آخر ماه آمده، شرمنده و زارم هنوز
آه... بر این نفس وامانده گرفتارم هنوز
بارِ بد جز صاحبش خواهان ندارد ای خدا
مانده روی دست من سرمایه و بارم هنوز
سائلان شهر هم خوابند این ساعات شب
آنقدر درمانده ام از خویش، بیدارم هنوز
شرمسارم از اباصالح امام عصر خود
چون نکرده ذره ای تغییر، رفتارم هنوز
بندگانت توبه کردند و همه برگشته اند
سر به زیر انداختم از بس گنهکارم هنوز
هرچه می خواهی بخوان اما نخوان بی صاحبم
هرچه هم باشم پدر دارم، علی دارم هنوز
سیدی دلتنگ ایوانِ طلای حیدرم
در نجف مانده دل مجنون و بیمارم هنوز
خورده بر کارم گره، از کربلا جا مانده ام
هرچه کردم وا نشد این عقده از کارم هنوز
از شروع ماه، گریان وداعش بوده ام
شد تمام این ماه رحمت، سخت می بارم هنوز
یاد زینب بوده ام هر وقت شد وقت وداع
داغدارش در وداعی سخت و دشوارم هنوز
وقت رفتن آمده، آرام تر قدری حسین
دل نکندم، صبر کن، مشتاق دیدارم هنوز
مثل این پنجاه و شش سالی که بودم خواهرت
هرچه غم در سینه ات داری خریدارم هنوز
مادرم کرده وصیت تا ببوسم حنجرت
از گلویت بوسه ای را من طلبکارم هنوز
دیگر از ذبحت نزن حرفی، نمی دانی مگر
می دهد یک خار در پای تو آزارم هنوز
#شعر_مناجات
#محمد_جواد_شیرازی
ماه عشق
چه ماه عشق و صفایی چه با اٌبهت بود
به حق که ثانیه هایش پُراز محبت بود
رسید و سفره گشود و به عینه فهمیدم
که خوان مِهر خدا و سرای برکت بود
هر آن زمان که وجودم خدا خدا می کرد
دعای دستِ قنوتم پر از اجابت بود
عجب که با چه شتابی به آخر آمد وحیف
زِ دست میدهم آن را که اوج رحمت بود
پر از گلایه ام از اینکه می رود...دیدم
زِ دست رفتنِ ماه خدا... حقیقت بود
خدا کند که ببخشد قصور فهمم را
به درکِ آن نرسیده ...اگر چه فرصت بود
خداکند که ببخشد که در نبودن آن
تمام حاصلِ عمرم گناه و غفلت بود
دلیل روشن شب زنده داری اَم بود و
بجز لیالی قدرش مرا چه حاجت بود؟؟
به یاد تشنه لبانِ غریب عاشورا
انیس هر شب چشمم سرشکِ حسرت بود
بهار ذکر و دعا بوده و دعای عهد
برای امر فرج ... اَفضلُ العبادت بود
برو سفر بِسلامت.... به آسمان برگرد
برای دَرْکِ تو ای کاش... باز مهلت بود
دهید مژده به یاران که عید فطر آمد
چه حیف رفته مَهی که پُر از حلاوت بود
هلال ماه نو و بر لبم لَکَ الحَمد است
که نعمتِ همه عالم ،در این ضیافت بود
زکاتِ فِطره ی ما را علی(ع) تَقبّل کرد
که آب ونان من از سفره ی کرامت بود
منصوره محمدی مزینان
#شعر_آیینی #شعر_روضه #شعر_مذهبی #شعر_مناجات #شعر_مناجات_با_خدا
کردند سفره را جمع
کردند سفره را جمع، پس سفره دار من کو؟
من دیر آمدم رفت، چشم انتظار من کو؟
گیرم مرا ببخشد، شرمندگی من چه؟
با آن همه معاصی بر شانه بار من کو؟
من قهر کردم اوّل، زود آمد آشتی کرد
آنکه مرا بغل کرد آن یار، یار من کو؟
یک عمر عاشقم بود من کور کور بودم
آنکه گره نینداخت جایی به کار من کو؟
حالا که سر به راهم، حالا که سر به زیرم
کو شاخ و شانههایم؟ داد و هوار من کو؟
گفتند بسته شد در لطفا”غریبه بیرون!
ای آشنا بفرما پای فرار من کو؟
گرچه گناهکارم، امّا گناه دارم
جز او کسی ندارم، دار و ندار من کو؟
آتش گرفته جانم، چون تشنهء حسینم
آنکس که سی شب افطار آمد کنار من کو؟
چشم انتظار حیدر، در وادی السّلامم
من حاضرم بمیرم، لحظهشمار من کو؟
دور و بر کریمان بودن خودش بهشت است
از فاطمه بپرسید سهم انار من کو؟
ما بین کوچه پیچید چادر میان پایش
رویش نشد بپرسد پس گوشوار من کو؟
رضا دین پرور
#رضا_دین_پرور #شعر_آیینی #شعر_روضه #شعر_مذهبی #شعر_مناجات
چقدر باشرف و سر به راه، برگشتند
شبیه حر شده ها با نگاه برگشتند
چه غافلان که توسل به مرتضی کردند
شدند عالم و از اشتباه برگشتند
سیاه بود و سیاهی هرآنچه می دیدند
شدند زائر او ، سوی ماه برگشتند
گدا رسیده ترین ها غنی ترین شده اند
چقدر دست پر از سمت شاه برگشتند
فدای معرفت روسیاه هایی که
به احترام علی از گناه ، برگشتند
#توبه#شعر_مناجات