eitaa logo
ذاکرین آل الله
278 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
299 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس حاج مهدی سلحشور •✾• دستم ز دامن تو نگردد رها حسین ای دستگیرِ نوکرِ بی دست و پا حسین حُبِّ تو ترسِ معصیتم را زیاد کرد ای مظهرِ تجلیِ خوف و رجا حسین هر کس مسیرِ عاشقی اش را سوا نکرد فردای حشر میکند او را سوا حسین حکم قبولِ بندگی ماست با خدا حکم قبولِ نوکری ماست با حسین آدم برای گریه به تو آفریده شد بانیِ خلقتِ همه ی انبیا حسین دم نوشِ روضه ات، دَمِ عیسی بن مریم است هر چایخانه ات شده، دارالشفا حسین ذکرِ تو را به رویِ لبم مادرم گذاشت سرمایه ی محبتِ زهراست یا حسین دلشوره ی زیارتِ تو میکشد مرا این اربعین برسان کربلا مرا حسین مقتل نوشته است: نفس میزدی هنوز وقتی که بست نیزه دهانِ تو را حسین جسمت به راحتی نشود جمع و جور آخر کشید کارِ تو بر بوریا حسین در کشتیِ نجات رقیه است ناخدا ما را همین سه ساله رسانده است تا حسین *امشب به چشمات التماس کن، بگو: من رو خجالت زده ی رقیه نکنین، به چشمات بگو: قسمت میدم به سری که بریده بود و از گوشه ی چشمش برایِ این سه ساله گریه می کرد...* عطر خوش سیب از دلِ صحرا وزیده عمه گمانم میهمانِ من رسیده شامِ جدایی شد سحر الحمدالله آخر رسیدی از سفر الحمدالله رفتی بدونِ بوسه های یادگاری اصلاً نگفتی دختری داری نداری؟ خیلی برایت پایِ نیزه غصه خوردم شب تا سحر زخمِ سرت را می شِمُردم هر شب شبیه شمع، کارم سوختن بود آمارِ زخمِ صورتِ تو دستِ من بود بینِ من و تو نیزه داری گاه سد شد سهمِ من از اصرارِ دیدارت لگد شد در هر کجا با نیتِ آزار میزد این زجر تقریباً مرا هر بار میزد *مرکب می ایستاد من رو میزدن، کسی می افتاد زمین من رو میزدن...* در کوفه ما را مردمی گمراه گفتند خیلی به بابایت بد و بیراه گفتند دیدی عمو بالایِ نیزه غیرتی شد؟ دیدی به ما در کوچه ها بی حُرمتی شد؟ این حرمله دور و برِ ما تاب می خورد این حرمله پیشِ ربابت آب می خورد ما را میانِ خنده ی انظار بردن ما را شبیه برده ها بازار بردن یک عده وحشی سمت سرها می دویدن یک عده معجر از سرِ ما می کشیدن بگذار من از تو سئوالی را بپرسم باید که این موضوع را حالا بپرسم آن شب چه شد که خواهرم افتاد از پا؟ اصلاً بگو کارِ کنیزان چیست بابا؟ بسه هر چی صحبت کردم از دور با تو میخوام از نزدیک دیگه بگم حرفامو من همه عُمرم و بابایی، به رویِ ماهِ تو خندیدم سه سال با خنده تویِ آغوشت، شبا خوابیدم جایِ تمومه اون بغل کردن ها ببین تو رو بغل گرفتم حالا لالایی بابا... شبیه اون شبایی من دوست دارم چشاتو وا کنی شده یک بارم بخونم لالا... چه جمعِ خوبی داشتیم، قدیما اما تو رفتی خیلی چیزا، عوض شد بابا پرده نشینی مون یادته؟ جاشو به کوچه و بازارداد خیراتِ یک کنیز تو کوفه، مارو آزار داد می بینی رو گوش به جا گوشواره خون مردگی دارم رو گوشِ پاره عیبی نداره... **بابا جان! مگه پیغبردرباره ی ما نفرمود:"أَوْلاَدُنَا أَكْبَادُنَا" فرزندان ما جگر گوشه هاى ما هستند...باباجان! ببین با جگرگوشه های پیغمبر چه کردن...کار به یه جایی رسید، حضرتِ زینب رو کرد به اون ملعون، گفت:" یَابْنَ الطُّلَقاء!" آیا این عدلِ، این انصافِ، زن و بچه ی خودت رو پوشیدی از نامحرم، اما اهل و عیالِ پیغمبر، وسطِ کوچه و بازارن؟... کار به جایی رسید برایِ این خانواده صدقه آوُردن، زینب این صدقه ها رو از بچه ها می گرفت، میگفت: صدقه بر ما حرامِ... حضرت زینب سلام الله علیها، گفت: این سرهارو از بینِ محمل ها ببرید، کمترِ به اهل و عیال پیغمبر نگاه کنن، ما رو از جای خلوت ببرید... نانجیب با زینب لج کرد، گفت: از محله ی یهودیا ببرید این اُسرا رو...گفت: سرها رو بین محمل ها تقسیم کنید... باباجان! مارو تویِ خرابه ها بردن، یه خرابه ای که اینها خودشون بیم داشتن نکنه دیوارِ خرابه رویِ سَرِ ما خراب بشه، نه از سرما در امان بودیم، نه از گرما... نیمه های شب دیدن اون نگهبانِ رومی داره با یکی حرف میزنه، میگه: این دیوار رویِ سَرِ اینها خراب میشه، همه زیرِ آوار می میرن... اینقدر آفتاب به این صورتها خورده بود، پوست صورت ها پوسته پوسته شده بود... دیدید وقتی یه دختری، برادر از دست داده باشه، پدر از دست داده باشه، اگر بدن زخمی و متلاشی شده باشه، نمیذارن به اون جنازه یا شهید نگاه کنه، میگن: بدن رو زود دفن کنید...اما چهل منزل شب ها سرها تویِ صندوق قرار می گرفت، روز بالا نیزه، هر روز کارشون این بود، شب ها که می ایستاد کاروان، این خانواده ی عزادار می دیدن اینها دارن هلهله می کنن، میرقصن، دارن پای کوبی میکنن، دارن شراب میخورن...
اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ گفتم: این رسم وفا با من مهجور نبود گفت: این عشق تو با شکوه تو جور نبود گفتمش: کورشد این چشم و جمال تو ندید گفت: می‌دید اگر چشم دلت کور نبود گفتم: افتاده‌ام از خواب و خوراک از پی تو گفت: کس در طی این مرحله مجبور نبود گفتم: آوارۀ صحرا شده‌ام در طلبت گفت: اینقدر ره منزل ما دور نبود گفتم: ای یار مرنجان دل ما را ز فراق گفت: قدر دل من، قلب تو رنجور نبود *من اصلاً یادم رفته صاحبی هم دارم .. من اصلاً یادم رفته امام زمانی هم دارم ..* گفتمش: خانۀ دل منتظر مقدم توست گفت: هر بار که من آمده ام نور نبود گفتم: ای شاه، شب و روز دعا گوی توأم گفت: کی بنده دعا کرد که ماجور نبود گفتم: ای خسرو شیرین دهنان تلخ مگوی گفت: شعر تو بود، لحن من اینجور نبود شاعر : وقتی بلا نازل شد امام صادق فرمود قرار بود 400 سال بنی اسرائیل گرفتارِ عذاب باشه! مصیبت و بدبختی رو تحمل کنن .. «ضَجُّوا وَ بَکَوْا إِلَى اللَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً» چهل روز انقده ناله زدن انقده گریه کردن امام صادق فرمود خداوند 170سال تخفیف داد .. همون ناله ها گربه ها رو وا کرد .. بعد امام صادق فرمود «هَکَذَا أَنْتُمْ لَوْ فَعَلْتُمْ لَفَرَّجَ اللَّهُ عَنَّا» (1) اگه شما هم اینگونه باشید .. اگه شما هم بی قرار باشید برا امام زمانتون فرج میرسه .. عرض روضه و از همه التماس دعا : ــــــــــــــــــ امامزادۀ آبادی هم حرم دارد ولی برادرِ زینب هنوز بی حرم است .. ــــــــــــــــــ بردرد دل خلق طبیب است حسن هر چند ز درد غم نصیب است حسن مهدی به کنار قبر او می گِرید تا خلق نگویند غریب است حسن ــــــــــــــــــ در بقیع قبر حسن آوار شد هرچه شد بین در و دیوار شد آسمان شهر یثرب تار شد هرچه شد بین در و دیوار شد صحن اینجا کمتر از جنت نبود بشکند دستی که ویرانش نمود چشم اهل‌البیت گوهر بار شد هرچه شد بین در و دیوار شد قبر فرزندان زهرا شد خراب روزها تابد بر آنها آفتاب بیت‌الاحزان قصّه اش تکرار شد هرچه شد بین در و دیوار شد اشک خون میریزد از چشم ترم مثل مادر شد حسن هم بی حرم تربتش بی خادم و زوار شد هرچه شد بین در و دیوار شد آن بقیع با صفا یادش به خیر آن ضریح دلربا یادش به خیر از جفا پامال آن گلزار شد هرچه شد بین در و دیوار شد چار قبر نازنین یادش به خیر تربت ام‌البنین یادش به خیر حال با خاک زمین هموار شد هرچه شد بین در و دیوار شد چادر مادر اگر خاکی نبود اینچنین قبر پسر خاکی نبود هر چه بر آل نبی آزار شد هرچه شد بین در و دیوار شد دومی باب جسارت را گشود قصد نبش قبر زهرا را نمود خون به قلب حیدر کرار شد هرچه شد بین در و دیوار شد با همان دستی که زهرا را زدند شعله بر کاشانۀ مولا زدند قبر فرزندانشان آوار شد هرچه شد بین در و دیوار شد در همین جا نیمۀ شبها علی ناله میزد از غم زهرا علی بعد زهرا بی کس و بی یار شد هرچه شد بین در و دیوار شد در همین جا پیش چشم مرد و زن تیر باران شد تنِ پاک حسن مثل مادر پیکرش خونبار شد هرچه شد بین در و دیوار شد از همین جا دود و آتش پا گرفت کربلا دامان دخترها گرفت عمه سادات کارش زار شد هرچه شد بین در و دیوار شد گر نمی‌شد کشته محسن پشت در اصغری در خون نمیزد بال و پر تیر کین هم‌دست با مسمار شد هرچه شد بین در و دیوار شد پای زهرا باز شد در کوچه ها بسته شد دستان زینب از جفا از همین‌ جا راهیِ بازار شد هرچه شد بین در و دیوار شد شاعر: منبغ: 1). السلمی السمرقندی، محمدبن مسعودبن عیاش، تفسیر العیاشی، ج 2، ص 154 خادم حرم امام رضاست میگه دیدم تو حرم به عربی اومد شروع کرد زیرِ لب زمزمه کردن، چشما پرِ اشک به زبان عربی میگفت یا امام رضا این همه راه اومدم بهم میگفتن داری میری زیارتِ غریب الغربا !! اما آقا هرچی میبینم صحن و رواق های تو در تو .. گنبد و گلدسته و بارگاه و خادمای با ادبُ .. گفت آقا اگه میخوای غریب ببینی بیا بریم مدینه .. آیت الله العمری از بزرگانِ شعیان عربستان بود، ان شالله قسمت بشه بریم مدینه .. ایشون میفرمود من یادمه روزی که قبرستان رو تخریب کردن .. میگه این نامردا جسارت رو به جایی رسوندن گفتن شیعیان خودشون باید خراب کنند بارگاهِ بقیع رو .. گفتن ما اگه جان بدیم هم این کار رو نمی کنیم .. ما باشیم حرم خراب بشه ..!! آیت الله عمری میگه چند روزی گذشت، یکی از معتمدین مدینه شیعیان رو جمع کرد گفت خودتون تخریب کنید .. گفتن مگه میشه گفت من امام حسن رو به خواب دیدم .. حضرت فرمود خودتون خراب کنید نزارید دستِ این نامردا بیفته .. دستِ اینا بیفته جسارت میکنن، بی احترامی میکنن .. جانم .. (آماده ای گریزم بزنم؟!!)
نیمه شب وقتی دختر جامانده بود .. تا بی بی زینب فهمید زجر میخواد بره دنبالش اومد جلو فرمود بزارید خودمون این بچه رو پبدا کنیم .. اگه دستِ این نامرد بیفته این بچه رو زنده نمیزاره .. یه بچه رو ببینی گم شده نوازشش میکنی .. غصه نخور بابات میاد .. ناگهان وحشت سرا پایم گرفت یک نفر از پشت موهایم گرفت .. ــــــــــــــــ دلم می خواست معراجت ببینم چه معراجی عجب رنگین کمانی نرو دیگر ! تو رفتی سنگ خوردم بیا قولی بده دیگر بمانی تو را با زخم صورت می شناسم مرا بشناس با قد کمانی نمی دانم چرا این زجر نامرد بدش می آید از شیرین زبانی عبایت روی دوش نیزه داری عقیق تو به دست ساربانی چه مویی داشتی بابا زمانی چه مویی داشتم بابا زمانی اگر مال منی پس پیش من باش چرا دائم به دست این و آنی ؟! نشد غارت پدر جان !چادرم را خودم دادم به آن دختر امانی ! نفهمد هیچ کس بازار رفتم! بماند بین ما راز نهان رخت را سیر دیدم سیر گشتم تو بودی آن غذای آسمانی سرت خاکی شده در این خرابه شدم شرمنده از این میزبانی شاعر : ــــــــــــــــــ آه دیگه از دست خودم کلافم زحمتو باید کم کنم اضافم دخترِ خوش قیافه بودم حالا هیچکی خوشش نمیاد از قیافم عمه .. بِکشم سرمه چشام ناز میشه مگه نه! بابایی بیاد دلم باز میشه مگه نه! دوباره زندگیم آغاز میشه مگه نه! نامرتب نیستم؛ من فقط النگوهام دستم نیست! تو ندیدی بابا؛ زیر معجر گل سر بستم نیست! بابا .. دندونم که افتاده در میاد مگه نه! تو عروسیم داداش اکبر میاد مگه نه! روزای غصه و غم سر میاد مگه نه! ــــــــــــــــــ می‌کشم روی زمین پای پر از آبله را تا میان من و تو کم کنم این فاصله را سرِ نیزه ، وسط تشت طلا ، کنج تنور فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را کاش دست تو کمی موی مرا شانه کند بلکه آرام کنی دختر بی حوصله را علت لکنت من را که خودت می بینی ورم صورت و زخم لب و خون لثه را جان من فکر نکن قافیه را باخته ام خواستم پیش تو راحت بنویسم گله را بین بازار به اشکم همه می‌خندیدند دوست دارند چرا گریۀ در هلهله را کاش بودی و مرا باز بغل می کردی کاش بودی که بگیری یقۀ حرمله را عمه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟ غیرت الله بیا ختم کن این غائله را عمه کوهیست که ما تکیه به او میکردیم مادری کرد ، که آرام کند قافله را خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند شام حس کرد دم صحبت او زلزله را راستی واژۀ “یابن طلقا” یعنی چه؟ عمه آتش زده این سلسلۀ باطله را او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند دختر فاطمۀ عالمۀ فاضله را حسم این است که من دردسر قافله ام کاش با خود ببری دردسر قافله را می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی می کشم روی زمین پای پر از آبله را شاعر :
گاهی برمیگردیم به مطالبِ چهار پنج سـال پیشِ کانال نگاه میکنیم، و کلی غـلط از خودمون میــگیریم! زندگی هم همینه رفیق! «آدمـــی که در گذشــته بـودیــم» می‌تونه بهتریــن درس زندگی رو به ما بده اگر واقعا منصف باشیم.. .
سینه_زنی و توسل ویژۀ شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها به نفس حاج میثم مطیعی. ●•┄༻↷◈↶༺┄•● ای نامسلمونا ما نسل طاهاییم آل رسول الله، اولاد زهراییم قرآن می خونم با قد کمون يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ گوشواره می خواستی برا دخترت خب می گفتی هدیه میدادم به اون وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ چرا گوشوارمو کشیدی بردی فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ نزن ظالم اشکمو درآوردی زدنم دور از چشمای عمو و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا جرم من چی بوده آخه بگو و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا «و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا» خوش اومدی بابا، با اینکه پر دردم من تا سحر امشب دور تو می‌گردم چیزی نیست این چشم کبود و نبین از ناقه افتادم به روی زمین خیلی سختی دیدم ولی زیر لب گفتم ان الله مع الصابرین به «ادعونی استجب لکم» سوگند نمونم حتی یه لحظه هم بی‌تو شنیدی بالوالدین احسانا بذار شونه کنم موهای خاکی تو برا دخترت دیگه نمونده مو و سیعلم الذین ظلموا منو می‌کشه همین بغض گلو و سیعلم الذین ظلموا «و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا» عمه خداحافظ زحمت بهت دادم خیلی کتک خوردی هربار که افتادم من میرم دیگه این شب آخره بابام امشب همراش منو می‌بره فالله خیرٌ حافظاً عمه جون توو نماز شب ما رو یادت نره بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ یعنی آهای مردم مگه گناه من چی بود؟ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ یعنی چرا جسمم شده کبود و خون آلود؟ صورت کوچیک و دستای عدو وَ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا چطوری بشم با بابا روبرو وَ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا «و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا»
بابا یکی من را به قصد کشت میزد هر بار گفتم با مشت میزد یک بار گفتم اسم مادرت را دیدم که نامردی از پشت میزد
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس حاج مجتبی رمضانی•. ❁•༻↷◈↶༺❁ با رخصت از خدایِ تعالی، فقط حسین ما گم نمیشویم هَدَینا فقط حسین سر خم نمیکنیم به هر قبله ی دروغ دل را نمیدهیم به هرجا، فقط حسین بگذار هرکه خواست گدای کسی شود مارا چه کار با دگران، ما فقط حسین! خیلی دعام‌ کرده اگر نوکرش شدیم دارد هوای سینه زنش را فقط حسین هرکس که خورده بر دَرِ بسته فقط حَسَن هرکس دلش گرفته ز دنیا فقط حسین ما با یکی خوشیم همان که عزیزِ ماست ما با یکی خوشیم، خدایا فقط حسین سرمایه ی محبت زهراست دینِ من سرمایه محبت زهرا، فقط حسین امسال جای ما وسط صحن خالی است یک کربلا بده به گداها فقط حسین.. پوریا هاشمی یه حرم داره ارباب و یه جهانِ گرفتارش زندگی رو تو کربلا می بینی یه دفعه میرسیم پابوس یه سالی تو هوای غم یاد خاطره هامون و اربعین.. چشماتو ببند خیال کن خیال کن، با خستگیِ تویِ جاده رسیدی پایِ پیاده شبت شبِ اون شب.. خیال کن، چه شوری و چه فروغی گمی میونِ شلوغی، یادِ بی بی زینب ــــــــــــــــــــــــــ عطر خوشِ سیب، از دلِ صحرا وزیده عمه! گمانم مهربانِ من رسیده *عمه! حسِ خوبی دارم، به دلم برات شده بابام میاد...* شامِ جدایی شد سحر، الحمدالله آخر رسیدی از سفر، الحمدالله رفتی بدونِ بوسه هایِ یادگاری اصلاً نگفتی دختری داری، نداری هر شب شبیه شمع، کارم سوختن بود آمارِ زخمِ صورتِ تو دستِ من بود بینِ من و تو نیزه داری گاه سد شد سهمِ من از اصرارِ دیدارت لگد شد در هر کجا با نیتِ آزار میزد این زجر ترجیحاً مرا هر بار میزد در کوفه مارا مردمی گمراه گفتند خیلی به بابایت بد و بیراه گفتند این حرمله دور و برِ ما تاب می خورد این حرمله پیشِ ربابت آب می خورد ما را میانِ خنده ی انظار بردن ما را شبیه برده ها بازار بردن *امام زین العابدین فرمود: ما رو همه به هم بسته بودن، سَرِ زنجیر گردنِ من بود، ادامه ی زنجیر گردنِ بچه ها، تا یکی زمین می خورد همه زمین می خوردن...* از سنگ بدتر چشم های بام بودن دور و برِ ما مست هایِ شام بودن * بابا! دور و برِ سرت می رقصیدن، جلو چشمِ عمه زینب، می رقصیدن...* تیرِ نگاهِ شوم پشتِ هم می آمد ما بینِ زن ها گاه معجر کم می آمد بگذار من از تو سئوالی را بپرسم باید که این موضوع را حالا بپرسم آن شب چه شد که خواهرم افتاد از پا؟ اصلاً بگو کارِ کنیزان چیست بابا؟ فهمیده ای که چه به روزِ خواهر آمد کافی است بابا، اشکت مثلِ اشکِ من در آمد مثلِ تو من هم غرقِ داغی بی حسابم وقتش رسیده تا کمی پیشت بخوابم رو خاکِ خرابه نشستم که شاید تو از در بیایُ، ببینی که کلافه ام مثل اون قدیما، بگی ای عزیزم بشین تا دوباره، موهاتُ ببافم ولی دیگه محالِ، اینا خواب و خیالِ رقیه دیگه بس کن، تا کی ناله نداره چشات سویی، نه بابا، نه عمویی نه چادر مونده واسه ات، نه کیسویی نذاشتن یه بارم به خوابم بیایی تو خواب هم نذاشتن، که روت رو ببوسم می بینی که کارم، به جایی رسیده که باید رگایِ گلوت رو ببوسم نکردی یادی از من، منو میشناسی اصلاً منم بابا رقیه، چشمت روشن حالا باز کن چشاتو، من پیرم شدم یا تو؟ روضه امشب با من، گریه با تو *رو پوش رو کنار زد بابارو نشناخت، دختر از دور بابارو ببینه بابارو میشناسه، میگن: روپوش رو کنار زد بابارو نشناخت، اساتید مقتل میگن: دو سه تا دلیل داشته، اول: جایِ چوبایِ عُبیدالله بن زیاد بوده، اینقدر محکم زده بود، شاید دلیلِ دوم تنورِ خولی بود، شاید این خاکسترا داغ بوده...چشم های بابارو نشناخت، اما اصلش رو نفس المهموم میگه، میگه: چهل منزل این کاروان توقف کرده، هرجا توقف می کردن سرهارو از بالایِ نیزه میکندن داخلِ صندوق میگذاشتن، روزِ بعد که دوباره میخواستن حرکت کنن دوباره سرها رو به نیزه میزدن، میگه: بعضی سرهارو می خواستن به نیزه بزنن بند نمیشد، مجبور میشدن به یه جایِ جدید بزنن، باباش رو نشناخت... زیرِ نورِ مهتاب شناخت" فَبَکى بُکاءً شدیدا، حَتّى غُشِيَ عَلَيها" تا بابارو شناخت غش کرد...این جمله ی ناله زدن و غش کردن چند جا اومده، برای ناله زدن اومده: یه جا علمدار اومد اذنِ میدان بگیره، امام حسین "فَبَکَى الْحُسَیْنُ، ‌بُکَاءً شَدِیداً " امام حسین شروع کرد گریه کردن،یه جایی هم که حسین از میدان داره میاد، با آستینِ لباسش، اشکاش رو پاک میکنه،دست به کمر گرفته داره داد میزنه...اما برایِ غش کردن برای حضرت زهرا اومده، نوشته:" يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَة" میگه: بی بی مُدام غش می کرد و به هوش می اومد، میگه: دستمال زرد دورِ سرش بسته بود، اینقدر صورت زرد شده بود دستمال دیده نمی شد، همه بگید: یازهرا!.
به وقت مرگ می آیی به بالینم، یقین دارم شروع وعده هایِ توست، پایانی که من دارم .. ❤️ .
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس حاج محمدرضا طاهری•. ❁•༻↷◈↶༺❁ حرف دارم گلایه لازم نیست تو ببین...آیه آیه نازل میشود فقط اینجا که سایه لازم نیست با محبت! بگو کجا بودی؟ *ما اگه بچه ي خودمون، يا يه بچه ي ديگه اي جلومون زمين بخوره طاقت نميآريم، يا اباعبدالله! چه جوري طاقت آوُرديد از بالا نيزه، وقتي ديدي تو كوچه ي يهودي ها بچه ات رو ميزنن...بچه وقتي به گريه ميوفته گلايه داره، بچه وقتي گريه ميكنه وقتي به باباش ميرسوننش هي ميخواد ميونه گريه هاش با باباش حرف بزنه، ميگه: كجا بودي تا حالا من رو اذيت كردن؟....گفت:بابا!* وسطِ ماجرا چرا رفتی؟ بی هوا، بی صدا چرا رفتی؟ *ابی عبدالله با همه که خداحافظی کرد، بعضي روايات نوشتن اون لحظه رقیه تو خیمه خواب بود، تا چشمش رو باز کرد، دید یه عده تو خیمه ها ریختن، تا حالا این بچه عادت نداشته غیر از نوازش و بوسه ي عمو، تاحالا چیزی غیر اینا ندیده، توي كتابِ سحابِ رحمت نوشته: اين بچه طبق عادت هرروز، سجاده ي بابارو پهن کرده، یه وقت دید نانجیبا ریختن تو خیمه، شمر ملعون اومد مقابلش، این بچه نمیشناسه اینارو، فقط میگه "اَینَ اَبی؟" بابام کجاست؟ ميگه:چنان سیلی تو صورتش زدن...* وسطِ ماجرا چرا رفتی؟ بی هوا، بی صدا چرا رفتی؟ بر روی نیزه ها چرا رفتی؟ بعد از آن بین شعله ها بودی *بابا! بابا! بابا!...این بچه یه منظره ای رو دیده، عقده شده تا سر رو آوُردن براش، هی با خودش میگفت: اگه بابام اومد من باید اینارو ازش بپرسم * چه بلایی پدر سرت آمد؟ یک نفر سمت پیکرت آمد پای او روی حنجرت آمد مشغولِ دست و پا زدن بودي *حاج قاسم سلیمانی یکی از نوکرای این سه ساله بودن، همه ي مدافعان حرم افتخارشون این بود، گفتن ما باشیم، باز بخوان دوباره به این حریم بی احترامی کنن!؟... یکی از اين مدافعان حرم بچه اش زیر بغلشه دارن ازش مصاحبه میکنن، سئوال مي كنن ازش: این بچه رو چکار می کنی؟ گفت: من خودم، بچه هام، پدرم، مادرم، فدای یکی از کاشی هايِ حرم حضرت زینب... * بینِ خورجین سَرِ تو را بردن چادرِ خواهر تورا بردن با لگد دختر تو را بردن کوفه بودی، نه کربلا بودی دیده اي بی پناهمان کردند آمدند و سیاهِمان کردند جور دیگر نگاهمان کردند تو نپرسی زمن کجا بودی *یه خوردشو برات میگم بابا کجا بودم....* عمه را با طناب آوردن بی حساب و کتاب آوردن بینِ بزم شراب آوردن پايِ آن چوبِ بي حيا بودي *اگه به اجبار به ما بگن: بايد حتماً انتخاب كني، بابات رو بزنيم و يا مادرت رو، معلومه ميگيم: بابامون رو...اما اگه از دخترها سئوال كنند چي ميگن؟آخه دخترها بابايي هستن...وقتی می خواستن امام حسن رو بکُشن مادرش رو جلو چشش زدن، ولی وقتی میخواستن رقیه رو بکُشن، جلو چشمش چوب به لب و دهنِ باباش زدن...گفت: بابا چند تا سؤال ازت دارم:...* نحوی صحبتم عوض نشده؟ حالتِ صورتم عوض نشده؟ آن قد و قامتم عوض نشده؟ میشناسی...تو آشنا بودی این منم پریشانم اي فدايت، شکسته دندانم آمدي جانِ من به قربانت هر شب اينجا دعايِ من بودي از کوهِ غصه هام، میخوام بگم یه کم اگه الان نگم، پس کی باید بگم؟ زخماتو میبینم، درداتو میدونم میخوام ببوسمت، ولی نمی تونم دلم میخواست بشینم، بازم رو دامن تو دستامو بندازم باز، به دورِ گردن تو اما دیدم نمیشه، توکه بدن نداری این تويي که باید سر، رو دامنم بذاری حسین غریب مادر... زخمایِ گوشم از، آتیش خیمه هاست از حرمله بپرس، گوشواره هام کجاست سوخته تو خیمه ها، گُلای چادرم تو شام بجای شام، هی سیلی میخورم یه جوری زد رقیه ات، چشاش سیاهی میرفت راه و شبیه زهرا، هی اشتباهي میرفت دندوناتو شکستن، چشامو بستم اینقد نکش خجالت، منم مثه تو هستم بابا بابا! بابایی... *بذار از زبون خودش روضه بخونم: همچین که روپوش رو از طبق کنارزد، یه چند لحظه با تعجبی اين بچه نگاه ميكنه، بو، بویِ بابامه، اما چرا صورتش سوخته شده؟ چرا اینقدر صورت متلاشی شده؟ فقط چند تا سوال کرده ، صدازد" يا أبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي؟"كي منو به این بچگی یتیم کرد؟...هی نگاه کرد این رگ ها چقدر نامرتب شده" مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ! مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ؟" اما یه سوال دیگه هم کرد: گفت " يا أبتاهُ، لَيْتني كَنت قَبل هذا الْيَومِ عمياء"ای کاش من قبل از اینکه تو رو اینطوري ببینم چشام کور میشد، من بابای خوشکلم رو با این وضع نمی دیدم...خدايا! روزيمون كن از اون حسين گفتن هاي رقيه كه نفس هاي آخرش هي مي گفت:" اَبَتاه!حسين!...." بلند ناله بزن بگو: يا حسين!.
نمیدانم از این ویران نشین داری خبر یا نه نمیدانم که میمانم عزیزم تا سحر یا نه سفر کردی بدون من نگفتی پیر میگردم! تو که کشتی مرا می آیی آخر از سفر یا نه از آنچه بر سرم آمد از این کوچه به آن کوچه نمیدانم که بشناسی مرا بار دگر یا نه شنیدی جانِ بابا ! گفت این همسایه بر طفلش توهم میگویی از نیزه به من جان پدر یا نه تویی زخمی ترین سر در میان این همه سرها امان از سنگ ها و چوب ها و تیغ و خنجرها ز سنگ کوفی و شامی که میبارید از هر سو شکسته از شما سرها ز زن های حرم پرها به دخترهای شامی گفته بودم من پدر دارم عزیزم حیف شد شب آمدی خوابند دخترها تنور خانه خولی چه کرده با سرت بابا که رفت از یاد من جراحت های پیکرها چه میشد گر که من را هم سفر میبردی ای بابا به همراه عزیزان و عموها و برادرها خودت از عمه های من تشکر کن که در هر جا برای جسم دخترها سپر بودند خواهرها منو زجر منو سیلی منو رخساره نیلی بده حق خسته ام دیگر ز تکرار مکرر ها پدر در ماجرای آتش و خیمه خدا داند که دل ها سوخته بهتر ز چادر ها و معجر ها من از افسردگی های رباب اینگونه فهمیدم که هجران بد اثر دارد به روی قلب مادرها
نتیجه‌ شان مِنهای می‌شود ! فُقهای کوفه، حُکم به کشتن حسین(ع)دادند. دیروز و و برای لشگر کار می‌کردند!! امروز هم ، ، و... . .
و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها به نفس کربلایی حسن حسینخانی •ೋ ●•┄༻↷◈↶༺┄•● روی پا آمده ای دیدن دختر مثلاً تو بیا باش پسر من به تو مادر مثلاً *بچه های شام که منو بازی ندادن بابا .. تو بیا با من بازی کن .. هرچی باشه من دخترتم .. کی دلِ نازتُ غم داده بگو چرا اشکای تو افتاده بگو بیا دوتّایی بریم تو کوچه ها کی تو رو بازی نمیداده بگو ... ای ناله دارا .. ان شالله حرمش عرض ادب کنیم ..* مثلِ شب های مدینه تو زمسجد برگرد منتظر باش که من باز کنم در مثلاً فکر کن موی سرم شانه شده سوخته نیست نزده هیچ کسی دست به معجر مثلاً من زبانم به دهانت نهم از سوز عطش تشنه تر از منی و من علی اکبر مثلاً یعنی بابا یادمه علی اکبرو بغل کردی لب ها رو به لب های علی رسوندی بکنم روی زمین با کف دستم قبری تو مرا دفن کنی من علی اصغر مثلاً مثلا خوابمو تو راهی میدان هستی به رخم بوسه بزن بوسۀ آخر مثلاً میشوم من تنِ بی سر به زمین میفتم همچو بسمل بزنم جای تو پر پر مثلاً مثلاً کنج خرابه، ته گودال و من خواهرِ تو بزنم بوسه به حنجر مثلاً دست داری مثلا غسل بده جسم مرا عمه اسما مثلا من تن مادر مثلاً تا رسیدی به رخ نیلی و بازوی کبود دست بردار ز غسلم بشو حیدر مثلاً شاعر : *شاید فاطمیه نبودیم .. اجازه بدید بگم .. اسما میگه اونی که سفارش کرد آروم گریه کنید یهو شروع کرد بلند بلند گریه کردن .. دست به دیوار گرفته بلند بلند داره ناله میزنه .. هی میخواد اشکِ چشماشُ یچه هاش نبینن ولی صدا گریه ش رو که می شنون .. گفتم آقا خودتون فرمودید آروم گریه کنید .. چرا پس خودتون .. فرمود اسما دست از دلم بردار .. همین الان دستم به بازوی ورم کردش خورد .. زمین به صیحه درا آسمان بزن ناله به یاد یاس سفیدی که گشت چون لاله شکسته شد دلِ من که گفت غساله که این تنِ سه ساله ست یا چهل ساله گوشۀ خرابه دیدن دیگه صدایِ بابا بابا گفتن نمیاد .. اومد جلو دیدن سر یه طرف افتاده .. رقیه یه طرف افتاده
.. و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها به نفس کربلایی حسین طاهری • یا رب الحسین با دعای زهرا بِحَق الحسین روز عاشورا اشفع صَدر الحُسین بِظهور الحُجه .. ان شاالله به لطف این خانم دفع موج بلا رو میبینیم با پرچم رقیه جان با هم اربعین کربلا رو میبینیم دنیامون زیر و رو میشه با گوشه چشمای تو وا میشه هر گره کوری با همین دستای تو بالا رفته تو دنیا پرچم بابای تو ای غوغای محشر فتح شهر شام زینب بر وقار و صبرت داده سلام ای کوه حیا و غیرت بنت الامام اسمت یا رقیه ذکر روز قیام یا لَثارات الحسین .. یا رب الحسین با دعای زهرا بِحَق الحسین روز عاشورا اشفع صَدر الحُسین بِظهور الحُجه .. ان شاالله فرج امضا میشه این آقا منجی دنیا میشه غوغایِ اربعین معنا میشه فرمانده مهدی زهرا میشه فریاد منجی عالم تا آخر دنیا میره روزی‌که پرچم خون خواهیِ حسین بالا میره دنیا تحت فرمان حضرت زهرا میره سربازان کربلا با اِذن امام جان بر کف به‌خط همه در بیت‌الحرام با شمشیرِ تشنه ی بیرون از نیام آماده برای فرمان انتقام یا لَثارات الحسین .. بِنَبیٍّ عَرَبیٍّ وَ رَسولٍ مَدَنی وَ أَخیهِ أَسَدِ اللهِ مُسَمّا بِعَلی وَ بِزَهراءَ بَتولٍ وَ بِأُمٍّ وَلَدَتها وَ بِسَبطَیهِ وَ شِبلَیهِ هُما نَجلَاْ زَکیٍّ وَ بِسَجّادِ وَ بِالْباقِرِ وَ اْلصّادِقِ حَقّا وَ بِموسی وَ عَلیٍّ وَ تَقیٍّ وَ نَقی وَ بِذِی الْعَسکَرِ وَ الْحُجَّهِ و الْقائِمِ بِالْحَق الذی یجلب بسعی بحکم الازلی .
●•┄༻↷◈↶༺┄•● وَ اَرسَلَ عَلَیهِم طَیراً اَبابــل، تَرمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِن سِجِّیل پس را بر سـر آنان فرسـتاد و آن پرندگان با سنگریزه‌های  را نشانه گـرفتند، و همه را مانندِ کاهِ خُرد شده نابود کردند .
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس حاج مهدی رسولی •ೋ یک روز جمعه عصر پاییز،دلم گرفت از این زمونه خسته بودم از غمِ روز و خسته تر از بغضِ شبونه میون این شهرِ پُر از کاخ،همه وجودم شده بود خاک خرابه بودم، وسطِ مَردم پست،میونِ حاکمای ناپاک تو شهری که رو منبراشم، لعن علی میگن همیشه باید که نامش هم بشه شام، انگاری اصلاً صبح نمیشه خدا خدا کردم که شاید، یکی بیاد تنها نمونم بیشتر ازاین میونِ این شهر، بی حال و بیصدا نمونم دیروز دیدم شلوغِ انگار، شلوغ تر از همیشه شد شام یه عده رفتن سمتِ ساعات، یه عده هم رفتن رویِ بام چشمام رو چرخوندم و دیدم، مهمونام از سفر رسیدن چه مهمونایی همه خسته، با دسته بسته قد خمیدن یه کاروانِ خسته اومد، یه کاروان که غرقِ آه بود یه کاروان که نرسیده، ناله و ماتمش به راه بود قافله ی زنان و اطفال، فقط یه آقا پیششون بود اونم که از طناب و زنجیر، رو دست و پاش پُر از نشون بود سئوالی تویِ ذهنمِ که، هنوز واسم بی دلیله فکر میکنم با خودم آخه، کجان بزرگایِ قبیله *شب اولی که اومدن خسته بودن، اما صبح این نامردا، اهل کاروان رو یه جایی می بردن، شب دوباره بر می گردوندن...* نامردا اهلِ کاروان رو، نمی دونم کجا می بردن ولی وقتی که بر میگشتن، آب و غذایی نمی خوردن خلاصه شب شد و رسید، اما خواب مگه به چشمام می اومد یکی همش با گریه می گفت، دیدی چه حرفایی بهم زد؟ یکی می گفت: پاهامُ عمه، نمی تونم زمین بذارم یکی می گفت: از بس که سرده، چند شبِ که خوابی ندارم یکی می گفت: دلم شکسته، از بس من رو مسخره کردن یکی می گفت: خسته ام از اینکه، به حال و روزِ من میخندن یکی یه گوشه تک و تنها، دو دستش رو گهواره کرده میگه: تو کاسه آبِ می دونستی؟ بچه ام دیگه بر نمیگرده اما یکی با بقیه فرق داشت، سر رویِ دیوارا میذاشته می ترسیدش گم شه دوباره، از عمه چشم بر نمیداشته یه دختری که تویِ دستاش، انگاری رزقِ آسمون بود نشونه ی خدا بود اما، رو صورتش کلی نشون بود تو یکی از این شبا بود، که دخترِ با گریه پا شد می گفت: دیگه بابامُ میخوام، شهر پر از سر و صدا شد می گفت: الان بابامُ دیدم، گذاشت سرش رو رویِ شونم عمه دیگه سر اومده صبر، خدایی دیگه نمیتونم هی با خودش میگفت: که بابا، گفته به من که بر میگرده قول داد میاد دنبالم امشب، خدایی خیلی دیر کرده *چنان گریه ای می کرد، تمام شهر رو زد بهم،اعلامِ جنگ کرد به همه، نصف شب خرابه رو ریخت بهم...* خوابِ یه شهر رو گریه اش انداخت، خرابه کرد رو سرِ این شام یه عده یهویی حمله کردن، گفتن: کی گفت: بابامُ میخوام؟ *عمه اومد جلو، گفت: کارش نداشته باشید، الان آرومش میکنم...اینقدر بهش بر خورده بود دخترِ حسین، بلند شد، گفت: چی میگید؟ من بابامُ میخوام... باباتُ میخوای؟* یه طبقی جلوش گذاشتن، که بویِ خون ازش می اومد بچه سَرِ باباشُ تا دید، هی گریه کرد، هی خودشُ زد چند دفعه باباشُ صدا کرد، بعد یهو ساکت شد و خاموش صدا از هیچ کس نمی اومد، انگاری دیگه رفته از هوش نگاهِ نیمه بازِ دختر، هنوز به چشمای بابا بود حرفایِ دختر پدریشون، با چشم بود و بیصدا بود پای درد و دلِ دخترت بشین، با لبِ پاره میخونم برات لُکنَتَم داره اذیت میکنه، روضه با اشاره میخونم برات با سر اومدی به دیدنم ولی، هیچ کجا بابا نمیآد اینطوری گریه ی زیادمُ بُرید، نفسم بالا نمیآد اینطوری اینطوری دستِ من و گره زدن، دستایِ عمه رو بستن اینطوری سَرِ تو نمی تونم بغل کنم، آخه دستمُ شکستن اینطوری وقتی که شبا تویِ تب میسوزم، لرزه به تنم می اُفته اینطوری بعضی موقع ها یهویی بابایی، سر رو گردنم می اُفته اینطوری بعد اون که رفتی بی خداحافظی، کارِ من سوز و گدازِ اینطوری نمیشه که خوب ببینمت بابا، با چشی که نیمه بازِ اینطوری تو بگو کجایِ دنیا یه گُلُ، میکنن از رویِ ساقه اینطوری تو چه جوری افتادی از رویِ اسب؟ افتادم من از رویِ ناقه اینطوری بعد اون شب که تو صحرا گم شدم، دیگه خم شد قامتِ من اینطوری یکی در میون زد سیلی بهم، ضربه زد تو صورتِ من اینطوری •✠•اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج•
آقا پسرِ ریش دار با "سن" "سن" گفتن و صرفِ بالا پایین پریدن چیزی درست نمیشه!! اگه میشد؛ مراجع عظام تقلید و بزرگانِ دین پیش قراول و جلودارِ این موضوع بودن ..! https://eitaa.com/Arbabhosyn
شور (اسقبال وشروع محرم) سبک (ابواافضل شعارمه) محرم پر از غمه ٬ محرم ماه دمه محرم فصل عزا و ماتمه محرم وقت عزاست ٬ محرم عقده گشاست محرم هر دلی توی کربلاست چشماتونو باز دریا کنید رسیده ماه محرم مجلس و کرببلا کنید رسیده ماه محرم کربلا کربلا ٬ میکشی آخر تو مرا(۲) یاحسین منم گدات ٬ یاحسین دل مبتلات یاحسین محشره نام دلربات آرزوم دعای توست ٬ آرزوم عطای توست آرزوم دیدن کربلای توست ببین که من بازبه لطف تو برات به سینه میزنم دوباره زهرا مادرتو پیرهن سیاه کرده تنم کربلا کربلا ٬ میکشی آخر تو مرا حسین جان ای امیرم٬حسین جان من فقیرم حسین جان از در خونت نمیرم دل من هوایی شد ٬ دل من خدایی شد دل من به عشق تو کربلایی شد باز دل تنگ منو ببین کرده هوای کربلا مثل پرنده پر میزنه تو کوچه های کربلا کربلا کربلا ٬ میکشی آخر تو مرا .
قند مکرر اسم «حسین» است، والسلام شیرین‌ترین کلام، کلام حسین شد «با یک سلامِ صبح به ارباب بی کفن» روزم پر از جوابِ سلامِ حسین شد https://eitaa.com/Arbabhosyn . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رواق خاک آلود شبستانی که من دارم کجا و شان بی پایان مهمانی که من دارم . ببافم فرش قرمز رنگ با گیسوی خونینم به کار آید همین موی پریشانی که من دارم . سر و رویت به هم خورده ولیکن باز زیبایی ندارد هیچ کس مثل پدر جانی که من دارم . اگرچه خاکی است اما شبیه طشت اصلا نیست بیا بنشین عزیزم روی دامانی که من دارم . الهی بشکند دستی که محکم خیزران کوبید شده لب پر لب قاری قرآنی که من دارم . از آن لحظه که دیدم در دهانت نیست دندانی بدم می آید از این چند دندانی که من دارم . به جای دست از مویم بلندم کرده از بس زجر پریشان تر شده موی پریشانی که من دارم . نمی دانم که از ضعف است یا که از شکستن هست دلیل از سر شب دست لرزانی که من دارم . سراغت را گرفتم با لگد سرباز رومی زد زبانم را نمی فهمد نگهبانی که من دارم . تو را اینجا کشیدم که بگیرم بوس آخر را ندارد هیچ کس مانند پایانی که من دارم . . . گروه شعری یا مظلوم