eitaa logo
ذاکرین آل الله
271 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
296 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
# و توسل به حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها اجرا شده ماه مبارک رمضان حضرت خدیجه سلام الله علیها، اون لحظه های آخر عُمر، با رسولِ خدا حرف زد، وصیت کرد، عرضه داشت: یا رسول الله! فاطمه ی من، بعد از من یتیم میشه، حواست به دخترم باشه، یا رسول الله! یه چیزِ دیگه از شما میخوام، اما به شما روم نمیشه بگم، اون حرفم رو با دخترم میزنم... قربونِ حیایِ این بی بی برم، همه ی زندگیش رو خرجِ اسلام کرده، یه کفن میخواد، یه عبا میخواد ازپیغمبر، روش نمیشه به پیغمبر بگه، فاطمه رو در آغوش گرفت، دخترم! عزیزِ دلم، من روم نشد به بابات بگم، بگو: همون پیراهنی که اون لحظه ای که وحی بر تو نازل شد، همون پیراهن رو به من بده، من بگم اون پیراهن رو تویِ قبرم بذارن... رسولِ خدا هم پیراهنش رو داد و هم عباش رو داد، تا اینجا کارِ پیغمبر بود، یه وقت جبرئیل نازل شد، عرضه داشت یارسول الله! خدیجه همه ی زندگیش رو خرجِ دینِ خدا کرده، خدا فرموده: کفنِ خدیجه با منِ... چندتا کفنِ بهشتی آوُردن، یارسول الله! این برا خدیجه است، یه دونه برا خودته، یه دونه برا علی، یه دونه برا فاطمه، این آخری هم برا حسن... از همین جا روضه ی حسین شروع شد، شاید همین جا جبرئیل روضه ابی عبدالله رو خونده باشه، اما این سئوال موند تا زمانی که حضرت زهرا وصیت کرد به زینب، یک یک کفن هارو که گفت، یه وقت زینبِ کبری، زینبی که از لحظه ی تولد حسینی است، یه نگاهی به مادر کرد، صدا زد: مادر! مگه حسینم کفن نداره؟ فرمود: دخترم! اگه حسینم سهمی ازاین کفن ها نداره، اما پیراهنی رو برای حسینم با دستایِ خودم بافتم، یه ساعتی که داره میره میدان، غریب و تنهاست، این پیراهن رو بهش بده، اما یه کاری هم عوضِ مادر انجام بده، عوضِ من زیرِ گلویِ حسینم رو بوسه بزن... کربلا زینب وصیتِ مادر رو عمل کرد، زیرِ گلو رو بوسه زد، اما هنوزنمیدونه چرا مادر گفته زیرِ گلو رو بوسه بزن، چرا نگفت: دستِ برادر، پیشانیِ برادررو ببوس؟ زینب اون لحظه ای متوجه فرمایش مادر شد که اومد بالا تلِ زینبیه، وقتی دید نانجیب رو سینه ی برادر نشسته، خنجر رو زیرِ گلویِ برادر گذاشته، هر قدر ناله داری بلند صدا بزن" یا حسین!...
# و توسل به حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها اجرا شده ماه مبارک رمضان بالاتر از بالایی و بالانشینی هر چند با ما خاکیان روی زمینی شایسته ی وصف زبان کردگاری نه درخورِ توصیف های اینچنینی حُسنِ تو مَحض با پیمبر بودنت نیست قبل از مسلمان بودنت هم بهترینی انگشتر پیروزی دین خدا را تو با بهای جان و اموالت نگینی طرد تو از سمت قریشی های مکه باعث نشد یک لحظه هم از پابشینی نام تو از لب های پیغمبر نیفتاد در هر کجا همراهِ ختم المرسلینی مثل فدک نام تو را هم غصب کردند تو بهترین مصداقِ اُمُّ المُومِنینی این روزهای آخر عمر خودت را هر روز با یک غصه ی تازه قرینی رخساره ی تو رنگِ رفتن را گرفته احساسِ تلخِ لحظه های واپسینی در چشم هایت اشک حرفِ درد دارد انگار از یک قصّه ی دیگر غمینی دلواپسِ غم های بی پایانِ زهرا بعد از فراقِ رحمتُ للِّعالمینی دلواپس یک سینه ی بی تاب هستی دلواپس یک میخ داغ و آتشینی رفتی که زهرا دخترت را در هجومِ چل مرد نامرد و فشار در نبینی ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری وقتی که آنجا گفت یا فضّه خذینی از همسرت جای کفن پیراهنش را میخواستی… اما چرا با شرمگینی محمدعلی بیابانی *حضرت خدیجه سلام الله علیها، فرمود: فاطمه جان! من روم نمیشه به پیغمبر بگم، من از مرگ، از قبر می ترسم، میشه پیغمبر اون پیراهنی که باهاش معراج رفته بود رو به تنم کنه؟ بعد پیغمبر رو خواست، عرضه داشت: یارسول الله! من رو حلالم کن، من نتونستم در حق شما سنگِ تمام بذارم، بعد سفارشِ فاطمه اش رو کرد، نکنه کسی به فاطمه ام سیلی بزنه، نکنه کسی به فاطمه ام جسارت کنه، چشماش رو که باز کرد، پیغمبر رو بالایِ سَرِ خودش دید، چقدر دلش آرام گرفت، عرضه داشت: یارسول الله! شما بالا سَرِ من نشستید من راحت جان میدم... دخترش فاطمه هم چشماش رو باز کرد دید علی بالا سَرش نشسته، گفت: علی جان! شما بالا سر من هستید من آرام جان میدم، یه خورده برام قرآن بخوان... حسن چشماش رو باز کرد زینب و حسین رو بالا سَرِ خودش دید، گفت: داداش! بالا سرم هستی راحت جان میدم، اما حسین تویِ گودالِ قتلگاه، یه وقت زینب ببینه:" وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِه" یه وقت ببینه زینب داره از بالایِ تلِ زینبیه بر سر و سینه زنان به سمت گودال قتلگاه میآد، هی صدا میزنه: "وامحمداه، هَذا حسَینٌ بِالعَراء، مُرَمَّلٌ بالدِّماء، مُقَطَّعُ الأعضَاء، مَسْلُوبُ الْعِمَامَةِ وَ الرِّدَاءِ وَ بَناتُكَ سَبايا"... حسین...*
|⇦•افتخار دین و آیین .... به حضرت خدیجه سلام الله علیه اجراشده ماه مبارک رمضان افتخارِ دین و آیین را اگر میشد سرود شعر، اول از خدیجه لب به گفتن میگشود ای که بر شأن بلندت، کوهها زانو زدن وی که بر خاک های قدم هایت فلک دارد سجود تو که هستی که شدی همراه ختم الانبیا در نزول وحی یا در جاده ی قوسِ صعود حق تعالی گر که احمد را ستایش کرده است تو که هستی که مقامت را پیمبر می ستود از مقاماتِ تو بس که مادرِ زهرا شدی غیر تو بانو کسی شایسته کوثر نبود اولین فردی که هر چه داشته بخشیده است جودِ تو شد مبدأ تاریخی هجریِ جود هر شب از چادر نمازت رنگ و بوی نور داشت هر سحر با دیدنِ تو بختِ خود را می گشود آبرو جبریل از آبِ وضویت میگرفت در پی این بحر میشد هر اقیانوس رود بود با چُنین شأن و مقامی در زمانِ احتضار غیر زهرای سه ساله کس به بالینت، نبود بی کفن بودی عبای همسرت را خواستی *حضرت خدیجه به دخترش فرمود: فاطمه جان! من هر چه داشتم برای خدا بخشیدم، هیچی نمونده برام، حتی برام کفنی هم نمونده، به بابات رسول الله بگو همون عبایی که با اون نماز شب میخوندی اون رو کفنِ من قرار بده...* بی کفن بودی عبای همسرت را خواستی آهِ پیغمبر، زِدل برخواست تا ربِّ وَدود ناگهان از سوی حق، بر دست های جبرییل پنج پیراهن برای پنج تن آمد فرود * از عرش ندا شد: کفن خدیجه با خود ماست یا رسول الله... کنار این کفن کفن های دیگه هم اومد...* اما پنجمین پیراهن این پنج تن شد قسمتت بر تو سهمش را حسین از عرش حق هدیه نمود فاطمه که دید که می ماند حسینش بی کفن بافت پیراهن، برای یوسفش یاسِ کبود بافت تا عریان نماند بین صحرای بلا بافتش تا اشک تار و بافتش با آهِ پود از حریر کهنه ای آن پیروهن را بافت تا وقتِ غارت درنیاید از تنش؛ اما چه سود وقت غارت گشت یک لشکر به آن گودال ریخت یک نفر باخود زره را برده یک نامرد خود *ابا عبدالله لباس رو به تن کرد، با خنجری هم پاره پاره کرد. زینب سلام الله علیها عرضه داشت: برادر جان! این پیراهن خودش کهنه است چرا دیگه داری با خنجر پاره پاره میکنی؟ فرمود: خواهرم میخوام این ها حیا کنن این پیراهنِ پاره پاره رو از بدنم بیرون نیارن...* لباسِ کهنه چه حاجت که زیرِ سُمِّ سُتور تنی نماند که پوشند جامه یا کفنت.. .
. مناجات با امام زمان علیه السلام محرم 1401 ((امام زمان عجل الله تعالی فرجه)) با خیال تو فقط،واله و شیدا باشیم قطره ایم وبه عنایات تودریا باشیم رازدل را به کسی غیرتوافشا نکنیم غم نداریم،اگر،پیش تو رسوا باشیم ماهمانیم که ازهجر تودیوانه شدیم افتخاریست که مجنون تو لیلا باشیم رخ عیان کن زپس پرده هجران ایدوست تا به آن خال لبت گرم تماشا باشیم گرچه ما لایق دیدار نباشیم ،ولی به تمنای رخت غرق تمنا باشیم این روا نیست که توباشی وماای جانا جان به لب گشته وآواره وتنهاباشیم ازفراق تو چه گویم که ندارد پایان ما مهیای وصال تو دل آرا باشیم سرخوان تونشستیم که جایی نرویم طالع ماست،نمک خوار تو آقا باشیم درد ما دوری از توست خودت میدانی پس بیا تا که گرفتار مداوا باشیم زود آی که نادیدن تو سخت بود کی شود شاهد رخسار تو مولا باشیم .......................‌.‌ (( غزل امام زمان عج )) با من آلوده دل تا کی مدارا میکنی از چه رو اینقدر با این بینوا تا میکنی نیست انصاف،من باشم به گرداب گناه تو برای کرده هایم دیده را دریا کنی بی حیایم،تو ببخشایم که در وقت گناه من اسیر نفس خویش و تو تماشا میکنی بسکه لطفت بیکران وبی نهایت جودتوست این ندار رو سیه را هم تو دارا میکنی پیر شد چشمم ز بسکه اشک آلود تو شد گر بیایی دیده ی فرسوده برنا میکنی خوش به حال آنکه شدرویت برایش جلوه گر کی برای ما تو رخسارت هویدا میکنی؟ این دل غمدیده و پر درد از داغ فراق خود بگو کی با وصال خود مداوا میکنی آخر این دنیا ظهورت را تماشا میکند خود بگو دیگر چرا امروز و فردا میکنی؟ این دل غمدیده ام دارد هوای کربلا کی برات کربلایم را تو امضا میکنی ...............اللهم عجل لولیک الفرج: امام زمان(عج)-مناجات محرمی-شب پنجم و ششم اشکهای ما به دامان کریمی می‌سد نامه‌ی حاجات ما با یاکریمی می‌رسد هرکه در این روضه می‌آید  برای معرفت پایش آخر بر صراطِ مستقیمی می‌رسد هرچه از منبر جدا بودم ضرر دیدم ضرر خوش به آنکه محضرِ عبدالعظیمی می‌رسد پرده‌ها اُفتاد تا چیزی نفهمیم از غمت ما نمی‌میریم چون لطفِ عظیمی می‌رسد بوی تربت می‌رسد از آن محاسن از حرم هر کجایی بویِ سیبت با نسیمی می‌رسد رحمتت در این مجالس خوب و بد را جمع کرد حتم دارم بر سرم دستِ رحیمی می‌رسد این دو شب این گریه‌ها بوی یتیمی میدهد این دو شب با مادری مردِ کریمی می‌رسد حسن لطفی ....................................................اللهم عجل لولیک الفرج: بد جور دلشکسته ای و گریه می‌کنی از اشک چهره شسته ای و گریه می‌کنی بگذار تا عبایِ تو را ما تکان دهیم بر خاکها نشسته ای و گریه می‌کنی امشب به صبح امر بفرما طلوع مکن امشب عجیب خسته‌ای و گریه می‌کنی خونِ جگر برای شما قوت شب شده با ناله عهد بسته‌ای و گریه می‌کنی زنجیرها که پشتِ تو را زخم کرده‌اند هر روز بینِ دسته‌ای و گریه می‌کنی هیات تمام شد همه رفتند و تو هنوز یک گوشه نشسته‌ای و گریه می‌کنی آبی بزن به صورتِ مادر،زِ دست رفت چون مادرت شکسته‌ای و گریه می‌کنی اللهم عجل لولیک الفرج: امام زمان(عج)/ مناجات محرمی/ روضه اسارت اهل بیت(ع)😭 با غصه های آل عبا گریه می کنی در اوج روضه های عزا گریه می کنی ما با گناه اشکِ تو را در می آوریم از سوز بی وفایی ما گریه می کنی ای صاحب عزا، تو به این روضه های ما می آیی و بدون صدا گریه می کنی «گاهی نجف، مدینه، گهی کربلا و گاه» در مشهد امام رضا گریه می کنی بر کشته ی فتاده به هامونِ کربلا بر داغ سید الشهدا گریه می کنی این روزها به حال دل زینب اسیر در ماجرای شام بلا گریه می کنی بر رأس های رفته به بالای نیزه ها با خیزران و طشت طلا گریه می کنی حالا دوباره چشم تو را خون گرفته است با غصه های آل عبا گریه میکنی?😭 . اللهم عجل لولیک الفرج. اللهم عجل لولیک الفرج: امام زمان(عج)-مناجات محرمی شکر خدا که باز عزادارتان شدیم خوشبخت، ما که گرمی بازارتان شدیم پرچم زدیم، تکیه زدیم و علم زدیم شکر خدا که کارگر کارتان شدیم بیرق به دوش و حلقه به گوش و سیاهپوش منت خدای را که عزادارتان شدیم از بامتان اگرچه هر از گاه می‌پریم بیخود نیامدیم گرفتارتان شدیم این ماه، بار عام غذاهای حضرتی‌ست مثل همیشه نان‌خور دربارتان شدیم از دولت حسین و ز الطاف روضه‌هاست اینکه دوباره لایق دیدارتان شدیم باید چگونه شکر کنیم این مقام را با گریه‌های هر شبمان یارتان شدیم والشمر جالسٌ... نفس مادرت گرفت ما را ببخش باعث آزارتان شدیم
و توسل به حضرت ابا عبدالله الحسین به نفسِ حاج میثم مطیعی•✾• گریه‌کنا! یه شب دیگه، امام حسین مهمون ماست فردا سر امام ما، این موقعها رو نیزه‌هاست بمیرم، چه تنهاست گریه کنا! قبولِ حق، ده شب عزاداریاتون شما میرید به خونه و، زینب می‌مونه نیمه‌جون..میون بیابون تازه شروع میشه غمِ زینب شروع میشه محرم زینب امون از اون قدِ خمِ زینب *خدایا فردا سر آقای ما رو می بُرن عاشورا فقط عاشورای سال شصت ویک هجری نیست. هر سال دوباره زمان تکرار میشه...هرسال دوباره روز دوم محرم همه با احترام پیاده میشن، همه برای زینب احترام میکنن.یکی پرده کجاوه رو کنار می زنه،یکی زیر بغل های خواهر رو می گیره،یکی برای عمه رکاب می گیره زانو میزنه. علیا مخدره زینب وارد کربلا میشه.عصر روز یازدهم همه چی برعکس شد. زینب همه رو سوار ناقه های عریان کرد. زین العابدین رو سوار کرد...حالا حرومی ها دارن نگاش می کنن چه جوری میخواد سوار بشه...* تازه شروع میشه غمِ زینب شروع میشه محرمِ زینب امون از اون قدِ خمِ زینب شما میرید به خونه ها ای وای زینب و تازیونه‌ها ای وای کبودیِ رو گونه‌‌ها ای وای *امام زمان من و ببخش...از فرداشب عمه جانت رو تازیانه میزنن.دخترا رو سیلی میزنن..."صلی الله علیک یا سیدتی و یا مولاتی یا فاطمه الزهرا..."قصه از همونجا شروع شد.خودش فرمود:"وَ رَکَّلَ البابَ بِرِجلِه..."چنان با لگد به در زد"فَسَقَطتُ بوجهی"منِ زهرا با صورت به زمین افتادم. آمد بالای سرم "فَیَضرِبُنی بِیده"چنان به صورت من سیلی زد"حتّی انتَثَر قُرطی من اُذُنی"گوشواره ام شکست، پراکنده شد...* شما میرید به خونه ها ای وای... زینب و تازیونه‌ها ای وای... کبودیِ رو گونه‌‌ها ای وای... «کاشکی نیاد غروب عاشورا» *فردا قبل از اذان ظهر که هنوز خیلی از اصحاب بودن، بنی هاشم همه بودن...راوی میگه: شمر ملعون خیمه ها رو دور زد.از پشت به خیمه های امام حسین حمله کرد. نیزه رو به این خیمه فرو کرد...صدا زد:"علیَّ بالنار"آتیش بیارید...میخوام خیمه ها رو بسوزونم. راوی نوشته:زن ها همه فریاد زدنداز خیمه ها بیرون دویدند.حُمیدبن مسلم راوی لشگر دشمنه.میگه من اومدم صدا زدم:ای شمر! این کارو نکن.تو همین که داری حسین بن علی رو میکشی امیر ازت راضی میشه...دیگه خیمه هاشو نسوزون.من رو تهدید کرد.اسم من رو پرسید...ترسیدم،اسمم رو نگفتم...گفتم:برام درد سر درست میکنه...شبث ابن رِبعی ملعون اومد نگاش کرد...گفت:خجالت بکش! زن ها که گناهی ندارن...خجالت کشید، برگشت...اما بمیرم برا مادرت که اون ملعون گفت:هیزم بیارید مردم چی گفتن؟اِنَّ فیها فاطمَه"تو این خونه فاطمه هست"قالَ:وَ اِن..."باشه هم باشه..* «کاشکی نیاد غروب عاشورا» *فردا خودش اراده ی میدان کرد وقتی تنها شد"وَ عَزِمَ عَلی لِقَاءِ القَوم لِمُهْجَتَه"اراده کرد بره میدان خونش رو فدا کنه...با همه وداع کرد.یه وقت دید اسب حرکت نمیکنه..یه نگاهی انداخت دید دختر آمده دستا رو دور دست اسب حلقه کرده.اجازه نمیده.. از سر مهربانی و شفقت یه نگاه به دختر انداخت. دختر بابا رو‌ نگاه کرد یه سؤال کرد"یَا أَبَ اسْتَسْلَمْتَ لِلْمَوْت؟"بابا! آیا تسلیم مرگ شدی؟ فرمود:دخترم ! "کیف لایَستَسلِمُ لِلموت ؟! "چطور تسلیم مرگ نشه اون کسی که"مَن لا ناصر و لامعین"اون کسی که غریب وتنها شده، کسی رو نداره، چطور تسلیم مرگ‌نشه؟! دخترش انگار سریع قبول کرد..فقط یه دخواست غیر ممکن کرد.صدازد.."یا أَبَ رُدَّنا الی حَرَمِ جَدِّنا..." حالا که اینجوریه ما رو برگردون مدینه... آقا شروع کرد گریه کردن ..* *فردا عصر از کنار گودی قتلگاه ذوالجناح برگشت سمت خیمه ها،زینش واژگون شده، بدنش پر از تیر شده، خون اباعبدالله روی گردنش ریخته...این دختر دوباره آمد جلو یه سوال کرد: فرمود: ""یَا جَوادَ أبِی!"ای اسب پدر! من یه سوال دارم!من که میدونم بابامو کشتن..." هَلْ سُقِیَ ابی أوْ قَتَلُوهُ عَطْشَاناً؟فقط به من بگو به بابای من آب دادن یا نه...؟* *چه تعبیری داره سیدبن طاووس:"لهم دویٌّ کدویِّ النَّحل"مثل صدایی که از کندوی زنبور عسل شنیده میشه،صدای مناجات شنیده میشد..."مابین قائمٍ و راکعٍ و ساجد..."یکی در قیام بود...یکی در رکوع بود...یکی در قنوت بود...یکی در سجده بود..* حالا دخترش داره میگه...* دارم تصور می‌کنم، این ماجرا عوض بشه سری نره رو نیزه‌ها، تقدیر ما عوض بشه خدایا! کمک کن... خدا خودت یه کاری کن، که فردا بارون بباره... دیگه نیازی نباشه، عمو بخواد آب بیاره خدایا! کمک کن... *امشب حال رباب رو تصور کن...همچین که علی رو میخوابونه؛میگه پسرم غصه نخور! روزای سخت تموم میشه...پسرم خدا تو رو تنها نمیذاره...اما فرداشب این موقع رباب هم همسر شهیده هم مادر شهید...* چی میشه شرمنده نشه سقّا عمو که رفت زودی بیاد اینجا خیره نشه کسی به سویِ(روی) ما چی میشه مشکا پر بشه از آب چی میشه که اصغر بشه سیراب الهی که، رباب نشه بی تاب