eitaa logo
ذاکرین آل الله
360 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2هزار ویدیو
446 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
به گردِ بسترِ تو دادِ بیداد نشسته دخترِ تو دادِ بیداد چه سازم با دلِ خود وای ای وای چه سازم با سرِ تو دادِ بیداد یتیمی گفت  مادر مرکبم کو فقیری گفت که شمعِ شبم کو دوچشمانت چرا تار است امشب مرا کشتی نگو که  زینبم کو طبیب آمد سرش را هِی تکان داد مرا دستِ بلایی بی امان داد طبیب امشب چه در گوشِ حسن گفت؟ زمین خورد و کفنها را نشان داد زمانِ سوختن‌ها مانده باقی غمِ عریان بدنها مانده باقی به من حق میدهی حالا بسوزم دوتا از این کفنها مانده باقی نگاهم را به این رفتن بدوزم لباسِ مجلسِ شیون بدوزم خیالم نیست راحت با حسینم نشستم چند پیراهن بدوزم مرا با دردهای کوفه مگذار که با نامردهای کوفه مگذار مرا حتی تو با شاگردهایم و با ولگردهای کوفه مگذار .
باز امشب منادی کوفه از امامی غریب می خواند گوشه خانه دختری تنها دارد اَمن یجیب می خواند مثل اینکه دوباره مثل قدیم چشم اَز خون دل تری دارد این پرستار نازنین گویا باز بیمار بستری دارد چادر پُر غبار مادر را سرسجاده برسرش کرده بین سر درد امشب بابا یاد سر درد مادرش کرده آه در آه چشمه در چشمه متعجب زبان گرفته!پدر خار درچشم اُستخوان به گلو! درگلوم اُستخوان گرفته پدر آه بابا به چهره ات اصلاً زخم ودرد و وَرم نمی آید چه کنم من شکاف زخم سرت هرچه کردم به هم نمی آید باز سر درد داری وحالا علت درد پیکرم شده ای ماه «اَبرو شکسته» باباجان چه قَدَر شکل مادرم شده ای سرخ شد باز اَز سر این زخم جامه تازه تنت بابا مو به مو هم به مادرم رفته نحوه راه رفتنت بابا پاشو اَز جا کرامت کوفه آنکه خرما به دوش می بردی زوددر شهر کوفه می پیچد که شما بازهم زمین خوردی دیشب اَز داغ تا سحر بابا خواب دیدم وَگریه ها کردم اَز همان بُغچه ای که مادر داد کَفنی باز دست وپا کردم کودکانی که نانشان دادی روزگاری بزرگ می گردند می نویسند نامه اَمّا بعد بی وفا مثل گرگ می گردند یا زمین دار گشته و آن روز همه افراد خیزران کارند یاکه اهنگری شده ان جا تیرهای سه شعبه می ارند وای اَز مردمان بی احساس دردهای بدون اندازه وای اَز آن سوارکارانُ نعل اسبی که می شود تازه وای اَز دست های نامَحرم آتش ودود وچادر ودامان وای اَز کوچه یهودی ها سنگ باران قاری قرآن
بسم‌الله الرحمن الرحیم صورت همینکه بر کفِ پای پدر گذاشت آتش گرفت از غم و روی جگر گذاشت چون بچه‌های فاطمه بر گِرد بسترند او رفت سر به زیر و... سرش را به در گذاشت ام‌البنین به شانه‌ی او گریه می‌کند از اضطراب ، دستِ دعا روی سر گذاشت آمد صدای زخمی مولا ؛ تو هم بیا لب را به گوشِ او پدری محتضر گذاشت جانِ تو جانِ دخترِ زهرا عزیزِ من آتش به سینه‌اش، نفَسی شعله‌ور گذاشت.. کف را به آب برد و نهیبی به آب زد آبِ فرات سر کفِ پای قمر گذاشت خم شد به روی مشک تنش را سپر نمود خم شد به روی مشک قدم در گذر گذاشت نگذاشت تا به خیمه رسد مَشک با عمو زخمی که حرمله به دو چشمان تر گذاشت تیری که کُشت اهل حرم را ؛ رُباب را تیری گذشت و فاطمه را خونجگر گذاشت یک نانجیب تیغ به کتفش زد و گذشت یک نانجیب آمد و  زخم تبر گذاشت زینب دوید و دخترکان را به خیمه بُرد وقتی حسین دست به روی کمر گذاشت زخمِ سه‌شعبه‌ای که عمو را به مَشک دوخت نفرین به حرمله روی حلق پسر گذاشت از آن به بعد جای عموجان و شانه‌اش سر رویِ سنگ  دخترکی دربه‌در گذاشت..‌. (حسن لطفی ۴۰۲/۰۱/۲۱)
بسم‌الله الرحمن الرحیم از زبان حضرت زینب سلام‌الله خانه ویران شده‌ام غُصه‌ی بابا سخت است حرفِ دیگر بزن امشب غمِ فردا سخت است دیدنِ رویِ تو و لَخته‌یِ خونها سخت است سوختم از نَفَسَت سوختن اما سخت است باز هم روضه نخوان روضه‌یِ زهرا سخت است شعله‌هایِ نَفَسِ شعله‌وَرَت جمع نشد زهرِ این تیغ چه کرده جگرت جمع نشد لکه خونهای رویِ بال و پَرَت جمع نشد بسته‌ام روسری‌ام را به سَرَت جمع نشد زخمِ پیشانیِ تو وقتِ تماشا سخت است آه ای چشمِ به خون خسته تو بیدار بمان حرفِ ناگفته بگو پیشِ پرستار بمان پشتِ در بودم و گُفتی به علمدار بمان گرچه بی دست ولی آب نگهدار بمان از سرِ رو به زمین خوردن سقا سخت است شبِ آخر شده ‌اِی کوکبِ اِقبال مَرو روضه‌ی باز مخوان این همه از حال مَرو سَرِ آن پیکرِ اُفتاده‌ی پامال مَرو جانِ بابا جگرم سوخت به گودال مَرو بینِ گودال مَیا دیدنم آنجا سخت است کاش میشُد که بگویی بدنش را نکشید پنجه‌ها از همه سو پیرهنش را نکشید تیر در کتف فرو کرده تنش را نکشید نیزه‌ها شرم کنید و دهنش را نکشید پیشِ مادر زدنِ سنگ به لبها سخت است منم و دیدنِ او لحظه‌ی اُفتادنِ او منم و ضربه‌ی سرنیزه به روی تنِ او وقتِ ضربه زدن و خَم شدنِ دشمن او منم و کُندی خنجر به رویِ گردنِ او زدن ضربه به سینه ولی با پا سخت است (حسن لطفی)
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم روضه‌ی دوم چرا امشب به بستر جان نداری ندارم هیچ باور... جان نداری سَرَت برشانه‌ات می‌اُفتد ای وای بمیرم مثلِ مادر جان نداری بخوان روضه که خون شد حاصلِ تو که خون می‌جوشد از درد و دلِ تو شبیه قاتلانِ مادرم باز به من خندید بابا  قاتلِ تو بخوان روضه عصایش را شکستند غرورِ مجتبایش را شکستند بخوان ای سر شکسته نیم روزی زدند و هفت جایش را شکستند دو دستش رویِ سینه با ادب رفت تو گفتی فاطمه با تاب و تب رفت همینکه نامِ زهرا را شنید او سرش پایین به سمت در عقب رفت به او گفتی امانِ زینبم باش بمان عباس  جانِ زینبم باش اگر حتی به رویِ نیزه رفتی به نیزه سایبانِ زینبم باش کنارش باش کمتر غم ببیند که با تو دردها را کم ببیند سپردم بر تو؛ حتی سایه‌اش را مبادا چشمِ نامحرم ببیند دلم خون است همپایه ندارد بجز عباس همسایه ندارد مرا او سایبان می‌گردد اما سرِ کج رویِ نِی سایه ندارد مرا گفتی به شهپر می‌سپاری به دستِ شش برادر می‌سپاری ولی دست چه کس در شام و کوفه مرا با چند دختر می‌سپاری (حسن لطفی ۹۸/۰۳/۰۵)