📜 #فیش_روضه_حضرت_زهرا سلام الله علیها
🔺شروع با مدح حضرت
گریز حضرت علی اصغر علیه السلام
السَّلامُ عَلَيْكِ یا فاطمةُ الزهرا (۱)
زبان چگونه گشایم به مدح تو مادر
که بی وضو نتوان خواند سوره کوثر
زبان وحی، تو را پاره تن خود خواند
زبان ما چه بگوید به مدحتان دیگر؟
خدا به خواجه لولاک داده بود ای کاش
هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر...
شکوه عاطفهات پیرهن به سائل داد
چنان که همسر تو در رکوع انگشتر...
خدا گواس که چون فاطمه نمیخواهیم
حکومتی که نباشد در آن علی رهبر...
حجاب، روی زمین طفل بیپناهی بود
تو مادرانه گرفتیش تا ابد در بر
میان کوچه که افتاد دشمنت از پا
در آن جهاد نیفتاد چادرت از سر (۲)
🔺 آخ بمیرم، گمان کردن کار زهرا رو بین در و دیوار تمام کردن! اما دیدن بی بی چادر به کمر بست، یاعلی گفت و اومد وسط میدون. چی دید مگه؟!
یه وقت دید إِجتَمَعُوا علیه (۳) وَ أَلقَوا فی عُنُقِهِ حَبلاً أَسوَدَ (۴)
طناب سیاهی به گردن خیبر شکن انداختن، دارن کشان کشان علی رو می برن...
لذا حضرت زهرا فرمود: إستَحقروا اباالحسن بَعدَ رسولِ الله... (۵)
بعد پیغمبر با این کارشون میخواستن مولا رو از چشم همه بندازن!!
حالا زهرایی که از نامحرم و نابینا رو می گیره، وقتی این صحنه رو دید، نوشتن: حَالَت فاطِمَه، بَینَهُم وَ بَینَ بَعلِهَـــــــاآ...
مادر سادات بین امیرالمومنین و مهاجمین حائل شد
گفت: به خدا قسم اجازه نمیدم پسرعموم رو با زور ببرید. (۶)
دیدن هرکاری می کنن نمی تونن فاطمه رو از امیرالمؤمنین رها کنن.
نانجیب صدا زد: قنفذ، چرا بیکار ایستادی!!
گفت: چه کنم امیر؟! علی بزنم یا فاطمه رو؟
گفت: تو فاطمه رو بــزن علی خودش می میـــره...
چه کرد قنفذ؟!
آماده ای بگم نالشو بزنی...
فَضَرَبَها قُنفذٌ بالسَّوطِ عَلَی عَضُدِها ظَهرِها وَ جَنْبَیْها (۷)
اونقد با تازیانه، به پشت و پهلوهای مادر سادات زدن، مادرمون بی رمق شد و رو زمین افتاد...
مدینه نامرد اینجور صدا زد: قنفذ چرا بی کار نشستی، کربلا هم یه نانجیبی صدا زد
: حرمله چرا بی کار نشستی؟
گفت: پدر رو بزنم یا پسر رو؟
سیدبن طاووس میگه: هنوز صحبت ابی عبدالله تموم نشده بود. یه وقت ببینه علی اصغر داره توو بغلش دست و پا می زنه.
فَذُبِحَ الطفل، مِنَ الاُذُنِ اِلی الاُذُن (۸)
🌀ناله بزن یا حسین...
📚منابع:
(۱) فرازی از زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها
(۲) سیدحمیدرضا برقعی
(۳) عوالم العلوم و المعارف | ج۱۱ | ص۵۷۲
(۴) الاحتجاج علی اهل اللجاج |ج۱ | ص۸۲
(۵) داستان فضايل و كمالات فاطمه | ص۲۶۲
(۶) عوالم العلوم و المعارف | ج۱۱ | ص۵۷۲
(۷) الاحتجاج علی اهل اللجاج |ج۱ | ص۸۲
(۸) معالی السبطین | ج۱ | ص۴۲۳
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🖋 | #حجت_الاسلام_حاجی_پور
#⃣ #فیش_روضه_حضرت_زهرا
#⃣ #حضرت_زهرا
#⃣ #فاطمیه
#⃣ #متن_کامل_روضه
اللهمّ صلّ علی فاطمهٔ و أبیها و بعلها و بنیها و السّرّ المستودع فیها بعدد ما أحاط به علمک...
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيم
"يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِين"
"يا رَبَّ الزَّهرا، بِحق الزَّهرا، اِشف صَدر الزَّهرا، بظهور الحُجُّة ، يا رب الحُجُّة، بحق الحُجُّة، اشف صدر الحُجُّة، بظهور الحُجُّة "
بیا بیا گل نرگس عزای مادر توست
صفای فاطمیه از صفای مادر توست
اگر که سائلم و نوکر همیشگی ام
فقط به خاطر لطف و عطای مادر توست
*ما هر كجاي عالم باشيم اگه امامي رو صدا بزنيم، بگيم: ياعلي! بگيم: يا اباعبدالله! يا صاحب الزمان! خودشون مستقيماً جوابِ مارو ميدن، فقط يه اسمِ تو اين عالمِ وقتي صدا ميزني جور ديگه جواب ميشنوي، وقتي صدا ميزني: يا فاطمةالزهرا! همه ي بچه هاش جمع ميشن، ميگن: با مادرِ ما چيكار داري؟...*
تمام عزت شیعه رهین منت اوست
تمام زندگی ما فدای مادر توست
قسم به مادر و آن احتجاج حیدریش
دوام خدمت ما با دعای مادر توست
ز نور چادر او ما همه مسلمانیم
که اصل طینت ما خاک پای مادر توست
*از عالمي پرسيد: مقدس تر از خاكِ كربلايِ سيدالشهدا هم داريم؟ گفت: آره... تعجب كرد، مگه ميشه مقدس تر از تربتِ سيدالشهدا هم باشه؟ آره، خاكِ چادرِ مادرمون فاطمه...*
ز نور چادر او ما همه مسلمانیم
که اصل طینت ما خاک پای مادر توست
به وقت مرگ که دستم ز هر دری کوتاست
امید دلخوشی من وفای مادر توست
بیا که با تن خونین، هنوز منتظر است
که انتقام تو، تنها دوای مادر توست
*یا صاحب الزمان! آقاجان! سرت سلامت، شنیدیم مادرت مریضه ؟!! شنیدیم این روزا مریض خونه ی علی بستر نشین شده ...
امام مجتبی فرمود: دیگه این شبای آخر مادرم خواب نداشت .. گاهی پهلو به پهلو میشد تا صبح گریه میکرد .. دیگه این روزا روزای آخریست که فاطمه مهمانِ خانۀ علیست...
سلمان میگه: اومدم عیادت بی بی، تا اومدم بی بی گِله کرد، سلمان! چرا به دیدنِ من نمیآیی؟ گفتم: بی بی جان! بعدِ ظلمی که به شما شده، کارم شب و روز گریه است... سلمان میگه سئوال کردم: بی بی جان حالتون چطورِ؟ فرمود: سلمان! اگر از حالم بپرسی دو ماهه این دردِ پهلو نمیذاره بخوابم... سلمان! "ذابَ لَحمی" دیگه گوشتی به تنم نمونده... گوشتای بدنم آب شده...
امام صادق فرمودند «ما زالَتْ بَعْدَ اَبيها مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ ناحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ باكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرَقَهَ الْقَلْبِ يُغْشى عَلَيْها ساعَةً بَعْدَ ساعَةٍ»...
دیگه روزاي آخر مادر ما زهرا، پارچه ای به سر بسته بود نحيف و لاغر شده بود، هي اشك مي ريخت، یه ساعت به هوش بود .. یه ساعتی هم از هوش میرفت ..
روزای آخرِ عُمرِ بی بی، زنهای مدینه هم اومدن برای عیادتش، اما فاطمه کسی رو راه نمیداد، اومدن خانم اُمِّ اَیمَن رو واسطه کردن، اُمِّ اَیمَن اومد گفت: خانوم! زنهای همسایه میخوان شمارو ببینن، خیلی اصرار دارن، بی بی اجازه عیادت دادن، این خانوم ها اومدن دورِ بسترِ زهرا، گفتن: دخترِ پیغمبر حلالمون کن، اختیارِ ما دستِ مردامونه، اجازه ندادن بیاییم عیادتت، بی بی فرمود:من از شما یه گلایه ای ندارم، چرا اون لحظه ای که من روی زمین افتادم، می دیدید دورم نامحرما جمع شدن، چرا نیومدید من رو کمک کنید؟ خواستم علی رو صدا بزنم، دیدم دستاش رو بستن، صدا زدم:" یا فِضَّةُ خُذینی" فضه من رو دریاب بخدا محسنم رو کشتن، هیچ کسی نیومد زهرا رو یاری کنه...
اما نه یه عده اومدن زهرا رو یاری کردن...
چهل تا مرد جنگی اومدن کمک، هر کی میرسید یه ضربه به زهرا میزد، اینجا دیدن دستِ علی بسته است، مادر رو غریب گیر آوُردن، کربلا هم دخترش زینب رو غریب گیر آوُردن، هر کی میرسید زینب رو میزد، ای حسین!...*
هر چه او بیشتر نفس میزد
بیشتر میزدن زینب را
یک نفر مانده بود در گودال
صد نفر میزدن زینب را
تیغ هاشان که ماند در گودال
با سپر میزدن زینب را
خوابشان برد بچه ها در شب
اما تا سحر میزدن زینب را
* با تمام وجودت صدا بزن: حسین!...*
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..
#⃣ #فیش_روضه_حضرت_زهرا
#⃣ #حضرت_زهرا
#⃣ #فاطمیه
#⃣ #متن_کامل_روضه
اللهمّ صلّ علی فاطمهٔ و أبیها و بعلها و بنیها و السّرّ المستودع فیها بعدد ما أحاط به علمک...
السلامُ علَی الجوهرةِ القُدسیَّة فی تعیُّنِ الإنسیّة ، صورةِ النَّفسِ الکُلیّةِ ، جوادِ العالمِ العَقلیّةِ ، بِضعَةِ الحَقیقةِ النَّبویّةِ ، مطلع الأنوارِ العلویّةِ ، عینِ عیونِ الأسرارِ الفاطمیّة ، النّاجیةِ المُنجیّةِ لِمُحبّیها عن النّار ، ثمرة شَجَرة الیقین ، سیدة نساء العالمین ، المعروفة بالقَدْر ، المجهولةِ بِالْقَبرِ ، قُرّةِ عین الرَّسولِ ، الزَّهراءِ البتول ، علیها الصّلوة و السّلام.
بیا که دیده حرام است بی تو دیدارش
بیا که دل شده خون در فراقِ دلدارش
*آقاجان ... یا بقیه الله ... همۀ حرفِ ما همینه ، بیا آقا جان ...*
بیا که دین چو علی مانده استخوان به گلو
بیا که رفته حقیقت به دیدگان خارش
*آقا جانم! بیا، بیا شیعه سرشُ بلند کنه ... بیا اینهمه گفتیم أَین معز الأَولِیاءِ و مذل الأَعداءِ؟ ... بیا دشمنایِ ما رو به خاکِ ذلت بشون ، فقط کار کار شماست ...*
هنوز هنوز کعبه سیه پوشِ مادرت زهراست
هنوز اشک حَرم میچکد زِ رخسارش
بیا بیا که بیت به دورِ سرت طواف دارد
بیا کعبه شود با تو تازه دیدارش
علی غریب و تو مظلوم و شیعه ات تنها
سرشک توست که ریزد زِچشم خونبارش
به غربتِ مدینه و قبور بقیع بنگر
که نام قاتلِ زهراست نقشِ دیوارش
*دوتا اسم ِ توي اين عالم،شيعه ها رو ديوونه كرده،دوتا اسم ِ توي اين عالم تا به گوش شيعه مي رسه از خود بي خود ميشه، يکی نام كربلاست،يکی نام مدينه است، نميدونم چه كار كنم ببرمت مدينه يانه؟ به مادرمون بگيم حالا كه نشد ما با پا بياييم، با پاي دل مي آييم،اينقده مي گرديم تا قبرت رو پيدا كنيم،آي مدينه اي ها! ان شالله این آل سعود خبیث نابود بشن به حق گریه هایِ شما، راحت بریم جلو قبرِ پیغمبر دستمونُ رو سینه بزاریم، اونایی که مدینه رفتن می دونن از بابِ جبرئیل که وارد میشی قبل از اینکه بری کنارِ قبر پیغمبر یه در جلو چشمتِ،
آی مدینه نرفته ها ان شاالله قسمتتون بشه، میگن اینجا درِ خانۀ فاطمه ست،
اینجا پیغمبر هر روز می ایستاد سلام میداد : السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ
سیدا به من اجازه بدن یه جمله بگمُ ردشم، چرا اسمش بابِ جبرئیلِ؟ چون جبرئیل اجازۀ ورود میگرفت، نه فقط جبرییل، میکائیلُ عزائیلُ ملائکۀ مقرب اذن ورود به خانۀ وحی میگرفتند, اما یه روز یه عده بی اجازه آمدن، مادرِ ما
زهرا هم پشت در بود*
شیطان به بیت حیِّ تعالی چه می کند؟
آتش به گِرد خانۀ مولا چه می کند؟
از باغِ خُلد دود چرا می شود بلند؟
بر رویِ حور، سیلی اعدا چه می کند؟
رویش سیاه گردد و دستش شکسته باد
قنفذ کنار خانۀ مولا چه می کند ؟
دارالزیارۀ نبی و آستان وحی
ای وای من،مغیره در آن جا چه می کند؟
زن در میانِ خانه و مردِ غریبِ او
با دستِ بسته و تک و تنها چه می کند؟
*در داره میسوزه، فاطمه پشت در ایستاده، فرمود: مگه منو نمیشناسید؟ من دختر پیغمبرم، مگه نمیدونید جبرییل بخواد بیاد درِ این خونه اجازه میگیره؟ چی کار دارید؟ ما داریم از فراق بابام گریه میکنیم
ما عزاداریم برگردید، نامرد دومی خودش نوشت برای معاویه، گفت: معاویه! همچین که فاطمه حرف میزد یواش یواش دلم داشت نرم میشد، اما یاد کینه هایی که از علی داشتم افتادم همه زورمو جمع کردم، صدایِ نفس هایِ فاطمه رو میشنیدم، چنان لگد به در زدم...
فاطمه بین در و دیوار صدا زد :بابا! اما زن یه کار زنونه داره مادرشو صدا میزنه، اما مادر ما مادر نداره، صدا زد فضه بیا محسنمو کشتن...
بین در و دیوار افتاده، علی رو دارن میبرن، ریسمان به گردنش انداختن، مادرمون زهرا اومد گفت: مگه زهرا مرده علی رو پا برهنه میبرید؟
رفت تو مسجد، با پهلویِ شکسته جلو در مسجد رسید، دید نانجیب شمشیر گرفته بالاسر علی، میگه با من بیعت میکنی یا سر از بدنت جدا کنم؟
فاطمه فرمود: اگه علی رو رها نکنید نفرینتون میکنم، اما مادر نفرین نکرده، سلمان میگه دیدم ستون های مسجد داره میلرزه...
امیرالمومنین فرمود: سلمان برو به زهرا بگو: دست نگه داره،نفرین نکنه، فرمود : اگه علی میگه، چشم، آخه من نگران علی هستم، علی برا شب عروسیش سپرشو فروخت، من سپر علی ام، من دور علی میگردم، فقط اگه شمشیرو از بالاسر علی برندارن من از مسجد نمیرم، عاقبت مادر ما یه کاری کرد شمشیرو از بالاسر علی برداشتن.
مادر! یه شمشیر بالاسر علی آوردن طاقت نیاوردی، گفتی من باید آقامو صحیح و سالم برگردونم...
زینب هم کربلا یاد مادرش افتاد، گفت : هر جورشده میرم از گودال سالم داداشم رو برمیگردونم، همچین که زینب رسید دید : سری به نیزه بلند است .... ناله بزن بگو: یا حسین!
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....