eitaa logo
ذاکرین آل الله
285 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
308 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
یا پیمبر این دل من خون شده ظلم و کین دشمنان افزون شده وقت رفتن از مدینه کن نظر خواهر مظلومه ام محزون شده ◾️ می روم همراز خواهر می شوم در غریبی بی برادر می شوم در ره دین پاره پیکر می ‌شوم بر زمین افتاده بی سر می شوم ◾️ من حسینم نجل ختم المرسلین پر بها دُرِّ امیرالمؤمنین از مدینه می روم تا کربلا تا شوم صد پاره تن در راه دین ◾️ می روم مادر نگر احوال من حق سرشته این چنین اقبال من پاره پاره تن شدن در موج خون این بود ای مادرم آمال من ◾️ جان فدای راه جانان می کنم کربلا را باغ رضوان می‌کنم عالمی را تاصف روز جزا در کنار سفره مهمان می ‌کنم
بمناسبت ۲۸ رجب المرجب سالروز فلک خون از دو چشم تر بریزد ملک از این مصیبت پر بریزد مدینه بی حسین ای داد بیداد چه خاکی بعد از این بر سر بریزد ✍
زبانحال امام حسین علیه السلام با حضرت زهرا سلام الله علیها هنگام خروج شبانه ی قافله ی عشق از مدینة النّبي به سوی کربلا مادرا !، مادرا !، دُعایم کن بِنتَ خَیرُالوَریٰ دُعاین کن این دلِ شب به هَمرَهِ زینب میروم کربلا دُعایم کن علي اصغر بُوَد در آغوشم حقّ این مَهلَقا دُعایم کن می روم تا که زنده مانَد، دین عصمتِ کبریا دُعایم کن سَمت من، موج میزند زِ ستم فوجِ رنج و بلا دُعایم کن پا نَهَد، ظالِمانه بر سینه قاتلِ بی حیا دُعایم کن میشود با لبِ تَرَک خورده سَرَم از تن جدا دُعایم کن مادرا، چون شدم چو خورشیدی بر روی نیزه ها دُعایم کن روی نِی بر لبم بُوَد قرآن کوثر و هَل اَتیٰ دُعایم کن میزند بر لبم یزیدِ لَعین خِیزَران از جفا دُعایم کن می رود زینبت به بزمِ شراب بِینِ تشت طلا دُعایم کن گرچه بی انتها بلا بینم زین سبب، مادَرا ! دُعایم کن تا کنم دینِ پاکِ جدّم را تا ابد پابِجا دُعایم کن ✍️
بمناسبت ۲۸ رجب المرجب سالروز مدینه! امامت کجا می‌رود؟  سفر کرده سوی خدا می‌رود  دلِ شب، غریبانه تنها حسین  نهان از همه چشم‌ها می‌رود  مدینه! چـه آرامی و ساکـتی  امـام غریبت کجا می‌رود؟  مدینه! زعباس و اکبر بپرس  اگر می‌رود، شب چرا می‌رود؟  مدیـنه! تماشا کن ایـن قافـله  چه عاشق سوی کربلا می‌رود  اگر جان بـه بزم بـلا می‌برد  علی‌اصغرش را کجا می‌برد؟  فضا محو تاب و تب زینب است  گمانم که وقت نمـاز شب است  همه هـاشمیات، مشغـول ذکر  بیابان پر از نغمۀ «یا رب» است  «طرِمّاح»! محمل به سرعت مران  که بانوی این کاروان زینب است  همه کودکـان را هم امشب مـدام  غریبانـه ذکر خدا بـر لب است  حسین است چون ماه و اطراف او  فروزنـده هفتـاد و دو کوکب است  بیابـان! بـزن نـاله‌ای دلـنشین  که دخت علی گشته محمل‌نشین  عجب کاروانی، خـدا یـارشان  اجل آیـد از ره بـه دیدارشان  متـاعِ همه گشته خونِ گلـو  خداونـدِ عالم خریـدارشان  شود حجّشان با شهادت شروع  اسارت بُوَد آخرِ کـارشان  گواهی دهم در کنـار فرات  بوَد آبشان خون رخسارشان  چو اینان عزیـزان پیغمبرند  مبادا کنی ای فلک خوارشان   قضا را چه امری مقدر شده؟  کـه سقّا پـریشانِ اصغر شده  در این کاروان کودکی شیرخوار  بـه دامـان مادر کشد انتـظار  که روزی در آغوش گرم پدر  کند تشنه لب، جان خود را نثار  بپاشد پدر خون او را به عرش  کند هدیـه بـر ذات پروردگار  در آغوش خون خدا پر زند  بـه دامان زهرا بگیرد قرار  به بابا بگوید که با دست خویش  سپر کن به تیر و به خاکش سپار  بـه سقا بگویید آبش دهـد  ز خون دو بازو، گلابش دهد  به زینب بگویید: با سوز و آه  بوَد کعبه‌ات گودی قتـلگاه  بـه اکبر بـگویید: بـابا کنـد  چگونه به زخم جبینت نگاه؟  بـه زهرا بگویید: از کعب نی  شود پیکر دخترانـت سیـاه  به قاسم بگویید: خون سرت  خضابِ رُخَت می‌شود بی‌گناه  به طفلان بگویید: در زیر خاک  بیاریـد از تـرس دشمن پناه  به "میثم" بگویید اشک روان  فرستد بـه دنبال این کاروان  ✍
ازمدینه سوی وطن میرفت سوی مکه نگارمن میرفت میرود اوبه مکه وقت سحر اوحسین است و بی حسن میرفت می شود کربلا تنش عریان بی نیازا ست و بیکفن میرفت جان زینب مرو توازاینجا به روی ناقه یارمن میرفت میرسدیک غروب دلگیری شمر با پا روی بدن میرفت نیزه ی کندمردکی ملعون جای پهلوش بر دهن میرفت وسط قتلگه حسین افتاد اوچنین پاره پاره تن میرفت ✅
امیراین جهان ناقه نشین شد گل باغ جنان ناقه نشین شد به روی مرکب از شهر مدینه به مکه بی امان ناقه نشین شد خداحافظ دگرشهر پیمبر گذارم روی خودبر قبر مادر وداعی باحسن کردم خدایا خداحافظ بقیع این بار آخر فراغم میزند آتش به سینه به همراهم بود دختم سکینه شدم راهی به سوی مکه امشب روم دیگرخداحافظ مدینه برای رفتنم خوابی ندارم شب تاریک، مهتابی ندارم بیا اُم البَنین وقت جدایی است که دل بی طاقت وتابی ندارم هوای کوی دلبر بر تنم شد دگر فصل وداع رفتنم شد در این طول سفر غارت شوم من که خاکی زین سفر پیراهنم شد به همراهم بود این أشجع النّاس نگردد کی دگر دردوغم احساس الهی چشم بَد دور از ابالفضل شود غارت ز بعد ت خیمه عباس الهی این وداع آخرم نیست که یارب رازهای مادرم نیست شدم راهی پس ازمکه به گودال میان قتلگاه دیگرسر م نیست اگرچه کاروانها را امیرم بلارا ازتویارب می پذیرم شهادت بوده برماجمله عادت ولی گریم به اولاد اسیرم زهجران رقیه دل کبابم اسیره ناله ی طفل ربابم بنال امشب تو ای (مجنون) برایم که عاشورا نداده کس جوابم ✅
در این وداع فصل بهاران حسین مرو در لحظه های بارش باران حسین مرو عزم سفر زشهرمدینه نموده ای سوی دیارمکه حسین جان، حسین مرو گویا که عزم رفتن مکه نموده ای وانگه به کربلا توبه ميدان حسین مرو از نام گرم تو دل برف آب می شود در سردسير سخت زمستان حسین مرو تغيير کرده است لغتنامه ی دلم ای واژه واژه ی لب عطشان حسین مرو راهی مشو که لحظه ي طغيان چشم ماست همپاي چشمه هاي خروشان حسین مرو روزی رسد که جسم قمر زير آفتاب ماند سه روز و بين بيابان حسین مرو روزی رسدکه جامه ي يوسف برون شود افتد چو بين معرکه عريان حسین مرو روزی رسدکه قاري قرآن شکسته سر گرددزسنگ دشمن قرآن حسين مرو .
به مناسبت ۲۸ رجب المرجب سال‌روز گل باغ جنان بودیم و رفتیم پیمبر را نشان بودیم و رفتیم مدینه! ای تمام خاطراتم! (اگر بار گران بودیم و رفتیم) وداعی تلخ کردم با پیمبر نهادم صورتم بر قبر مادر دلم تنگ حسن شد، ای خدایا بقیع رفتم برای بار آخر نوایی می‌زند آتش به سینه رود همراه بابایش سکینه رسد روزی که بی بابا بیاید! خداحافظ... خداحافظ مدینه دل بی تاب را تابی بیاور شبم تاریک و مهتابی بیاور شده اُم البَنین وقت جدایی برای بدرقه آبی بیاور ببین زینب که جانی در تنم نیست دگر چاره به غیر از رفتنم نیست چنان در این سفر غارت شوم من که حتی بنگری پیراهنم نیست بود تا همره من أشجع النّاس کجا و کی کنم من درد، احساس؟! ز چشم بَد نگهدارش خدایا که گردد خیمه غارت بعد عباس نباشد این وداع آخر من! بگفتا رازهایی مادر من شود گودال، جمع پنج تن جمع نَهَد بر دامنش مادر، سر من خدایا هم علیمی هم خبیری پذیرفتم هر آن چه می‌پذیری برای ما شهادت بوده عادت ولی ای وای از داغ اسیری دل ارباب از هجران کباب است رقیه در بَرَش طفل رباب است پدر گفتا: که خوش باشی عزیزم بدان روزی رسد جایت خرابه است ✍
به مناسبت ۲۸ رجب المرجب سال‌روز مدینه! امامت کجا می‌رود؟  سفر کرده سوی خدا می‌رود  دلِ شب، غریبانه تنها حسین  نهان از همه چشم‌ها می‌رود  مدینه! چـه آرامی و ساکـتی  امـام غریبت کجا می‌رود؟  مدینه! زعباس و اکبر بپرس  اگر می‌رود، شب چرا می‌رود؟  مدیـنه! تماشا کن ایـن قافـله  چه عاشق سوی کربلا می‌رود  اگر جان بـه بزم بـلا می‌برد  علی‌اصغرش را کجا می‌برد؟  فضا محو تاب و تب زینب است  گمانم که وقت نمـاز شب است  همه هـاشمیات، مشغـول ذکر  بیابان پر از نغمۀ «یا رب» است  «طرِمّاح»! محمل به سرعت مران  که بانوی این کاروان زینب است  همه کودکـان را هم امشب مـدام  غریبانـه ذکر خدا بـر لب است  حسین است چون ماه و اطراف او  فروزنـده هفتـاد و دو کوکب است  بیابـان! بـزن نـاله‌ای دلـنشین  که دخت علی گشته محمل‌نشین  عجب کاروانی، خـدا یـارشان  اجل آیـد از ره بـه دیدارشان  متـاعِ همه گشته خونِ گلـو  خداونـدِ عالم خریـدارشان  شود حجّشان با شهادت شروع  اسارت بُوَد آخرِ کـارشان  گواهی دهم در کنـار فرات  بوَد آبشان خون رخسارشان  چو اینان عزیـزان پیغمبرند  مبادا کنی ای فلک خوارشان   قضا را چه امری مقدر شده؟  کـه سقّا پـریشانِ اصغر شده  در این کاروان کودکی شیرخوار  بـه دامـان مادر کشد انتـظار  که روزی در آغوش گرم پدر  کند تشنه لب، جان خود را نثار  بپاشد پدر خون او را به عرش  کند هدیـه بـر ذات پروردگار  در آغوش خون خدا پر زند  بـه دامان زهرا بگیرد قرار  به بابا بگوید که با دست خویش  سپر کن به تیر و به خاکش سپار  بـه سقا بگویید آبش دهـد  ز خون دو بازو، گلابش دهد  به زینب بگویید: با سوز و آه  بوَد کعبه‌ات گودی قتـلگاه  بـه اکبر بـگویید: بـابا کنـد  چگونه به زخم جبینت نگاه؟  بـه زهرا بگویید: از کعب نی  شود پیکر دخترانـت سیـاه  به قاسم بگویید: خون سرت  خضابِ رُخَت می‌شود بی‌گناه  به طفلان بگویید: در زیر خاک  بیاریـد از تـرس دشمن پناه  به "میثم" بگویید اشک روان  فرستد بـه دنبال این کاروان  ✍
به مناسبت ۲۸ رجب المرجب سال‌روز ای ساربان آهسته ران، کز دیده دریا می‌رود از شهر زهرا نیمه‌شب، فرزند زهرا می‌رود منزل به منزل کاروان، گردیده در صحرا روان با ناله و آه فغان، تنهای تنها می‌رود ریحانه‌ی خیرالبشر کرده سوی جانان سفر یا آنکه موسایی دگر، در طور سینا می‌رود قلب سکینه مشتعل، اشکش به رخ، خونش به دل با دیده‌ی دریائی‌اش، دنبال سقّا می‌رود اصغر زدامان رباب، پَر می‌زند بر دوش باب با شوق پیکان بلا، همراه بابا می‌رود لیلا جوانت را ببین، با رفتن آن نازنین گویی محمّد بر زمین از عرش اعلا می‌رود ریحانه‌ی باغ حسن، پوشیده بر قامت کفن تا شوید از خون پیرهن، با شور و غوغا می‌رود آید زصحرا زمزمه، خون ریزد از چشم همه سقّای آل فاطمه، عطشان به دریا می‌رود ای آسمان اختر فشان، بنگر برای بذل جان ماه بنی هاشم روان، با ماه لیلا می‌رود زینب شده محمل‌نشین، با ناله‌های آتشین منزل به منزل کو به کو، صحرا به صحرا می‌رود مرغ دل «میثم» روان گردیده با این کاروان داده زکف تاب و توان، همراه مولا می‌رود ✍
🏴 به مناسبت ۲۸ رجب المرجب سالروز ای ساربان آهسته ران، کز دیده دریا می‌رود از شهر زهرا نیمه‌شب، فرزند زهرا می‌رود زینب شده محمل‌نشین، با ناله‌های آتشین منزل به منزل کو به کو، صحرا به صحرا می‌رود ✍
به مناسبت ۲۸ رجب المرجب سال‌روز وقتی که می‌رفتند، دنیا گریه می‌کرد شهر مدینه مثل زهرا گریه می‌کرد وقتی که می‌رفتند، پشت پای آن‌ها چشمان جبرائیل حتی گریه می‌کرد پائین پای ناقه مریم گریه می‌کرد دورِ سر گهواره عیسی گریه می‌کرد این است آن داغ عظیمی که برایش حتّی میان تشت، یحیی گریه می‌کرد بوسید اکبر دست‌های مادرش را در زیر چادر، ام لیلا گریه می‌کرد بر روی دامن مادری در گوش طفلش آهسته تا می‌گفت "لالا" گریه می‌کرد یک کاروانِ گریه شد وقتی رقیه با گفتنِ "بابا بابا" گریه می‌کرد در زیر پای محمل مستوره‌ی عشق منزل به منزل ریگِ صحرا گریه می‌کرد وقتی که می‌رفتند، عالم سینه می‌زد وقتی که می‌رفتند، دنیا گریه می‌کرد ✍