هم عشق حسین، معنی زندگی اسـت
هم گریه بر او کمال سازندگی اسـت.
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
#روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها
از حرم رفتی و آتش زده شد بال و پرم
بعدِ تو ریخته شد خاک یتیمی به سرم
*يا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي! ..*
چه فراقی و چه داغی که ندیده چشمم
در همین فاصله از زندگی مختصرم
چند روزی ست که از حال دلم بی خبری
چند روزی ست که از حال سرت بی خبرم
شانهی سنگ شده جای سر دختر تو
جایِ آغوش تو ای کوه ترین مرد حرم
*گفت بابا: *
مو ندارم به سر و سوخته گیسویی که
میرسیده است زمانی قد آن تا کمرم
کاش میشد که دوباره به مدینه برویم
تا که انگشتری از شهر برایت بخرم
کفتر جلد سر و دوش عمویم بودم
حال با حرمله و شمر و سنان همسفرم
سیلی و هلهله کم بود که با زخم زبان
هر کسی زد نمک طعنه به زخم جگرم
گرچه گیسو و سرم سوخت ولی شکر خدا
معجر سوخته ای هست ببندم به سرم
کاش می شد که نخی از گل پیراهن تو
باخودم محض تبرک به مدینه ببرم
آبرو بود که از کاخ ستم می بردم
باهمین اسلحه ی اشک و همین چشم ترم
دست و پا گیر شدم مرحمتی کن بِبَرم
که در این قافله با تاول پا دردسرم
دست خودم نبود، یدفه پیر شدم
از خواب که پا شدم، دیدم اسیر شدم
دست خودم که نیست، خرابه حال من
بچه هاشون بابا، عمه رومیزنن
دست میندازن منو،
میگن میریم برات، گوشواره میخریم
دست میندازن منو،
دست میزنن بابا، همهش به روسریم
دست میندازن منو میون بازار
دست میندازن منو توی خرابه
میگن آروم بازی کنیم تو کوچه
بابای این دختر رو نیزه خوابه
چشمات و وا کن و، دخترت و ببین
تو صورتم بابا، مادرت و ببین
دیگه نمیشه که، مشکل و حل کنی
دستی نداری تا، من و بغل کنی
دست تو که نبود،
دستم شکسته از، دست یهود شده
یه جوری زجر زده،
که حتی دستای، خودش کبود شده
دستم نمیرسید بابا تا نیزه
زد نیزه دار رو دست من با نیزه
دست کدومشون تو رو کبود کرد
دستای خیزرون بوده یا نیزه
.
#سینه_زنی و توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام
به نفس سیدرضا نریمانی •✾•
ماه محرم اومد قراره قلب زارم اومد،
چه شوری باز تو عالم اومد!
دوای هر چی دردم اومد…
دعوتیه امسالم دارم بازم به خود میبالم،
که فاطمه منو دعوت کرد خوشا به حالم!
ممنونم ازت
که دوباره منو توی روضه آوردی
شرمندتونم
چقدَر تو یه ساله تو غصمو خوردی…
راستی بی بی
ممنون که منو تو کربلا بردی،
همه زندگیمو تو دادی ..منو دست هیچکس ندادی! قیامت که چشم انتظارم ....۰، همونجا بکن از ما یادی
«امون ای دل از این غریبی»
سیاه زدیم شهرارو بیا ببین چشه دریارو،
دم ورودی هیئتها دیدیم همه بی بی زهرارو…
نفس تو سینه حبسه دیگه فراق و دوری بسه،
خدا میدونه آقا جونم برام یه نعمته این غصه!
تو عرش خدا
زده میشه یه پرچم خونی دوباره،
پیراهنیه
یادگاری اون قوم نیزه داره
زینب اونو
برا سوغاتی، توی مدینه میاره!
همون که تو گودال تنش بود
کار دستای مادرش بود!
همونم دیگه رفت به غارت
ولی دنبالش خواهرش بود…
«امون ای دل از این غریبی»
«حسین جانم حسین جانم حسین جانم»
حسین آقا حسین مولا
حسین تا به ابد پرچم تو بالا
↫
باید فقط به خدا پیله کرد
چون فقط با او است که
می شود پروانه شد.
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
#روضهوتوسل به حضرت رقیه سلام الله علیه اجراشده#شب_سوم
کجایی من از تو ندارم یک نشانه
خبر از من نداری دلم گیرد بهانه
بیا تا بخوانیم به جسمِ کودکانه
غزل های غمت را به خطِ تازیانه
من و این مصیبت به حیرت مانده ام من
شگفتا عزیزم پس از تو زنده ام من
نبودی ببینی عدو سوی ما حمله ور شود
سرِ تو به نیزه همه خیمه ها شعله ور شد
همه طفلان به تاب و تب
همه ذکرِ عمو بر لب
به گِردِ عمه زینب
ای بابا بیا، امشب کن دعا
بیایم بَرت، گر بینی مرا
دیوارم عصا، شدم مادرت
به خود گفتم بیایی تا نِشینی در کنارم
ولی دیر آمدی و می نشینی بر مزارم
دیدم شَیب خضیبت
در خون خَدِّ تَریبت
ای باب نازنینم
عمو جان کجایی؟در آغوشت بگیرم
تو رفتی و پس از تو زِ جانم سیرِ سیرم
عمو جان کجایی در آغوشم بگیری
به دستت لخته ی خون تو از گوشم بگیری
تو رفتی ندیدی گذشت از حد جسارت
نگهبان نبود و عدو مشغولِ غارت
عمو جان نظر کن به این طفلِ قامت هلالی
عمو جان خجالت زِتو میکشم با چه حالی
دو دستم بِشکند یارب
که آوردم به تاب و تب
برایت مشک خالی
آمد جان به لب، ماندم نیمه شب، من از قافله
پیشِ من نِشین پایم را ببین پر از آبله
عدو برده به یغما گاهواره گوشواره
بر این رخ مانده برجا، جای سیلی گوشِ پاره
گر بودی تا به این حد دشمن ما را نمیزد
ای عمو جان ..ای عموجان ..
در زیر تازیانه عمویم مرا ندید
انگار دستِ غیبِ خدا چشم او، گرفت
لَختی کنارِ من بِنشین درد دل کنم
آن گوشواره یادگار تو را هم عدو گرفت
ای پدر کاش به جای سرِ تو
میبردن سرِ دخترِ تو
کی به پیشانی تو سنگ زده؟
کی زِخون روی تو را رنگ زده؟
ابتاه یا ابتاه ...
گاهی تقاص خصم زِما بهر ناله بود
اما گاهی تقاص از لبِ خاموش میگرفت
ما هیچی نمیگفتیم ما رو میزدن
شتر ها آروم میرفتن مارو میزدن
عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم
بزن مرا که یتیمم، بهانه لازم نیست
.
🏴 اشعار _محرم
#مناجات_با_امام_حسین
========================
سفرهی ماه عزا، خوان اباعبدالله
باز عالم شده مهمان اباعبدالله
لک لبیک حسین از همهسو میشنوم
فاطمه داده فراخوان اباعبدالله
آمده بزم پسر را سر و سامان بدهد
مادری بی سروسامان اباعبدالله
خیمه برپاست،عزادار چقدر آمدهاست
ای بنازم به محبان اباعبدالله
همگی سر به گریبان غم غربت او
همگی سائل احسان اباعبدالله
این جوانان که همه گریهکن و سینهزنند
همه قربان جوانان اباعبدالله
<<بوی پیراهن خونین کسی میآید>>
عرش را کرده پریشان اباعبدالله
با لب تشنه لب بام سفیرش میگفت
به فدای لب عطشان اباعبدالله
تنمسلم که زمین خورد <<صدا کرد: حسین>>
سرش افتاد به دامان اباعبدالله
🔸شاعر:
#امیر_عظیمی
==========================
#سینه_زنی و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها ویژه شب جمعه به نفس حاج مهدی رسولی
اِسْمَعیٖ وَفْهَمیٖ، هذٰا آخِرُ الْسّٰاعَه
مِنْ سٰاعٰاتِ الدُّنیٰا
سلام ما رو رقیه! ببر به محضر بابا
رشیدۀ شهیده، صنوبرِ خمیده
فاطمۀ سه سالۀ محنت کشیده
عمه فدایِ مویِ سوختت
عمه فدایِ رویِ سوختت
عمه فدایِ بازویِ سوختت
خداحافظ رقیه!...
اِسْمَعیٖ وَفْهَمیٖ، میری پیشِ بابا
با این روی نیلی
یه کاری کن تا نبینه، زخمیِ جایِ سیلی
نگو از چشمِ کم سو، نگو از دردِ پهلو
نه از خلخال بگو عمه! نه از النگو
ما رو نبردن بازار، باشه
ما رو ندیدن انظار، باشه
ما رو نزدن هزار بار، باشه
خداحافظ رقیه!...
اِسْمَعیٖ وَفْهَمیٖ، نترس از تاریکی
ای دُردونۀ خسته
میاد به استقبالت، مادر پهلو شکسته
نترس یاسِ کبودم، نترس بود و نبودم
نترس کاشکی عمه! من جای تو بودم
دیگه نمیری اسارت، باشه
به تو نمیشه جسارت، باشه
زجر نمیبره گوشوارت، باشه
خداحافظ رقیه!...
.
درتمامعُمردارم
حسرت #شش_گوشهرا..
طولهفتهیکطرف
#شبهایجمعهیکطرف💔
.
نخبه #شهید_زین_الدین بود
که با رتبه چهار تجربی و پذیرش دانشگاه در #فرانسه
درس و آینده و #پول و شهرت و... رو رها کرد
برای وطنش جنگید تا #شهید شد.
|⇦•سلام بابای خوب من...
#روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها ویژه شب جمعه به نفس حاج اسلام میرزایی•✾•
سلام بابای خوب من
کجا بوده سرت
نگفتی اینطوری میای
میمیره دخترت
سوخته رسیدی پیش من
شبیه مادرت
آه از دلت بابا
بخاطرم نکش
گوشوارمو کسی نبرد
خودم دادم بهش
شبای غصه ام
یه روزی سر میاد
دندونم افتاده ولی
دوباره در میاد
موهای سوختت داره
چه درد دلها با من
گریه نکن واسه من
توگریه داری یا من
بیا ببین یتیمی رو
که بی بابا شده
چی مونده از رقیه جز
یه قد تا شده
چی شد که بی تن اومدی
سرت جدا شده
وقت سفر عمامه به سر داشتی بگو
شاها چه آمده به سرت اَفسرت کجاست؟
دلتنگ دستبوسی باب الحوائجم
عباس آن برادرِ نام آورت کجاست؟
بنگر به خوابگاه من اندر خرابه ها
از من مپرس دختر من! بسترت کجاست؟
دخت یتیم زخم زبانم زند چه ها
گر شاهزاده ای تو زر و زیورت کجاست؟
*گوشواره که ندارم بابا، همش برا این نگرانم...*
ای وای اگر برادرم آید به دیدنم
شرمم کُشد پرسد اگر معجرت کجاست؟
.
بیحیا، جام به دست آمد و من میدیدم
چوبدستی به لبت میزد و من میدیدم
عمّهجان بود مراقب؛ سر ما پایین بود
ولی آن مرد نگاهش چقدر سنگین بود
خواهرم، نه دلم آشفته بماندبهتر
داغ ناموس تو، ناگفته بماند بهتر
*دیگه طاقت نیاورد، دست کشید رو لب ها ،دست کشید رومحاسن، دید پُر خاکِ ،پُر خونِ...
من از شما سؤال میکنم بعد ازلب و بعد از محاسن چیه؟محاسن رو زد کنار انگشتاش روگذاشت روی رگهای بریده، دید رگ ها از هم جدا جدا شده...
اونجا چیکار کرد ؟ می دونست باباش بالاسَرِ داداش اکبرش چیکار کرده، شنیده بود از عمه اش، شاید شنیده بود از خواهراش، باباش وقتی رسید بالا سر اکبر، سر رو به زانو گذاشت آرومنشد، رقیه هم سر بابارو روی زانو گذاشت آروم نشد، بابا سر علی اکبر رو به سینه چسبوند آرومنشد، رقیه هم سر بابا رو به سینه چسبوند، آروم نشد...
شنیده بود باباش صورت به صورت داداشش گذاشته " وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّه "رقیه هم همین کار رو کرد، صورت روی صورت بابا گذاشت ،لباش رو روی لبهای بابا گذاشت...
کنار بدن علی اکبر همه گفتن:حسین جان داد، تا زینب رسید، زینب حسین رو برگردوند، اگه خواهرش نبود بابا و پسر کنار هم رفته بودن... زینب دست گذاشت رو شونه ی حسین، حسین رو زنده کرد، اما تو خرابه زینب دیر رسید، تا اومد بچه رو برداره، دید سر یه طرف، رقیه هم یه طرف، همه بگید حسین .....
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۱ به نفس سیدمهدی میرداماد •✾•
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَاللَهّ يا اَبا عَبْدِالله، أَلسَّلامُ عَلی مَنْ طَهَّرَهُ الْجَلیلُ، أَلسَّلامُ عَلى مَنِ افْتَـخَرَ بِهِ جَبْرَئیلُ،أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ناغاهُ فِی الْمَهْدِ میکآئیلُ،أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ،أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ،أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ..." ای حسین...
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِسَیِّدَتَناومولاتنا یا رُقَیَّةَ
ای پدر! چشم تو روشن، شب بیداری ماست
به اباالفضل بگو: وقت علمداری ماست
*راستی چرا عمو رو نیوردی؟ تو که بی عمو جایی نمیرفتی، بعضی حرفارو به تونمیتونم بگم به عموم میخواستم بگم ...*
خصم، بیهوده به ما سلسله بست؛ ای بابا!
کاروان بعد تو، ساکت ننشسته؛ ای بابا!
حیدر قافلهات، تیغ دو دَم را برداشت
به اباالفضل بگو: عمّه، عَلَم را برداشت
کوفه را با نَفَس خویش چنان مقبره کرد
خطبهای خواند که کار همه را یکسره کرد
من هم از زینبم و در رگ من، خون علی است
سوختم؛ سوختن از عشق تو، قانون علی است
دخترم؛ دختری از تیرهی اُمّالنّجبا
عمّه، بسته به سرم معجری از جنس حیا
لشکرم، اشک من و سنگر من، ویرانه
*هرقطره اشکم خونه ی این شامیاروخراب میکنه، قطره های اشکم سیل میشه دشمنت رو باخودش میبره *
لشکرم، اشک من و سنگر من، ویرانه
درس عزّت بدهم بر پسر مرجانه
*خانم زینب جوری این دختر رو بار آوُرده، به نقل معروف: مادر، رقیه رو وقتی به دنیا آوُردش از دنیا رفت، لذا این سه ساله مادر نداشت،توجه عمه بهش بیشتر بود ،برا همینخیلی بابایی شده بود،برا همین عاطفه اش به بابا فرق میکرد،لذا تو مدرسه زینب بزرگ شده بود، زینب هم که توی دامن زهرای مرضیه بزرگ شده بود، واقعا بچه اینجوری بار اومده که گریه کرد مثل مادربزرگش، نه گریه ی ضعف، یه بار برا دردهاش گریه نکرد، مادرش هم تو مدینه یه برا پهلوش گریه نکرد، فقط میزد تو سینه اش میگفت: علی غریبه، رقیه هم میزد روپاش میگفت بابام کجاست؟*
آهم، ارثی است که از خطبهی زهرا بردم
شام گریاند مرا؛ آبرویش را بردم
عمّه آموخت به من شکوهای از غم نکنم
زخم هم شد؛ سر خود پیش کسی خم نکنم
حرفی از آبله، از زخم به زینب نزدم
خاطرت جمع؛ به نان صدقه، لب نزدم
*بابا خاطرت جمع، داشتم از گرسنگی می مردم، اینقدر گرسنه شده بودم، تشنگی یادم رفته بود، دیدم نان وخرما میدن لب نزدم ...*
گِله ای نیست؛ گِله،حوصله هممیخواهد
من دلم تنگ شده؛ بوسه دلم میخواهد
*یه ساعت وقت داشته باشم فقط می بوسمت، اینقدر منتظر بودم تو بیای ..از اینجا به بعد دیگه این بچه قرارش از دست رفت، شب آخر بنارو گذاشت به گریه کردن، یه جوری گریه کرد شهر رو ریخت به هم، یهجوری گریه کرد صداش رسید به اون ملعون، از خواب نحسش بیدارشد، گفت: چیه این صدا،مال کیه؟ از کجاست؟ گفتن: از خرابه میاد، گفت: کی داره اینجور گریه میکنه؟ مگه اینها هنوز نفس دارن؟! مگه جون دارن گریهکنن؟ گفتن: آری، حسین یه دختر کوچیکداره این بچه تا باباش رو نبینه آروم نمیشه، باباش رو میخواد...
علامه مجلسی اینجارو نقل کرده میگه نانجیب صدازد: "اِرفَعُوا رَأسَ أَبِیهَا وَاَطرَحُوا إِلَیهَا"......سرباباش رو بندازید جلوش، یه کاری کنید صداش دیگه بند بیاد، زینب فهمید چه خبره، دید جلو در شلوغ شد.. مرحوم ربانی خلخالی در کتاب ستاره درخشان شام مینویسه، میگه: تا دید دارن سر رو میارن عمه ی سادات بلند شد، اُم کلثوم بلند شد، رباب بلند شد، زنا جلو در خرابه ایستادن، نیارید سر رو ،ما آرومش میکنیم.
چیکار کردن ؟یکی رو با لگد زدن،یکی رو با تازیانه زدن، ریختن تو خرابه مثل مدینه که ریختن تو خونه ی مادر ما، همه رو زدن سر رو گذاشتن جلو این بچه...
این سؤال رقیه که گفت: "ما هذا الرأس ؟"مثل عمه اش زینب بود، مثل اون سؤال توی قتلگاه بود، که آیا توحسینمنی ؟ این سؤال از رو نشناختن نبود، میدونی چرا گفت این سر کیه؟ با تعجب گفت: گفت تو بابای رقیه ای؟ مگه چند روز من ندیدمت؟ بیست و پنج روزه ندیدمت، چیکار کردن باهات؟حسین .....
سر رو بغل کرد، آروم سر رو آورد بالا، آروم دست میکشید، حالا لحنش عوض شد ...*
چند وقت است که شانه نزدی بر مویم
بغلم کن ولی آهسته؛ کمی پهلویم
خورده شلّاق روی بال و پرم
چیزی نیست لگد شمر، شکسته کمرم
پای چشمم، گُلِ زخم است؛ فدای سر تو
دخترت می رود از دست؛ فدای سر تو
*سر رو أوُرد بالا، دست کشید، آدمی که نمی بینه یا کم می بینه دست میکشه، با حس لامسه خیلی چیزا رو میفهمه، تا دست کشید، گفت:*
مهربانم! تو چرا پاره شده لبهایت؟
چقدر خاکی و خونی است سر زیبایت
راهی تشت شدی از سر نی؛ میدانم
گریه کردی وسط مجلس می؛ میدانم
🏴 اشعار #شب_اول_محرم
#مناجات_با_امام_حسین
___
به استعانتِ اشکِ عَلَی الدَّوامِ حسین
شروع می کنم این ماه را به نام حسین
دوباره چشمه ی خون بین عرش جوشیده
تمام عالمِ امکان سیاه پوشیده
هزار شکر عجینیم با غم تو حسین
رسیده ایم به ماه محرم تو حسین
هزار شُکر که درگیر ماتمت شده ایم
دوباره مُحرِم ماهِ مُحَرَّمت شده ایم
قَبای بندگیِ خویش را کفن کردیم
لباس نوکری شاه را به تن کردیم
اجازه داده خدا تا ثواب کسب کنیم
سیاهه های عزا را دوباره نصب کنیم
میان سینه ی ما آهِ تازه..،دم شده است
بساط چایی و اسپند هم علم شده است
چقدر فرش حسینیّه جا به جا کردیم
چقدر پادویی روضه ی تو را کردیم
بقای نوکری از ربَّنای فاطمه است
به روضه آمدن ما دعای فاطمه است
در این حسینیه تحت لوای مولائیم
به زیر سایهی چادر نماز زهرائیم
خوشا به حال دو چشمی که غرقِ دریا شد
کسی که گریهکُنات شد..،عزیز زهرا شد
قسم به کوثر و زمزم،شفاست گریه ی تو
برای هرچه مریضی،دواست گریه ی تو
قسم به تذکرهی قدسی خدای جهان
"حسین"..،راه علاج است..،آی بیماران
اسیر معصیتِ ممتدم نکن ارباب
تو را به جان رقیه ردم نکن ارباب
مرا فقیر نگاهت بدانی ام خوب است
گدای شاه خراسان بخوانی ام خوب است
رکوع اشک شدم،گریهی نماز شدم
به جان دختر تو کربلانیاز شدم
چه می شود که به سمتت قدم قدم برسم
چه می شود که دم اربعین حرم برسم
▪️
▪️
چراغ سرخ دم قتلگاه روشن بود...
هزار نیزهی خونین درون یک تن بود
نفس نفس زدن او به آه بند شده
صدای چکمه ی یک بددهن بلند شده
به خشکی لب آقا لگد نزن ای شمر!
به پیش مادر او حرف بد نزن ای شمر
سنان کشانده عقب جمع نیزهداران را...
خدا بخیر کند حلق شاه عطشان را
🔸شاعر:
#بردیا_محمدی
==========================
#سینه_زنی و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم
به نفس کربلایی حسین سیب سرخی •✾•
برای آنکه بیشتر بترسم از حرامیان
به تازیانه ها چقدر پیچ و تاب میدهند
همینکه میخورم ز ناقه بر زمین مرا پدر
به مو بلند میکنند و به رباب میدهند!
تو نیستی و لشگری مرا عذاب میدهند
عذاب لقمه نانی و عذاب آب میدهند
سوال میکنم ز نیزه دارها سرت کجاست؟
ولی به حرف های بد به من جواب میدهند!
برای آنکه بیشتر بترسم از حرامیان
به تازیانه ها چقدر پیچ و تاب میدهند
همینکه میخورم ز ناقه بر زمین مرا پدر...
به مو بلند میکنند و به رباب میدهند!
تمام پیکرم ز فرط درد تیر میکشد
به ناقه هرقدر که بیشتر شتاب میدهند!
کسی دلش بحال گریه های دخترت نسوخت
و پای هیچ کس شبیه پای دخترت نسوخت
حسین وا...حسین جانم
میکِشم روی زمین پای پر از آبله را
تا میان من و تو کم کنم این فاصله را
سرِ نیزه، وسط تشت طلا، کنج تنور
فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را
کاش دست تو کمی موی مرا شانه کند
بلکه آرام کنی دختر بی حوصله را
بین بازار به اشکم همه میخندیدند
دوست دارند چرا گریه ی در هلهله را
کاش بودی و مرا باز بغل می کردی
کاش بودی که بگیری يقه ی حرمله را
عمه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟
غیرت الله بیا ختم کن این قائله را
حسین وا...حسین وا... حسین وا
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم
به نفس حاج محمود کریمی
ای پدر! چشم تو روشن؛ شب بیداری ماست
به اباالفضل بگو: وقت علمداری ماست
خصم، بیهوده به ما سلسله بست؛ ای بابا!
کاروان بعد تو، ساکت ننشست؛ ای بابا!
حیدر قافلهات، تیغ دو دم را برداشت
به اباالفضل بگو: عمّه، عَلَم را برداشت
كوفه را با نفس خویش چنان مقبره کرد
خطبهای خواند که کار همه را یکسره کرد
من هم از زینبم و در رگ من، خون علی است
سوختم؛ سوختن از عشق تو، قانون علی است
دخترم؛ دختری از تیرهی اُمَّالنّجبا
عمّه، بسته به سرم معجری از جنس حیا
لشکرم، اشک من و سنگر من، ویرانه
درس عزّت بدهم بر پسر مرجانه
آهم، ارثی است که از خطبهی زهرا بُردم شام گریاند مرا؛ آبرویش را بُردم
عمّه آموخت به من شکوهای از غم نکنم
زخم هم شد؛ سر خود پیش کسی خم نکنم
حرفی از آبله، از زخم به زینب نزدم
خاطرت جمع؛ به نان صدقه، لب نزدم
گلهای نیست؛ گله، حوصله هم میخواهد
من دلم تنگ شده؛ بوسه دلم میخواهد
چند وقت است که شانه نزدی بر مویم
بغلم کن ولی آهسته؛ کمی پهلویم
خورده شلّاق روی بال و پرم؛ چیزی نیست
لگد زجر، شکسته کمرم؛ چیزی نیست
پای چشمم، گُل زخم است؛ فدای سر تو
دخترت می رود از دست؛ فدای سر تو
مهربانم! تو چرا پاره شده لبهایت؟
چقدر خاکی و خونی است سر زیبایت
راهی طشت شدی از سر نی؛ میدانم
گریه کردی وسط مجلس مِی میدانم
بیحیا، جام به دست آمد و من میدیدم
چوبدستی به لبت میزد و من میدیدم
عمّهجان بود مراقب؛ سر ما پایین بود
ولی آن مرد نگاهش چقدر سنگین بود
خواهرم، نه دلم آشفته بماندبهتر
داغ ناموس تو، ناگفته بماندبهتر
پیش من بود اگر امشب، به عمو میگفتم
از غم کوچه و بازار به او میگفتم
آنکه از بام به پیشانی تو سنگ زده
دخترش هم به روی صورت من چنگ زده
در شلوغی و دف و رقص در آن هلهلهها
آه از اشک رباب؛ آه از آن حرملهها
راستی! حال رباب از همه آشفتهتر است
گریهاش بند نمیآید و خونینجگر است
همهی راه، نگاهش به سر اصغر بود
بود گهواره اگر، حال دلش بهتر بود
راستی! باخبری از شب جاماندن من؟
شب هقهق، شب شلّاق زدن بر تن من
از روی مرکب خود، یکسره فریاد کشید
دست من روی سرم بود؛ سرم داد کشید
پدر آنقدر بگویم، نفسم بند آمد
پنجه انداخت به مویم؛ نفسم بند آمد
*وای ..فرمودن: "وضعت فمها على فمه الشّريف"
بابا جان همیشه من تو بغلت بودم امشب تو ،تو بغل منی"ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّريف" لب رو لبهای بابا گذاشت، یه مرتبه عمه دید دستش آزاد شد، سر کنار غلتید، بچه افتاد، همه اومدن ببینن چه خبره، صدا زد کنار برید داغ این یکی برام بسه ..ای حسین ..*
شام را ویران کردم با نالهی بابا بیا
عالم را حیران کردم با نالهی بابا بیا
من را ببر؛ بابا بیا
ای همسفر؛ بابا بیا
آشفته گشته موی دختر تو؛ بابا بیا
رویم شبیه روی مادر تو؛ بابا بیا
شرمندهام ز روی خواهر تو؛ بابا بیا
وای از زخم گلوی پرپر تو؛ بابا بیا
خونین پیکر؛ بابا بیا
ای همسفر؛ بابا بیا
یا حسین ...
امشب کنج ویرانم، مهمان من؛ بابا بیا
تا به سحر میخوانم، درمان من؛ بابا بیا
ای یوسف کنعانم! ای جان من! بابا بیا
ای قاری قرانم! جانان من! بابا بیا
عشق بیسر؛ بابا بیا
ای همسفر؛ بابا بیا
یا حسین ..
سوز بده بر سخنم؛ به دل سوختهی خواهرت
تا که بگویم سخن از تن صدچاک علیاکبرت
ناله زنم، یاد کنم ز لب خشک علیاصغرت
گوهر اشکم، شده ایثار تو؛ گریه کنم
یاد علمدار تو
ای حسین ..
خودم را میکِشم سویت؛ دو پای ناتوان را نه
غمم از یاد بردم؛ طعنههای کودکان را نه
سر تو رفت و قولت نه؛ یقینم بود میآیی
به عمّه صبر دادی؛ دختر شیرینزبان را نه
تمام دختران خوابند زیر چادر عمّه
یتیمت را ببر؛ سربارم امّا عمّهجان را نه
خدا صبرت دهد؛ دیدی که میخندند
بر وضعم
که بر هر زخم طاقت داشتم؛ زخمزبان را نه
شنیدم غارتت کردند و عریانت به خود گفتم
که دزدان را نمیبخشم؛ خصوصاً ساربان را نه
حلالت میکنم ای تازیانه؛ سنگ خاکستر حلالت میکنم ای خار امّا خیزان را نه
همینکه چوب میخوردی، لبانم چاک میخوردند
به او گفتم بزن من را ولیکن آن دهان را نه
طنابی در تمام شهر دور گردن ما بود
فقط گفتم بکش مویم ولی این ریسمان را نه
گذشتم با مکافات از حراجی یهودیها من
عادت داشتم بر درد؛ درد استخوان را نه
به من برمیخورد؛ ما سفرهدار عالمی هستیم
بیاندازید سویم سنگ امّا تکّه نان را نه
اگرچه کودک و پیرش، هولم دادند و مو کندند
پدر بخشیدم آنان را ولی پیر زنان را نه
خورشیدِ من آمدی شبانه
قدری بغلم کن عاشقانه
نشناختمت در اول کار
نفرین خدا به این زمانه
کی زیر گلوت را عزیزم
اینطور بریده ناشیانه
تقصیر حرارت تنور است
این سوختگی زیر چانه
امروز شبیه موی تو سوخت
آن موی بلند دخترانه
اوضاع مناسبی ندارم
چه خوب که آمدی شبانه
من که همه عمر رفته بودم
تنها به مجالس زنانه
رفتم وسط شرابخواران
کَت بسته، به زورِ تازیانه
بَر خورده به من، چرا نبوده؟ !
برخوردِ کسی مودبانه
من دختر شاه عالمینم
دادند ولی به من اعانه
در راه، شتر تکان نمیخورد
خوردم کتکی به این بهانه
هر بار طناب را کشیدند
خوردیم زمین دانه دانه
من سیر غذا نخوردم اما
خوردم دل سیر تازیانه
افتاد سرت ز روی شاخه
افتاد سرم به روی شانه
هر سنگ که بر سر تو میخورد
میکرد به سمت ما کمانه
از خاطر من نمیرود… نه …
آن ضربه ی چوب وحشیانه
سالم لب من ، لب تو زخمی؟ !
واللهِ که نیست عادلانه
دیگر ز سفر بدم میاید
کِی می بری ام پدر به خانه
↫