eitaa logo
ذاکرین آل الله
277 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
299 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
به وقت مرگ می آیی به بالینم، یقین دارم شروع وعده هایِ توست، پایانی که من دارم .. ❤️ .
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس حاج محمدرضا طاهری•. ❁•༻↷◈↶༺❁ حرف دارم گلایه لازم نیست تو ببین...آیه آیه نازل میشود فقط اینجا که سایه لازم نیست با محبت! بگو کجا بودی؟ *ما اگه بچه ي خودمون، يا يه بچه ي ديگه اي جلومون زمين بخوره طاقت نميآريم، يا اباعبدالله! چه جوري طاقت آوُرديد از بالا نيزه، وقتي ديدي تو كوچه ي يهودي ها بچه ات رو ميزنن...بچه وقتي به گريه ميوفته گلايه داره، بچه وقتي گريه ميكنه وقتي به باباش ميرسوننش هي ميخواد ميونه گريه هاش با باباش حرف بزنه، ميگه: كجا بودي تا حالا من رو اذيت كردن؟....گفت:بابا!* وسطِ ماجرا چرا رفتی؟ بی هوا، بی صدا چرا رفتی؟ *ابی عبدالله با همه که خداحافظی کرد، بعضي روايات نوشتن اون لحظه رقیه تو خیمه خواب بود، تا چشمش رو باز کرد، دید یه عده تو خیمه ها ریختن، تا حالا این بچه عادت نداشته غیر از نوازش و بوسه ي عمو، تاحالا چیزی غیر اینا ندیده، توي كتابِ سحابِ رحمت نوشته: اين بچه طبق عادت هرروز، سجاده ي بابارو پهن کرده، یه وقت دید نانجیبا ریختن تو خیمه، شمر ملعون اومد مقابلش، این بچه نمیشناسه اینارو، فقط میگه "اَینَ اَبی؟" بابام کجاست؟ ميگه:چنان سیلی تو صورتش زدن...* وسطِ ماجرا چرا رفتی؟ بی هوا، بی صدا چرا رفتی؟ بر روی نیزه ها چرا رفتی؟ بعد از آن بین شعله ها بودی *بابا! بابا! بابا!...این بچه یه منظره ای رو دیده، عقده شده تا سر رو آوُردن براش، هی با خودش میگفت: اگه بابام اومد من باید اینارو ازش بپرسم * چه بلایی پدر سرت آمد؟ یک نفر سمت پیکرت آمد پای او روی حنجرت آمد مشغولِ دست و پا زدن بودي *حاج قاسم سلیمانی یکی از نوکرای این سه ساله بودن، همه ي مدافعان حرم افتخارشون این بود، گفتن ما باشیم، باز بخوان دوباره به این حریم بی احترامی کنن!؟... یکی از اين مدافعان حرم بچه اش زیر بغلشه دارن ازش مصاحبه میکنن، سئوال مي كنن ازش: این بچه رو چکار می کنی؟ گفت: من خودم، بچه هام، پدرم، مادرم، فدای یکی از کاشی هايِ حرم حضرت زینب... * بینِ خورجین سَرِ تو را بردن چادرِ خواهر تورا بردن با لگد دختر تو را بردن کوفه بودی، نه کربلا بودی دیده اي بی پناهمان کردند آمدند و سیاهِمان کردند جور دیگر نگاهمان کردند تو نپرسی زمن کجا بودی *یه خوردشو برات میگم بابا کجا بودم....* عمه را با طناب آوردن بی حساب و کتاب آوردن بینِ بزم شراب آوردن پايِ آن چوبِ بي حيا بودي *اگه به اجبار به ما بگن: بايد حتماً انتخاب كني، بابات رو بزنيم و يا مادرت رو، معلومه ميگيم: بابامون رو...اما اگه از دخترها سئوال كنند چي ميگن؟آخه دخترها بابايي هستن...وقتی می خواستن امام حسن رو بکُشن مادرش رو جلو چشش زدن، ولی وقتی میخواستن رقیه رو بکُشن، جلو چشمش چوب به لب و دهنِ باباش زدن...گفت: بابا چند تا سؤال ازت دارم:...* نحوی صحبتم عوض نشده؟ حالتِ صورتم عوض نشده؟ آن قد و قامتم عوض نشده؟ میشناسی...تو آشنا بودی این منم پریشانم اي فدايت، شکسته دندانم آمدي جانِ من به قربانت هر شب اينجا دعايِ من بودي از کوهِ غصه هام، میخوام بگم یه کم اگه الان نگم، پس کی باید بگم؟ زخماتو میبینم، درداتو میدونم میخوام ببوسمت، ولی نمی تونم دلم میخواست بشینم، بازم رو دامن تو دستامو بندازم باز، به دورِ گردن تو اما دیدم نمیشه، توکه بدن نداری این تويي که باید سر، رو دامنم بذاری حسین غریب مادر... زخمایِ گوشم از، آتیش خیمه هاست از حرمله بپرس، گوشواره هام کجاست سوخته تو خیمه ها، گُلای چادرم تو شام بجای شام، هی سیلی میخورم یه جوری زد رقیه ات، چشاش سیاهی میرفت راه و شبیه زهرا، هی اشتباهي میرفت دندوناتو شکستن، چشامو بستم اینقد نکش خجالت، منم مثه تو هستم بابا بابا! بابایی... *بذار از زبون خودش روضه بخونم: همچین که روپوش رو از طبق کنارزد، یه چند لحظه با تعجبی اين بچه نگاه ميكنه، بو، بویِ بابامه، اما چرا صورتش سوخته شده؟ چرا اینقدر صورت متلاشی شده؟ فقط چند تا سوال کرده ، صدازد" يا أبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي؟"كي منو به این بچگی یتیم کرد؟...هی نگاه کرد این رگ ها چقدر نامرتب شده" مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ! مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ؟" اما یه سوال دیگه هم کرد: گفت " يا أبتاهُ، لَيْتني كَنت قَبل هذا الْيَومِ عمياء"ای کاش من قبل از اینکه تو رو اینطوري ببینم چشام کور میشد، من بابای خوشکلم رو با این وضع نمی دیدم...خدايا! روزيمون كن از اون حسين گفتن هاي رقيه كه نفس هاي آخرش هي مي گفت:" اَبَتاه!حسين!...." بلند ناله بزن بگو: يا حسين!.
نمیدانم از این ویران نشین داری خبر یا نه نمیدانم که میمانم عزیزم تا سحر یا نه سفر کردی بدون من نگفتی پیر میگردم! تو که کشتی مرا می آیی آخر از سفر یا نه از آنچه بر سرم آمد از این کوچه به آن کوچه نمیدانم که بشناسی مرا بار دگر یا نه شنیدی جانِ بابا ! گفت این همسایه بر طفلش توهم میگویی از نیزه به من جان پدر یا نه تویی زخمی ترین سر در میان این همه سرها امان از سنگ ها و چوب ها و تیغ و خنجرها ز سنگ کوفی و شامی که میبارید از هر سو شکسته از شما سرها ز زن های حرم پرها به دخترهای شامی گفته بودم من پدر دارم عزیزم حیف شد شب آمدی خوابند دخترها تنور خانه خولی چه کرده با سرت بابا که رفت از یاد من جراحت های پیکرها چه میشد گر که من را هم سفر میبردی ای بابا به همراه عزیزان و عموها و برادرها خودت از عمه های من تشکر کن که در هر جا برای جسم دخترها سپر بودند خواهرها منو زجر منو سیلی منو رخساره نیلی بده حق خسته ام دیگر ز تکرار مکرر ها پدر در ماجرای آتش و خیمه خدا داند که دل ها سوخته بهتر ز چادر ها و معجر ها من از افسردگی های رباب اینگونه فهمیدم که هجران بد اثر دارد به روی قلب مادرها
نتیجه‌ شان مِنهای می‌شود ! فُقهای کوفه، حُکم به کشتن حسین(ع)دادند. دیروز و و برای لشگر کار می‌کردند!! امروز هم ، ، و... . .
و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها به نفس کربلایی حسن حسینخانی •ೋ ●•┄༻↷◈↶༺┄•● روی پا آمده ای دیدن دختر مثلاً تو بیا باش پسر من به تو مادر مثلاً *بچه های شام که منو بازی ندادن بابا .. تو بیا با من بازی کن .. هرچی باشه من دخترتم .. کی دلِ نازتُ غم داده بگو چرا اشکای تو افتاده بگو بیا دوتّایی بریم تو کوچه ها کی تو رو بازی نمیداده بگو ... ای ناله دارا .. ان شالله حرمش عرض ادب کنیم ..* مثلِ شب های مدینه تو زمسجد برگرد منتظر باش که من باز کنم در مثلاً فکر کن موی سرم شانه شده سوخته نیست نزده هیچ کسی دست به معجر مثلاً من زبانم به دهانت نهم از سوز عطش تشنه تر از منی و من علی اکبر مثلاً یعنی بابا یادمه علی اکبرو بغل کردی لب ها رو به لب های علی رسوندی بکنم روی زمین با کف دستم قبری تو مرا دفن کنی من علی اصغر مثلاً مثلا خوابمو تو راهی میدان هستی به رخم بوسه بزن بوسۀ آخر مثلاً میشوم من تنِ بی سر به زمین میفتم همچو بسمل بزنم جای تو پر پر مثلاً مثلاً کنج خرابه، ته گودال و من خواهرِ تو بزنم بوسه به حنجر مثلاً دست داری مثلا غسل بده جسم مرا عمه اسما مثلا من تن مادر مثلاً تا رسیدی به رخ نیلی و بازوی کبود دست بردار ز غسلم بشو حیدر مثلاً شاعر : *شاید فاطمیه نبودیم .. اجازه بدید بگم .. اسما میگه اونی که سفارش کرد آروم گریه کنید یهو شروع کرد بلند بلند گریه کردن .. دست به دیوار گرفته بلند بلند داره ناله میزنه .. هی میخواد اشکِ چشماشُ یچه هاش نبینن ولی صدا گریه ش رو که می شنون .. گفتم آقا خودتون فرمودید آروم گریه کنید .. چرا پس خودتون .. فرمود اسما دست از دلم بردار .. همین الان دستم به بازوی ورم کردش خورد .. زمین به صیحه درا آسمان بزن ناله به یاد یاس سفیدی که گشت چون لاله شکسته شد دلِ من که گفت غساله که این تنِ سه ساله ست یا چهل ساله گوشۀ خرابه دیدن دیگه صدایِ بابا بابا گفتن نمیاد .. اومد جلو دیدن سر یه طرف افتاده .. رقیه یه طرف افتاده
.. و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها به نفس کربلایی حسین طاهری • یا رب الحسین با دعای زهرا بِحَق الحسین روز عاشورا اشفع صَدر الحُسین بِظهور الحُجه .. ان شاالله به لطف این خانم دفع موج بلا رو میبینیم با پرچم رقیه جان با هم اربعین کربلا رو میبینیم دنیامون زیر و رو میشه با گوشه چشمای تو وا میشه هر گره کوری با همین دستای تو بالا رفته تو دنیا پرچم بابای تو ای غوغای محشر فتح شهر شام زینب بر وقار و صبرت داده سلام ای کوه حیا و غیرت بنت الامام اسمت یا رقیه ذکر روز قیام یا لَثارات الحسین .. یا رب الحسین با دعای زهرا بِحَق الحسین روز عاشورا اشفع صَدر الحُسین بِظهور الحُجه .. ان شاالله فرج امضا میشه این آقا منجی دنیا میشه غوغایِ اربعین معنا میشه فرمانده مهدی زهرا میشه فریاد منجی عالم تا آخر دنیا میره روزی‌که پرچم خون خواهیِ حسین بالا میره دنیا تحت فرمان حضرت زهرا میره سربازان کربلا با اِذن امام جان بر کف به‌خط همه در بیت‌الحرام با شمشیرِ تشنه ی بیرون از نیام آماده برای فرمان انتقام یا لَثارات الحسین .. بِنَبیٍّ عَرَبیٍّ وَ رَسولٍ مَدَنی وَ أَخیهِ أَسَدِ اللهِ مُسَمّا بِعَلی وَ بِزَهراءَ بَتولٍ وَ بِأُمٍّ وَلَدَتها وَ بِسَبطَیهِ وَ شِبلَیهِ هُما نَجلَاْ زَکیٍّ وَ بِسَجّادِ وَ بِالْباقِرِ وَ اْلصّادِقِ حَقّا وَ بِموسی وَ عَلیٍّ وَ تَقیٍّ وَ نَقی وَ بِذِی الْعَسکَرِ وَ الْحُجَّهِ و الْقائِمِ بِالْحَق الذی یجلب بسعی بحکم الازلی .
●•┄༻↷◈↶༺┄•● وَ اَرسَلَ عَلَیهِم طَیراً اَبابــل، تَرمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِن سِجِّیل پس را بر سـر آنان فرسـتاد و آن پرندگان با سنگریزه‌های  را نشانه گـرفتند، و همه را مانندِ کاهِ خُرد شده نابود کردند .
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس حاج مهدی رسولی •ೋ یک روز جمعه عصر پاییز،دلم گرفت از این زمونه خسته بودم از غمِ روز و خسته تر از بغضِ شبونه میون این شهرِ پُر از کاخ،همه وجودم شده بود خاک خرابه بودم، وسطِ مَردم پست،میونِ حاکمای ناپاک تو شهری که رو منبراشم، لعن علی میگن همیشه باید که نامش هم بشه شام، انگاری اصلاً صبح نمیشه خدا خدا کردم که شاید، یکی بیاد تنها نمونم بیشتر ازاین میونِ این شهر، بی حال و بیصدا نمونم دیروز دیدم شلوغِ انگار، شلوغ تر از همیشه شد شام یه عده رفتن سمتِ ساعات، یه عده هم رفتن رویِ بام چشمام رو چرخوندم و دیدم، مهمونام از سفر رسیدن چه مهمونایی همه خسته، با دسته بسته قد خمیدن یه کاروانِ خسته اومد، یه کاروان که غرقِ آه بود یه کاروان که نرسیده، ناله و ماتمش به راه بود قافله ی زنان و اطفال، فقط یه آقا پیششون بود اونم که از طناب و زنجیر، رو دست و پاش پُر از نشون بود سئوالی تویِ ذهنمِ که، هنوز واسم بی دلیله فکر میکنم با خودم آخه، کجان بزرگایِ قبیله *شب اولی که اومدن خسته بودن، اما صبح این نامردا، اهل کاروان رو یه جایی می بردن، شب دوباره بر می گردوندن...* نامردا اهلِ کاروان رو، نمی دونم کجا می بردن ولی وقتی که بر میگشتن، آب و غذایی نمی خوردن خلاصه شب شد و رسید، اما خواب مگه به چشمام می اومد یکی همش با گریه می گفت، دیدی چه حرفایی بهم زد؟ یکی می گفت: پاهامُ عمه، نمی تونم زمین بذارم یکی می گفت: از بس که سرده، چند شبِ که خوابی ندارم یکی می گفت: دلم شکسته، از بس من رو مسخره کردن یکی می گفت: خسته ام از اینکه، به حال و روزِ من میخندن یکی یه گوشه تک و تنها، دو دستش رو گهواره کرده میگه: تو کاسه آبِ می دونستی؟ بچه ام دیگه بر نمیگرده اما یکی با بقیه فرق داشت، سر رویِ دیوارا میذاشته می ترسیدش گم شه دوباره، از عمه چشم بر نمیداشته یه دختری که تویِ دستاش، انگاری رزقِ آسمون بود نشونه ی خدا بود اما، رو صورتش کلی نشون بود تو یکی از این شبا بود، که دخترِ با گریه پا شد می گفت: دیگه بابامُ میخوام، شهر پر از سر و صدا شد می گفت: الان بابامُ دیدم، گذاشت سرش رو رویِ شونم عمه دیگه سر اومده صبر، خدایی دیگه نمیتونم هی با خودش میگفت: که بابا، گفته به من که بر میگرده قول داد میاد دنبالم امشب، خدایی خیلی دیر کرده *چنان گریه ای می کرد، تمام شهر رو زد بهم،اعلامِ جنگ کرد به همه، نصف شب خرابه رو ریخت بهم...* خوابِ یه شهر رو گریه اش انداخت، خرابه کرد رو سرِ این شام یه عده یهویی حمله کردن، گفتن: کی گفت: بابامُ میخوام؟ *عمه اومد جلو، گفت: کارش نداشته باشید، الان آرومش میکنم...اینقدر بهش بر خورده بود دخترِ حسین، بلند شد، گفت: چی میگید؟ من بابامُ میخوام... باباتُ میخوای؟* یه طبقی جلوش گذاشتن، که بویِ خون ازش می اومد بچه سَرِ باباشُ تا دید، هی گریه کرد، هی خودشُ زد چند دفعه باباشُ صدا کرد، بعد یهو ساکت شد و خاموش صدا از هیچ کس نمی اومد، انگاری دیگه رفته از هوش نگاهِ نیمه بازِ دختر، هنوز به چشمای بابا بود حرفایِ دختر پدریشون، با چشم بود و بیصدا بود پای درد و دلِ دخترت بشین، با لبِ پاره میخونم برات لُکنَتَم داره اذیت میکنه، روضه با اشاره میخونم برات با سر اومدی به دیدنم ولی، هیچ کجا بابا نمیآد اینطوری گریه ی زیادمُ بُرید، نفسم بالا نمیآد اینطوری اینطوری دستِ من و گره زدن، دستایِ عمه رو بستن اینطوری سَرِ تو نمی تونم بغل کنم، آخه دستمُ شکستن اینطوری وقتی که شبا تویِ تب میسوزم، لرزه به تنم می اُفته اینطوری بعضی موقع ها یهویی بابایی، سر رو گردنم می اُفته اینطوری بعد اون که رفتی بی خداحافظی، کارِ من سوز و گدازِ اینطوری نمیشه که خوب ببینمت بابا، با چشی که نیمه بازِ اینطوری تو بگو کجایِ دنیا یه گُلُ، میکنن از رویِ ساقه اینطوری تو چه جوری افتادی از رویِ اسب؟ افتادم من از رویِ ناقه اینطوری بعد اون شب که تو صحرا گم شدم، دیگه خم شد قامتِ من اینطوری یکی در میون زد سیلی بهم، ضربه زد تو صورتِ من اینطوری •✠•اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج•
آقا پسرِ ریش دار با "سن" "سن" گفتن و صرفِ بالا پایین پریدن چیزی درست نمیشه!! اگه میشد؛ مراجع عظام تقلید و بزرگانِ دین پیش قراول و جلودارِ این موضوع بودن ..! https://eitaa.com/Arbabhosyn
شور (اسقبال وشروع محرم) سبک (ابواافضل شعارمه) محرم پر از غمه ٬ محرم ماه دمه محرم فصل عزا و ماتمه محرم وقت عزاست ٬ محرم عقده گشاست محرم هر دلی توی کربلاست چشماتونو باز دریا کنید رسیده ماه محرم مجلس و کرببلا کنید رسیده ماه محرم کربلا کربلا ٬ میکشی آخر تو مرا(۲) یاحسین منم گدات ٬ یاحسین دل مبتلات یاحسین محشره نام دلربات آرزوم دعای توست ٬ آرزوم عطای توست آرزوم دیدن کربلای توست ببین که من بازبه لطف تو برات به سینه میزنم دوباره زهرا مادرتو پیرهن سیاه کرده تنم کربلا کربلا ٬ میکشی آخر تو مرا حسین جان ای امیرم٬حسین جان من فقیرم حسین جان از در خونت نمیرم دل من هوایی شد ٬ دل من خدایی شد دل من به عشق تو کربلایی شد باز دل تنگ منو ببین کرده هوای کربلا مثل پرنده پر میزنه تو کوچه های کربلا کربلا کربلا ٬ میکشی آخر تو مرا .
قند مکرر اسم «حسین» است، والسلام شیرین‌ترین کلام، کلام حسین شد «با یک سلامِ صبح به ارباب بی کفن» روزم پر از جوابِ سلامِ حسین شد https://eitaa.com/Arbabhosyn . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رواق خاک آلود شبستانی که من دارم کجا و شان بی پایان مهمانی که من دارم . ببافم فرش قرمز رنگ با گیسوی خونینم به کار آید همین موی پریشانی که من دارم . سر و رویت به هم خورده ولیکن باز زیبایی ندارد هیچ کس مثل پدر جانی که من دارم . اگرچه خاکی است اما شبیه طشت اصلا نیست بیا بنشین عزیزم روی دامانی که من دارم . الهی بشکند دستی که محکم خیزران کوبید شده لب پر لب قاری قرآنی که من دارم . از آن لحظه که دیدم در دهانت نیست دندانی بدم می آید از این چند دندانی که من دارم . به جای دست از مویم بلندم کرده از بس زجر پریشان تر شده موی پریشانی که من دارم . نمی دانم که از ضعف است یا که از شکستن هست دلیل از سر شب دست لرزانی که من دارم . سراغت را گرفتم با لگد سرباز رومی زد زبانم را نمی فهمد نگهبانی که من دارم . تو را اینجا کشیدم که بگیرم بوس آخر را ندارد هیچ کس مانند پایانی که من دارم . . . گروه شعری یا مظلوم
جهت استفاده برای پروفایل ☝️☝️☝️☝️
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شبِ سوم محرم به نفس استاد حاج منصور ارضی •✾• السلام علیکم یا اهل بیت النبوه خدا جلوه‌اش در دل عارفین من الاولین بوده و الاخرین بنازم به نازی که از ما کشید بنازم به این احسن الخالقین مرا آفریده برای حسین لک الحمد، حمد همه شاکرین یکی گفت در گوش من یاحسین شنیدم دو یا ارحم الراحمین به قرآن، بهشتِ خدا بی حسین شود بدتر از اسفل السافلین به مستی من لحظه‌ای شک نکن که جوشیده‌ام در چهل اربعین سرشته شده با رقیه گلم منم بندهء آن خرابه نشین ندارم به زهرا کسی را جز او ندارم به شخصی بجز او یقین اگر روز محشر به زهرا نشد مرا می سپارد به اُم البنین پناه رقیه فقط زینب است سپرده است جان را به جان آفرین تصور کن آغوش زینب شده رکابی که بی او ندارد نگین طبَق آمده با سری غرقه خون سری آمده از تنور، آتشین نشست و پدر را به دامن گرفت سپس گفت؛ ای ماهم، ای نازنین؛ شده لکنتم بیشتر، بین شام شده حرف من نقطه چین نقطه چین ورم داشت دستم که بالا نرفت نشد رو بپوشانم از آستین روی صورتم جای یک بوسه نیست خبر داری از سیلی آن و این؟! لگد خورده‌ام بس که خوردی لگد زمین خورده‌ام بس که خوردی زمین نخوردی اگر چوب، در تشت زر چرا شد لب تشنه‌ات این چنین شنیدی چرا دخترت شد مریض کنیزی صدا کرده من را کنیز شاعر: با ادب این سرُ از تو تشت برداشت .. رحمتِ خدا بر این گریه ها .. [زبان حال بگم :] به بچه ها گفت من امشب میرم .. شما مواظب عمه باشید .. خیلی زحمتِ منو کشید .. اگر کربلا رفتید جای منم زیارتِ بابام برید .. بگید انقدر دلش میخواست بیاد .. چهل منزل کتک خوردم نبودی به زیر دست و پا مُردم، نبودی منی که غنچه بودم، تشنه ماندم توانم رفت و پژمردم، نبودی چرا وقتی که بد ترسیده بودم چرا نام تو را بردم، نبودی؟! شب تاریک، در بین بیابان من از محمل زمین خوردم نبودی نپرس از پهلویم، تقصیر زجر است *نامرد اول با لگد زد .. گفت یه کاروان رو معطل کردی .. موهای دختر رو گرفت ..* نپرس از پهلویم، تقصیر زجر است به ضرب چکمه آزردم، نبودی چرا ساکت، چرا اینگونه سردی؟! مگر با دختر خود، قهر کردی؟! سه ساله بودم و قدم کمان شد تسلای غمم، زخم زبان شد نبودی جان بگیرم در کنارت رقیه از یتیمی نیمه جان شد حجابم را نشد محکم بگیرم دو دستم بسته بین ریسمان شد چه دستان بزرگی دارد این شمر تمام صورتم زهرا نشان شد حواسم بود روی نیزه بودی سرت بالاسر من سایه بان شد سرت را می گذارم روی شانه که گویم حرف های دخترانه اگرچه درد دارم قدر کافی نمی خوابم که مویم را ببافی نپرس از وضع موهایم که دیگر ندارد حاجتی بر موشکافی پر پروانه وارم را شکستند ندارم استطاعت بر طوافی شدم خسته ازین سربار بودن خودم حس می کنم هستم اضافی مرا با خود ببر، با من بگو که دگر از این مصیبت ها معافی بیا امشب به قول خود عمل کن مرا در لحظه ی آخر بغل کن شاعر : لب ها رو گذاشت بر اون لب های ورم کرده و چوب خورده .. دیدن دیگه صداش نمیاد .. گفتن عزیزمون خوابش برده .. بی بی اومد بالاسرش یه مقدار تکونش داد .. رقیه جان .. صدا زد امام چهارم رو عرض کرد آقاجان خواهرت از دنیا رفت .. به خدا هیچ نمازی مثه نماز امام چهارم بر خواهرش نبوده .. بدن شستشو شد نمیدونم! کفن شد نه والله ! با همون رخت اسیری بدن رو گذاشت جلوش صدا زد اَللّهُمَّ اِنَّ هذِهِ أَمَتُک وَ ابْنَةُ عَبْدِک وَ ابْنَةُ أَمَتِک.. نیمه شب چه نماز میتی خواند .. اَللّهُمَّ اِنّا لا نَعْلَمُ مِنْها اِلاّ خَیراً .. ای حسین .. پیچیده در عالم چاووشِ محرم با ناله بگوید مادر با قدی خم ای مذبوح عریان، ای آقای عطشان مانده پیکرِ تو بی سر در بیابان واویلا حسین جان .. در کنج خرابه محزون و غمینم گرچه دختِ شاهم، ویرانه نشینم چشمم گشته روشن با قدی خمیده آمد دینِ من شاهِ سر بریده ای بابا حسین جان .. با اشک دو دیده شستم خون زِ رویت با لب های زخمی میبوسم گلویت میسوزد وجودم، سر تا پا کبودم چون مادر اسیرِ سیلیِ یهودم ای بابا حسین جان .. پهلویم شکسته، بازویم شکسته سنگین بوده سیلی، اًبرویم شکسته دارم یک سوالی از تو ای عزیزم با این رخت پاره من مثلِ کنیزم ای بابا حسین جان .. .
بابا جون! حالا که اومدی کنارم، چقدر من و تو با هم شباهت داریم، می بینم پیشونیت شکسته، به منم سنگ زدن، گوشه ی چشمت کبود شده، لبات می بینم خشکیده، لبِ منم خشکیده، اما بابا! باید شبیه تو بشم، می بینم با چوبِ خیزران اینقدر به لب و دندانت زدن، لب و دندانِ تو خونی باشه، لب و دندانِ من سالم باشه، اینقدر رقیه تو صورتش زد... بابایِ من! موهات سوخته، موهای منم سوخته، اینقدر گریه کرد، اینقدر ناله زد، یه وقت دیدن سر یه طرف، سه ساله یه طرف، یه صدایی از حلقومِ بریده بلند شد:" إليَّ إليَّ، هَلُمّي فَأنا لَك بِالانْتظار" دخترم بیا، من چشم انتظارتم.