با سلام و عرض ادب خدمت دوستان و ذاکرین عزیز آل الله
متن اشعار و نوحه های وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
مناسبت دهم رمضان
👇👇👇👇👇
ای گریه کن ها .. فقط محسنُ نکشتن الهی بمیرم مادرم دیگه خیلی زنده نماند .. اگه بخوان میوه ای رو از درخت بچینند .. میوه رسیده باشه به آسانی از درخت جدا میشه .. اما اگه میوه نارس باشه با شاخه از درخت جدا میشه .. آی بچه سیدا ..
میوۀ نارسیده محسن بود
که جدا شد ولی درخت شکست
یه شش ماهه مدینه کشتن بینِ در و دیوار با ضرب لگد .. یه شش ماهه کربلا .. رو دستِ بابا با تیرِ سه شعبه ..
نگذاشتن حرف ابی عبدالله تمام بشه .. منّوا عَلَی ابن المُصطَفى .. هنوز حرف آقا نمام نشده بود به موقع : فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ بْنُ الْکَاهِلِ الْاَسَدِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَی بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِی نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ ..(2)
گر آب ندارد پدرِ مظلومم
گر شیر ندارد مادر محزونم
از آب گذشتم و نمیخواهم شیر
بیرون بکشید تیر از حلقومم
1)بحارالأنوار. جلد ۳۰.۲ ص ۲۹۳
2) تذكرة الخواص، سبط این جوزی، ص ٢٥٢
.
روضه و توسل به ام المومنین حضرت خدیجه سلام الله علیها
سلام ما به تو ای مادر بهشت رسول
که پرورش به روی دامن تو یافت بتول
ملائکاند به مدحت در آسمان مشغول
امین وحی حقت کرده بر سلام نزول
سلام ذات خداوند و چارده معصوم
به تو که بوده مقامت همیشه نامعلوم
درود باد به روح و سلام بر تن تو
حجاب نور و دعای رسول، جوشن تو
بهشت وحی خداوندگار، گلشن تو
محیط پرورش فاطمه است دامن تو
به جز تو در غم و اندوه، یار احمد کیست؟
به غیر تو صدف گوهر محمّد کیست؟
خدای را به خدا لایق درودی تو
به یاری نبی آغوش خود گشودی تو
دل از رسول خدا همچنان ربودی تو
تمام لشکر ختم رسل تو بودی تو
تو سینه را سپر سنگ دشمنان کردی
به حفظ جان محمّد نثار جان کردی
تو بهترین زن روی زمینی ای مادر
تو در جلال، جلالآفرینی ای مادر
تو مام همسر حبلالمتینی ای مادر
تو مادر همۀ مؤمنینی ای مادر
گل رسول خدایی و گل کجا تو کجا؟
زنان دیگر ختم رسل کجا تو کجا؟
تو آسمان فروزان یازده قمری
تو از زنان همه انبیا به رتبه سری
هرآنچه وصف تو خوبان کنند خوبتری
زنان ختم رسل دیگرند و تو دگری
مگر نگفت نبی بین همسرانش بسی
که بهر من چو خدیجه نبود و نیست کسی
سلام بر تو و روح بلند ایمانت
درود بر تو و ایثار و عهد و پیمانت
بهار سبز گل عصمت است دامانت
سلاله و پدر و مادرم به قربانت
به جز خدا و نبی مدح تو نشاید گفت
تو را چو فاطمه امالائمه باید گفت
تو مادر همه سادات عالمی بانو!
تو نور چشم رسول مکرمی بانو!
تو به ز هاجر و سارا و مریمی بانو!
دوازده گهر نور را یمی بانو!
خدای را به دعا و نیاز میخواندی
نزول وحی نبود و نماز میخواندی
سلام بر تو و اشک و دعا و زمزمهات
سلام بر تو و روح بلند فاطمهات
فروغ وحی عیان بود از مکالمهات
هزار عایشه کم از کنیز خادمهات
همیشه شیفتۀ خصلت و صفاتت بود
که سال حزن رسول خدا وفاتت بود
هنوز بوی خدا میدمد ز پیرهنت
دمی که روح تو پرواز کرد از بدنت
زهی جلال سلام خدا به جان و تنت
که از بهشت فرستاد ذات حق، کفنت
گرفتم آنکه ز کوثر دهان خود شویم
مرا چه زهره که اوصاف چون تو را گویم
وفات تو نبود کم ز صبح میلادت
سلام بر تو و آباء پاک و اولادت
به شأن تو که بود رتبۀ خدادادت
همین بس است که مولا علیست دامادت
امین وحی، سلامت به احمد آورده
که جز تو فاطمه را بر محمد آورده؟
که جز تو آورد از بهر مصطفی زهرا؟
که جز تو دختر او هست زینبکبری؟
که جز تو قابلهاش بوده مریم عذرا؟
که جز تو شد سپر جان خواجۀ دوسرا؟
تویی که در رحمت فاطمه سخن میگفت
سخن ز سر خداوند ذوالمنن میگفت
شاعر: استاد غلامرضا سازگار
همین که همسرِ رسول خدا شد، زن های قریش ازش دوری میکردن .. نه تنها سلامش نمی کردن، سلام خدیجه رو هم جواب نمی دادن .. گذشت تا به فاطمه باردار شد یه روز رسول خدا وارد خانه شد دید خدیجه با کسی داره حرف می زنه در حالی که به ظاهر کسی کنارش نیست .. فرمود خدیجه با کی داری حرف میزنی؟ عرضه داشت فرزندی که در رحم منِ ،مونس من شده با من تکلم میکنه ..
غم مخور مادر که غمخوارت منم
این جهان و آن جهان یارت منم
همونجا رسول خدا بشارتِ ولادتِ فاطمه رو داد به خدیجه کبری .. لحظاتِ آخرِ حملش رسید .. فرستاد دنبالِ زن های قریش بیان کمکش کنن، گفتن به خدیجه بگو تو قولِ ما رو قبول نکردی همسرِ یتیم ابوطالب شدی .. ما هم دعوتِ تو رو نمی پذیریم و کمکت نمی کنیم .. تا این خبر رو شنید خدیجه اندوهگین شد .. اما یه وقت دید چهار زنِ بهشتی آمدند دورش رو گرفتن کمکش کردن فرزندش رو به دنیا آورد ..
لحظاتِ آخر عمرش دیدن خانم خدیجه سلام الله علیها داره گریه میکنه .. اسما میگه گفتم بیبی جان شما رو که رسول خدا وعدۀ بهشت داده چرا گریه می کنید .. فرمود گریهام برای دخترم فاطمه ست .. شبِ عروسیش نیستم براش مادری کنم .. میگه گفتم بیبی جان اگه من بودم براش مادری میکنم .. بی بی خوشحال شد و دعام کرد ..
گذشت تا شبِ عروسیِ فاطمه رسید .. رسول خدا دستِ فاطمه رو گذاشت تو دستِ علی .. فرمود هرکه تو خانه هست بیرون بره .. همه رفتن اما من ماندم رسول خدا چشمش به من افتاد فرمود اسماء مگه نشنیدی گفتم من به بی بی وعده دادم امشب به جاش مادری کنم .. اجازه داد رسول خدا و ماندم .. آی گریه کن ها میدونم دلتون کجا رفت .. این یه جاست که زن احتیاج به زن داره، یه جا هم موقع وضع حملشِ .. الهی بمیرم که وضع حملِ مادرمون بینِ در و دیوار بود ..
ای کاش فقط درُ آتش میزدن و دیگه لگد به درِ نیم سوخته نمی کوبیدن .. نالۀ اول بابا رو صدا زد .. نالۀ دوم دیگه نگفت بابا، نگفت علی .. صدا زد «آهِ يَا فِضَّةُ إِلَيْكِ فَخُذِينِي! فَقَدْ وَ اللَّهِ قُتِلَ مَا فِي أَحْشَائِي مِنْ حَمْل» (1) خدا محسنم رو کشتن فضه بیا ..
⇦•لبیک اُم المومنین ..
#سینه_زنی و توسل به اُم المومنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها
به زبانبریده کجا رسد صفتی به مدح و ثنای او
که خداش هرچه طلب کند به کمال داده برای او
ز زبان خاتم مرسلین همه وقت کرده دعای او
صلوات آدم و خاتم آمده است جمله صلای او
چه زنیست او که به مدحتش فلک آفریده خدای او
«لبیک اُم المومنین .. لبیک اُم المومنین .. »
شدهاست جاذب لطف حق، چو به مهر ذرّۀ لاحقه
نرسد به جلوۀ نوریاش رشحات ظلمت زاهقه
چه کلیمهای که دهد بیان ز عدم در انفس ناطقه
چه زجاجهایست که از خودش بدمد لوامع مُشرقه
ملکوت و ملک خدای را به عیان رسانده ضیای او
چه غمش هر آنکه شفیعهاش بشود به محشر داهشه
به مقام خلد برینیاش نه منازعه نه مناقشه
نگرفتهاند مقام او به معاجله به مهامشه
به خدا که زَهرۀ قرب او نه به حفصه هست و نه عایشه
که نشیند از ره غدر و کین به دل رسول به جای او
سخن از کسی شده در میان که نبیست گرم ستودنش
مَلِکست قاری فضل او، مَلَکست محو سرودنش
عدمست زادۀ بود او و وجود طفل نبودنش
که شدهست بسته به نور حق همه صبح دیده گشودنش
حسنست شمس مضیّ او و حسین بدر دجای او
به خدا که دار و ندار او بدهد نشان ز عدالتش
احدی نبوده ز مکّیان به نجابتش به اصالتش
احدی نجسته مشابهش احدی ندیده جلالتش
چو گشود خاتم مرسلین دو لب از برای رسالتش
چه زنی به غیر خدیجه گفت بلی به دین و ندای او
چه زنیست مادر فاطمه، چه زنیست همسر مصطفی
که به همرهی، که به همسری، شده نیم دیگر مصطفی
نه به مال بلکه به جان خود شده یار و یاور مصطفی
که مناقبش شده بازگو ز لب پیمبر مصطفی
متراکم آمده خیرها به چهارگوش سرای او
«لبیک اُم المومنین .. لبیک اُم المومنین .. »
به گرهگشایی لطف او نه مقیَّدی نه مقیِّدی
شده لحظهلحظۀ بودنش جلوات عزّ مُمَجِّدی
نرود مواصف جود او به خفا ز جور معاندی
چو نباشد آیۀ سلم او چه مطهَّری چه موحِّدی؟
مگر اینکه خلق دعا کند به طراز قبلهنمای او
چو نماز او بشود حکم نبود مصلّی دیگری
به خدا نگویم الی الابد سخن از تولّی دیگری
که دهد موالی همسرش به نبی تسلّی دیگری
چو صفات و ذات جلال حق بدهد تجلّی دیگری
شده مهر و ماه نشانهای ز فروغ جود و سخای او
به ازل چو آینۀ «ألَستُ بِرَبّکم» شده صیقلی
به مطاوعت ز مقام او چو رسول گفتهام از بلی
چو گشود احمد مصطفی در سرّ مصحف منجلی
به خدا که غیر خدیجهاش به خدا قسم به جز از علی
نشدهست مطلع آدمی ز رموز غار حرای او
صفت کمال خدیجه را چه به شعر ناقص همچو من
که چهارده دم کبریا به مدیحهاش شده در سخن
ظُهِرَت یَنابِعُهَا العُلاهِ مِنَ الخَفاءِ إلَی العَلَن
به کدام زن به جز از خدیجه رسول حضرت ذوالمنن
همه ساله کرده ز تعزیت به برش لباس عزای او؟
شاعر: #مجید_لشگری
.
نَبّیالله؛
خدا زنی بهتر از خدیجه به من نداد.
هنگامی که مردم تکذیبم میکردند،
او مرا تصدیق کرد و هنگامی که
مردم مرا تحریم کردند،
با ثروتش کمکم کرد.
و خدا از او فرزندی به من داد
در حالی که از دیگر زنانم به من فرزندی نداد.
#شاهزاده_قریش
#خدیجه_کبری
.
از درد غربت داشت کوثر گریه میکرد
زهرا به روی قبر مادر گریه میکرد
خاک مزار مادرش را میگرفت و
با دست خود میریخت بر سر گریه میکرد
*شبِ رحلتِ اُم المومنین حضرت خدیجه سلام الله علیها .. امشب مادرمون فاطمه چه حالی داشت بمیرم برات بی بی جانم ..*
یاد گذشته یاد آینده برای
این مادر و دختر، پیمبر گریه میکرد
*زهرای مرضیه یه طرف گریه میکرد رسول خدا از یه طرف .. یا رسول الله .. سال ها بعد از رحلت خانم خدیجه کبری حضرت گریه می کرد .. تو هم امشب برا این خانم گریه کن .. اُم سلمه بعد از جناب خدیجه والامقام ترین و شریف ترین همسرِ پیغمبرِ .. خیلی باوفا بود .. ام سلمه میگه هر وقت اسم خدیجه رو میبردیم «فَلَمَّا ذَكَرْنَا خَدِیجَةَ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ ..» پیغمبر گریه می کرد بعد میفرمود : «ثُمَّ قَالَ خَدِیجَةُ وَ أَیْنَ مِثْلُ خَدِیجَةَ» (1) کجا کسی مثه خدیجه میشه ..! «صَدَّقَتْنِی حِینَ كَذَّبَنِی النَّاسُ» وقتی همه منو تکذیب کردن خدیجه منو تصدیق کرد .. «وَ وَازَرَتْنِی عَلَى دِینِ اللَّهِ» در راهِ دین خدا منو یاری کرد .. «وَ أَعَانَتْنِی عَلَیْهِ بِمَالِهَا» و با مالِ خودش کمک کرد به اسلام .. بعد پیغمبر فرمود خدا به من فرمان داده خدیجه رو به بهشتِ برین بشارت بدم .. اینطور بود پیغمبر با خدیجه سلام الله علیها .. امشب همه گریه میکردن ..*
گرم تماشای عزاداری آنها
یک گوشه ای آرام حیدر گریه میکرد
*ولایتِ امیرالمومنینُ پذیرفته بود این بی بی .. رسول خدا به خدیجه سلام الله علیها فرمود: «یَا خَدِیجَةُ هَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاکِ وَ مَوْلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ إِمَامُهُمْ بَعْدِی ..» (2) خدیجه، همسرِ عزیزم .. این علی مولای تو و مولایِ همۀ مومنینِ .. امام مسلمین و مومنین بعد از منِ رسولِ خداست .. بعد بی بی فرمود: «صَدَقْتَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَدْ بَایَعْتُهُ عَلَى مَا قُلْتَ أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُكَ وَ كَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً عَلِیماً» بی بی هموز زمانِ امامتِ مولا رو درک نکرده بود بعد از پیغمبر زنده نبود ولی به امیرالمومنین ایمان آورد .. ای وای بر اونایی که بیعت کردن ولی بیعتشون با علی رو شکستن ..*
تکرار شد این قِصه اما در دل شب
این بار زینب زار و مضطر گریه میکرد
بر روی قبر مخفی مادر به یادِ
آن شعله ها و یاس پرپر گریه میکرد
وقتی که خون تازه از مسمار میریخت
انگار بر حال علی در گریه میکرد
دست خدا را دست بسته میکشیدند
زهرا به مظلومی شوهر گریه میکرد
صیادها با تازیانه حمله کردند
کوچه قفس بود و کبوتر گریه میکرد
یک روز هم زینب به زیر تازیانه
در قتلگه پیش برادر گریه میکرد
وقتی که طفلان بین آتش میدویدند
بر نیزه چشم آب آور گریه میکرد
شاعر : #علی_صالحی
لَا يَسْتَوِي مِنْكُمْ مَنْ أَنْفَقَ
مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ /الحدید-۱۰
یعنی ارزش آنهایی که پيش از فتح مکـه،
اِنفاق و جَهاد كردند،با بقیه يكسان نيست!
مثلاً اولین بانوی ایمان آورنده به پیامـبر
که همهی اَموال خود را صرف اسلام کرد
#خدیجه_کبری
##روضه و توسل به حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها اجرا شده #شب_دهم ماه مبارک رمضان
حضرت خدیجه سلام الله علیها، اون لحظه های آخر عُمر، با رسولِ خدا حرف زد، وصیت کرد، عرضه داشت: یا رسول الله! فاطمه ی من، بعد از من یتیم میشه، حواست به دخترم باشه، یا رسول الله! یه چیزِ دیگه از شما میخوام، اما به شما روم نمیشه بگم، اون حرفم رو با دخترم میزنم...
قربونِ حیایِ این بی بی برم، همه ی زندگیش رو خرجِ اسلام کرده، یه کفن میخواد، یه عبا میخواد ازپیغمبر، روش نمیشه به پیغمبر بگه، فاطمه رو در آغوش گرفت، دخترم! عزیزِ دلم، من روم نشد به بابات بگم، بگو: همون پیراهنی که اون لحظه ای که وحی بر تو نازل شد، همون پیراهن رو به من بده، من بگم اون پیراهن رو تویِ قبرم بذارن...
رسولِ خدا هم پیراهنش رو داد و هم عباش رو داد، تا اینجا کارِ پیغمبر بود، یه وقت جبرئیل نازل شد، عرضه داشت یارسول الله! خدیجه همه ی زندگیش رو خرجِ دینِ خدا کرده، خدا فرموده: کفنِ خدیجه با منِ...
چندتا کفنِ بهشتی آوُردن، یارسول الله! این برا خدیجه است، یه دونه برا خودته، یه دونه برا علی، یه دونه برا فاطمه، این آخری هم برا حسن...
از همین جا روضه ی حسین شروع شد، شاید همین جا جبرئیل روضه ابی عبدالله رو خونده باشه، اما این سئوال موند تا زمانی که حضرت زهرا وصیت کرد به زینب، یک یک کفن هارو که گفت، یه وقت زینبِ کبری، زینبی که از لحظه ی تولد حسینی است، یه نگاهی به مادر کرد، صدا زد: مادر! مگه حسینم کفن نداره؟ فرمود: دخترم! اگه حسینم سهمی ازاین کفن ها نداره، اما پیراهنی رو برای حسینم با دستایِ خودم بافتم، یه ساعتی که داره میره میدان، غریب و تنهاست، این پیراهن رو بهش بده، اما یه کاری هم عوضِ مادر انجام بده، عوضِ من زیرِ گلویِ حسینم رو بوسه بزن...
کربلا زینب وصیتِ مادر رو عمل کرد، زیرِ گلو رو بوسه زد، اما هنوزنمیدونه چرا مادر گفته زیرِ گلو رو بوسه بزن، چرا نگفت: دستِ برادر، پیشانیِ برادررو ببوس؟ زینب اون لحظه ای متوجه فرمایش مادر شد که اومد بالا تلِ زینبیه، وقتی دید نانجیب رو سینه ی برادر نشسته، خنجر رو زیرِ گلویِ برادر گذاشته، هر قدر ناله داری بلند صدا بزن" یا حسین!...
.
چه جنگ باشد
و چه نباشد
راه من و تو از کربلا میگذرد !
باب جهاد اصغر بسته شد
باب جهاد اکبر که بسته نیست !!💔
#شهید_آوینی
.
🌹شهید سید مرتضی آوینی:
دیندار آن است که در کشاکش بلا
دیندار بماند
وگرنه در هنگام راحت و فراغت و صلح
چه بسیارند اهل دین...
##روضه و توسل به حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها اجرا شده #شب_دهم ماه مبارک رمضان
بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی
شایسته ی وصف زبان کردگاری
نه درخورِ توصیف های اینچنینی
حُسنِ تو مَحض با پیمبر بودنت نیست
قبل از مسلمان بودنت هم بهترینی
انگشتر پیروزی دین خدا را
تو با بهای جان و اموالت نگینی
طرد تو از سمت قریشی های مکه
باعث نشد یک لحظه هم از پابشینی
نام تو از لب های پیغمبر نیفتاد
در هر کجا همراهِ ختم المرسلینی
مثل فدک نام تو را هم غصب کردند
تو بهترین مصداقِ اُمُّ المُومِنینی
این روزهای آخر عمر خودت را
هر روز با یک غصه ی تازه قرینی
رخساره ی تو رنگِ رفتن را گرفته
احساسِ تلخِ لحظه های واپسینی
در چشم هایت اشک حرفِ درد دارد
انگار از یک قصّه ی دیگر غمینی
دلواپسِ غم های بی پایانِ زهرا
بعد از فراقِ رحمتُ للِّعالمینی
دلواپس یک سینه ی بی تاب هستی
دلواپس یک میخ داغ و آتشینی
رفتی که زهرا دخترت را در هجومِ
چل مرد نامرد و فشار در نبینی
ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری
وقتی که آنجا گفت یا فضّه خذینی
از همسرت جای کفن پیراهنش را
میخواستی… اما چرا با شرمگینی
#شاعر محمدعلی بیابانی
*حضرت خدیجه سلام الله علیها، فرمود: فاطمه جان! من روم نمیشه به پیغمبر بگم، من از مرگ، از قبر می ترسم، میشه پیغمبر اون پیراهنی که باهاش معراج رفته بود رو به تنم کنه؟ بعد پیغمبر رو خواست، عرضه داشت: یارسول الله! من رو حلالم کن، من نتونستم در حق شما سنگِ تمام بذارم، بعد سفارشِ فاطمه اش رو کرد، نکنه کسی به فاطمه ام سیلی بزنه، نکنه کسی به فاطمه ام جسارت کنه، چشماش رو که باز کرد، پیغمبر رو بالایِ سَرِ خودش دید، چقدر دلش آرام گرفت، عرضه داشت: یارسول الله! شما بالا سَرِ من نشستید من راحت جان میدم...
دخترش فاطمه هم چشماش رو باز کرد دید علی بالا سَرش نشسته، گفت: علی جان! شما بالا سر من هستید من آرام جان میدم، یه خورده برام قرآن بخوان... حسن چشماش رو باز کرد زینب و حسین رو بالا سَرِ خودش دید، گفت: داداش! بالا سرم هستی راحت جان میدم، اما حسین تویِ گودالِ قتلگاه، یه وقت زینب ببینه:" وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِه" یه وقت ببینه زینب داره از بالایِ تلِ زینبیه بر سر و سینه زنان به سمت گودال قتلگاه میآد، هی صدا میزنه: "وامحمداه، هَذا حسَینٌ بِالعَراء، مُرَمَّلٌ بالدِّماء، مُقَطَّعُ الأعضَاء، مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ وَ بَناتُكَ سَبايا"... حسین...*
|⇦•ای داده به عصمت شرف و..
#مدح و توسل به اُم المومنین حضرت خدیجه سلام الله
ای داده به عصمت شرف و نام خدیجه
ای بسته به طوفت فلک احرام خدیجه
ای همسر پیغمبر اسلام خدیجه
ای عصمتِ حق فاطمه را مام خدیجه
ای ختم رسل را ز شرف نور دو دیده
پیش از شب بعثت به محمد گرویده
ای بر تو سلام آمده از داورِ هستی
بگذشته در آیینِ نبی از سر هستی
دل داده و دل برده ز پیغمبر هستی
زیبد که بخوانند تو را مادر هستی
الحق که خدا هستی خود را به تو داده
أم النجباء فاطمه زهرا به تو داده
اسلام ز اموال تو سرمایه گرفته
دین در کنف عزت تو سایه گرفته
توحید ز اخلاص تو پیرایه گرفته
اخلاص زِ حسن عملت پایه گرفته
همت سر تسلیم به دیوارِ تو سوده
پیش از تو زنی لب به شهادت نگشوده
تو در دل سختی به پیمبر گرویدی
هر بار بلا را به سر دوش کشیدی
بر یاری اسلام به هر سو دویدی
بس زخم زبان ها که ز کفار شنیدی
ای قامت مردانِ جهان خم به سجودت
ای تکیه گه ختم رسل نخل وجودت
ای مکه ز خاکِ قدمت خُلد مُخَلَد
ای عصمت معبود و امیدِ دل احمد
اسلام به پا خواست و گردید مؤید
از ثروت تو ، تیغ علی ، خُلق محمّد
تا حشر خلایق که خدا را بپرستند
مرهون فداکاری و ایثار تو هستند
آن روز که پیغمبر اسلام شبان بود
در سینۀ او سرّ خداوند نهان بود
پیش از همه پیغمبریش بر تو عیان بود
ایمان تو پروانۀ آن شمع جهان بود
حق بر همه زن های جهان سروریت داد
با خواجۀ عالم شرف همسریت داد
زین واقعه زن های قریش از تو بریدند
قدر و شرف و عزّت و جاه تو ندیدند
با چشم حقارت به مقامت نگریدند
یکباره ز بیت الشرف پای کشیدند
آنها دلشان بود به سوی زر و سیمی
گفتند خدیجه شده مشتاق یتیمی
تنها نشدی همسر و دلدار محمّد
در سخت ترین روز شدی یار محمّد
در شدّت غم گشتی غمخوار محمّد
پیوسته دلت بود گرفتار محمّد
در پیش رویش گشت وجودت سپر سنگ
باشد که کنی در ره او چهره ز خون رنگ
آن روز که بر دخت نبی حامله بودی
هم صحبت زهرات به هر قائله بودی
از غربت و از درد درونت گله بودی
بی همدم و بی یاور و بی قابله بودی
از درد به ببالش گل رخسار بهشتی
گشتند تو را قابله زن های بهشتی
این است که شیرینی جان در بدن توست
این جان جهان است و هم آغوش تن توست
این یار به هر خلوت و هر انجمن توست
این است که در حاملگی هم سخن توست
کی مثل تو از هستی خود چشم بپوشید؟
تا فاطمه از سینه او شیر بنوشید
آن روز که افتاد خزان در چمن تو
پر زد به جنان طوطی روح از بدن تو
تا بوی گل احمدی آید ز تن تو
شد جامه پیغمبر اکرم کفن تو
با مرگ تو آغاز شد ای عصمت سرمد
بی مادری فاطمه ، تنهایی احمد
بردار سر از خاک و ببین همسر خود را
بنگر هدف سنگ سر شوهر خود را
باز آ و ببین اشک فشان دختر خود را
بر گیر به بر دختر بی مادر خود را
بی روی تو گردون به نظر تیره چو دود است
برخیز که بی مادری فاطمه زود است
بر خیز که بر ختم رسل فخر زمانه
خانه شده غم خانه ای بانوی خانه
بر گیسوی زهرا که زند بعد تو شانه ؟
بی تو شده از هر مژه ای سیل روانه
پیغمبر اکرم ز غمت زار بگرید
خون است دل فاطمه مگذار بگرید
ای جامه احمد کفنت بر بدن پاک
کن بهر حسینت به جنان جامه ز غم چاک
تو بر سر دست نبی و او به سر خاک
سر تا به قدم چون گل پرپر شده صد چاک
میثم ز غم نور دو عین تو بگرید
تا صبح قیامت به حسین تو بگرید
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
.
کدوم حسین رو صدا می زنی؟ پیغمبر وقتی وارد خانه شد، دید داره زهرا گریه میکنه،گفت: عزیزِ دلم، چرا گریه میکنی؟ عرض کرد:یا رسول الله! این بچه ای که در رَحِمِ منِ با من حرف میزنه.پیغمبر فرمود:فاطمه جان! وقتی تو هم در رَحِمِ مادرت،خدیجه ی کبری بودی با مادرت حرف میزدی، عرض کرد:بابا! یارسول الله! اون روز من مادرم خدیجه ی کبری رو دلداری میدادم، اما این بچه جگرِ من رو میسوزنه،این زیرِ لب میگه:" یا اُمّاه! اَنَا الغَریب، یا اُمّاه! اَنَا المَظلوم" اما بابا از صبح تا حالا حرف زدنش عوض شده، هی زیرِ لب میگه: "یا اُمّاه! اَنَا العَطشان"
الان کربلا چه خبرِ؟ امشب شبِ جوان هاست، با شب های دیگه فرق میکنه،امشب شبِ علی اکبرِ،آی مردم! شب های جمعه یادت باشه اگه کربلا بودی روضه علی اکبر رو نخونید، بذار بی مقدمه برات روضه بخونم: رفتن کربلا، با همه ی خستگی که پیاده رفته بودن،یه نگاهی کردن به شیخِ کاروان گفتن: هر سال تو برامون روضه و نوحه میخوندی، چرا برامون روضه نمیخونی؟گفت: باشه، دفترِ نوحه رو باز کرد، گفت: هر چی بیاد می خونم، دفتر رو باز کرد، یه وقت دید نوحه ی علی اکبر اومده، شبِ جمعه ای بود، شروع کرد نوحه خوندن، جوانها دورش رو گرفتن،"میخوام شما هم مثلِ اونا سینه بزنید، به یادِ همه ی شهدا و رزمنده ها،یادت باشه همه کارهایِ پدرها دستِ پسرِ بزرگِ، هرکاری امشب داری باید بگی: یا علی اکبر! من روضه ام تو این نوحه است، دستت رو بیار بالا..."*
جوانانِ بنی هاشم بیایید
علی را بر دَرِ خیمه رسانید
*تا حالا از خودت پرسیدی چرا ابی عبدالله گفت:جوانانِ هاشمی بیان ببرن،آخه از صبح هر کی رو زمین افتاده ابی عبدالله خودش تنهایی آورده تو خیمه، اما با این بدن چه کردن؟ همچین که این نوحه رو میخوند،جوانها تو حرمِ ابی عبدالله سینه میزدن، رسید به بندِ دوم...*
بگویید مادرش لیلا بیاید
تماشایِ قَدِ اکبر نماید
*همچین که سینه زدن،نوحه اش تمام شد، روضه اش تمام شد،گفت: همه بریم استراحت کنیم، فردا با یه حالِ بهتری بیاییم حرمِ ابی عبدالله،آخه پیاده از شهرشون اومده بودن کربلا، زیرِ لب میگفتن:حسین جان! الحمدالله نمردیم حرمت رو دیدیم آقا، یکی گفت: آقا!مادرم مریض بود نتونست بیاد، هر کی یه چیزی میگفت،عاقبت رفتن استراحت بکنن، روضه خون همچین که سرش رو رویِ بالش گذاشت استراحت کنه،وسط هایِ خوابش دید بهش گفتن:بلند شو،گفت: خسته ام خیلی راه اومدم، گفتن: ابی عبدالله اومده دیدنت، بلند شد، گفت: ما این همه راه اومدیم،آقاجانِ ما چرا زحمت کشیده،گفتن:دستور خودِ ابی عبدالله است، میگه: یه مرتبه دیدم در بازشد،قرصِ ماه وارد شد: "صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه" میگه: همچین که سلام دادم،حضرت جوابِ سلام دادن، فرمودن: من به سه دلیل اومدم،اولیش رو بهت بگم: هر کی دیدنِ من بیاد، منم دیدنش میآم...
دوم اینکه: تو شهرتون روضه که می گیرید، دَمِ در یه پیرمردِ با اخلاصی هست، چایی دستِ مردم میده، گاهی هم کفش جفت میکنه، از راه دور به من سلام داده، برگشتی بگو: آقا! بهت سلام رسونده...
فرمود:مطلب سوم اینکه یادت باشه اگه از این به بعد اومدی شب جمعه کربلا، تو حرمِ من دیگه روضه ی علی اکبر نخون...آخه شب های جمعه مادرِ پهلو شکسته ام کربلاست،طاقت نداره روضه ی علی رو بشنوه....
وَ قَطَّعوهُ بِسُیوفِهِم...
حسین(ع)، علیاکبرش را به سیمای پیامبر میدید،
کوفیان اما اِرباً اِرباً اِرباً اِربا..
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
نظم را نام تو لبریز از فصاحت میکند
شعر زیر سایه ات کسب سعادت میکند
از خدا بر تو سلام آورد جبرئیل امین
بر درت پیکِ خدا عرض ارادت میکند
مادر صدیقه و صدیقۀ امت تویی
طاهری و دین زِ تو کسب طهارت میکند
در هجوم وحشی زخم زبان ابتران
دامن پاک تو کوثر را روایت میکند
در بهشت از قصر مروارید داری خانه ای
خاک راهت سرمه در چشمان جنت میکند
قافله در قافله سرمایه دادی... عاقبت
کاروان تو محبت را تجارت میکند
چله ای خرما رساندی در حرا اما رسول
در عوض سیب بهشتی با تو قسمت میکند
پیشتر از دیگران دین تو کامل گشته بود
تا که قلبت با غدیر نور بیعت میکند
بر سر سجاده ی اسلام تو اول زنی
که نمازی آسمانی را اقامت میکند
شمع سان،لب بسته، میسوزد زِداغ غربتت
قبر ویران تو را هر کس زیارت میکند
در رثایت شعر میگوید امیرالمومنین
اشک پیغمبر ز داغ تو حکایت میکند
مجلس ختم تو را ای برترینِ اُمهات
با دلی محزون به پا ختم رسالت میکند
داغ تو، مرگ ابوطالب، شده غم روی غم
چشم قرآن گریه بر این دو مصیبت میکند
رفتی و دیگر ندیدی دشمن پیمان شکن
حمله با آتش به سوی بیت عصمت میکند
رفتی و دیگر ندیدی بین آن دیوار و در
دخترت ، خود را مهیای شهادت میکند
رفتی و دیگر ندیدی کربلا بر نیزه ها
سورۀ فجر شما قرآن تلاوت میکند
رفتی و دیگر ندیدی زیر باران عطش
کودک شش ماهه ای اتمام حجت میکند
رفتی و دیگر ندیدی خیمه هایِ تشنه را
سیلی و کعبه نی و بیداد، غارت میکند
رفتی و دیگر ندیدی دست های بسته ای
با عزیزان تو صحبت از اسارت میکند
*شام غریبان بی بیِ .. دلها رو ببرم شام غریبان دخترش فاطمه .. اون ساعتی که وسط صحنِ خانه امیرالمومنین میخواد بدنُ غسل بده .. مولا، حیدرِ کرارِ .. کسی تاحالا لرزه ای تو دست علی ندیده .. تو هیچ غزوه ای پاهای علی نلرزیده .. اما اینجا اسما میگه دیدم دستای مولا داره میلرزه ..
میخواد بدنُ غسل بده: «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ و فی سبیل الله و عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ..»
رحمت خدا به این اشک ها و گریه ها، اول مولاسفارش کرد اسما به بچه ها بگو این بچه ها آستین ها رو به دهان بگیرن صدا نالشونُ کسی نشنوه .. زهرا وصیت کرده کسی با خبر نشه .. اسما آروم آب بریز ..
بریز آب روان اسما
به روی پیکرِ زهرا
ولی آهسته آهسته ..
اسما میگه یه وقت دیدم مولا دست از غسل دادن کشید سر به رو دیوار خانه گذاشته داره بلند بلند داد میزنه .. گفتم آقاجان مگه خودتون به بچه ها رو امر به صبر نکردین؟! فرمود: اسما دست از دلم بردار ..
ببین بشکسته پهلویش
ببین نیلی شده رویش
سیه گردیده بازویش ..
گریه کنا .. با هر کیفیتی بود بدنِ فاطمه شُ غسل داد .. نوشتن بچه ها دو به دو گوشۀ خانه دست گردن هم انداختن دارن میلرزن این صحنه رومیبینن، همین که از غسل فارغ شد، بدنُ کفن کرد با چه کیفیتی بماند، چند بار این بدنُ غسل داد؟.. آخه هی میومد کفن کنه از جایِ سینه مجروح خونِ تازه جاری میشد .. بدنُ کفن کرد .. بندهایِ کفنُ بست، نگاه کرد دید اگه الان حسنین و زینبینُ صدا نزنه شاید بچه ها کنار بدن مادر جون بدن صدا زد حسنم بیا، حسینیم بیا، زینبم بیا، کلثومم بیا، بیان برای بارِ آخر توشه تونُ از مادر بگیرید .. از اینجا روضه خون خودِ مولاست میفرماید: والله قسم بندهای کفن بسته بود تا حسنین اومدن خودشونُ رو بدن مادر انداختن دیدن بندهای کفن باز شد، بچه ها رو در آغوش گرفت .. خدا برای هیچ بچه ای نیاره مادرشُ تو جوونی از دست بده .. مولا میگه شنیدم بین زمینُ آسمان منادی داره صدا میزنه علی بچه ها رو از رو بدنِ مادر بردار .. ملائکه طاقت ندارن این صحنه رو ببینن ..
مگه میشه حتی تو روضۀ مادر دلت نره کربلا .. نمک هر روضه، روضۀ پسرشه .. عرضه میداریم آقاجان ، اینجا ملائکه صداشون بلند شد بچه هارو بردار طاقت ندارن اینجا دست نوازش تو رو سر بچه ها بود ، آیا این ملائکه نبودن کنارگودال وقتی نازدانه اومد کنار بدن بابا
فَاجْتَمَعَتْ عِدَّةٌ مِنَ الْأَعْرَابِ حَتَّى جَرُّوهَا عَنْهُ ..
حسین .
∞═┄༻↷↭↶༺┄═∞
جاهِدوا فى سَبيلِ اللّهِ بَأَيديكُم و...
با دست و زبان و حتی قلبهایتان
هم میتوانید برای خدا #جهاد کنید
.
«اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا زَوجَةَ خٰاتِمَ النَّبیین
اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا اُمَّ فٰاطِمَةَ الزَّهرٰا
اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا اُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَین سَیِّدَی شَبٰابِ اَهلِ الْجَنَّه»
چرا این سلام رو دادم؟ رفقا! ما یه عُمرِ برای ابی عبدالله گریه کردیم، ماها همه نوکرِ غریبِ مدینه، امامِ مجتبی ایم، اما همه ی این خانواده امروز عزادارِ مادر بزرگِ خونه اند.همه نگاه میکنن به مادر،آخه مادرِ ما زهرا، امروز مادر از دست داد.
«اَلسَّلامُ عَلَیکِ یٰا اُمَّ الْمُؤمِنین یٰا خَدیجَةَ الْکُبریٰ»
زمانِ مدحِ تو شد، ای ملیکه ی مکّه
برای مِدحتِ تو، آیه ها به صف شده اند
غزل برای تو، چون کم سروده ام حالا
برای شعرِ تو، آرایه ها به صف شده اند
سرآمدی به همه بانوانِ قِدّیسه
که بعدِ فاطمه تو، سرورِ زنان هستی
تو مادرِ همه ی خانواده ی زهرا
تو مادرِ علی و صاحبِ الزمان هستی
محبتت به رسولِ خدا مثل زدنی است
اویس ها شده اند از سبویِ تو سرمست
میان سردیِ برخوردِ مَردمِ مکه
به بودنِ تو، پیمبر همیشه دلگرم است
تحملِ غمِ تو شرحِ صدر می خواهد
که سالِ پر زدنت سالِ حزن و اندوه است
*سالی که این خانوم از دنیا رفت رو پیغمبر سالِ حزن و اندوه نام گذاری کرد...*
دوباره بر دلِ پیغمبرت تو مَرهم باش
دلِ نبیِّ خدا از غمِ تو مجروح است
«و أیْنَّ مِثلُ خَدیجَه»میگن هر موقع پیغمبر نامِ خدیجه می آمد، این جمله رو میگفت و می نشست گریه میکرد .پیغمبر سیزده سال بعد از خانم خدیجه، هر سال برای این خانم سالگرد میگرفت، هیچ کجای دیگه نداریم، هر سال روز وفاتِ این خانوم پیغمبر گوسفند قربانی میکرد، درب خانه هایِ فقرا،بعد برمیگشت سر سفره گریه میکرد به یادِ خدیجه*
نداشت فاطمه و زینب و حسین و حسن
اگر رسول خدا حضرت خدیجه نداشت
شبیه حضرت ختمی مآب معمولاً
تو دستِ فاطمه را غرق بوسه می کردی
اجل اجازه نداد ، آرزو به دل ماندی
که کاش بودی و او را عروس می کردی
*این روزهای آخر صدا زد: اَسما! بیا .اَسما آمد .گفت: اَسما! من دارم میرم، اما یادت باشه دخترم چهار سال بیشتر نداره. اَسما هر دختری شبِ زفاف و عروسی به مادر احتیاج داره، اَسما ازت میخوام اون شب برای دخترم مادری کنی .
لذا رفقا شب زفاف علی و زهرا،پیغمبر صدا زد .همه از حجره برن، هیچ کسی داخلِ حجره نمونه .رسول خدا که وارد شد دید اَسما یه گوشه ای ایستاده هی دست روی دست فشار میده، فرمود: اَسما مگه نگفتم کسی تو حجره نباشه .یه نگاه به پیغمبر کرد آروم سرش رو انداخت پایین، آقا جان! اگه اجازه بدید، اَمر اَمرِ خانوم خدیجه است، تا گفت: خدیجه، دوباره پیغمبر گریه کرد .میخوام بگم اسما چه نیمه های شبی که نبود...
اینجا یه شب بود اَسما کنارِ علی و زهرا بود .یه شب دیگه هم علی صدا زد: همه برن بیرون،فقط اَسما کنار علی ایستاده بود ...*
همیشه سر زده، سر میزنی به فاطمه ات
خدا کند که نبینی شکستن او را
خدا کند که نبینی مقابلِ حَسَنِین
نَفَس نَفَس زدن و چشم بستن او را
خدا کند که نبینی حسینِ بی کفنت
چگونه مادرِ جان داده را تکان بدهد
*مثل امروز و امشب، بدنِ این خانوم را دفن میکنه پیغمبر .نوشتن لحظات دفن اینقدر گریه کرد، نوشتن وقتی سنگ های لحد و میچید، پیغمبرِ خداست،دیدن های های داره گریه میکنه، لذا وقتی آمد تو خونه، بی بیِ دوعالم فاطمه، هی جلویِ راهِ پیغمبر رو میگرفت، هی صدا میزد: «اَبَتٰا اَیْنَ اُمِّی؟» بابا مادرم کجاست ؟
یه جای دیگه هم من بگم.یه دختر جلوی راه بابا رو گرفت، اون موقعی بود که حسین از علقمه می آمد، دخترِ حسین آمد جلو، هی صدا میزد: «اَبَتٰا اَیْنَ عَمّیِ الْعَبّٰاس؟» بابا عمو عباسم چی شد؟ اینجا میگن: ابی عبدالله نشست، دخترش رو بغل گرفت، یه نگاه به صورتِ نازدانه اش کرد .
این دختر که رو پایِ بابا نشست، آروم با گوشه ی چارقدش این خونهارو از صورت باباش پاک کرد.آروم، شمرده شمرده، کنارِ گوشِ باباش گفت: بابا عمو عباسم کجاست ؟ اینجا میدونید ارباب ما چیکار کرد ؟ آروم این دختر رو روی زمین گذاشت.
آی روزه دارهایِ ماهِ رمضان! دیدن حسین اومد کنار خیمه ی عباس،عمودِ خیمه رو خوابوند، یعنی: آی زینب! بروید برایِ اسیری آماده بشید...
بریم دَرِ خونه ی حضرت خدیجه، امشب پیغمبر به خیلی ها نگاه میکنه، اونایی که برای این مادر گریه میکنن، اونایی که دلِ پیغمبر رو امشب به دست میارن، با پیغمبر حرف میزنن میگن: به خاطر همسر عزیزت روضه گرفتیم.
خیلی از پیغمبر دفاع میکرد، خودش فرمود: «خَدیجَه وَ اَیْنَ مِثْلُ خَدیجَه »
خدیجه کجاست دیگه مثل خدیجه پیدا نمیشه ...« صَدَّقَتْني حِينَ كَذَّبَني النَّاسُ» وقتی مردم من رو تکذیب میکردن، من رو تصدیق میکرد.پیغمبر رو یاری کرد«وَ وَازَرَتْني عَلي دينِ اللهِ وَ أعانَتْني بِمالِها » ثروت خودش رو برای دین هزینه کرد، دیگه مثل خدیجه پیدا نمیشه...
طبری در تاریخش نوشته: ایام حج بود پیغمبر برای تبلیغ بالای کوه صفا ندای توحید سر داد:ای مردم! من پیامبر خدام ...تاب نیاوُردن با سنگ به پیغمبر حمله کردند.طبری نوشته: ابوجهل یه سنگی روانه کرد به پیشانیِ مبارک پیغمبر خورد.
آخ بمیرم برات، پیغمبر به کوه ابوقُبِیس پناهنده شد، امیرالمؤمنین، حضرت خدیجه رو خبر کرد، بی بی تا شنید با پیغمبر چه کردن شروع کرد های های گریه کردن .
غذا و آب برداشت رفت به دامنۀ کوه ها گریه میکرد، دنبالِ همسر عزیزش میگشت.
طبری روایت کرده میگه: جبرئیل نازل شد گفت: یا رسول الله! ملائکه از گریۀ خدیجه دارن گریه میکنن،همسرت رو دریاب .
وقتی چشمش به این صورتِ خونی افتاد دوباره شروع کرد ناله زدن .گفت: خودم، پدر و مادرم به فدات...
با امیرالمؤمنین پیغمبر رو بردن منزل، مرهم گذاشت درمان کرد .
کفار تا فهمیدند دوباره به خونه ی پیغمبر هجوم آوردن، دوباره اومدن سنگ زدن. روایت میگه: خدیجه از منزل بیرون آمد خودش رو مقابل سنگ ها سپر بلای پیغمبر کرد، فریاد زد آی مردم! خونه ی زنی رو سنگ باران میکنید که از زنان بزرگِ قریشِ...
تا این جمله رو گفت، مَردم حیا کردند و رفتند.
میگن: دختر از مادرش یاد میگیره،
یه روزی هم دخترش اومد پشتِ در، ولی مردم نرفتند.
«فَخَرَجَتْ فَاطِمَةُ، فَوَقَفَتْ مِنْ وَرَاءِ الْبَابِ»
اومد پشت در ایستاد، مَردم هم تعجب کردند، گفتند: «اِنِّ فیهٰا فٰاطِمه...»
چطور میخواهید این خونه رو بسوزونید تو این خونه زهراست؟ یکی گفت : «قٰالَ وَ اِن...» اگه باشه هم میسوزم...
بین در و دیوار، زهرای اطهر موند، چه بلایی سرش اومد...*
بین دیوار و در، انگار زنی جان میداد
جان به لب از غم او، عالم و آدم میشد
لااقل کاش دلِ اَبر برایش میسوخت
بلکه از آتشِ پیراهن او کم میشد
*خودِ بی بی فرمود:«وَ النَّارُ تَسعَرُ وَ تَسفَعُ وَجهِی»آتش زبانه میکشید و صورتم را می سوزاند...
چه اتفاقی افتاد پشت در ؟«وَ فَسَقَطتُ لِوَجهِی»من با صورت به زمین افتادم «وَ اَنَا حٰامِل» من باردار بودم...
آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی سال آخر عُمرش می گفت: مرجعیت به کنار، عرفان به کنار، فقه به کنار، بعد این شعر رو میخوند:...*
در وسط کوچه تو را میزدند
کاش به جای تو مرا میزدند
زهرای من!
چرا شده گوشه ی چشمت کبود
به من بگو مگر علی مُرده بود
وایِ منُ، وایِ منُ،وایِ من
میخ در و سینه ی زهرای من
*دنبال حیدر می دوید، بلند شد تا بازم از ولایت دفاع کنه ،می افتاد بلند میشد علی رو نبرید ....