشمه، هي ميگفت: آه جگرم از تشنگي ميسوزه، هنوز صورت علي اصغر روبرومه، براي يه قطره اش لب ميزد... همه رو عمه ي سادات زيرِ يه خيمه ي نيم سوخته جمع كرد، بچه هارو سر شماري كرد، اينا امانتي هاي حسينن، خيلي از اين بچه هارو موقع فرار از خيمه ها كشتن، نگاه كرد ديد دوتا از بچه ها كم شدن، با اين خستگي دو ليف خرما روشن كردن، اُم كلثوم و حضرت زينب عليهما سلام اومدن دوباره همه جارو گشتن، نگاه كردن ديدن اين دوتا بچه دست گردن هم انداختن، زيري دست و پاي اسبها بودن، بدن هاي بي جونه بچه هارو به دست گرفتن آوُردن... باز هم نگاه كردن، صحاب رحمت اين روضه رو آوُرده، ديدن رقيه ي سه ساله نيست، زينب عمه اش اومد، چقدر دنبال اين بچه گشت، نزديك گودال شد، ديد صداي اين بچه از گودال ميآد، هي ميگه: " اَبَتاه!..." بچه رو برداشت از رويِ بدنِ بابا، داره بر ميگرده، دَمِ گوشش گفت: عزيزِ دلم! رقيه جانم! اين بدن رو چطور شناختي؟ من متحير بودم امروز توي گودال بدن رو نشناختم، صدا زد: عمه! داشتم بابامو صدا مي زدم، ميگفتم:" اَبَتاه!..." بابا! ديدم صداش داره مياد: جونم! دخترم! از حلقومِ بريده صِدام ميزد... باز همه رو عمه ي سادات جمع كرد، همچين كه اومد يه نفس تازه كنه، ديد پشت خيمه ها يكي داره زار ميزنه، هي داره خاك هارو زير و رو ميكنه، ديد عروسِ فاطمه رُبابِ، بي بي به شكايت گفت: رباب! من بچه هارو به سختي آروم كردم، چرا آتيش دلشون رو شعله ور مي كني؟ اينجوري ناله نزن، عرضه داشت: دست خودم نيست بي بي جان، تو اين چند روز كه آب رو بسته بودن، من يه قطره شير نداشتم به بچه ام بدم، امشب كه جرعه اي آب خوردم، شير دارم، اما ديگه بچه ام نيست، صداي گريه هاي علي اصغر توي گوشمه، زينب جان! خودم ديدم پشت خيمه ها بدنش رو دفن كردن، اما مي بينم خاك ها زير و رو شده، هر چي ميگردم، خبري از بچه ام نيست... صداي ناله ات رو آزاد كن، هر چي كار داري با اربابت، ان شاءالله اربعين اسمت رو بنويسه، بلند بگو:حسينحسين جان! حسين جان!.. سرت کو سرت کو؟ که سامان بگیرم سرت کو سرت کو؟ به دامان بگیرم سراغ سرت را من از آسمانُ سراغ تنت از بیابان بگیرم تو پنهان شدی زیرِ انبوهِ نیزه من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم اگر خون حلقومت آب حیات است من از بوسه بر حنجرت جان بگیرم رسیده کجا کار زینب که باید سرت را من از این و از آن بگیرم کمی از سر نیزه پایین بیا تا برای سفر بر تو قرآن بگیرم قرار من و تو شبی در خرابه پی گنج را کنج ویران بگیرم تو گفتی که باید بسوزم بسازم به دنیای بعد از تو آسان بگیرم هلا! می‌روم تا که منزل به منزل برای تو از عشق پیمان بگیرم حسين جان! حسين جان
کربلا، عمیق ترین زخمی است که بر پیکر زمین نشسته، و رساترین فریادی است که در دهلیز تاریخ پیچیده است
روضه و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب شام غریبان محرم مرا به خیر کسی جز حسین امید مباد به غیر کشته‌ی عشقت کسی شهید مباد کسی که دل به تو بسته‌است نا امید مباد کسی که مست تو شد دلخوش حرام نگشت کسی که عبد تو شد بنده‌ی یزید مباد برای هر دل دیوانه‌ی محرّم‌پوش بساط عیش حرام و مجال عید مباد کسی که رخت عزای تو را به تن نکند خدا گواه که در حشر روسفید مباد *شب آخره.. میدونی امشب مادرش امضا می کنه.. میدونی امشب مادرش نوکری ها رو قبول می کنه.. انقدر کرم داره؛خجالت می کشم بگم نوکری بعضی ها رو قبول نمی کنه.. ازش بعیده ..* اگر بناست در آتش رَوَم، جهنّمِ من کنار آنکه گلوی تو را بُرید مباد .. *حسین جانم! خدا من رو با اینا یک جا جمع نکنه .. من عاشقتم .. اونا قاتل تو .. یک سو همه عاشق او .. یک سو همه قاتل او .. ما راهمون از اینا جداست ...* اگر بناست در آتش رَوَم، جهنّمِ من کنار آنکه گلوی تو را بُرید، مباد .. به هر که رو زده ام غیرِ شر به من نرساند مرا به خیرِ کسی جز حُسین امید مباد .. شاعر: رضا یزدانی هر دختری یه جور، مشغول دردشه هرکس یه گوشه‌ای، دلتنگ مردشه من پشت خیمه‌ها، دنبال بچه‌مم که زیر خاک کربلا خوابیده سردشه .. بخواب، که غارتا تموم شده بخواب، که خیمه‌ها آروم شده بخواب، که زندگی برای من، بی تو حروم شده امون، امون از این همه بلا امون، از تشنگی‌ کربلا .. هر دختری یه جور، مشغول دردشه *یکی دامنش آتیش گرفته .. یکی گوشواره هاش رو بردند، گوشش خون میاد .. یکی کنار بدن نیمه جان خواهرش نشسته .. عزیز خواهر دووم بیار ..* هر دختری یه جور، مشغول دردشه هرکس یه گوشه‌ای، دلتنگ مردشه من پشت خیمه‌ها، دنبال بچه‌مم *چرا اونجا ؟! آخه وقتی مثل امروزی علی اصغر رو به خواهر داد، از اسب پیاده شد،رفت پشت خیمه ها .. "وَ رَمَّلَهُ بِدَمِه .." خون زیر گلوی علی رو گرفت .. تمام سر و صورت و بدن بچه رو خونی کرد .. "وَ دَفَنَهُ بِجَفرِ سَیفِه..‌." دیدند پشت خیمه ها نشسته،داره قبر کوچیک میکنه..* هر دختری یه جور، مشغول دردشه هرکس یه گوشه‌ای، دلتنگ مردِشه من پشت خیمه‌ها، دنبال بچه‌مم... که زیرِ خاک کربلا، خوابیده ، سردشه بخواب، که غارتا تموم شده بخواب، که خیمه‌ها آروم شده بخواب، که زندگی برای من، بی تو حروم شده امون، امون از این همه بلا امون، از تشنگی‌ِ کربلا .. الان اگه بودی، خوابونده بودمت با چادر خودم، پوشونده بودمت سیراب میشدی، از شیرِ مادرت آروم با عمه زینبت، خندونده بودمت ولی، تو نیستی و دلم پُره رباب، بعد تو آب نمیخوره ببین، از هرچی سایه‌‌ی خنک، بعد تو دلخوره امون، امون از این همه بلا امون، از تشنگی‌ کربلا .. *چی گفتند به شما تو روضه ها؟! گفتند آب آزاد شد رباب رفت آب خورد... نه... (به شماها چی گفتند؟!) گفتند وای از وقتی که مادر آب خورد .. شیر به سینه مادر آمد .. انقدر زیر آفتاب موند .. صورتش آفتاب سوخته شد .. صورتش سیاه شد .. بچه م زیر آفتاب تشنه بود .. بچه م آب نخورد .. خاک به دهن منِ روضه خوان اگه شان تو بانو رو نشناسم .. آی مردم دنیا یه سال زیر سایه نرفت .. میگفت آقای غریب من سه روز و سه شب بدنش زیر آفتاب بود .. آی! "تسفی علیه ریح الصبا .." باد صبا به این پیکر می وزید؛ خاک رو بلند می کرد؛ روی زخم های حسین بن علی می نشست ..* شاعر: رضا یزدانی
از فردای عاشورا تازه عزای اهل بیت شروع میشه .. رفقا جمع نکنید این بساط نوکری رو ! تااربعین ما عزاداریم، نمیگم بگو و بخند و زندگی معمولی نباشه‌ها ؛ نه.. ! همه چی سرجاش، ولی از
ره فردای قیامت که هیچ چیز از انسان نمی خرند، بر سیدالشهدا را مانند دانه دُرّی برایش نقد می کنند.
هر آنکه گریه برای تو کرد آقا شد کسی که رنگ شما را گرفت زیبا شد به روسیاه، همیشه تو آبرو دادی همینکه رود به دریا رسید دریا شد مگر نه اینکه شفا با دَمِ حسین رسید گدای خانه ی تو هرکه شد، مسیحا شد دوباره پرچم سرخت بلند شد آقا بساط گریه ی ما باز هم مهیّا شد چه خاطرات خوشی که زروضه ات دارم همیشه حال خوشم بین روضه پیدا شد همیشه نام تو را بردم و دلم لرزید همیشه نام تو را بردم و گره وا شد همیشه بدرقه ی راه کربلایی ها دعای مادر پهلو شکسته، زهرا شد *امشب خیلی زینب، مادر! مادر! گفت... روایت میگه: هر کی میره کربلا، حضرت زهرا سلام الله علیها براش دعا میکنه که میره کربلا، بی بی جان! یه دعایی هم امشب برای ما بکن، اربعین نزدیکه، مزد نوکری ما این ده شب یه سفرِ کربلا باشه... بی بی جان! دست های شکسته رو امشب بالا بیار، برای گریه کن های حسین یه دعا بکن، بگو: خدایا! این نوکرای بچه ام رو ببر کربلا...* مرا ببر، نبری می روم زدست حسین! ، همیشه یاد غمت بی بهانه می بارم به یاد آن لحظاتی که باز غوغا شد به یاد آن لحظاتی که نیزه بالا رفت میان پیکر تو نیزه هایشان جا شد به یاد آن لحظاتی که سنگ ها بارید هزار و نهصد و پنجاه جوی خون وا شد ز بس که زخم بر آن جسم پاره پاره زدند تنت میانه ی گودال چون معمّا شد به یاد آن لحظاتی که روی سینه نشست به یاد آن لحظاتی که با سرت پا شد وحید محمدی * هلال بن نافع میگه دیدم این لبهای حسین مثل دو تا چوب خشک به هم میخوره، هی داره با صدایِ بی رمق میگه: جگرم داره از تشنگی میسوزه...سپری برداشتم، آب داخلش ریختم تا برایِ عزیزِ زهرا آب ببرم، اون نامرد جلوم رو گرفت، برا کی داری آب میبری؟ گفتم: مگه نمی بینی عزیزِ زهرا تشنه است؟ گفت: نمیخواد آب ببری، من خودم الان سیرابش کردم... یه مرتبه نگاه کردم دیدم از لایِ عباش یه سَرِ بریده درآوُرد... بی بی زینب رسید، اما دیر رسید، دید عجب غوغایی است، هی صدا میزد: "أ أنتَ أخی؟"...* به سمتِ گودال از خیمه دویدم من شمر جلوتربود دیر رسیدم من سر تو دعوا بود ناله کشیدم من سر تورو بردن دیر رسیدن من ــــــــــــــــــــــــ از صدای اِلیَّ... گفتن تو جگرم از غمت کباب شده چند ساعت شبیه عُمری رفت بدنم را ببین چه آب شده *نشست کنارِ بدنِ برادرش، حالا تصور کن این صحنه رو...* نیزه‌ها را یکی یکی ... ای وای از تنت ای برادرم ... ای وای چند تا تیر، بد قلق اما جانِ شیرینِ مادرم ای وای *کی میگه: شمشیرها و نیزها رو کنار زد؟ نه! همچین که اومد کنار بدنِ داداشش، یکی یکی شمشیرها رو نیزها رو در آوُرد...* سر نداری به پیکرت اما چند جمله ز خواهرت بشنو حرف‌هایی به قلب من مانده که نگویم به هیچکس جز تو خیمه‌ها را یکی یکی گشتم با همین حال زار و پر دردم همه را جمع کردم آخر، وای جز دو تا کودکی که گم کردم دست‌هاشان به هم گره کرده پای یک بوته خار خوابیدند عاقبت ترس ... یا نمی‌دانم آن دم آخری چه می‌دیدند من شنیدم که یک نفر میگفت زدن دختران مباح شده ... سپر کودکان شدم تو ببین صورتم را، چطور سیاه شده شعله‌ها را ز دامن همه‌ی کودکانت گرفته‌ام اما آنقدَر سوخت دستم آخر که ضعف سختی گرفت جانم را به خودم آمدم وَ دیدم که رفته بودم دقایقی از هوش دختری گفت زیر لب با بغض عمه مویم نمی‌کنی خاموش؟ کودکان را چه سخت خواباندم ولی اما رباب را چه کنم هر دقیقه ز خواب میپرد و ناله‌ی آب آب را چه کنم حسین کریمی *امشب این زن و بچه ها همه بدنشون درد میکنه، گوشاشون درد میکنه، آخه هی می دویدن با شلاق دنبالشون، می اومدن جلوی این بچه ها این مردای گنده با دستای سنگین، بی هوا میزدن تویِ صورتِ بچه ها، آخه بچه وقتی یه مرد میبینه، مخصوصاً اگه بابا نداشته باشه، فکر میکنه اومده کمکش کنه... میگه: یکی از این بچه ها دامنش آتیش گرفته بود، هی فرار میکرد، یکی از اینها دنبالش میکرد، تا رسید به اون، گفت: آقا! من گوشواره ندارم، گوشواره ام رو یکی دیگه برده، چیزه دیگه ای هم ندارم، دیدم مثل بید بدنش داره میلرزه، گفتم: کاری بهت ندارم، میخواستم دامنت رو خاموش کنم... میگه:وقتی دید من دلم به رحم اومده، گفت: آقا! شنیدم آب آزاد شده، میشه یه کم آب بهم بدی؟ رفتم یه ظرف آب برداشتم اومدم، فکر کردم تشنه است، دیدم ظرف آب رو گرفت، چرا نمیخوری؟ گفت: اقا شما بلدی گودالِ قتلگاه کدام طرفِ؟کجا میخوای بری؟ برا چی میخوای بری؟ آقا! وقتی دَمِ خیمه بودم، صدایِ بابام رو میشنیدم، هی داره داد میزنه: جگرم داره از تشنگی میسوزه...
نفس نفس زنان افتادی/ مقابل زنان افتادی با تیر حرمله بی جون و/ با نیزه ی سنان افتادی بنفسی انت و مالی حسین/ یارالی حسین(۲) تک و تنها تو گودالی حسین/ یارالی حسین(۲) هنوزم ناخوش احوالی حسین/ یارالی حسین(۲) به زیر نعلا پامالی حسین/ یارالی حسین(۲) ای شاه بی یاور/ موندی بی انگشتر/ یا اباعبدالله (حسین واویلا واویلا حسین) نگین خاتم پیغمبر/ امیر بی کس و بی لشکر تن تو جا نداره دیگه/ برای نیزه های آخر بهت یک لشکر نیزه میزدن / ای خونین بدن(۲) چقد نیزه در نیزه میزدن/ای خونین بدن(۲) به قلبت تا پر نیزه میزدن / ای خونین بدن(۲) سرت رو به سر نیزه میزدن / ای خونین بدن(۲) ای تنهای گودال/از نیزه مالامال/ یا اباعبدالله (حسین واویلا واویلا حسین)
 «امام (ع)» فرموده‌اند: هر کس هزار مرتبه روز سورۀ بخواند خداوند به او نظر میکند و کسی که خداوند به او نظر کند، او را هرگز نخواهد کرد. بحار الانوار ج 98
و توسل به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله اجرا شده شب شام غریبان محرم به نفس حاج محمد رضا طاهری •✾• بیش از ستاره زخم و فلک در نظاره بود دامانِ آسمان زِ غمش پر ستاره بود لازم نبود آتش سوزان به خیمه ها دشتی زِ سوزِ سینۀ زینب شراره بود میخواست تا ببوسد و برگیردش زِ خاک قرآنِ او ورق ورقُ و پاره پاره بود یک خیمه نیم سوخته شد جایِ صد اسیر چیزی که ره نداشت در آن خیمه چاره بود در زیرِ پایِ اسب دو کودک زِ دست رفت *یک به یک بچه ها رو شمرد دید دو تا از بچه ها کم هستند .. اومدن تو این بیابون یه وقت دیدن این دو تا بچه دست به گردنِ هم انداختن زیرِ دستُ پای اسب ها جون دادن .. یه بچه رو زینب رو دست گرفت ، یه بچه رو ام کلثوم ..* در زیرِ پایِ اسب دو کودک زِ دست رفت چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود آزاد گشت آب ، ولیکن هزار حیف ! شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بود چشمی برآنچه رفت به غارت،نداشت کس اما دل رباب ، پی گاهواره بود یک طفل با فرات کمی حرف زد ولی نشنید کس که حرف زدن با اشاره بود یک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود در پشت ابر ، چهره ی هر ماهپاره بود از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد از مشت ها بپرس که با گوشواره بود : حاج علی انسانی *وقتی امروز ریختن سمت خیمه ها،وقتی خیمه ها رو آتیش زدن،دیدن همه دارن فرار می کنند، آخه زین العابدین فرموده بودن: "علیکنّ بالفرار " دستورِ امامِ همه دارن فرار میکنن،اما دیدن یه خانومی هی میزنه به دلِ آتیش،گفتن: چرا این زن داره میره تو دلِ آتیشا؟گفتن: این خانوم زینبِ...آخه تو این خیمه عزیز برادرش تب داره... از این بچه هایی که دامنشون آتیش گرفته بود،میگه: دیدم یه دختر بچه دامنش آتیش گرفته،پای برهنه رو خارها داره میدوه،دشمن میگه دلم براش سوخت،گفتم: برم دامنش رو خاموش کنم...همچین که نزدیکش شدم دیدم دستش رو روی سرش گذاشت...گفت: ای مرد! بخدا من بابا ندارم،من یتیم شدم..گفتم کاریت ندارم،اومدم آتیش دامنت رو خاموش کنم...میگه:تا آتیشش رو خاموش کردم...دیدم انگار یه چیزی میخواد بگه روش نمیشه...از چهره اش خوندم گفتم چی میخوای بگو؟گفت: یه مقدار آب داری به من بدی..میگه: رفتم یه مقدار آب آوردم به دستش دادم دیدم نمیخوره...گفتم:مگه آب نمیخواستی،چرا نمی خوری؟گفت: به من بگو راه علقمه از کجاست؟ میخوام برم به عموم بگم:دیگه خجالت نکشه... بی بی زینب سلام الله علیها اومدن همه رو سرشماری کردن،خیلی کار زینب امشب مشکلِ...همه رو که آروم کرد،دید از یه گوشه یه صدا ناله بلندشد،دید پشت خیمه ها یه صدایِ ناله میاد،اومد دید رباب رو خاکا نشسته...عزیزِ دلم اینجوری گریه نکن،میکُشی زینب رو... امروز همه اومدن با ابی عبدالله وداع کردن،اما رباب از دور نگاه میکرد،جلو نیومد،حیا کرد...اما تو مجلس یزید وقتی نانجیب با چوب خیزران بر لب و دندان میزد،یه وقت دیدن حضرت رباب دوید سر رو بغل کرد،هی آروم داره نوازش میکنه...وقتی برگشتن خرابه...حضرت زینب سئوال کرد، رباب ندیده بودم هیچ وقت اینقدر بیقرار بشی؟ گفت: خانم معذرت میخوام ازت...دست خودم نبود... آخه اون لحظه‌ی آخر که داشت وداع میکرد خیلی دوست داشتم بیام، دستای حسین رو ببوسم ...باهاش خداحافظی کنم... بی بی جان از شما حیا کردم، دیدم الان داره با چوب خیزان میزنه... پشت خیمه ها هم گفت: خانم جان! ببخشید دست خودم نیست قربونت برم یه جرعه آب بهم دادن حواسم نبود این آب رو خوردم ،تاحالا وقتی بچم تو بغلم بود، هی ناخن بهم میزد"اگر مادر شیر نداشته باشه به بچه بده... هی بچه ناخن میزنه" هنوز جای ناخناش هست ،یه جرعه آب خوردم حالا شیر دارم، اما علی ندارم.. گفت:* بس کن رباب حرمله بیدار میشود *امروز وقتی اون نانجیب گفت حسین هنوز زنده ای؟ ببین دارن میرن سمت خیمه ها... تکیه به نیزه شکسته داد بلند شد.. گفت: اگر دین ندارید حدالاقل آزاد مرد باشید... اول بیاید کار حسین رو تموم کنید، "گریه کنا هیچ موقع دشمن تو این چند روز حرف ابی‌عبدالله رو گوش نداد... هر وقت میومد حرف بزنه هلهله میکردن کسی نشنَوه..." تا گفت بیایید کار حسین رو تموم کنید، شمر گفت: راست میگه برگردید ،همه اومدن تو گودال، همه اومدن تو گودال، یکی با نیزه میزنه، اینا که حریص بودن زودتر برن سمت خیمه ها زودتر کارو تموم کنن.... یکی با شمشیر میزنه
«ره»: در کربلا همه ی داش مشتی ها رفتند به کمک و شهید شدند! مقدس ها استخاره کردند، استخاره هاشون بد اومد و نرفتند.
و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب شام غریبان محرم به نفس حاج میثم مطیعی. نگات کردم صورتمو به سمت قتلگات کردم با گریه و ناله حسین! صدات کردم ببخش اگه تو مقتلت رهات کردم *اسباشون رو نعل تازه زدند...اگه زینب می موند کنارت از دنیا می رفت...رسالتی دارد...منُ ببخش...* چون چاره نیست می روم و می گذارمت ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت... *حسین...بگو... شاید محرم سال بعد نباشی...شب آخره.‌‌...شب آخر اَجر میدن...امشب مادرش میخواد امضا کنه...* نگات کردم صورتمو به سمت قتلگات کردم با گریه و ناله حسین! صدات کردم ببخش اگه تو مقتلت رهات کردم غریب بودی بدونِ حر و مسلم و حبیب بودی زیرّ سُم اسبایِ نانجیب بودی برات بمیرم خدُّالتریب بودی یا ثارالله و ابن ثاره... حرمله کرد پیرهنتُ پاره "ما را به سخت جانی خود این گمان نبود ما روضه حسین شنیدیم و زنده ایم" نمونده جز گریه برام چاره یا ثارالله و ابنَ ثاره... حرمله کرد پیرهنتُ پاره یا ثارالله و ابن ثاره... یا ثارالله و ابن ثاره... خداحافظ از کربلای گریه و غمِت رفتم از دهه‌ی اولِ ماتمت رفتم به روستاییا سپردمت رفتم *السلام علی مَن دَفَنَه اهلُ القُری...اهلِ قُری به دادش رسیدن...اهل روستا اومدن کمک...* خداحافظ از کربلایِ گریه و غمِت رفتم از دهه‌یِ اولِ ماتمت رفتم به اهل قریه من سپردمت رفتم... خداحافظ ببین با تازیونه آشنام کردن *اولین باره می بینم...برا خواهرت عجیبه...تا حالا کسی با ما این کار رو نکرده بود...* با سیلی خواهرت رو احترام کردن جدا نشد زینب ازت؛ جدام کردن! *انقدر لگد به ما زدن...انقدر تازیانه به ما زدن...انقدر به دخترات زدن...عباس کجایی؟!حسین...* به جز تو خواهرت کیو داره یا ثارالله و ابن ثاره... چشام فقط برا تو می‌باره یا ثارالله و ابن ثاره... یا ثارالله و ابن ثاره کجا بودید؟! لحظه‌ای که امامتون صداتون کرد هِی گریه کرد و زیرِ لب دعاتون کرد وقتی که دست و پا می‌ زد نگاتون کرد کجا بودید؟! با ناسزا بچه‌ها رو که می‌ بردن... *اینا از گل نازک تر نشنیدن...چرا بهشون فحش میدین؟* کجا بودید؟! با ناسزا بچه‌ها رو که می‌ بردن... سر روی نیزه‌ها رو که می‌بردن... با گریه گوشواره‌ها رو که می‌بردن *اومد سراغ دختر امام حسین...گریه می کرد.‌‌..گوشواره رو که از گوشش می کشید...فقط یه سوالی ازش کرد...تو که داری گوشواره من رو به زور می بری...دیگه چرا داری گریه می کنی؟گفت:دلم می سوزه...گفت:لااقل این کار رو نکن...گفت اگه من نبرم یکی دیگه میاد می بره...حسین..
سرخی هر غروب، میرم پشت بام بغضم میشکنه، اسم توئه، روی لبام ای باد صبا برسون به حسین، سلام منو سلام بر حسین ای قاصد دل برسون به حسین، پیام منو سلام بر حسین سلام ای غرق نور، سلام از راه دور سلام آقای پر درد صبور سلام ای کربلا، سلام ای نینوا سلام ای خامس آل عبا ای گل وفا حسین معدن سخا حسین می کُـشی مرا حسین سرخی هر غروب، میشم روضه خون خورشیدو میزنن، به روی نی، توو آسمون ای آه رَسا برسون به حسین سلام منو سلام بر حسین ای ماه عزا برسون به حسین پیام منو سلام بر حسین سلام ای مهربون، سلام ای بهترین سلام ای چهره ی خونین جبین سلام ای لاله گون، سلام ای شاه دین سلام ای قاری نیزه نشین یار مه لِقاء حسین چشمه ی بقاء حسین می کُـشی مرا حسین سرخی هر غروب، میرم پشت بام سرخی قتلگاهه که میاد جلو چشام ای برگ خزون برسون به حسین سلام منو سلام بر حسین ای اشک روون برسون به حسین پیام منو سلام بر حسین سلام ای تشنه لب، سلام ای بی کفن سلام ای زخمی صدپاره تن سلام ای غرق خون، سلام ارباب من سلام ای کشته¬ی دور از وطن صید نیزه ها حسین شاه سر جدا حسین می كُـشی مرا حسین پرداز و شاعر: سید مهدی سرخان
تو شبهای که شمع به دست میگیرید، باد میزنه شمعتونو خاموش میکنه. بعد شمعتون رو میبرید پیش یکی که هنوز شمعش روشنه تا با آتش اون، مال خودتون رو روشن کنید. مشعل روشن، حسین بن علی علیه السلام است هر کسی پیش او بره، خاموشش رو روشن میکنه
درمانده ام چیزی ندارم غیر آهم این قحطیِ اشکِ دو چشمانم گواهم اصلاً حواسم به تو و تنهاییت نیست شرمنده آقایِ غریبم رو سیاهم هنگام معصیت به یاد تو نبودم تو گریه کردی جایِ من بر اشتباهم میترسم آخرسر زِ چشمانت بیفتم بر این گدایت رحم کن ای تکیه گاهم اصلاً مرا چه به وصال و شکوه از هجر وقتی که انقدر از شما دور است راهم با این همه وضع بدم مثل تو آقا گریان شاه بی کفن هر صبحگاهم *از اینجا دلتو ببرم سر سفرۀ روضۀ امشب ، اما این روضۀ امشب انقدر زیاده که آدم نمیدونه کجا اصلاٌ میتونه این روضه رو بخونه ..* جان ها فدای خواهری که ناله میزد ای کشته افتاده در قتلگاهم آخر تو را با قتلِ صبر از من گرفتن حالا ببین بی یاور و پشت و پناهم کل حرم غارت شده چشم تو روشن همراه دخترهات در بند سپاهم