روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس سید رضا نریمانی •ೋ
"اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ"
وَ ما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلايَتِكُمْ طيبا لِخَلْقِنَا وَ طَهارَةً لأِنْفُسِنَا وَ تَزْكِيَةً لَنا وَ كفّارَةً لِذُنُوبِنا
آفتابت خورد بر گلبرگ شبنم داده شد
اشک ما اینگونه از گرمای این غم دادهشد
گریۀ بر تو اصولِ کافیِ بخشایش است
این همان درسیست که روزی به آدم داده شد
اعتباری هم اگر داریم از این اشکهاست
در کنار آبروها آبرو هم داده شد
یا حسینِ ما یقینا یا الهی گفتن است
بین تور روضه بر ما اسماعظم داده شد
ای که ذکر تو دلیلِ التیام زخمهاست
هر زمان نام تو را بردیم مرهم داده شد
یک نخ از چادر سیاه فاطمه برداشتن
این چنین بر سر در هر خیمه پرچم داده شد
سینۀ ما آه را کم داشت زهرا ناله زد
*فکر کردی خودت گریه می کنی؟ نه! اول یه نفر دیگه ناله زده که تو گریه ات میگیره، ما به ناله ی اون مادر داریم گریه می کنیم، یه ناله زده، این ناله تویِ عالم پیچیده تا به گوش همه رسیده، می دونی ناله اش چیه؟ هزار و چهارصد ساله یه "بُنَیَّ" گفته همه رو پیچاره کرده، هزار و چهارصد ساله لبِ گودال گفته: "بُنَیَّ" این صدا داره تویِ گوشِ من و تو میاد من و تو گریه می کنیم..*
سینۀ ما آه را کم داشت زهرا ناله زد
از همان ساعت به هر سینهزنی دَم داده شد
عاشقانت فرصت دیوانگی میخواستن
ناگهان دیدن که ماه مُحرم داده شد
این تَه گودال رفتن مُزد شاهنشاهی است
رَملها تاجیست که بر شاه عالم داده شد
نعل تازه سنگ را هم نرم نرمش میکند
این چنین شرحی برای جسمی در هم داده شد
ساربانِ بی مروت دست بردارش نبود
تک تک انگشت هایش پای خاتم داده شد
وقتی مُحرم میرسه، تویِ روضه
سینهزنا رو میخره رقیه
اسمتُ وقتی میگم اشکم میاد
اسم تو، گریه آورِ رقیه
پُر از گناهِ دلِ من ولی باز
منو تو جمع نوکرات میذاری
همیشه حاجتامو میدی بهم
قدِ امام حسن کرامت داری
من که به جز تو کسی و ندارم
دلم خوشه به این که هستم گدات
نوکریت و به سلطنت نمیدم
سرم بلنده چون میوفتم به پات
با دستای کوچیکتون همیشه
به ما میدی براتِ کرب و بلا
مثل همیشه شب سوم بازم
روضه میخونم بازم از زبون شما
خرابه سرده، آخ! کف پام میسوزه
زندگی تویِ ویرونه خیلی بده
ببین چه نامرتبه وضع من
ببین که بیتو چی سرم اومده
دیگه منو ببر کنارِ خودت
زندگی واسه من عذابه بابا
این چیزایی که دورِ دست منه
النگو نیست، جای طنابه بابا!
دخترِ تو شبیه باباش داره
زخمای بیعدد روی صورتش
زجر کشیده دختر تو وقتی که
زجر، کشیده زد روی صورتش
یه دختر شامی همیشه اینجا
با طعنههاش سر به سرم میذاره
خم میکنه قدش رو آخه میخواد
ادای دخترت رو دربیاره
خبر داری که بعد رفتن تو
سه ساله قد کشیده قَدِ صدسال
یه لحظه غم از یاد من نمیره
روزی که افتاده بودی توی گودال
ــــــــــــــــــــــــ
چرا هیشکی نمیفهمه خرابه جای دختر نیست
چشای هیچکسی قَدِ چشای دخترت تر نیست
خرابه خیلی بیرحمه، میترسم از شب تارش
خلاصه آخرش تو خواب سرت میریزه دیوارش
خدا مرگم بده دورت بگردم
من از مهمون پذیرایی نکردم
خدا مرگم بده رنگم پریده
تو بابای منی سرِ بریده
خدا مرگم بده آروم ندارم
سرت رو روی دامنم میذارم
بخواب امشب رو که فردا، باید باهم بریم بازار
ببینم میخری واسم، لباسِ روشنِ گلدار؟
بخواب امشب رو که فردا خودت دنیامو میسازی
منو بازیم نداد هیشکی، بریم توو کوچهها بازی
خدا خیرت بده بابای خسته
میشه نازم کنی دلم شکسته (پهلوم شکسته)
خدا خیرت بده که خیلی مَردی
خوش اومدی ولی بوسم نکردی
خدا خیرت بده بمون کنارم
که نگن دخترات بابا ندارن
تمومه آسمونا رو به دنبال سرت بودم
با اینکه توی هر منزل کنار خواهرت بودم
میبینی کار دنیا رو، تو رو دیدم که توؤ تشتی
همه گفتن سفر رفتی، چرا اینجوری برگشتی
خدا صبرم بده سنگ صبورم
تو مجلس یزید شکست غرورم
خدا صبرم بده دردم همینه
خدا صبرش بده آه از سکینه
خدا صبرم بده دیگه بریدم
توی بزم حرام چیا شنیدم
ــــــــــــــــــــــــ
نمیگم از غصههام
نمیگم از شهر شام
دلم نمیاد که تو
دلت بگیره برام
اصلا لباسم پاره نیست
رخت تنم ابریشمه
اصلا کسی ما رو نزد
گوشوارههامم پیشمه
غصه نخور حال رقیه عالیه
جای تو هم کنارمون توی خرابه خالیه
تاج سرم، غصه نخور بخاطرم
شکسته نیست بال و پرم
یکی اومد روبه روم
یه سیلی زد باز به روم
میخواست که این لحظه رو
رو نِی ببینه عموم ببینه عموم
هر لحظه پای نیزهها
زخمی شده احساس من
خون گریه کرده روی نِی
چشم عمو عباس من
نیزهی بد، پس بده آغوش منو
خونه دل عموم که دید، پارگی گوشِ منو
خونه دلش منو میزد مقابلش
همون که بوده قاتلش
کو تَنِ تو؟!
بگو چیشد پیکرِ تو؟!
بوی تنور و بوی نون
میوزه از رو سر تو
چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟
گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند
دستان کوچک تو به پهلوست، پیش از این
این درد را به پهلوی مادر گذاشتند
ای دختر سه ساله! تو هم مثل مادری
این ارث را برای تو دختر گذاشتند
#شاعر عباس شاهزیدی
از درد بی حساب سرم را گرفته ام
با دستمال بال و پرم را گرفته ام
از صبح تا غروب نشسته ام یکی یکی
این خارهای موی سرم را گرفته ام
دردم زیاد بود طبیبم جواب کرد
یعنی اجازه ی سفرم را گرفته ام
مانند من ز ناقه نیفتاده هیچ کس
این جا منم فقط کمرم را گرفته ام
خوشحال بودنم ز سر اتفاق نیست
از دست این و آن پدرم را گرفته ام
خیلی تلاش کرده ام از دستِ بچه ها
این چند مویِ مختصرم را گرفته ام
آیینه نیست که ببینم جمال خویش
از چشم های تو خبرم را گرفته ام
تصمیم من گرفته شده پس مرا ببر
امروز از خودم نظرم را گرفته ام
#شاعر علی اکبر لطیفیان
*نکنه رو برومی، خودتی یا عمومی؟
نشناختمت هنوزم، خود بگو کدومی
صورتِ نصفه نیمه، حالِ سرت وَخیمه
به همه گفتم این سر، تمومه زندگیمه
من و زدن، دشمنت سرم ریخت
من و زدن، صورتم بهم ریخت
تو رو زدن، نیزه ها و خنجر
تو رو زدن، پیشِ چشمِ مادر
ای حسین...
اگر چه آدمی با آب ، با دریا ، بدن شوید
ولی در کربلا دیدم ملک با خاک ، تن شوید
.
برای بردن نام تو کعبه باز محرم نیست
هزاران بار اگر با چشمه ی زمزم دهن شوید
.
به قدر دست شستن بین کمال هر شهیدی را
نصیبش بوریا گردد اگر دست از کفن شوید
.
نصیبش می شود آغوش تو چه ” جون ” ، چه ” قاسم “
به شرط آنکه چون پروانه دست از خویشتن شوید
.
به توبه نیست ، تطهیر نجاست آب می خواهد
خدا با اشک از آلودگی دامان من شوید
.
قیامت پیش از تشریف فرمایی صدیقه
زمین حشر را آب جبین سینه زن شوید
.
همه دور حسین و بچه هایش جمع می گردند
ولی پرونده ی گریه کنانش را حسن شوید
.
چه ها بر آن بدن رفته ؟ چه بر آن پیرهن رفته ؟
که زهرا چهارده قرن است خون از پیرهن شوید
علی اکبر لطیفیان
آیتالله مجتهدی تهرانی میگفتند
هیچگاه خودتان را خوب مپندارید!
و در نمازهای شب پیش خود بگویید
که هنوز بد هستید.
امام سجاد(ع) با آنکه معصوم
است در دعای ابوحمزهثمالی میفرماید؛
خدایا آیا بین بندگان
کسی از من بدتر وجود دارد؟
#دو_خط_منبر
ديگه غصه هاي خودش رو فراموش كرد، دست كشيد رو صورتِ باباش، خرابه تاريك بود، درست صورت رو نمي ديد، همچين كه دست كشيد، دستش خورد به لبايِ باباش، به دندونايِ باباش، ديد لبا پاره پاره است، دندونا شكسته و خورد شده است، ديد سر ديگه ازش چيزي نمونده...امام سجاد فرمود: " إِنَّ رَأْسَ أَبِی مُضَرَّجٌ" عرب به چيزي كه له شده باشه ديگه مثل اولش نشه ميگه:" مُضَرَّج" يه كاري بار سر بريده كردن...
اين دختر اين لباش رو گذاشت رويِ صورتِ بابا، چه جوري آروم بشم، چه جوري باهات حرف بزنم، يه كاري كرد، هيچ كي اين كار رو نكرده بود، نه زينب، نه زين العابدين، نه علي اكبر، اين كار مالِ رقيه است، لباش رو گذاشت روِ لبايِ پاره پاره...حسين...*
دوتامون لبامون پُر از خونِ
موهام مثلِ موهات پريشونِ
حالا مثلِ تو من يه دندونه، شكسته دارم
دوتامون موهامون پُر از دوده
قرارِ جدايي مگه بوده
يتيمي برا من هنوز زوده، سِني ندارم
امشب بيا خودم، مادر ميشم برات
خاكا رو پاك كنم، از صورت و لبات
حالا كه اومدي بيشتر پيشم بمون
لبات هات رو مي بوسم، قرآن برام بخون
*بابا! من چوب ندارم، قرآن بخون، راحت باش، بابا من لبات رو مي بوسم، من لبات رو چوب نميزنم، واسه دخترت قرآن بخون
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس سیدمهدی میرداماد•✾•
صد شکر غبارِ حَرَمَت تاج سَرِ ماست
نامت همه شب ذکر قنوت سَحَرِ ماست
گفتند بسوزید..."سَمِعنا و اَطَعنا"
*آقاجان! ما از اون موقعي كه تو رو شناختيم داريم تويِ روضه هاي شما ميسوزيم، از موقعي كه تو رو شناختيم پدر و مادرمون يادمون دادن مُحرم لباسِ عزا تنمون كنيم، از وقتي دستمون رو گرفتن تو روضه ها آوُردنمون، نگاه كرديم ديديم مادرمون وقتي نامِ حسين مياد اشك ميريزه، بابا رويِ پاش ميزنه، ما از همون بچگي سوختيم و بزرگ شديم...*
گفتند بسوزید..."سَمِعنا و اَطَعنا"
عمری ست که سرمایه ی ما چشمِ تَرِ ماست
*همه ي داراييِ ما همين چشمِ خيسِ ماست، هر چي ميخواي ازم بگيري بگير، گريه رو نگير، روضه رو نگير، يكي دو سالِ الان كربلا نرفتيم، كربلا رو كه از ما گرفتن، روضه رو نگير، ديگه باورم نميشه برم كربلا، مگه اينكه امشب دخترت امضاء كنه...*
از نوکری توست به هر جا که رسیدیم
یعنی که غلامیِّ تو تنها هُنَرِ ماست
*يكي وزيرِ، يكي دكترِ، يكي وكيلِ، يكي استادِ، يكي مهندسِ، اما بذار همه ي اين عناوين كنار بره، من غلامِ تو هستم، من نوكرِ تو هستم...*
هر جا عَلَمی هست، همان جا حَرَمِ توست
پس کرب و بلایت همه جا در نظرِ ماست
از دار جهان هیچ نداریم به جز اشک
اشکی که خودش روز قیامت سَپرِ ماست
*اين اشك روزِ قيامت سپر ميشه در مقابلِ آتش، بوسيله ي اين اشك، ان شاءالله من و تو نجات پيدا مي كنيم...*
ای کشته ی بی غسل و کفن، تشنگیِ تو
داغی ست که تا روز ابد بر جِگرِ ماست
#شاعر احسان نرگسی
*شب، شبِ گريه است، شبِ اشكِ، سلام خدا بر اون دختري كه تنها سلاحش گريه بود، تنها وسيله دفاعيش گريه بود، گريه برا دختر بچه ها يه وسيله دفاعي است، بلا ببينه، اذيت بشه گريه ميكنه، اما معمولا يه دختر گريه كنه همه ميدَوَن سمتش كمكش كنن، ياريش كنن، سئوال ميكنن: عزيزم چي شده؟ چرا گريه ميكني؟ چيزي ميخواي؟ اما رقيه هر وقت گريه ميكرد بيشتر كتك ميخورد، اما با گريه اش پدرِ شام رو در آوُرد، گريه اش گريه ي معمولي نبود، جنس گريه اش از جنسِ گريه ي مادرش زهرا بود، گريه اش گريه ي قيام بود، گريه اش زير و رو كرد شهرِ شام رو...*
من به پای سرت سر آوردم
حاجتِ عمه را برآوردم
آنقدر که پدر پدر کردم
پدرِ شام را درآوردم
*گريه اش شهرِ شام رو بهم ريخت،شهر شام رو زير و رو كرد، مگه نميگن: گريه ي يتيم عرشِ خدارو به لرزه ميندازه، بعد از قصه ي رقيه، مَردم شام قيام كردن، ميخواستن بريزن تويِ كاخِ يزيد، ميخواستن كاخ رو رويِ سرش خراب كنن، كار به جايي رسيد كه مروانِ ملعون به يزيد گفت: دو تا كار ميتوني بكني: يا پاشي از اينجا بري، يا اينكه اين زن و بچه رو برگردوني مدينه، مردم دارن شورش ميكنن...
فدايِ گريه هات بشم خانوم، اندازه ي همه ي قافله گريه كرد، اندازه ي همه ي كاروان گريه كرد، گفت: بابا!...*
آه! وقت اذان زدند مرا
زخم ها با زبان زدند مرا
یک تنه کاروانِ گریه شدم
قدر یک کاروان زدند مرا
همه ي دنیا برای بقیه
سَرِ گَرد و خاکیتم برای من
بسه دیگه این تنور و اون طبق
یکمم بیا بشین رو پایِ من
*مگه دختر نداري ميري تويِ تنور؟ مگه رقيه نداري ميري تويِ طشتِ طلا، بيا بشين رو پايِ خودم...*
وقتی از بالا می اُفتادی زمین
نمی دونی چی می اومد به سرم
همه رو شاید ببخشم ولی از
نیزه داره سَرِ تو نمیگذرم
اون از اينکه بی خبر رفتی سفر
حالا هم که اومدی نمی بریم
راستی بهت گفته بودم تو کوچه ها
بازار برده فروشا...بگذریم
راست میگن که یک شبه بزرگ شدم؟
دندونای شیریم و اصلاً دیدی؟
دختری که وصله ی جون تو بود
میدونی که چند شبه نبوسیدی
*اگه هر شب من رو نمي بوسيدي خوابم نمي بُرد، اگه هر شب صدات رو نميشنيدم خوابم نمي بُرد، الان چند شبِ صدات رو نشنيدم...*
من فقط یکم موهام سوخته همین
یکمم کبوده رنگم مگه نه؟
لباسام یه ذره نامرتبه
ولی من هنوز قشنگم مگه نه؟
*نگاه كن دخترت رو، بچه هاي شام مسخره ام مي كردن، چادرم رو نشون ميدادن، لباسم رو نشون ميدادن، هي گفتم: من دخترِ حسينم، بابام نويِ پيغمبرِ...
تا سر رو بغل كرد، دو تا اتفاق افتاد براي رقيه، وقتي سر رو بغل كرد، اول شك داشت كه باباشه، به عمه اش گفت: "ما هذا الرأس" اين سر مالِ كيه؟...{اصلاً رقيه نه، يه بچه ي سه ساله يه سر ببينه نبايد دق كنه؟ اونم تو اون تاريكيِ خرابه...} گفت: "ما هذا الرأس" هيچ كسي جوابش رو نداد، مگه ميشه به بچه ي سه ساله بگي اين سَرِ باباتِ؟ خودش فهميد، آروم آروم طبق رو كشيد جلو، سر رو برداشت، تا سر رو بغل كرد فهميد باباشِ...باباي من قشنگترين بابايِ دنياست، اگه خاكي هم باشه قشنگ ترين بابايِ دنياست، همچين كه سر رو به سينه فشار داد، ديگه دستاش جون نداشت...دو تا اتفاق افتاد، اتقاق اول اينكه زبونش گرفت، به لُكنت افتاد، ديگه نتونست درست حرف بزنه، اتفاق دوم هم همه ي درداش يادش رفت، اصلاً
هر وقت بلایی
به مؤمن میرسد،
او را سبک میکند؛
قرآن هم میگوید مؤمن
بر روی زمین سبک راه میرود
میرزا اسماعیل دولابی
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس حاج مهدی سلحشور •✾•
دستم ز دامن تو نگردد رها حسین
ای دستگیرِ نوکرِ بی دست و پا حسین
حُبِّ تو ترسِ معصیتم را زیاد کرد
ای مظهرِ تجلیِ خوف و رجا حسین
هر کس مسیرِ عاشقی اش را سوا نکرد
فردای حشر میکند او را سوا حسین
حکم قبولِ بندگی ماست با خدا
حکم قبولِ نوکری ماست با حسین
آدم برای گریه به تو آفریده شد
بانیِ خلقتِ همه ی انبیا حسین
دم نوشِ روضه ات، دَمِ عیسی بن مریم است
هر چایخانه ات شده، دارالشفا حسین
ذکرِ تو را به رویِ لبم مادرم گذاشت
سرمایه ی محبتِ زهراست یا حسین
دلشوره ی زیارتِ تو میکشد مرا
این اربعین برسان کربلا مرا حسین
مقتل نوشته است: نفس میزدی هنوز
وقتی که بست نیزه دهانِ تو را حسین
جسمت به راحتی نشود جمع و جور
آخر کشید کارِ تو بر بوریا حسین
در کشتیِ نجات رقیه است ناخدا
ما را همین سه ساله رسانده است تا حسین
*امشب به چشمات التماس کن، بگو: من رو خجالت زده ی رقیه نکنین، به چشمات بگو: قسمت میدم به سری که بریده بود و از گوشه ی چشمش برایِ این سه ساله گریه می کرد...*
عطر خوش سیب از دلِ صحرا وزیده
عمه گمانم میهمانِ من رسیده
شامِ جدایی شد سحر الحمدالله
آخر رسیدی از سفر الحمدالله
رفتی بدونِ بوسه های یادگاری
اصلاً نگفتی دختری داری نداری؟
خیلی برایت پایِ نیزه غصه خوردم
شب تا سحر زخمِ سرت را می شِمُردم
هر شب شبیه شمع، کارم سوختن بود
آمارِ زخمِ صورتِ تو دستِ من بود
بینِ من و تو نیزه داری گاه سد شد
سهمِ من از اصرارِ دیدارت لگد شد
در هر کجا با نیتِ آزار میزد
این زجر تقریباً مرا هر بار میزد
*مرکب می ایستاد من رو میزدن، کسی می افتاد زمین من رو میزدن...*
در کوفه ما را مردمی گمراه گفتند
خیلی به بابایت بد و بیراه گفتند
دیدی عمو بالایِ نیزه غیرتی شد؟
دیدی به ما در کوچه ها بی حُرمتی شد؟
این حرمله دور و برِ ما تاب می خورد
این حرمله پیشِ ربابت آب می خورد
ما را میانِ خنده ی انظار بردن
ما را شبیه برده ها بازار بردن
یک عده وحشی سمت سرها می دویدن
یک عده معجر از سرِ ما می کشیدن
بگذار من از تو سئوالی را بپرسم
باید که این موضوع را حالا بپرسم
آن شب چه شد که خواهرم افتاد از پا؟
اصلاً بگو کارِ کنیزان چیست بابا؟
بسه هر چی صحبت کردم از دور با تو
میخوام از نزدیک دیگه بگم حرفامو
من همه عُمرم و بابایی، به رویِ ماهِ تو خندیدم
سه سال با خنده تویِ آغوشت، شبا خوابیدم
جایِ تمومه اون بغل کردن ها
ببین تو رو بغل گرفتم حالا
لالایی بابا...
شبیه اون شبایی من دوست دارم
چشاتو وا کنی شده یک بارم
بخونم لالا...
چه جمعِ خوبی داشتیم، قدیما اما
تو رفتی خیلی چیزا، عوض شد بابا
پرده نشینی مون یادته؟ جاشو به کوچه و بازارداد
خیراتِ یک کنیز تو کوفه، مارو آزار داد
می بینی رو گوش به جا گوشواره
خون مردگی دارم رو گوشِ پاره
عیبی نداره...
**بابا جان! مگه پیغبردرباره ی ما نفرمود:"أَوْلاَدُنَا أَكْبَادُنَا" فرزندان ما جگر گوشه هاى ما هستند...باباجان! ببین با جگرگوشه های پیغمبر چه کردن...کار به یه جایی رسید، حضرتِ زینب رو کرد به اون ملعون، گفت:" یَابْنَ الطُّلَقاء!" آیا این عدلِ، این انصافِ، زن و بچه ی خودت رو پوشیدی از نامحرم، اما اهل و عیالِ پیغمبر، وسطِ کوچه و بازارن؟...
کار به جایی رسید برایِ این خانواده صدقه آوُردن، زینب این صدقه ها رو از بچه ها می گرفت، میگفت: صدقه بر ما حرامِ...
حضرت زینب سلام الله علیها، گفت: این سرهارو از بینِ محمل ها ببرید، کمترِ به اهل و عیال پیغمبر نگاه کنن، ما رو از جای خلوت ببرید... نانجیب با زینب لج کرد، گفت: از محله ی یهودیا ببرید این اُسرا رو...گفت: سرها رو بین محمل ها تقسیم کنید...
باباجان! مارو تویِ خرابه ها بردن، یه خرابه ای که اینها خودشون بیم داشتن نکنه دیوارِ خرابه رویِ سَرِ ما خراب بشه، نه از سرما در امان بودیم، نه از گرما...
نیمه های شب دیدن اون نگهبانِ رومی داره با یکی حرف میزنه، میگه: این دیوار رویِ سَرِ اینها خراب میشه، همه زیرِ آوار می میرن...
اینقدر آفتاب به این صورتها خورده بود، پوست صورت ها پوسته پوسته شده بود...
دیدید وقتی یه دختری، برادر از دست داده باشه، پدر از دست داده باشه، اگر بدن زخمی و متلاشی شده باشه، نمیذارن به اون جنازه یا شهید نگاه کنه، میگن: بدن رو زود دفن کنید...اما چهل منزل شب ها سرها تویِ صندوق قرار می گرفت، روز بالا نیزه، هر روز کارشون این بود، شب ها که می ایستاد کاروان، این خانواده ی عزادار می دیدن اینها دارن هلهله می کنن، میرقصن، دارن پای کوبی میکنن، دارن شراب میخورن...
اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
گفتم: این رسم وفا با من مهجور نبود
گفت: این عشق تو با شکوه تو جور نبود
گفتمش: کورشد این چشم و جمال تو ندید
گفت: میدید اگر چشم دلت کور نبود
گفتم: افتادهام از خواب و خوراک از پی تو
گفت: کس در طی این مرحله مجبور نبود
گفتم: آوارۀ صحرا شدهام در طلبت
گفت: اینقدر ره منزل ما دور نبود
گفتم: ای یار مرنجان دل ما را ز فراق
گفت: قدر دل من، قلب تو رنجور نبود
*من اصلاً یادم رفته صاحبی هم دارم .. من اصلاً یادم رفته امام زمانی هم دارم ..*
گفتمش: خانۀ دل منتظر مقدم توست
گفت: هر بار که من آمده ام نور نبود
گفتم: ای شاه، شب و روز دعا گوی توأم
گفت: کی بنده دعا کرد که ماجور نبود
گفتم: ای خسرو شیرین دهنان تلخ مگوی
گفت: شعر تو بود، لحن من اینجور نبود
شاعر : #حسن_بیاتانی
وقتی بلا نازل شد امام صادق فرمود قرار بود 400 سال بنی اسرائیل گرفتارِ عذاب باشه! مصیبت و بدبختی رو تحمل کنن .. «ضَجُّوا وَ بَکَوْا إِلَى اللَّهِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً» چهل روز انقده ناله زدن انقده گریه کردن امام صادق فرمود خداوند 170سال تخفیف داد .. همون ناله ها گربه ها رو وا کرد .. بعد امام صادق فرمود «هَکَذَا أَنْتُمْ لَوْ فَعَلْتُمْ لَفَرَّجَ اللَّهُ عَنَّا» (1) اگه شما هم اینگونه باشید .. اگه شما هم بی قرار باشید برا امام زمانتون فرج میرسه ..
عرض روضه و از همه التماس دعا :
ــــــــــــــــــ
امامزادۀ آبادی هم حرم دارد
ولی برادرِ زینب هنوز بی حرم است ..
ــــــــــــــــــ
بردرد دل خلق طبیب است حسن
هر چند ز درد غم نصیب است حسن
مهدی به کنار قبر او می گِرید
تا خلق نگویند غریب است حسن
ــــــــــــــــــ
در بقیع قبر حسن آوار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
آسمان شهر یثرب تار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
صحن اینجا کمتر از جنت نبود
بشکند دستی که ویرانش نمود
چشم اهلالبیت گوهر بار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
قبر فرزندان زهرا شد خراب
روزها تابد بر آنها آفتاب
بیتالاحزان قصّه اش تکرار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
اشک خون میریزد از چشم ترم
مثل مادر شد حسن هم بی حرم
تربتش بی خادم و زوار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
آن بقیع با صفا یادش به خیر
آن ضریح دلربا یادش به خیر
از جفا پامال آن گلزار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
چار قبر نازنین یادش به خیر
تربت امالبنین یادش به خیر
حال با خاک زمین هموار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
چادر مادر اگر خاکی نبود
اینچنین قبر پسر خاکی نبود
هر چه بر آل نبی آزار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
دومی باب جسارت را گشود
قصد نبش قبر زهرا را نمود
خون به قلب حیدر کرار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
با همان دستی که زهرا را زدند
شعله بر کاشانۀ مولا زدند
قبر فرزندانشان آوار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
در همین جا نیمۀ شبها علی
ناله میزد از غم زهرا علی
بعد زهرا بی کس و بی یار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
در همین جا پیش چشم مرد و زن
تیر باران شد تنِ پاک حسن
مثل مادر پیکرش خونبار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
از همین جا دود و آتش پا گرفت
کربلا دامان دخترها گرفت
عمه سادات کارش زار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
گر نمیشد کشته محسن پشت در
اصغری در خون نمیزد بال و پر
تیر کین همدست با مسمار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
پای زهرا باز شد در کوچه ها
بسته شد دستان زینب از جفا
از همین جا راهیِ بازار شد
هرچه شد بین در و دیوار شد
شاعر: #عبدالحسین_میرزایی
منبغ:
1). السلمی السمرقندی، محمدبن مسعودبن عیاش، تفسیر العیاشی، ج 2، ص 154
خادم حرم امام رضاست میگه دیدم تو حرم به عربی اومد شروع کرد زیرِ لب زمزمه کردن، چشما پرِ اشک به زبان عربی میگفت یا امام رضا این همه راه اومدم بهم میگفتن داری میری زیارتِ غریب الغربا !! اما آقا هرچی میبینم صحن و رواق های تو در تو .. گنبد و گلدسته و بارگاه و خادمای با ادبُ .. گفت آقا اگه میخوای غریب ببینی بیا بریم مدینه .. آیت الله العمری از بزرگانِ شعیان عربستان بود، ان شالله قسمت بشه بریم مدینه .. ایشون میفرمود من یادمه روزی که قبرستان رو تخریب کردن .. میگه این نامردا جسارت رو به جایی رسوندن گفتن شیعیان خودشون باید خراب کنند بارگاهِ بقیع رو .. گفتن ما اگه جان بدیم هم این کار رو نمی کنیم .. ما باشیم حرم خراب بشه ..!! آیت الله عمری میگه چند روزی گذشت، یکی از معتمدین مدینه شیعیان رو جمع کرد گفت خودتون تخریب کنید .. گفتن مگه میشه گفت من امام حسن رو به خواب دیدم .. حضرت فرمود خودتون خراب کنید نزارید دستِ این نامردا بیفته .. دستِ اینا بیفته جسارت میکنن، بی احترامی میکنن .. جانم .. (آماده ای گریزم بزنم؟!!)
نیمه شب وقتی دختر جامانده بود .. تا بی بی زینب فهمید زجر میخواد بره دنبالش اومد جلو فرمود بزارید خودمون این بچه رو پبدا کنیم .. اگه دستِ این نامرد بیفته این بچه رو زنده نمیزاره ..
یه بچه رو ببینی گم شده نوازشش میکنی .. غصه نخور بابات میاد ..
ناگهان وحشت سرا پایم گرفت
یک نفر از پشت موهایم گرفت ..
ــــــــــــــــ
دلم می خواست معراجت ببینم
چه معراجی عجب رنگین کمانی
نرو دیگر ! تو رفتی سنگ خوردم
بیا قولی بده دیگر بمانی
تو را با زخم صورت می شناسم
مرا بشناس با قد کمانی
نمی دانم چرا این زجر نامرد
بدش می آید از شیرین زبانی
عبایت روی دوش نیزه داری
عقیق تو به دست ساربانی
چه مویی داشتی بابا زمانی
چه مویی داشتم بابا زمانی
اگر مال منی پس پیش من باش
چرا دائم به دست این و آنی ؟!
نشد غارت پدر جان !چادرم را
خودم دادم به آن دختر امانی !
نفهمد هیچ کس بازار رفتم!
بماند بین ما راز نهان
رخت را سیر دیدم سیر گشتم
تو بودی آن غذای آسمانی
سرت خاکی شده در این خرابه
شدم شرمنده از این میزبانی
شاعر : #سید_پوریا_هاشمی
ــــــــــــــــــ
آه دیگه از دست خودم کلافم
زحمتو باید کم کنم اضافم
دخترِ خوش قیافه بودم حالا
هیچکی خوشش نمیاد از قیافم
عمه ..
بِکشم سرمه چشام ناز میشه مگه نه!
بابایی بیاد دلم باز میشه مگه نه!
دوباره زندگیم آغاز میشه مگه نه!
نامرتب نیستم؛
من فقط النگوهام دستم نیست!
تو ندیدی بابا؛
زیر معجر گل سر بستم نیست!
بابا ..
دندونم که افتاده در میاد مگه نه!
تو عروسیم داداش اکبر میاد مگه نه!
روزای غصه و غم سر میاد مگه نه!
ــــــــــــــــــ
میکشم روی زمین پای پر از آبله را
تا میان من و تو کم کنم این فاصله را
سرِ نیزه ، وسط تشت طلا ، کنج تنور
فرصتی نیست بگیرم سر پر مشغله را
کاش دست تو کمی موی مرا شانه کند
بلکه آرام کنی دختر بی حوصله را
علت لکنت من را که خودت می بینی
ورم صورت و زخم لب و خون لثه را
جان من فکر نکن قافیه را باخته ام
خواستم پیش تو راحت بنویسم گله را
بین بازار به اشکم همه میخندیدند
دوست دارند چرا گریۀ در هلهله را
کاش بودی و مرا باز بغل می کردی
کاش بودی که بگیری یقۀ حرمله را
عمه در هلهله ها گفت کجایی عباس؟
غیرت الله بیا ختم کن این غائله را
عمه کوهیست که ما تکیه به او میکردیم
مادری کرد ، که آرام کند قافله را
خطبه ای خواند که بند دلشان را لرزاند
شام حس کرد دم صحبت او زلزله را
راستی واژۀ “یابن طلقا” یعنی چه؟
عمه آتش زده این سلسلۀ باطله را
او عقیله ست، صبور است، خدا حفظ کند
دختر فاطمۀ عالمۀ فاضله را
حسم این است که من دردسر قافله ام
کاش با خود ببری دردسر قافله را
می کشم منت اگر ناز مرا هم بکشی
می کشم روی زمین پای پر از آبله را
شاعر : #احمد_ایرانی_نسب
گاهی برمیگردیم به مطالبِ
چهار پنج سـال پیشِ کانال
نگاه میکنیم، و کلی غـلط از خودمون میــگیریم!
زندگی هم همینه رفیق!
«آدمـــی که در گذشــته بـودیــم»
میتونه بهتریــن درس زندگی رو
به ما بده اگر واقعا منصف باشیم..
#واگویه
.
سینه_زنی و توسل ویژۀ شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها به نفس حاج میثم مطیعی.
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
ای نامسلمونا ما نسل طاهاییم
آل رسول الله، اولاد زهراییم
قرآن می خونم با قد کمون
يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ
گوشواره می خواستی برا دخترت
خب می گفتی هدیه میدادم به اون
وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ
چرا گوشوارمو کشیدی بردی
فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ
نزن ظالم اشکمو درآوردی
زدنم دور از چشمای عمو
و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا
جرم من چی بوده آخه بگو
و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا
«و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا»
خوش اومدی بابا، با اینکه پر دردم
من تا سحر امشب دور تو میگردم
چیزی نیست این چشم کبود و نبین
از ناقه افتادم به روی زمین
خیلی سختی دیدم ولی زیر لب
گفتم ان الله مع الصابرین
به «ادعونی استجب لکم» سوگند
نمونم حتی یه لحظه هم بیتو
شنیدی بالوالدین احسانا
بذار شونه کنم موهای خاکی تو
برا دخترت دیگه نمونده مو
و سیعلم الذین ظلموا
منو میکشه همین بغض گلو
و سیعلم الذین ظلموا
«و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا»
عمه خداحافظ زحمت بهت دادم
خیلی کتک خوردی هربار که افتادم
من میرم دیگه این شب آخره
بابام امشب همراش منو میبره
فالله خیرٌ حافظاً عمه جون
توو نماز شب ما رو یادت نره
بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ یعنی
آهای مردم مگه گناه من چی بود؟
بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ یعنی
چرا جسمم شده کبود و خون آلود؟
صورت کوچیک و دستای عدو
وَ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا
چطوری بشم با بابا روبرو
وَ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا
«و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا»
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس حاج مجتبی رمضانی•.
❁•༻↷◈↶༺❁
با رخصت از خدایِ تعالی، فقط حسین
ما گم نمیشویم هَدَینا فقط حسین
سر خم نمیکنیم به هر قبله ی دروغ
دل را نمیدهیم به هرجا، فقط حسین
بگذار هرکه خواست گدای کسی شود
مارا چه کار با دگران، ما فقط حسین!
خیلی دعام کرده اگر نوکرش شدیم
دارد هوای سینه زنش را فقط حسین
هرکس که خورده بر دَرِ بسته فقط حَسَن
هرکس دلش گرفته ز دنیا فقط حسین
ما با یکی خوشیم همان که عزیزِ ماست
ما با یکی خوشیم، خدایا فقط حسین
سرمایه ی محبت زهراست دینِ من
سرمایه محبت زهرا، فقط حسین
امسال جای ما وسط صحن خالی است
یک کربلا بده به گداها فقط حسین..
#شاعر پوریا هاشمی
یه حرم داره ارباب و یه جهانِ گرفتارش
زندگی رو تو کربلا می بینی
یه دفعه میرسیم پابوس
یه سالی تو هوای غم
یاد خاطره هامون و اربعین..
چشماتو ببند خیال کن
خیال کن، با خستگیِ تویِ جاده
رسیدی پایِ پیاده
شبت شبِ اون شب..
خیال کن، چه شوری و چه فروغی
گمی میونِ شلوغی، یادِ بی بی زینب
ــــــــــــــــــــــــــ
عطر خوشِ سیب، از دلِ صحرا وزیده
عمه! گمانم مهربانِ من رسیده
*عمه! حسِ خوبی دارم، به دلم برات شده بابام میاد...*
شامِ جدایی شد سحر، الحمدالله
آخر رسیدی از سفر، الحمدالله
رفتی بدونِ بوسه هایِ یادگاری
اصلاً نگفتی دختری داری، نداری
هر شب شبیه شمع، کارم سوختن بود
آمارِ زخمِ صورتِ تو دستِ من بود
بینِ من و تو نیزه داری گاه سد شد
سهمِ من از اصرارِ دیدارت لگد شد
در هر کجا با نیتِ آزار میزد
این زجر ترجیحاً مرا هر بار میزد
در کوفه مارا مردمی گمراه گفتند
خیلی به بابایت بد و بیراه گفتند
این حرمله دور و برِ ما تاب می خورد
این حرمله پیشِ ربابت آب می خورد
ما را میانِ خنده ی انظار بردن
ما را شبیه برده ها بازار بردن
*امام زین العابدین فرمود: ما رو همه به هم بسته بودن، سَرِ زنجیر گردنِ من بود، ادامه ی زنجیر گردنِ بچه ها، تا یکی زمین می خورد همه زمین می خوردن...*
از سنگ بدتر چشم های بام بودن
دور و برِ ما مست هایِ شام بودن
* بابا! دور و برِ سرت می رقصیدن، جلو چشمِ عمه زینب، می رقصیدن...*
تیرِ نگاهِ شوم پشتِ هم می آمد
ما بینِ زن ها گاه معجر کم می آمد
بگذار من از تو سئوالی را بپرسم
باید که این موضوع را حالا بپرسم
آن شب چه شد که خواهرم افتاد از پا؟
اصلاً بگو کارِ کنیزان چیست بابا؟
فهمیده ای که چه به روزِ خواهر آمد
کافی است بابا، اشکت مثلِ اشکِ من در آمد
مثلِ تو من هم غرقِ داغی بی حسابم
وقتش رسیده تا کمی پیشت بخوابم
رو خاکِ خرابه نشستم که شاید
تو از در بیایُ، ببینی که کلافه ام
مثل اون قدیما، بگی ای عزیزم
بشین تا دوباره، موهاتُ ببافم
ولی دیگه محالِ، اینا خواب و خیالِ
رقیه دیگه بس کن، تا کی ناله
نداره چشات سویی، نه بابا، نه عمویی
نه چادر مونده واسه ات، نه کیسویی
نذاشتن یه بارم به خوابم بیایی
تو خواب هم نذاشتن، که روت رو ببوسم
می بینی که کارم، به جایی رسیده
که باید رگایِ گلوت رو ببوسم
نکردی یادی از من، منو میشناسی اصلاً
منم بابا رقیه، چشمت روشن
حالا باز کن چشاتو، من پیرم شدم یا تو؟
روضه امشب با من، گریه با تو
*رو پوش رو کنار زد بابارو نشناخت، دختر از دور بابارو ببینه بابارو میشناسه، میگن: روپوش رو کنار زد بابارو نشناخت، اساتید مقتل میگن: دو سه تا دلیل داشته، اول: جایِ چوبایِ عُبیدالله بن زیاد بوده، اینقدر محکم زده بود، شاید دلیلِ دوم تنورِ خولی بود، شاید این خاکسترا داغ بوده...چشم های بابارو نشناخت، اما اصلش رو نفس المهموم میگه، میگه: چهل منزل این کاروان توقف کرده، هرجا توقف می کردن سرهارو از بالایِ نیزه میکندن داخلِ صندوق میگذاشتن، روزِ بعد که دوباره میخواستن حرکت کنن دوباره سرها رو به نیزه میزدن، میگه: بعضی سرهارو می خواستن به نیزه بزنن بند نمیشد، مجبور میشدن به یه جایِ جدید بزنن، باباش رو نشناخت... زیرِ نورِ مهتاب شناخت" فَبَکى بُکاءً شدیدا، حَتّى غُشِيَ عَلَيها" تا بابارو شناخت غش کرد...این جمله ی ناله زدن و غش کردن چند جا اومده، برای ناله زدن اومده: یه جا علمدار اومد اذنِ میدان بگیره، امام حسین "فَبَکَى الْحُسَیْنُ، بُکَاءً شَدِیداً " امام حسین شروع کرد گریه کردن،یه جایی هم که حسین از میدان داره میاد، با آستینِ لباسش، اشکاش رو پاک میکنه،دست به کمر گرفته داره داد میزنه...اما برایِ غش کردن برای حضرت زهرا اومده، نوشته:" يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَة" میگه: بی بی مُدام غش می کرد و به هوش می اومد، میگه: دستمال زرد دورِ سرش بسته بود، اینقدر صورت زرد شده بود دستمال دیده نمی شد، همه بگید: یازهرا!.
به وقت مرگ می آیی به بالینم، یقین دارم
شروع وعده هایِ توست، پایانی که من دارم ..
#یا_امام_رضا❤️
.
روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس حاج محمدرضا طاهری•.
❁•༻↷◈↶༺❁
حرف دارم گلایه لازم نیست
تو ببین...آیه آیه نازل میشود
فقط اینجا که سایه لازم نیست
با محبت! بگو کجا بودی؟
*ما اگه بچه ي خودمون، يا يه بچه ي ديگه اي جلومون زمين بخوره طاقت نميآريم، يا اباعبدالله! چه جوري طاقت آوُرديد از بالا نيزه، وقتي ديدي تو كوچه ي يهودي ها بچه ات رو ميزنن...بچه وقتي به گريه ميوفته گلايه داره، بچه وقتي گريه ميكنه وقتي به باباش ميرسوننش هي ميخواد ميونه گريه هاش با باباش حرف بزنه، ميگه: كجا بودي تا حالا من رو اذيت كردن؟....گفت:بابا!*
وسطِ ماجرا چرا رفتی؟
بی هوا، بی صدا چرا رفتی؟
*ابی عبدالله با همه که خداحافظی کرد، بعضي روايات نوشتن اون لحظه رقیه تو خیمه خواب بود، تا چشمش رو باز کرد، دید یه عده تو خیمه ها ریختن، تا حالا این بچه عادت نداشته غیر از نوازش و بوسه ي عمو، تاحالا چیزی غیر اینا ندیده، توي كتابِ سحابِ رحمت نوشته: اين بچه طبق عادت هرروز، سجاده ي بابارو پهن کرده، یه وقت دید نانجیبا ریختن تو خیمه، شمر ملعون اومد مقابلش، این بچه نمیشناسه اینارو، فقط میگه "اَینَ اَبی؟" بابام کجاست؟ ميگه:چنان سیلی تو صورتش زدن...*
وسطِ ماجرا چرا رفتی؟
بی هوا، بی صدا چرا رفتی؟
بر روی نیزه ها چرا رفتی؟
بعد از آن بین شعله ها بودی
*بابا! بابا! بابا!...این بچه یه منظره ای رو دیده، عقده شده تا سر رو آوُردن براش، هی با خودش میگفت: اگه بابام اومد من باید اینارو ازش بپرسم *
چه بلایی پدر سرت آمد؟
یک نفر سمت پیکرت آمد
پای او روی حنجرت آمد
مشغولِ دست و پا زدن بودي
*حاج قاسم سلیمانی یکی از نوکرای این سه ساله بودن، همه ي مدافعان حرم افتخارشون این بود، گفتن ما باشیم، باز بخوان دوباره به این حریم بی احترامی کنن!؟... یکی از اين مدافعان حرم بچه اش زیر بغلشه دارن ازش مصاحبه میکنن، سئوال مي كنن ازش: این بچه رو چکار می کنی؟ گفت: من خودم، بچه هام، پدرم، مادرم، فدای یکی از کاشی هايِ حرم حضرت زینب... *
بینِ خورجین سَرِ تو را بردن
چادرِ خواهر تورا بردن
با لگد دختر تو را بردن
کوفه بودی، نه کربلا بودی
دیده اي بی پناهمان کردند
آمدند و سیاهِمان کردند
جور دیگر نگاهمان کردند
تو نپرسی زمن کجا بودی
*یه خوردشو برات میگم بابا کجا بودم....*
عمه را با طناب آوردن
بی حساب و کتاب آوردن
بینِ بزم شراب آوردن
پايِ آن چوبِ بي حيا بودي
*اگه به اجبار به ما بگن: بايد حتماً انتخاب كني، بابات رو بزنيم و يا مادرت رو، معلومه ميگيم: بابامون رو...اما اگه از دخترها سئوال كنند چي ميگن؟آخه دخترها بابايي هستن...وقتی می خواستن امام حسن رو بکُشن مادرش رو جلو چشش زدن، ولی وقتی میخواستن رقیه رو بکُشن، جلو چشمش چوب به لب و دهنِ باباش زدن...گفت: بابا چند تا سؤال ازت دارم:...*
نحوی صحبتم عوض نشده؟
حالتِ صورتم عوض نشده؟
آن قد و قامتم عوض نشده؟
میشناسی...تو آشنا بودی
این منم پریشانم
اي فدايت، شکسته دندانم
آمدي جانِ من به قربانت
هر شب اينجا دعايِ من بودي
از کوهِ غصه هام، میخوام بگم یه کم
اگه الان نگم، پس کی باید بگم؟
زخماتو میبینم، درداتو میدونم
میخوام ببوسمت، ولی نمی تونم
دلم میخواست بشینم، بازم رو دامن تو
دستامو بندازم باز، به دورِ گردن تو
اما دیدم نمیشه، توکه بدن نداری
این تويي که باید سر، رو دامنم بذاری
حسین غریب مادر...
زخمایِ گوشم از، آتیش خیمه هاست
از حرمله بپرس، گوشواره هام کجاست
سوخته تو خیمه ها، گُلای چادرم
تو شام بجای شام، هی سیلی میخورم
یه جوری زد رقیه ات، چشاش سیاهی میرفت
راه و شبیه زهرا، هی اشتباهي میرفت
دندوناتو شکستن، چشامو بستم
اینقد نکش خجالت، منم مثه تو هستم
بابا بابا! بابایی...
*بذار از زبون خودش روضه بخونم: همچین که روپوش رو از طبق کنارزد، یه چند لحظه با تعجبی اين بچه نگاه ميكنه، بو، بویِ بابامه، اما چرا صورتش سوخته شده؟ چرا اینقدر صورت متلاشی شده؟ فقط چند تا سوال کرده ، صدازد" يا أبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي؟"كي منو به این بچگی یتیم کرد؟...هی نگاه کرد این رگ ها چقدر نامرتب شده" مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ! مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ؟" اما یه سوال دیگه هم کرد: گفت " يا أبتاهُ، لَيْتني كَنت قَبل هذا الْيَومِ عمياء"ای کاش من قبل از اینکه تو رو اینطوري ببینم چشام کور میشد، من بابای خوشکلم رو با این وضع نمی دیدم...خدايا! روزيمون كن از اون حسين گفتن هاي رقيه كه نفس هاي آخرش هي مي گفت:" اَبَتاه!حسين!...." بلند ناله بزن بگو: يا حسين!.
نمیدانم از این ویران نشین داری خبر یا نه
نمیدانم که میمانم عزیزم تا سحر یا نه
سفر کردی بدون من نگفتی پیر میگردم!
تو که کشتی مرا می آیی آخر از سفر یا نه
از آنچه بر سرم آمد از این کوچه به آن کوچه
نمیدانم که بشناسی مرا بار دگر یا نه
شنیدی جانِ بابا ! گفت این همسایه بر طفلش
توهم میگویی از نیزه به من جان پدر یا نه
تویی زخمی ترین سر در میان این همه سرها
امان از سنگ ها و چوب ها و تیغ و خنجرها
ز سنگ کوفی و شامی که میبارید از هر سو
شکسته از شما سرها ز زن های حرم پرها
به دخترهای شامی گفته بودم من پدر دارم
عزیزم حیف شد شب آمدی خوابند دخترها
تنور خانه خولی چه کرده با سرت بابا
که رفت از یاد من جراحت های پیکرها
چه میشد گر که من را هم سفر میبردی ای بابا
به همراه عزیزان و عموها و برادرها
خودت از عمه های من تشکر کن که در هر جا
برای جسم دخترها سپر بودند خواهرها
منو زجر منو سیلی منو رخساره نیلی
بده حق خسته ام دیگر ز تکرار مکرر ها
پدر در ماجرای آتش و خیمه خدا داند
که دل ها سوخته بهتر ز چادر ها و معجر ها
من از افسردگی های رباب اینگونه فهمیدم
که هجران بد اثر دارد به روی قلب مادرها
نتیجه #دیانت شان مِنهای
#سیاست میشود #کربلا!
فُقهای کوفه،
حُکم به کشتن
حسین(ع)دادند.
دیروز
#شمر و #حرمله و #خولی
برای لشگر #یزید کار میکردند!!
امروز هم
#مدیران_نالایق،
#مفسدان_اقتصادی،
#محتکرین و...
.
.
#روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها به نفس کربلایی حسن حسینخانی •ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
روی پا آمده ای دیدن دختر مثلاً
تو بیا باش پسر من به تو مادر مثلاً
*بچه های شام که منو بازی ندادن بابا .. تو بیا با من بازی کن .. هرچی باشه من دخترتم ..
کی دلِ نازتُ غم داده بگو
چرا اشکای تو افتاده بگو
بیا دوتّایی بریم تو کوچه ها
کی تو رو بازی نمیداده بگو ...
ای ناله دارا .. ان شالله حرمش عرض ادب کنیم ..*
مثلِ شب های مدینه تو زمسجد برگرد
منتظر باش که من باز کنم در مثلاً
فکر کن موی سرم شانه شده سوخته نیست
نزده هیچ کسی دست به معجر مثلاً
من زبانم به دهانت نهم از سوز عطش
تشنه تر از منی و من علی اکبر مثلاً
یعنی بابا یادمه علی اکبرو بغل کردی
لب ها رو به لب های علی رسوندی
بکنم روی زمین با کف دستم قبری
تو مرا دفن کنی من علی اصغر مثلاً
مثلا خوابمو تو راهی میدان هستی
به رخم بوسه بزن بوسۀ آخر مثلاً
میشوم من تنِ بی سر به زمین میفتم
همچو بسمل بزنم جای تو پر پر مثلاً
مثلاً کنج خرابه، ته گودال و من
خواهرِ تو بزنم بوسه به حنجر مثلاً
دست داری مثلا غسل بده جسم مرا
عمه اسما مثلا من تن مادر مثلاً
تا رسیدی به رخ نیلی و بازوی کبود
دست بردار ز غسلم بشو حیدر مثلاً
شاعر : #سعید_خرازی
*شاید فاطمیه نبودیم .. اجازه بدید بگم .. اسما میگه اونی که سفارش کرد آروم گریه کنید یهو شروع کرد بلند بلند گریه کردن .. دست به دیوار گرفته بلند بلند داره ناله میزنه .. هی میخواد اشکِ چشماشُ یچه هاش نبینن ولی صدا گریه ش رو که می شنون .. گفتم آقا خودتون فرمودید آروم گریه کنید .. چرا پس خودتون .. فرمود اسما دست از دلم بردار .. همین الان دستم به بازوی ورم کردش خورد ..
زمین به صیحه درا آسمان بزن ناله
به یاد یاس سفیدی که گشت چون لاله
شکسته شد دلِ من که گفت غساله
که این تنِ سه ساله ست یا چهل ساله
گوشۀ خرابه دیدن دیگه صدایِ بابا بابا گفتن نمیاد .. اومد جلو دیدن سر یه طرف افتاده .. رقیه یه طرف افتاده