eitaa logo
ذاکرین آل الله
244 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
272 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب مدینه خوابِ راحت کرد مادر اما تو را خیلی اذیت کرد مادر   همسایه هایت را دعا کردی و این شهر هرشب فقط پشتِ تو غیبت کرد مادر   چشم و سر و پهلویَم امشب درد دارند دردِ تو بر ما هم سرایت کرد مادر   بابا تو را می شست دیدم رفت از حال وقتی به بازویِ تو دقت کرد مادر   این زخمِ سینه عاقبت کارِ خودش کرد ما را اسیرِ این مصیبت کرد مادر   هم اشک هم بابا عرق می ریخت اما حالِ مرا خیلی رعایت کرد مادر   از چادری که سهمِ من شد از تو،پیداست آتش فقط از تو عیادت کرد مادر   با آنهمه زخمی که خوردی ، قاتلِ تو از ماندنت در کوچه حیرت کرد مادر   آنروز دیدم هفت جایت را شکستند دیدم مغیره هِی جسارت کرد مادر   دست از قلافِ خویش قُنفذ بر نمی داشت هِی زد ، تو را غرقِ جراحت کرد مادر   از بس برایم روضه خواندی از حسینم چشمم به این خون گریه عادت کرد مادر   می آید آنروزی که می گویم : کجایی پیراهنش را شمر غارت کرد مادر   بر نیزه بود و ناگهان دیدم که سنگی  پیشانیِ او را دو قسمت کرد مادر   بازارِ شام و حال و روزِ ما به بازار عباس را غرقِ خجالت کرد مادر   عمداً سنان با چند نامردِ یهودی ما را معطل چند ساعت کرد مادر   لطفی
دارم عذاب می کشم و آب می‌کشم با چاه آه از دلِ بی‌تاب می‌کشم   اُفتاده عکسِ ماه در این چاه و عکسِ من دارم خجالت از رُخِ مهتاب می‌کشم   کِی در کنارِ خاکِ تو من خاک می‌شوم کِی رَختِ خویش از دلِ سیلاب می‌کشم   سلمانِ پیر زیرِ بغلهایِ من گرفت خود را به رویِ شانه‌یِ اصحاب می‌کشم   عکس تو مانده است به دیوارِ خانه‌ام دستی که بسته شد رویِ این قاب می‌کشم   من هرچه می‌کشم همه از دستِ قنفذ است داد از مغیره از غم خوناب می‌کشم   من هرچه از تو مانده در این بقچه‌ی غریب دارم به چشم خسته‌ی بی خواب می‌کشم   دارم لباسِ سوخته را جمع می‌کنم این میخ این در  همه را آب می‌کشم   لطفی  
مثل شمع سحری آب شدی از گریه از خودت بی خبری آب شدی از گریه   بسترت خیس شد از اشک بیا گریه نکن ناله ها از نفس انداخت تو را گریه نکن   دل من از نفس سوخته ات آگاه است مثل اینکه شب بی مادریم در راه است   لحظه ها سخت تر از سخت به تو میگذرند زخم ها گرچه که مخفی ست ولی جلوه گرند   زهره خانه حیدر چه شده خاموشی؟ ساکتی مادر من یا نکند بی هوشی؟   مثل تنهایی بابا چقدر تنهایی دور کن از سر خود فکر سفر تنهایی   طرحی از قامت چون کوه تو باقی مانده سایه ای از تن مجروح تو باقی مانده   دور از چشم هراسان حسن گریه نکن این چنین ناله جانسوز نزن گریه نکن   بعد از آن کوچه باریک بهم ریخته ای از همان لحظه تاریک بهم ریخته ای کردی  
 شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی اُفتد   غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد   جماعت داشت می‌آمد دلم لرزید می‌گفتم که بیخود راهِ نامردی به ما این سو نمی‌اُفتد   کِشیدم قَد به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم که حتی ردِ بادِ سیلی اش بر گونه می‌اُفتد   نشد حائِل کند دستش  گرفته بود چادر را که وقتی دست حائِل شد کسی با رو نمی‌اُفتد   به رویِ شانه‌ام دستی و دستی داشت بر دیوار به خود گفتم خیالت تخت باشد او نمی‌اُفتد   سیاهی رفت چشمانش  سیاهی رفت چشمانم وَگَرنه مادری در کوچه بر زانو نمی‌اُفتد   میانِ خاک می‌گردیم و می‌گویم چه ضربی داشت خدایا گوشواره اینقَدَر آنسو نمی‌اُفتد   دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم ، گیرم تبِ من خوب شد اما تبِ بانو نمی‌اُفتد   لطفی  
اگرچه سایه ای از دخترت به جا مانده رسیده ام که بگویم قرار ما مانده   رسیده ام سر خاکی که سایه بانش ریخت نشسته ام ؟نه قد و قامتم دو تا مانده   یکی دو روز فقط صبر کن ؛کنار توأم که چند نیمه نفس بین ما دوتا مانده   دلم برای علی شور میزند تنها برای او فقط این یار بی صدا مانده مسیر خانه مان تا مزار تو سرخ است جراحتی ست که در پهلویم به جا مانده   مدد ز شانه طفلم گرفته می آیم به چهره ام اثر دست بی حیا مانده   هنوز هم همه سرفه های من خونی ست هنوز هم به رخم ردّ شعله ها مانده   تمام روز فقط حرف زینبم این است که روی چادر تو چند جای پا مانده   بس است شکوه ام و داغ های من بگذار نمک به زخم زنم داغ کربلا مانده   نشسته بین خرابه در انتظار پدر دو پلک بی رمقش سمت نیزه ها مانده   زبان گرفته که سربار عمه اش شده است از ان شبی که از آن قافله جدا مانده   صدای عمه خود را دگر نمیشنود فقط نه این چقدر زیر دست و پا مانده   به عمه گفت که عمه بِگرد می یابی به قد من به گمانم که بوریا مانده   لطفی  
البنین_سلام الله_علیها روزگارم در غمِ آن قد و بالا سوخته باغِ من گُل داشت روزی  حیف حالا سوخته   وایِ من از پنج فرزندم یکی باقی نماند وای بر دل زندگی‌ام جمله یکجا سوخته   کاروانی که دلم را بُرد روزی با خودش آمده از گرد و خاکِ راه اما سوخته   هرچه گشتم بِینِ‌شان شاید که بشناسم کسی هرکه دیدم پیر بود و شمع آسا سوخته   بال و پرهاشان شکسته یا کبود و بی رمق شانه‌ها از تازیانه خُرد حتی سوخته   چشم‌ها از فرطِ سیلی سرخ و نابینا شده چهره‌ها لبریزِ تاول زیرِ گرما سوخته   گیسوان زردند ، گویا بین آتش مانده‌‌اند تارِ موهاشان گره خورده است گویا سوخته   تا که پرسیدم امیرِ کاروان حالا که هست بِین‌ِشان دیدم زنی اما سرا پا سوخته   گفتمش کو گیسوانِ زینبی‌ات گفت : آه شعله‌ای بر معجرم اُفتاد آنجا سوخته   گفتمش سالارِ زینب را نمی بینم چرا؟ گفت دیدم چهره‌اش بر ریگِ صحرا سوخته   شعله بود کرببلا و دود بود و خیمه‌ها بِینِ آتش دختری دیدم که تنها سوخته   لطفی
البنین_سلام الله_علیها به تیغی حیف گیسویت گُسستند دو بازویت دو بازویت گسستند   از آنجایی که من بوسیده بودم بمیرم هر دو اَبرویت گسستند   انیس گریه‌هایم را گرفتند توانِ دست و پایم را گرفتند   کمانی تر شدم از زینب افسوس سرِ پیری عصایم را گرفتند   بهارم را چِسان پاییز و کردند دلم را از غمت لبریز و کردند   سرت ای کاش رویِ نیزه می‌ماند تو را از مرکبی آویز و کردند   غمت راهِ نفس بر سینه بسته تَرَک بر چهره‌ی آئینه بسته   زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من ببین عباس دستم پینه بسته   از آن سرو علی بنیاد و صد حیف از آن قامت از آن شمشاد و صد حیف   دو دستی که عصای پیریم بود خداوندا زِ تَن اُفتاد و صد حیف   لطفی  
ای میوه معراج چشم روشن تو یک کهکشان راه است تا فهمیدن تو   ای نور قبل از نور چشمت چشمه نور دست همه خورشید ها بر دامن تو   دست غزل خالی ست در از تو سرودن از واژه هایم بر نیاید گفتن تو   قبل از شما مثل جهنم بود این خاک حالا بهشتی گشته با عطر تن تو   ای قله احسان سخاوت های باران تندیس احسان میشود پیراهن تو   چشم مرا بارانی خاکت سرشتند نامه رسان بی نشان مدفن تو   رو به درازا میرود شب های دنیا بعد از تو و آن ماجرای رفتن تو   _کردی
ای قبله ی عوالم بالا حسین جان ای شعله شعله آتش دلها حسین جان حا سین و یا و نون خدا یا حسین جان ماییم و هر نفس نفس ما حسین جان یک واژه است لذت دنیا حسین هرچه به دل به سینه به سر داشتی علیست ذکری که در تمام سحر داشتی علیست نامی که در گشودن در داشتی علیست جانت علیست هرچه پسر داشتی علیست ای سر به پات رفته به مولا حسین جان چشم تو گشت و از همه ما را خطاب کرد لطفش بلند که کار صواب کرد هرکس که بندگی تو را انتخاب کرد او را نگاه مادرت عالی جناب کرد گفتیم بعد حضرت زهرا حسین جان آشفته زلفم و تبِ طوفانم آرزوست کنعانم آرزوست سلیمانم آرزوست یک بار از لب تو حسن جانم آرزوست با خون رقم زنم که دو سلطانم آرزوست امشب بیا بزن رگ ما را حسین جان مست است آنکه بر درِ میخانه ایستاد مرد است آنکه تا تَهِ پیمانه ایستاد سر نیست آن سری که روی شانه ایستاد در پای عشق تو که مردانه ایستاد؟ آن کیست غیر زینب کبری حسین جان تو میرسی و با تو خبر ها یکی یکی لبخند میزنی به پسرها یکی یکی افتاده اند پیش تو سرها یکی یکی با ماه هاشمیت قمرها یکی یکی عباسَ نوکرم شبِ فردا حسین جان شعرم رسیده است به ابیات آذری هَر کیم اِلَر مَحضَرِ آقامَ نوکری زهرا اِلَر خادِمَ عباسَ مادری زینب ئاری نَقَدَ اَبَلفَضل یاوری نقش اولدی روی بیرق سقا حسین جان ما پیر میشویم شبیهِ حبیبِ تو شبهای جمعه ایم پُر از بوی سیب تو امشب سلامِ ما به لبِ بی نسیبِ تو ما را که کُشته است صدای غریب تو جان خواستی به چشم بفرما حسین جان _لطفی
نا امیدی نبود نزد گدایان حسن دست ما را برسانید به دامان حسن نشنیده است کسی خواهش روزی از ما می رسد روزی ما صبح و شب از خوان حسن حاجتم نیست در این شهر به احسان کسی عادتم داده خداوند به احسان حسن نشکند گوشه ای از نان کسی را همه عمر آنکه یک روز نمک گیر شد از نان حسن بنویسید جذامی زمین خورده نشست سر یک سفره کنار لب خندان حسن حُسن رفتار چنان داشت که از رحمت او مرد شامی شده یکباره غزل خوان حسن حرف او را نخریدند سپاهش غم نیست آمده خیل ملک گوش به فرمان حسن سُفرایش همه رفتند و یکی بازنگشت در عوض این همه نوکر همه قربان حسن و بدانند همه کوفه صفت های زمان که فروشی نبود عشق محبان حسن می رسد صبح ظهوری که بنا خواهد شد مثل ایوان نجف گنبد و ایوان حسن _کردی
hasan-khalaj-dobare-morghe-roham(128).mp3
6.72M
حاج خلج ▪️🥀▪️وفات حضرت البنین سلام الله علیها▪️🥀▪️
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است می‌گریزم به هوایی که پر از زیستن است می‌گریزم به جهانی که پر از یکرنگیست به جهانی که پر از گریه‌کن و سینه‌زن است به همانجا که نفس قیمت دیگر دارد اشکها دُرّ نجف، سینه عقیق یمن است به همانجا که در آن باد صبا بسته دخیل به عبایی که پر از رایحه ی پنج تن است چه خراسان چه مدینه چه عراق و چه دمشق هر کجا پرچم روضه‌ست همانجا وطن است دم مـن زندگـی و بازدمـم زندگی است تا که روی لب من ذکر حسین و حسن است قلب آن است که لبریز محبت باشد تا ابد خانه ی اولاد علی قلب من است : دوشنبه ها به لُطف حضرت عِشق خـواست کـه دوروبَرِ باشم سلام عليكم و رحمة الله، صبحتون بخير،
05.mp3
6.87M
❗️(زیبا و دلنشین) از دَم بزن اما دم مولا، است 🍀