eitaa logo
ذاکرین آل الله
361 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2هزار ویدیو
446 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
. مصائب اول ماه صفر از این خلق شامی خدا نگذرد از این بد مرامی خدا نگذرد به توهین بر اهل بیت ِ ولا ز بی احترامی خدا نگذرد خدا نگذرد از‌ گروهی پلید از آل شیاطین از آل یزید چها شد به حال دل اهل بیت عزا خانه شد محفل اهل بیت به طشت طلا راس سالارشان چه ویرانه ها منزل اهل بیت پذیرایی از قافله ننگشان شکسته دل لاله از سنگشان حرام ازل روح طاعاتشان نبوده محبت مراعاتشان به دروازه های جهنم رسد عذاب ابد کل ساعاتشان مبدل شود بر عزا ، هروله که شد موجب شادی حرمله مسیری که شد کاروان در عبور خلایق تمامی به جشن و سرور یکی مست باده به رقص آمده به پای سر ِ آمده از تنور لگد زد به نیزه که شد آن چنین سر روی نی واژگون بر زمین بلند مرتبه شاه ِ کرب و بلا در افتاده از نیزه در کوچه ها دوباره رخ ماه و خدالتریب به زیر سم مرکب و دست و پا همه ناکسانه هجوم آورند لگد میزنند و ثوابی برند تمام گذرها پر از کینه بود که بغض ِ علی کنج هر سینه بود زدند و شکستند به هر چه که شد پر از رَد سنگی بر آئینه بود یهودی گرفته کمین وای من خریدار ناموس دین وای من چه بر حال غم بار زینب گذشت تمامش به آزار زینب گذشت به بازار و انظار نا محرمان خدا تا کجا کار زینب گذشت در آن کاروان آب و تابی نبود بر اهل پیمبر حجابی نبود دل قافله جمله در التهاب جراحاتشان زخم ضرب و عتاب کشیده شده کار غم دیده گان به جمعی حرامی به بزم شراب الهی مداوم غروب یزید خدا بشکند دست و چوب یزید به هر ضربه ای گوهر جان شکست چرا حرمت روح قرآن شکست به مستی چنان ضربه زد ناگهان لبش زخمی و دُر دندان شکست یکی زد صدا ضربه ها را نزن به لب های فرزند زهرا نزن .....................................................
. علیه‌السلام   ✍ جز آن جناب که کرد انقلاب بر نیزه نخوانده هیچ پیمبر کتاب بر نیزه نوشته‌اند مقاتل به نیزه رفت و نرفت امان ز چشم و چراغ رباب بر نیزه چقدر چهرهٔ این مرد آشناست ببین نبی‌ست یا که علی بی‌نقاب برنیزه تنی شبیه گلی روی خاک افتاده سری گرفته شمیم گلاب بر نیزه ز روی اوست که‌خورشید شام نور گرفت طلوع کرده چنان آفتاب بر نیزه بگو که خاک بریزد به سر زمین و زمان که شد سر پسر بوتراب بر نیزه «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» «اللهم العَن الجِبت والطّاغوت والنّعثل» ...........................................................................
. . _ دیرِ راهب و خاندان آل الله _حاج مهدی رسولی ┄┅═══••↭••═══┅┄ از صبح دل تو دلش نیست ، یه خوابی دیده عیسی مسیح بهش گفته مهمون داری ... از صبح نشسته منتظر خدا این مهمون من کیه که عیسیِ پیغمبر اینجور سفارششُ کرده ... کأنَّ یه کِشِشی تو این دلشِ .. یه هول و وَلایی تو این دلش ایجاد شده ... همینجور منتظر ساعات گذشت ، ظهر شد عصر شد ، نزدیک غروب از دور یهو دید یه سیاهی داره نزدیک میشه ، اومد بیرون با دقت نگاه کرد دید یه قافله ای داره میاد ... همینجور که قافله نزدیکتر میشد نگاه کرد دید این قافله حالاتش عجیب غریبه ... یه عده مرد جنگی ، از سر و وضعشونم معلومه لا اُبالی ... پشت سرشون هشتاد و خورده ای زن و بچه قد و نیم قد ... یه آقایی روی ناقۀ لنگ ... دستاشو بستن ... پاهاشو از زیر شکم ناقه ... نگاه میکنه به چهرۀ این قافله، خدا این قافله عجب عجیب غریبِ ... نه به اون مردایِ جنگی ، نه به این زن و بچه ... اینا کی ان؟.. نکنه اینا همون مهمونایی ان که عیسی مسیح به من وعده داده .. یه نگاهی درستی کرد دید بالایِ نیزه یه تعداد سرُ زدن .. اما این زن و بچه همش نگاهشون به یه سر که بین اون یکی سَرا مثل خورشید داره نور میده ... هی نگاه می‌کنه ، خدایا چقدر نورانیِ این رأس مبارک ... این همون مهمونیِ که عیسی به من وعدۀ اومدنشو داده .. ایستاد، آرام آرام آمدند راهب بگو ببینم تو این دِیرت یه جا برا استراحت ما هست یا نه؟ گفت بفرمایید میتونید اینجا استراحت کنید، میگه آمدن خودشون چادر زدن و اسباب غذا ، یه عده ای زن و بچه ها رو هم جمع کردن پشت دِیر (کلیسا) زن و بچه ها کنار هم ، آروم آروم داره غروب میشه، هوا داره سرد میشه ، لباس نامرتب تن این بچه ها ... دید تو این زن و بچه ها چشم همه شون به یه خانم .. انگار همه پروانۀ دور اون شمعند ... صدا میزنه بچه ها بیان جلوتر، بچه ها تو پناه این دیوار پناه بگیرید ، سرما کمتر اذیت کنه .. یکی میگفت عمه پاهام .. یکی میگفت عمع امروز یکم عقب افتادم بد زدن تو کمرم .. صدا میزد کلثوم، چند تاشونو تو بغل کن .. رباب چند تاشونوم تو بغل کن .. فضه نزار این بچه ها جدای از هم بشینن .. صدا زد اون نازدانه ام بیاد بغل خودم عمه ... عمه فدات بشه عمه .. ┄┅═══••↭••═══┅┄ با یه زحمتی بچه ها رو خواباند، بگذرم اومد جلو ، به این نیزه دار گفت یه خواهشی ازت دارم. _چیه؟ راهب چی میگی؟ گفت میتونم ازت خواهش کنم این سر امشب مهمون من باشه؟.. گفت اینجوری نمیشه، باید پولی بدی عطایی بدی . زری داد و سرُ از بالایِ نیزه پایین آورد .. شاید بی بی هی زیر لب داره میگه راهب میدونی قیمت اون سر چی بود؟.. راهب اون سر تو بغل زهرا بزرگ شده .. راهب قیمت اون سر رو این دختر فقط می‌دونه .. از اینجا به بعد رو ابن شهر آشوب در مناقبش نقل میکنه منم نقل میکنم، سرُ آورد با احترام در رو بست خدایا این سر کیه اینجوری دل منو میلرزونه ؟.. بگو راهب سر چیه؟.. یه اسم از کربلاش میاد دل ما میلرزه.. اما اینجا دید داره هاتفی صدا میزنه طوبی لَک .. طوبی لَک .. خوش به سعادتت .. خوش به سعادتت .. خدایا چه خبره؟.. کیه این هاتف؟ .. دید نه، این سر عجیب غریبه، هی صدا زد با من حرف بزن، یه ذره با من حرف بزن ، دید نمیشه یهو صدا زد یا ربّ بِحَق عیسی تَأمُرُ هذا الرأس بتَکَلُّم مِنّی .. به این سر امر کن با من حرف بزنه .. یهو دید لبا داره به هم میخوره .. الهی فدایِ اون لبای خونیت آره این شده جوابِ مهربونیت .. میگه گوشامو ‌جلو بردم بینم چی میگه صدا اومد راهب میخوای چی بشنوی؟ صدا زد شما کی هستی ؟ خودتو به من معرفی کن، میگه دید دوباره لبا داره به هم میخوره،میخوای منو بشناسی؟ .. أنا ابنُ محمدٍ المصطفی ... أنا ابنُ علیٍ المرتضی ... أنا ابنُ فاطمةِ الزهراء ... من میگما، شاید یهو صدایِ مادرش .. راهب داره گوش میده، یهو دید لبا داره بازم به هم میخوره، صدا داره میاد راهب : انا المَظلوم ... انا الغَریب ... انا العَطشان ... قربونت بشم اینطوری نگو جگرِ راهب خون شد .... دیگه نتونست تحمل کنه خم شد وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ ... جایِ رقیه خالی .. جای رباب خالی .. جای سکینه خالی ... جای زینب خالی ... صورت رو صورت ابی عبدالله گذاشت ... راهب میدونی این صورت رو صورت کیا نشسته ... آقا چرا محاسنت خونیِ ... راهب ، اون خون ، خونه علی اکبرشِ ... هم غلام سیاه جُونِشِ ... هم خونه دونه دونه شهداشه ... از همه مهم تر خونه علی اصغرشِ ... آقا چرا محاسنت خاکستری شده ... ای داد ... بابا ... از رو نیز نگام میکردی یادته من تو رو نگاه می کردم یادته پای نیزه تن سیلی خوردم یادته من همش زمین میخوردم یادته چشم و گوش و دهن و دست شود مست اگر... بشنویم و بنویسیم و بخوانیم: «حسین (ع)» .👇
. در کرب و بلا محشر کبری شده بود از جوشش خون ،کویر دریا شده بود از سوختن خیام و غارت که گذشت روئیدن گل بر سر نی ها شده بود .
🌺استقامت یاس در مقابل طوفان سهمگین سقیفه « إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ * أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ خَالِدِينَ فِيهَا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَعْمَلُون »َ کسانی که گفتند: «پروردگار ما اللّه است»، سپس استقامت کردند، نه ترسی برای آنان است و نه اندوهگین می‌شوند. آنها اهل بهشتند و جاودانه در آن می‌مانند؛ این پاداش اعمالی است که انجام می‌دادند. 🌴 روَی مُحَمَّدُ‌ بْنُ ‌الْفُضَیْلِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَاالْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام عَنِ الِاسْتِقَامَةِ. قَالَ: هِیَ وَ اللَّهِ مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ. محمّدبن‌فضیل گوید: از امام رضا علیه السلام درباره‌ی استقامت پرسیدم. فرمود: «آن (استقامت) همان چیزی است که شما شیعیان (ولایت امیرالمومنین علیه السلام) بر آن هستید [و به آن اعتقاد دارید]». 🌴 اهل سقیفة برای کسب قدرت، کودتا نمودند، با این توضیح آنها یا همه را خریدند یا وعده دادند یا تبعید کردند یا کشتند. و یا به نوامیس آنها تجاوز نمودند با این کودتا، کار را تمام شده می دانستند. آنها برای بردن علی علیه السلام به پشت درب منزل آمدند. 🌴 اما عصاره استقامت انبیاء، و حامی مجاهدان بدر و احزاب و خندق را در پشت درب مشاهده کردند. فاطمه، یاس حیدر در پشت در، درحالیکه حچابش را محکم کرده بود در انتظار قبیله ی شیطان، پشت در ایستاد. درحالیکه سرش را محکم بسته بود. «فَاطِمَةُ قَاعِدَةٌ خَلْفَ الْبَابِ قَدْ عَصَبَتْ رَأْسَهَا» تا آنها را رسوا کند و پوزه ایشان را بر خاک بمالد و نقاب کفر جاهلیت را از چهره ایشان بردارد چنانکه زینب سلام الله علیها چون مادرش فاطمه سلام الله علیها در مجلس یزید نقاب کفر و نفاق را از چهری بنی امیة لعنة الله علیه برداشت و یزید را رسوا ساخت و میخ ولایت را در قلب شام کوبید. زینب سلام الله علیها با خطاب قرار دادن «یا بن طلقاء» به او فهماند یزید لعنة الله علیه فرزند کفر و شیطان است که پدرانش را محمّد صلی الله علیه و آله و سلم آزاد ساخته است. 🌴 کسی باور نمی کرد اسیری آن هم یک زن در میان اشراف، سیاستمداران روزگار و سفیران کفر از ممالک مختلف، مکر یزید را بر ملا سازد و او را از اوج قدرت و تکبر که فریاد «فَقَالَ أَنَاْ رَبُّکُمُ ﭐلْأَعْلَىٰ آنگاه (فرعون) گفت من پروردگار بزرگ شما هستم.» سر می داد، به زیر کشد. فقط این کار از دخت فاطمه سلام الله علیها بر می آمد که به زن مقام و شخصیت داد و او را وارد میدان جهاد نمود. حالا قبیله ی شیطان در اسارت یک زن، یعنی زینب سلام الله علیها بود. و زوزه می کشید. السلام علیک یاابا عبدالله
16 🌴🌴ادامه ی استقامت فاطمی در مجلس یزید (لع) توسط حضرت زینب (س) به مجلس یزید لعنة الله علیه برویم و ببینیم مبارزه زینب سلام الله علیها را در مقابل پلیدانی که زن را سهم بغی خویش، برای دریدن سینه ی جوانان، وسیله ی سرمایه داری، تکثیر ثروت، آلت دست قرار داده اند.ببینیم که چگونه زینب سلام الله علیها بر فرق ستمگران می کوبد و زن را از اسارت شیاطین رها می سازد. 🌴🌴 زینب با تمام قدرت پرونده ی شیطانی یزید لعنة الله علیه را در مجلس شراب و فسقش به محاکمه کشید و نقاب تزویر از چهره ی او برداشت و بر او غلبه نمود. در اولین حرکت تهاجمی اهل بیت علیهم السلام در ورود به مجلس یزید(لع)، به دستور امام سجاد علیه السلام بندها بریده می شود . و این به این معنی است که باید هر اسیر و گرفتاری، در هر زمان از اسارت ظالمین رها شود. 🌴🌴 در ادامه سر مطهر حسین علیه السلام را برای شکنجه و تحقیر و نشان دادن پیروزی مقابل زینب (س) و اهل بیت علیهم السلام آوردند تا برخیال باطل خود، اسیران را مژده به پیروزی و غلبه ی خود، تحقیر و شماتت کنند. اما آهل بیت همه اسیر خدا بودند، نه اسیر یزید لع. تبلیغات عظیم یزید (لع) و حامیانش بر علیه اهل بیت علیهم السلام با کلمات نورانی امام سجاد علیه السلام و زینب(س) بر ملا شد و آیه ی « هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَىٰ وَدِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ * او کسی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه آیین‌ها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند!» تفسیر گردید. 🌴 روات مقتل می نویسند: و اما زینب چون سر بریده را دید، دست برد و گریبان چاک زد. سپس با ناله‏ای جانسوز که دل‏ها را جریحه ‏دار می ‏کرد، صدا زد: «ای حسین! ای حبیب رسول خدا! ای فرزند مکّه و منی! ای پسر فاطمه‏ی زهرا، سرور بانوان! ای پسر دختر مصطفی!» با عکس العمل زینب سلام الله علیها در مجلس همه بر حسین گریستند و بساط عیش و نوش شیطان بهم خورد . 🌴 دروغ و تزویرهای یزید لعنة الله علیه یکی بعد از دیگری آشکار می گردید و بر همه معلوم می گشت که حکومت او و پدر ملعونش بر اساس تزویر و دروغ و کشتار شکل گرفته است. اشکها در مجلس یزید لعنة الله علیه بر حسین علیه السلام سیلی عظیم گشته بود و پایه های قصر یزید را با خود می برد. 🌴قال الراوی: فأبکت والله کل من کان فی المجلس، و یزید (علیه لعائن الله) ساکت. راوی گفت: به خدا قسم! زینب هر که را که در مجلس بود، به گریه درآورد و یزید لعین، هم چنان ساکت بود. مکری که یزید لعنة الله علیه ریخته بود کم کم دامنش را فرا می گرفت و کاخش در حال لرزیدن بود. السلام علیک یاابا عبدالله
17 🌺سپس زنی از بنی‏هاشم که در داخل قصر یزید (لع) بود، شروع به نوحه سرایی برای حسین کرد. صدا می‏زد: «ای حبیب ما! ای سرور خاندان ما! ای پسر محمّد ! ای سرپرست بیوه زنان و یتیمان! ای کشته‏ی فرزندان زنازادگان!» راوی گفت: هر که صدایش را شنید، گریان شد. 🌴🌴أبوبرزة الأسلمی گفت ای یزید پیامبر بر این لبها بوسه می زد: روش ملعونان همیشه این است که چون آنها مغزی منجمد شده از طرف شیطان دارند و مغزشان پر از لجن و تعفن است و نمی توانند استدلال کنند دست بر خشونت و کشتار وظلم می زنند. چوب یزید لعنة الله علیه بر لبان مطهر جواب اعتراض أبوبرزة الأسلمی بود. ثم دعا یزید (علیه اللعنة) بقضیب خیزران فجعل ینکت به ثنایا الحسین علیه‏السلام، پس یزید ملعون عصای خیزرانش را طلبید و با آن بر دندان‏های حسین می ‏کوبید. 🌴🌴 پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بارها لبان و گلوی حسین علیه السلام را بوسیده بود در وداع آخرهم زینب سلام الله علیها این محل را بوسه زد. چون یزید لعنة الله علیه با پیامبر صلی الله علیه و آله مخالف بود و نتوانسته بود بر لبان رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که محل انتشار وحی بود جسارت کند برای انتقام از قران و خدا مانند نمرود بر محل بوسه ی پیامبر صلی الله علیه و آله چوب می زد تا بدین وسیله از پیامبرس انتقام گرفته باشد. 🌴🌴ابوبرزه‏ی اسلمی رو به یزید کرد و گفت: «وای بر تو ای یزید! با عصایت دندان‏های حسین، فرزند فاطمه را چوب می‏زنی؟ من خود شاهد بودم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دندان‏های حسین و برادرش حسن را می‏مکید و می‏گفت: شما دو سرور جوانان اهل بهشتید. خدا بکشد کشنده‏ی شما را و لعنت کند و دوزخ را برای او آماده نماید که چه جایگاه بدی است.» راوی گفت: «یزید برآشفت و دستور داد او را از مجلس بیرون کنند. پس کشان کشان او را از مجلس بیرون بردند.» ❤️❤️ تقدیم به همه دختران و بانوانی که در عصر غیبت در مقابل استعمار و استحمار و کید شیاطین زمان ایستاده اند و منتظر قائم (عج) هستند. ❤️❤️ 🌺🌺 مجلس یزید لع کتاب شیعتی در ادامه کتاب مذبوح فرات ، زینب س در مجلس یزید لع 🌴🌴 مطالب کانال مقتل را نشر دهید و در بیدار کردن نسل جوان سهیم باشید.🌴🌴 🌹🌹 من کنیز زینبم🌹🌹 السلام علیک یاابا عبدالله
. . _ دیرِ راهب و خاندان آل الله _حاج مهدی رسولی ┄┅═══••↭••═══┅┄ از صبح دل تو دلش نیست ، یه خوابی دیده عیسی مسیح بهش گفته مهمون داری ... از صبح نشسته منتظر خدا این مهمون من کیه که عیسیِ پیغمبر اینجور سفارششُ کرده ... کأنَّ یه کِشِشی تو این دلشِ .. یه هول و وَلایی تو این دلش ایجاد شده ... همینجور منتظر ساعات گذشت ، ظهر شد عصر شد ، نزدیک غروب از دور یهو دید یه سیاهی داره نزدیک میشه ، اومد بیرون با دقت نگاه کرد دید یه قافله ای داره میاد ... همینجور که قافله نزدیکتر میشد نگاه کرد دید این قافله حالاتش عجیب غریبه ... یه عده مرد جنگی ، از سر و وضعشونم معلومه لا اُبالی ... پشت سرشون هشتاد و خورده ای زن و بچه قد و نیم قد ... یه آقایی روی ناقۀ لنگ ... دستاشو بستن ... پاهاشو از زیر شکم ناقه ... نگاه میکنه به چهرۀ این قافله، خدا این قافله عجب عجیب غریبِ ... نه به اون مردایِ جنگی ، نه به این زن و بچه ... اینا کی ان؟.. نکنه اینا همون مهمونایی ان که عیسی مسیح به من وعده داده .. یه نگاهی درستی کرد دید بالایِ نیزه یه تعداد سرُ زدن .. اما این زن و بچه همش نگاهشون به یه سر که بین اون یکی سَرا مثل خورشید داره نور میده ... هی نگاه می‌کنه ، خدایا چقدر نورانیِ این رأس مبارک ... این همون مهمونیِ که عیسی به من وعدۀ اومدنشو داده .. ایستاد، آرام آرام آمدند راهب بگو ببینم تو این دِیرت یه جا برا استراحت ما هست یا نه؟ گفت بفرمایید میتونید اینجا استراحت کنید، میگه آمدن خودشون چادر زدن و اسباب غذا ، یه عده ای زن و بچه ها رو هم جمع کردن پشت دِیر (کلیسا) زن و بچه ها کنار هم ، آروم آروم داره غروب میشه، هوا داره سرد میشه ، لباس نامرتب تن این بچه ها ... دید تو این زن و بچه ها چشم همه شون به یه خانم .. انگار همه پروانۀ دور اون شمعند ... صدا میزنه بچه ها بیان جلوتر، بچه ها تو پناه این دیوار پناه بگیرید ، سرما کمتر اذیت کنه .. یکی میگفت عمه پاهام .. یکی میگفت عمع امروز یکم عقب افتادم بد زدن تو کمرم .. صدا میزد کلثوم، چند تاشونو تو بغل کن .. رباب چند تاشونوم تو بغل کن .. فضه نزار این بچه ها جدای از هم بشینن .. صدا زد اون نازدانه ام بیاد بغل خودم عمه ... عمه فدات بشه عمه .. ┄┅═══••↭••═══┅┄ با یه زحمتی بچه ها رو خواباند، بگذرم اومد جلو ، به این نیزه دار گفت یه خواهشی ازت دارم. _چیه؟ راهب چی میگی؟ گفت میتونم ازت خواهش کنم این سر امشب مهمون من باشه؟.. گفت اینجوری نمیشه، باید پولی بدی عطایی بدی . زری داد و سرُ از بالایِ نیزه پایین آورد .. شاید بی بی هی زیر لب داره میگه راهب میدونی قیمت اون سر چی بود؟.. راهب اون سر تو بغل زهرا بزرگ شده .. راهب قیمت اون سر رو این دختر فقط می‌دونه .. از اینجا به بعد رو ابن شهر آشوب در مناقبش نقل میکنه منم نقل میکنم، سرُ آورد با احترام در رو بست خدایا این سر کیه اینجوری دل منو میلرزونه ؟.. بگو راهب سر چیه؟.. یه اسم از کربلاش میاد دل ما میلرزه.. اما اینجا دید داره هاتفی صدا میزنه طوبی لَک .. طوبی لَک .. خوش به سعادتت .. خوش به سعادتت .. خدایا چه خبره؟.. کیه این هاتف؟ .. دید نه، این سر عجیب غریبه، هی صدا زد با من حرف بزن، یه ذره با من حرف بزن ، دید نمیشه یهو صدا زد یا ربّ بِحَق عیسی تَأمُرُ هذا الرأس بتَکَلُّم مِنّی .. به این سر امر کن با من حرف بزنه .. یهو دید لبا داره به هم میخوره .. الهی فدایِ اون لبای خونیت آره این شده جوابِ مهربونیت .. میگه گوشامو ‌جلو بردم بینم چی میگه صدا اومد راهب میخوای چی بشنوی؟ صدا زد شما کی هستی ؟ خودتو به من معرفی کن، میگه دید دوباره لبا داره به هم میخوره،میخوای منو بشناسی؟ .. أنا ابنُ محمدٍ المصطفی ... أنا ابنُ علیٍ المرتضی ... أنا ابنُ فاطمةِ الزهراء ... من میگما، شاید یهو صدایِ مادرش .. راهب داره گوش میده، یهو دید لبا داره بازم به هم میخوره، صدا داره میاد راهب : انا المَظلوم ... انا الغَریب ... انا العَطشان ... قربونت بشم اینطوری نگو جگرِ راهب خون شد .... دیگه نتونست تحمل کنه خم شد وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ ... جایِ رقیه خالی .. جای رباب خالی .. جای سکینه خالی ... جای زینب خالی ... صورت رو صورت ابی عبدالله گذاشت ... راهب میدونی این صورت رو صورت کیا نشسته ... آقا چرا محاسنت خونیِ ... راهب ، اون خون ، خونه علی اکبرشِ ... هم غلام سیاه جُونِشِ ... هم خونه دونه دونه شهداشه ... از همه مهم تر خونه علی اصغرشِ ... آقا چرا محاسنت خاکستری شده ... ای داد ... بابا ... از رو نیز نگام میکردی یادته من تو رو نگاه می کردم یادته پای نیزه تن سیلی خوردم یادته من همش زمین میخوردم یادته چشم و گوش و دهن و دست شود مست اگر... بشنویم و بنویسیم و بخوانیم: «حسین (ع)»