متن اشعار و نوحه های شب چهارم ماه محرم
شب طفلان حضرت زینب سلام الله علیها
جناب حر و اصحاب امام حسین علیه السلام
👇👇👇👇
روضه وتوسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شبِ چهارم محرم به نفس کربلایی سید رضا نریمانی
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین
وقتی همهجا شهره به عنوان تو باشیم
باید که فقط ریزه خورِ خوان تو باشیم
دامن نکش از دستِ گداهای گرفتار
بُگذار کمی دست به دامان تو باشیم
خَیرُالعمل این است که ارباب تو باشی
ما هم یکی از مُزد بگیرانِ تو باشیم
*وقتی که زمزمه می کنی حسین، مادرش توعرش میگه: جانم! اگه فرزند خودت حسین رومیگی خدا برات نگهش داره.اما اگه حسین من رو میگی، کربلا بین دونهر آب کُشتنش ....*
فردای قیامت خبر از در به دری نیست
امروز اگر بی سر و سامان تو باشیم
در سیرِ مقامات پِیِ گوهرِ اشکیم
ما چله نشستیم که گریانِ تو باشیم
اسلام بنا بر لَکَ لبیک حسین است
ما نیز بنا شد که مسلمانِ تو باشیم
گویی که اباالفضل دعاگوی لبِ ماست
هرجا که به یادِ لب عطشان تو باشیم
* امام صادق فرمودن: شیعیان ما وقتی آب گوارایی می نوشند همچین که میگن حسین همه ی گناهانشون بخشیده میشه...*
دلِ این بندهی انگشت نما را نشکن
با فراقت به سرم جامِ بلا را نشکن
آبرویم برود آبروی تو رفته
جلوی چشم همه ظرف گدا را نشکن
دَمِ شش گوشه فقط توبهی ما را بپذیر
جانِ آقای خراسان دل ما را نشکن
به همه گفتهام ارباب خریدارِ من است
حُرمَت سینهزنِ کرب و بلا را نشکن
مادرش گفت که صد نیزه شکستی به تنش
تو دگر بر بدنش چوبِ عصا را نشکن
*حضرت زینب سلام الله دوتا فرزندش رو آماده کرد. دوتاشون روخواست، عونومحمد! آبروی من رو نبریدا من خیلی جلو داداشم آبرو دارما. تمیزشون کرد، سُرمه توچشماشون کشید، با دستای خودش موهاشون روشونه کرد. گفت منم نمیام شما دوتایی برید توخیمه ی حسین. من بیام داداشم تو رو دربایستی میوفته، خودتون دوتایی برید با دایی تون حرف بزنید.هرجوری هست راضیش کنید نبینم دست خالی برگردید. دوتایی بدو بدو اومدن تو خیمه ی حسین، دایی جان! ما رو مادر فرستاده. برا چی اومدید؟ دایی جان یه چیزی میگیم نه نیار، دایی ما که میبینیم دیگه یار نداری، تنها شدی ...ما اومدیم فداییت بشیم.
خدا هیچکس رو غریب نذاره .. مخصوصاً تو شهری بری غریب باشی، تنها باشی، کسی هم تحویلت نگیره، با زن و بچه هم باشی خیلی اذیت میشی....فقط همین رو بگم...
آقای ما نگران کشته شد، همین جور که داشت دست و پا میزد.. هی زیر چشمی خیمه های بچه هاش رو نگاه می کرد...*
تنِ من را به هوای تن تو ریختهاند
علی و فاطمه در این دو بدن ریختهاند
جلوهی واحده را بین دو تن ریختهاند
این حسینیست که در قالب من ریختهاند
ما دوتا آینهی روبروی یکدگریم
محو خویشیم اگر محو روی یکدگریم
ای به قربان تو و پیکرِ تو پیکرها
ای به قربان موی خاکیِ تو معجرها
امر کن تا که بیفتند به پایت سرها
آه در گریه نبینند تو را خواهرها
از چه یا فاطمه یا فاطمه بر لب داری
مگر از یاد تو رفته است که زینب داری
حاضرم دست به گیسو بزنم رد نکنی
خیمه را با مژه جارو بزنم رد نکنی
حرفِ از سینه و پهلو بزنم رد نکنی
شد که یک بار به تو رو بزنم رد نکنی
تنِ تو گر که بیفتد تنِ من میافتد
تو اگر جان بدهی گردنِ من میافتد
*دوتا بچه های زینب سلام الله اومدن توخیمه، چی شد مادر؟ رفتن یه گوشه از خیمه زانوهاشون رو بغل گرفتن. چیه مادر؟! مگه دایی چی گفت بهتون؟ دایی ما رو نپذیرفت، ماروقبول نکرد. گفت شما باید کنار خواهراتون، کنار مادرتون وکنار این زن وبچه ها باشید. بی بی دست دوتا بچه هاش روگرفت..رفت خیمه ی حسین. داداش! قرار ما این نبود. چرا این دوتا بچه رو رد می کنی؟ اونموقعی که علی اکبر می خواست بره بدون هیچحرفی بهش گفتی برو. نگاهم نکردی نگفتی علی اکبر باید سایه اش رو سر ما باشه. حالا که نوبت به بچه های من رسید میگی باید بالاسر ما باشن.....
خوبه اینا ببینن دستای من رو میبندن. خوبه اینا باشن ببینن مادرشون بین نامحرماست... خوبه اینا باشن ببینن رقیه ات رو با تازیانه میزنن..*
دلم آشفته و حیران شد و حرفی نزدم
نوبت رفتنِ یاران شد و حرفی نزدم
اکبرت راهیِ میدان شد و حرفی نزدم
در حرم تشنه فراوان شد و حرفی نزدم
بِگُذار این پسران نیز به دردی بخورند
این دوتا شیر جوان نیز به دردی بخورند
نذر خونِ جگرت باد جگر داشتنم
سپرِ سینهی تو سینه سپر داشتنم
خاک پای پسران تو پسر داشتنم
سر به زیرم نکن ای شاه به سر داشتنم
سَر که زیر قدم یار نباشد سر نیست
خواهری که به فدایت نشود خواهر نیست
راضیام این دو گُلم پرپرِ تو برگردند
به حرم بر روی بال و پرِ تو برگردند
لِه شده مثل علی اکبرِ تو برگردند
دستِ خالی اگر از محضرِ تو برگردم
دستمال پدرم را به سرم میبندم
وسط معرکه چادر کمرم میبندم
تو گرفتاری و من از تو گرفتارترم
تو خریداری و من از تو خریدارترم
من که از نرگسِ چَشمان تو بیمارترم
به خدا از همه غیر از تو جِگردارترم
امتحان کن که ببینی چِقدَر حساسم
به خداوند قسم شیرتر از عباسم
بِگُذارم بِروی باز شود حنجرِ تو
یا به دست لبهای کُند بیفتد سرِ تو
جانِ انگشتِ تو افتد پِیِ انگشترِ تو
میشود جانِ خودت گفت به من خواهرِ تو
طاقتم نیست ببینم جگرت میریزد
ذره ذره به روی نیزه سَرت میریزد
*خبر آوردن عون و محمد رو هم کشتن. همه منتظرن بی بی زینب از خیمه بیاد بیرون همه نشستن بی بی بیاد بچه هاش رو بغل بگیره.. هرچی صبر کردن دیدن بی بی از توخیمه بیرون نمیاد یکی از این بچه ها تو بغله حسینه،یکی تو بغل عباسه، بچه ها رو بغل گرفت آوُرد. بالاخره زینب بالاسر بچه هاش میاد....؟
یه نفر از این زنها اومد توخیمه گفت: زینب جان مگه خبر نداری؟! شروع کرد مقدمه بچینه، بی بی گفت چی میخوای بگی؟ میخوای بگی بچه هام رو کُشتن؟
پرسید چرا از خیمه بیرون نمیای؟ فرمود: میخواهید من از خیمه بیام بیرون خجالت دادشم رو ببینید. داداشم همینجوری داره خجالت میکشه، علی اکبر رفت، خیلی خجالت کشید. اینقدر بهش خندیدن....*
«یارای ابی عبدالله یکی یکی دارن کم میشن فقط بی بی مونده با چندتا زن وبچه....»
از تل زینبیه رسیدم که ای وای وای
بالاسرَت نشستم و دیدم که ای وای وای
نیزه ز جای جایِ تنِ تو درآمده
حتی لباسهای تنِ تو درآمده
دیدم کسی حسینِ مرا نَحر میکند
آقای عالمینِ مرا نَحر میکند
میخواستم ببوسَمَت اما مرا زدند
ناراحتم کنارِ تو با پا مرا زدند
چِقدر روبروم طولش دادند
سه ساعتِ تموم طولش دادند
یه جوری هر کدوم طولش دادند
سه ساعتِ تموم طولش دادند
سرِ فرصت سرِ تو بریدند
به چه قیمت سرِ تو بریدند
بمیرم داداشِ غریبم
توی غربت سرتو بریدند
توی غربت سرتو بریدند
انگار اومد بر قلب من فرود
خنجری که سرت رو از پیکرت ربود
گلوتو میبوسم، رگاتو میبوسم
تو رو خدا دست و پا نزن
روضه وتوسل به سید الشهدا
علیه السلام اجرا شده شبِ چهارم محرم به نفس سیدمهدی میرداماد •✾•
"اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِکَاَللّهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتی جاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شایَعَتْ وَ بایَعَتْ وَ تابَعَتْ عَلی قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمیعا..
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.."
اول راه جمعِ بسیاری؛ نامه دادن محضر سلطان
بی وفاها یکی یکی رفتند گرچه ماندند بهترین یاران
*امشب، شب بهترین یارانِ، ابی عبدالله یه مدال داد به همه ی این شهدا، یه مدال عمومی برا همه ی اصحابش، که یه جمله ای فرمود، حضرت فرمود من از این شهدا از اینایی که توکربلا در رکابم به شهادت می رسند بهتر وبا وفاتر ندیدم...این مدال عمومی بود.*
یک به یک آمدند کرب و بلا، دور اربابِ عشق جمع شدند
مثل هفتادو دو گلِ عاشق، همه پروانههای شمع شدند
زینب آرام بود وقتی که، یار سوی غریب میآمد
آن طرف سی هزار آمده و، این طرف هم حبیب میآمد
*به لشگر دشمن هی اضافه میشدن. وقتی لشگر اضافه میشد نامردا دَمّام میزدند، طبل میزدند، شادی می کردن، این طرف بچه های حسین توخیمه ها می لرزیدند. هی میگفتن چی شده ؟ میگفتن لشگرِ کمکی برا دشمن اومده. بچه ها بهم میگفتن مگه ما چند نفریم؟! آخه این هشتاد وچهار تا زن و بچه لشگر کمکی می خواد؟ میومدن به عمه اشون میگفتن، عمه پس برا ما کی لشگر کمکی میاد؟چرا برا ما نمیاد؟ عمه میگفت: صبر کنید لشگر ما تو راهه داره میاد. یهو به خانم حضرت زینب خبر دادن دوتا سوار دارن میان. خانم خوشحال شد گفت: بچه ها رو خبر کنید. همه از خیمه ها اومدن بیرون ببینن لشگر کیه. دیدن دوتا پیرمرد دارن میان. خانم فرمودن:اینم لشگر باباتون حسینه، این حبیبِ، اینم مسلم ابن عوسجه است.ابی عبدالله به بعضی از شهدا جدای از اون جمله، مدال خصوصی داده. یکیش همین حبیبه."مِنَ الغَریبِ إِلی الحَبیب" گفت حبیب پاشو بیا، آقات، تو بیابون تنها مونده. پاشوبیا حسین رو غریب گیر آوردن. *
با حبیبان که راه میوفتی، عشق را باید انتخاب کرد
مسلم عوسجه به ما آموخت، چهره با خون خّضاب باید کرد
زن و فرزند را رها کردو، رفت با عشق آشنا بشود
عشق یعنی زُهیرِ عثمانی، خواست صد مرتبه فدا بشود
*جَذبه ی امام بود هرکس که می رفت راهش رو عوض می کرد انقدر راهش رو عوض کرد بالاخره ابی عبدالله گرفتش. نقش همسر زهیر بعضی وقتها ندید گرفته میشه چقدر معرفت داشت همسر زهیر.چند بار فرستاده ی امام رو رد کرد آخرین بار زنش بهش گفت خجالت نمی کشی میدونی کی برات پیغام داده؟ این پسرِ پیغمبره. سراغ همه نمیره ، خیلی خاطرتو خواسته دنبالت فرستاده. راهش انداخت رفت نزد ابی عبدالله .این زهیری که رفت با زهیری که برگشت متفاوت بود با اکراه رفت اما وقتی برگشت رو پاش بند نبود. گفت حسین من رو خرید....*
بیست سالِ تمام هر شبو روز
از اّجل خواست تا امان بدهد
آرزوی بُرِیر این بوده است
در رکاب حسین جان بدهد
در میان سواره های یزید
این دلاور پیاده میجنگید
بوی صِفِین داشت شمشیرش
مثل حیدر جُناده میجنگید
رفت عابِس برهنه در میدان
مستِ مست از می سبوی حسین
ما همه عاشقیم اما او
شاه دیوانگان کوی حسین
چندتا شهید کربلا روسنگ بارون کردن، حر رو سنگ باران کرد،قاسم ابن الحسن و سنگ باران کرد، یکیش همین عابس ابن ابی شبیب شاکری بود. دشمن کی سنگ بارون می کرد؟ اوناییکه حرص دشمن رودر میاوردن ، دشمن کوچیک وحقیر می کردن. انقدر خبیث بودن از لجشون سنگ باران می کردن. حر رو سنگ باران کردن چون یهو تو لحظه ی آخر رفت تو دامن حسین . عابس رو سنگ بارون کردن چرا؟همه با سپر وزره وکلاه خود میان میدان جنگ. عابس اومد وسط میدان لباسش رو در آورد...حُبُّ الحُسین أَجَنَّنی..*
آن زمانی که عشق میآید
هیچ چیزی مقابلش سَد نیست
رو سفیدیِ جُون ثابت کرد،
رو سیاهی همیشه هم بد نیست.
*غلام بود خودش رو رسونده بود کربلا ابی عبدالله یه مدال خصوصی بهش داد. اومد بالاسرش گفت: اللّهُمَّ بَیِّض وَجهَه..*
کربلا ظهر روز عاشورا، یک دم انگار روز محشر گشت
نام زهرا معجزه کرد، آخرین لحظه بود حُر برگشت
کم کَمک ظهر شد اذان گفتند، شد فدای نماز خواندن او
تیرها را به جان خرید سعید، تا نباشد گَزَند برتن او
*سعید ابن عبدالله حَنفی شهید نمازه، این شهیدی که سیزده تا تیر خورد تا یه تیر به امام نخوره.تو تاریخ از این شهدا کم داریم. امیر المؤمنین هم یه شهید مثل سعید داره، برادرِ صَعصَعةِ ابن صوحان، زید ابن صوحان، عاشق امیرالمؤمنین بود تو بغل امیرالمؤمنین شهید شد. مثل سعید ابن عبدالله که تو بغل ابی عبدالله شهید شد. وقتی که زید ابن صوحان شهید شد امیر المؤمنین سرش رو بغل کرد. حضرت فرمود: فواَللَّهِ مَا عَرَفْتُکَ إِلاَّ خَفِیفَ اَلْمَئُونَةِ وَ کَثِیرَ اَلْمَعُونَةِ .زید ابن صوحان تو رو اینجوری شناختم. تو کمترین هزینه رو برا ما داشتی، کمترین دردسر و برا ما داشتی، اما بیشترین تلاش رو کردی، تمام عمرت رو صرف ما کردی.امیر المؤمنین فرمود این شهید برای ما هزینه ای نداشت ، زحمتی نداشت در عوض بار ما رو برداشت خودش رو خرج ما کرد. بعد گریه کرد صورت گذاشت رو صورت این شهید.این شهید هم گفت:"منَ مِثلی" کی مثله منه که علی صورت بزاره رو صورتش؟حالا کربلا هم یه شهید داره. دید امام وایستاد نماز بخونه ایستاد تا تیر به امام نخوره، می تونست بره تو صف نماز جماعت به امام اقتدا کنه. منتظر نشد کسی بهش بگه برو وایستا جلو تیرا خودش رفت.گفت: کی از من اولیٰ تر.
سعید ابن عبدالله پیک بوده چهار بار این مسیر مکه به کوفه رو رفته واومده، بالای هزارو دویست فرسخ راه رفته، تا به آرزوش برسه.
«حاج قاسم تو نامه ای به دخترش یه جمله داره که نوشته، دخترم اکه نیستم کنارت غصه نخور من تو بیابونا در بدر شهادتم تا بهش برسم...»
سعید این همه راه آواره شد تا ظهر عاشورا گفت: من وایمیستم.وایستاد، امامگفت: الله اکبر، نگاه کردن دیدن دشمن رو دوکُنده ی زانو نشسته تیرها توکمان آماده ی پرتابه، سعید گفت اماممِ هرجور شده نمی زارم نماز امام بشکنه. نمیزارم یه مو ازش کم بشه....
سعید سیزده تا تیر خورد، دوازده تاش به بدنش خورد. اما سیزدهمیش فرق داشت. دید تیر داره میاد آخره نمازه، ابی عبدالله داره نمازش روتمام میکنه، دیگه رمق نداشت دید تیر خیلی نزدیکه الانه که به امام اصابت کنه.دوازده تا تیر خورد به بدنش، اما تیر آخری صورتش رو جلوی تیر گرفت. یه وقتی تیر به صورتت میخوره، یه وقتی خودت صورتت رو جلوی تیر می بری. خیلی فرق داره خیلی باید بَذَلَ مُهْجَةَ باشی، خیلی باید غرق باشی صورت به اختیار ببری. برا همین تا صورت برد جلو تیر اصابت کردبه صورت،بازم نیوفتاد، تا دید امام سلامش روداد نماز تمام شد خیالش راحت شد،با صورت زمین خورد. نوشتن ابی عبدالله سر سعید رو بغل کرد خونها رو پاک کرد. فرمود:أنتَ اَمامی، سر سعید رو گرفت صورت روصورتش گذاشت، اینجا بود سعید گفت:"مَن مِثلی" کی مثل منه؟حسین صورت رو صورتم گذاشت، نه گفت درد دارم، نه گفت آقا این همه تیر خوردم. یه جمله گفت:یه نگاه به امامکرد، نفس آخر و زد، صدا زد "أَوَفَیْتُ"آقاوفا کردم؟راضی شدی از این نوکرت؟ ابی عبدالله آرومش کرد. ابی عبدالله سر سعید رو بغل کرد، سر حرُّ رو بغل کرد، سر جُون رو بغل کرد، سر بنی هاشم رو بغل کرد. دوتا دلیل نوشتن برای اینکه ابی عبدالله سر رو بغل می کرد. دلیل اولش این بود می دونست این شهدا چقدر عاشقن، می دونست چشم به راهن ، لحظه ی آخر میومد که اینا تنها نباشن. اما دلیل دوم ،حضرت می دونست دشمن چقدر نامرده، می دونست دیر برسه سر یارانش رو زنده، زنده ذبح می کنن. لذا میومد بالاسرا مینشست میزاشت راحت جون بدن... کسی زنده سر نَبُرِّه.کاش یه نفر لحظه ی آخر بالاسر ابی عبدالله بود. خودش داشت نفس می کشید داشت حرف می زد، دوتا شهید رو ذبح کردن یعنی زنده زنده کشتن.یکیش خود حسینه.... چه جوری سر ارباب ما رو جدا کردن؟کاشکی طبیعی جدا می کردن.امام سجاد علیه السلام فرمود:*أَنَا ابْنُ الْمَجْزُوزِ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا...." من فرزند کسی هستم که سرش را از پشت گردن جدا کردند...".
ابی عبدالله سر یاراش رو بغل کرد. کسی نبود سر خودش رو بغل کنه زینب دیر رسید. زین العابدینم نتونست سر بابا رو بغل کنه ..این سر از کربلا رفت شام...
تاملاس توندون (هندو، رئیس کنگره ملی هندوستان):
این فداکاریهای عالی از قبیل شهادت امام حسین (علیهالسلام)، سطح فکر بشریت را ارتقا بخشیده است و خاطره آن شایسته است همیشه باقی بماند و یادآوری شود.
مناجات و توسل به امام زمان روحی له الفدا ویژۀ شهادت طفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شبِ چهارم محرم به نفس حاج محمدرضا طاهری •✾•
عشق یک سینه ی پر از آهُ
یک دل بی قرار میخواهد
خواب راحت برای عاشق نیست
عاشقی حال زار میخواهد
دیدن یارگرچه شیرین است
نیست عاشق کسی که خودبین است
حرف عشاق واقعی این است
هرچه میل نگار میخواهد
مدتی هست یادمان رفته
پسری مانده از تبار علی
او که مثل حسن برای قیام
بی سپاه است و یار میخواهد
یار هرکس به غیر او بودیم
دل به هرکس به غیر او دادیم
چه کسی را عزیز تر از او
دل از این روزگار می خواهد؟
چند روزی به سَمت آقاییم
چند ماهی به سَمت دنیاییم
بی تفاوت به اینکه جاده وصل
قدمی استوار می خواهد
خوش به حال مدافعان حرم
عشق را در عمل نشان دادند
تا بفهمیم یوسف زهرا
عاشقی جان نثار میخواهد
شیعه تنهاست یا اباصالح
با همان هیبتِ علی برگرد
گردن دشمنان آل الله
گردش ذوالفقار میخواهد
گر بگویی بمیر، میمیرم
بین دستان توست تقدیرم
عبد بی دست و پا برابر تو
کی ز خود اختیار می خواهد
عالم علی و نورِ جهان تاب زینب است
مثلِ علی و مثلِ نبی ناب زینب است
از جلوههای فاطمه سیراب زینب است
تشنه حسین تشنه حسن آب زینب است
یعنی که پنج تَن دلِ یک قاب زینب است
این کیست این عقیلهی آقای کربلاست
این کیست این که غیرت فردای کربلاست
این کیست این رَاَیتُ جمیلای کربلاست
این کیست حضرت زهرای کربلاست
عصمت کم است، صاحب القاب زینب است
آورده رویِ دست خودش جانِ خویش را
آماده کرده است دو قرآن خویش را
رو کرده است بر همه شیرانِ خویش را
دو گِرد باد خویش دو طوفان خویش را
خورشیدِ این دو اختر نایاب زینب است
*تاريخ نوشته: اين دو تا آقازاده ها از اولش از مدينه همراه كاروان نبودن، تا چند منزل فقط بي بي حضرت زينب سلام الله عليها خجالت ميكشيد، ميديد نجمه بچه هاش رو آوُرده، اُم ليلا علي اكبرش هست، رباب بچه اش توي آغوششه، هي به خودش ميگفت: زينب! همه فدايي هاشون رو آوُردن، اما تو دستت خاليه، چه جوري ميخواي تو روي داداشت نگاه كني؟
چند منزل گذشته بود، عبدالله بن جعفر اين بچه ها رو فرستاد، پيغام هم فرستاد، بي بي جان! نكنه مراعات كني بگي بچه هاي من هستن، هر كجا ديدي داداشت تو غربته، اول بچه هاي من رو بفرست، چقدر بي بي خوشحال شد، فدايي هاي داداشم از راه رسيدن...*
زخمِ دلِ شکستهی خود را که هَم گذاشت
اذن دخول خواند به خیمه قدم گذاشت
از خود گذشت و تُحفهای از بیش و کم گذاشت
سنگِ تمام پیشِ امیرِ حرم گذاشت
قبله حسین باشد و محراب زینب است
زینب رسید و باز امام احترام کرد
مثلِ علی، حسین به پایش قیام کرد
تا او سلام کرد خدا هم سلام کرد
زینب که است؟ آنکه ادب را تمام کرد
در کربلا معلمِ آداب زینب است
* يه وقت ديد آقازاده هاش دارن با چشم گريون از خيمه ي دايي ميان، چي شده مادر؟ چرا داريد گريه مي كنيد؟ چرا برگشتيد؟ گفتن: مادر! هر كاري كرديم دايي قبول نكرد بريم ميدون، گفت: برگرديد نميتونم جوابِ باباتون رو بدم، شما امانتيد پيشِ من...*
دو مرد از قبیلهیِ خود انتخاب کرد
آئینه بود و رو به سوی آفتاب کرد
با التماس دامنِ خود را پُر آب کرد
بر روی نام مادرش اما حساب کرد
فرمود این شکستهی بی تاب زینب است
*گفت: داداش! به حق مادرمون زهرا روم رو زمين نزن...
تو هم امشب اگه گره ي كوري توي زندگيته اينجوري بگو:
آقا! به جانِ مادرت
آن مادر غم پرورت
ما را نراني از درت
جانم حسين! جانم حسين!*
بالی اگر نیست برادر دلی که هست
آوردهام شعله کشم حاصلی که هست
حل کن به دست خویش مرا مشکی که هست
از من بخر دو هدیهی ناقابلی که هست
باور بکن که اولِ اصحاب زینب است
*حالا ديگه اجازه رو گرفت، خيالش راحت شد؛ رفت توي خيمه نشست، گاهي پرده ي خيمه رو بالا ميزنه، شير بچه هاش رو نگاه ميكنه، چه رَجزي خوندن:" اَميري حُسينٌ وَ نِعمَ الاَمير"...*
رفتند سمت معرکه پَر در بیاورند
عباس گشتهاند جگر در بیاوَرَند
چون ذوالفقار تیغِ دوسر در بیاورند
از یک یکِ سپاه پدر در بیاورند
این دو دو موج بوده و سیلاب زینب است
از دور دید و گفت: علمدار مرحبا
بر ضربههایشان صد و ده بار مرحبا
بر دو امیر به دو جگردار مرحبا
زینب شدند و حیدر کرار مرحبا
اما میانِ خیمهی بی آب زینب است
اما رسید لحظهی در خون صدا زدن
خونین نَفَس نَفَس زدن و دست و پا زدن
یک بار تیغ و بار دگر نیزه را زدن
دور از نگاهِ مادرشان بی هوا زدن
در بینِ خمیه شاهدِ گرداب زینب است
یک نانجیب دشنه به اَبرویشان کشید
یک بی حیا دو نیزه به پهلویشان کشید
یک ناصبی که چکمه سَر و رویشان کشید
یک پیرمرد پنجه به گیسویشان کشید
آنکه دو چشم او شده خوناب زینب است
#شاعرحسن لطفی
*ابي عبدالله اول بدن عون رو به بغل گرفت، بعد بدنِ محمد رو، هي نگاش به خيمه ي زينبِ، چرا از خيمه نميآد بيرون، چرا كمكِ من نميآد، بچه هارو به سختي آوُرد تو خيمه ي دارالحرب، همه ي سعي و تلاشِ ابي عبدالله اين بود، قبل از اينكه بدن ها دست دشمن بيوفته اون هارو برگردونه، تا حسين زنده است كسي سر از بدن ها جدا نكنه، الهي بميرم اولين كسي كه سرش جدا شد خودش بود، ديگه كسي نبود كمكش كنه، فقط زينب از بالاي تل نگاه ميكرد، دستاش رو روي سرش گذاشت، صدا ميزد:" وامُحمدا! واعَليّا! وا اُماه"...
گذشت تا برگشت قافله ي اُسرا مدينه، همه اين سئوال براشون مونده، ديدن عبدالله بن جعفر عصا زنان داره مياد، سراغ گرفت، يك به يك تو محمل هارو نگاه ميكنه، دنبال زينب ميگرده، رسيد تو محمل زينب، يه نگاه كرد نشناخت، گفت: شما از خانومِ من زينب خبر نداريد؟ صدا زد: عبدالله! حق داري من رو نشناسي... گفت: الهي بميرم برات زينب جان، چرا اينقدر شكسته شدي، چرا اينقدر پير شدي؟ فرمود: عبدالله! نبودي جلوي من حسينم رو زدن...
عبدالله گفت: بي بي جان! يه گِله دارم ازت اول بذار بگم، من شنيدم هر كدوم از شهدا و بني هاشم روي زمين افتادن، اول شما از خيمه بيرون اومدي، بي بي جان! مگه بچه هاي خودمون قابل نبودن، چرا بيرون نيومدي از خيمه؟ چرا نيومدي لحظه ي آخر بالا سرشون؟ صدا زد: عبدالله! تو چرا اين سئوال رو ميكني؟ ترسيدم نگاهِ حسين به من بيوفته از من خجالت بكشه، نخواستم داداشم رو خجالت زده ببينم...
وقتي زينب اربعين برگشت كربلا، گفت: داداش! يادته وقتي بچه هام افتادن رو زمين، از خيمه بيرون نيومدم، گفتم: نكنه از من خجالت بكشي، حالا تو بيا برا من تلافي كن، همه بچه هات رو آوردم، اگه ميخواي زينب خجالت نكشه سراغ رقيه ات رو ازم نگير، اي حسين.....
محمد علی جناح(سیاستمدارپاکستانی)
به عقیده من تمام مسلمین باید از سرمشق امام حسین علیه السلام،این شهیدی که خودرا درسرزمین عراق قربانی کرد، پیروی کنند.
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
توماس مان، متفکر آلمانی:
اگر بین فداکاری مسیح و حسین(ع) مقایسه شود حتماً فداکاری حسین پرمغزتر و باارزش تر جلوه خواهد نمود. زیرا مسیح روزی که آماده برای فدا شدن گردید زن و فرزند نداشت و در فکر آنان نبوده که بعد از او به چه سرنوشتی دچار خواهند آمد. امام حسین(ع) زن و فرزند داشت و بعضی از آنها کودک خردسال بودند و احتیاج به پدر داشتند.
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
روضه و توسل به سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده شب چهارم محرم به نفس حاج میثم مطیعی •✾•
صدا زد هر کس که قصد توبه داره
خدا توو نسلش خیر کثیر میذاره
آقای ما که داشت حرف میزد
نامردا هلهله میکردن
اما مولا هنوزم میخواس، اونا برگردن
گفتن حسین بس کن که وقت جنگه
جواب حرفای تو تیر و سنگه
تمومه کارت
سرت رو تشنه میبریم و میریم
غنیمت از اهل حرم میگیریم
تمومه کارت
«برای تنهاییت بمیرم مولا، بمیرم واست»
*شب چهارمه...
روز عاشورا حرفای دیگه ای هم زد...
"مُتَوَکِّاً عَلَی سَیْفِهِ..."
به شمشیرش تکیه زد...
"فَنادی بِاَعلی صوتِه..."
با صدای بلند فریاد زد...
اینکه
گفتن حسین بس کن که وقت جنگه
جواب حرفای تو تیر و سنگه
صدا زد:
"انْشَدُکُمُ اللَّهِ هَلْ تَعْرِفُونی؟! "
به خدا قسمتون میدم:من رو میشناسید؟
"قالُوا نَعَمْ اَنْتَ إبْنُ رَسُولِ اللَّهِ وَ سِبْطُهُ..."
تو پسر پیغمبری...تو نوه پیغمبری...
" قالَ اَنْشَدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ جَدّی رَسُولُ اللَّهِ ؟! "
میدونید جد من پیغمبره؟!
"قالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ..."
به خدا قسم می دونیم.
" قالَ اَنْشَدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ اُمّی فاطِمَهَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ؟! "
شما رو به خدا قسم میدم:
میدونید مادرم فاطمه زهراست؟!
" قالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ..."
بله..
"قالَ اَنْشَدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ ابی عَلِیُّ بْنِ ابی طالِبٍ ؟! "
میدونید بابای من علی بن ابیطالبه؟
"قالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ..."
" قالَ انْشَدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنَّ جَدَّتی خَدیجَهَ بِنْتِ خُوَیْلِدٍ اَوَّلُ نِساءِ هذِهِ الْاُمَّهِ إِسْلامَاً؟! "
میدونید مادربزرگ من خدیجه هست؟
اولین زنانی که اسلام آوردند؟
"قالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ..."
"قالَ اَنْشَدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنْ سَیِّدالشُّهَداءِ حَمْزَهَ عَمُّ ابی؟!
شما میدونید حمزه سیدالشهدا عموی پدر منه؟
"قالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ.."
" قالَ اَنْشَدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنْ جَعْفَرَ الطَّیّارِ فیالْجَنَّهِ عَمّی؟!
جناب جعفر طیار که در بهشت پرواز می کنه...خدا به جای دست های بریده به او دو بال عطا کرده،عموی منه؟
"قالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ.."
بعد شروع کرد حضرت به وسایل ظاهری خودش متوسل شدن...
"قالَ اَنْشَدُکُمُ اَللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ اَنْ هذا سَیْفُ رَسُولِ اللَّهِ وَ اَنَا مُتَقَلِّدُهُ..."
مگه این شمشیر پیغمبر نیست؟
"قالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ.."
"قالَ اَنْشَدُکُمُ اللَّهُ هَلْ تَعْلَمُونَ انْ هذِهِ عَمامَهُ رَسُولِ اللَّهِ اَنَا لابِسُها..."
این عمامه ای که بر سر منه عمامه پیغمبر هست یا نه؟
" قالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ..."
گفتند به خدا قسم همینه...
" قالَ اَنْشَدُکُمُ اللَّهَ هَلْ تَعْلَمُونَ انَّ عَلِیَّاً کانَ اَوَّلُهُمْ إِسْلاماً، وَ اعْلَمُهُمْ عِلْماً، و اعْظَمَهُمْ حِلْمَاً... وَ انَّهُ وَلیُّ کُلِّ مُوْمِنٍ وَ مُوْمِنَهٍ..."
شروع کرد از پدر خود گفتن...
میدونید پدر من ولی هر مرد و زن مومنیه؟
"قالُوا اَللَّهُمَّ نَعَمْ..."
" قالَ فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمی؟! "
شما چرا خون من رو حلال می شمرید؟
یه جمله دیگه هم گفتند...
" قالُوا قَدْ عَلِمْنا ذَلِکَ کُلَّهُ..."
گفتند همه رو خودمون می دونیم...اما یه چیزی رو تو بدون...
" وَ نَحْنُ غَیْرُ تارِکیکَ..."
ما از تو دست برنمیداریم
"حَتّی تَذُوقَ الْمَوْتَ عَطَشاً..."
ما برنامه ریختیم...ما قصد این داریم که نمیری مگر تشنه...*
گفتن حسین بس کن که وقت جنگه
جواب حرفای تو تیر و سنگه
تمومه کارت
سرت رو تشنه میبریم و میریم
غنیمت از اهل حرم میگیریم
تمومه کارت
میخونه هل من ناصر ولی یاری نیس
*"وَ بقیَ الحسین فرداََ وحیداً.."
اون ساعتی که آقای ما تنها شد.*
میخونه هل من ناصر ولی یاری نیس
به جز اشک اهل خیمه غمخواری نیس
اما انگار یکی جا مونده
صدای هق هقِ شیرخوارهاس...
سرباز آخر ثارالله، توی گهوارهاس...
میگه اگه برات بمیرم خوبه
سپر شدن قدّ یه تیرم، خوبه
عجب سربازی...
به روی دستای حسین رفت بالا
با تیر حرمله شد إربا إربا
عجب سربازی...
«برای تنهاییت بمیرم مولا، بمیرم واست»
صدا زد مولا، کو هانی و کو مسلم؟
کجاس عباسم؟ کو اکبر و کو قاسم؟
اصحابش رو صدا زد با آه:
پاشید با غیرتا من تنهام
میلرزه پیکراتون رو خاک
برای اشکام
من تووی قتلگاه و دورم غوغاس
سر امامتون رو خاک صحراس
توو راهه قاتل
آسمونو شبیه دود میبینم
شمر اومده نشسته روی سینهام
چه تیغ کندی...
«برای تنهاییت بمیرم مولا، بمیرم واست»
*و بقی الحسین فردا وحیدا.."
صدای علی اصغرشم که شنید...آخرین سربازشم به میدان برد...
"و نَظَرَ یمیناََ و شِمالا..."
یه نگاهی به راست و چپ کرد..
"فَلَم یَریَ مِن اصحابِهِ اَحَداََ..."
دیگه کسی رو ندید...
صدا زد:
"هل من ناصر ینصرنی؟! "
"هل من مغیث یغیثنی لوجه الله؟! "
"هل من معین یُعینُنا..."
"هل من ذابٍّ یَذُبُّ عن حرم رسول الله..."
دلش آروم نشد...مثل بابای شهیدش که روزهای آخر...دست به محاسن برد...
"أین عمّار، أین ابن تیهان، أین ذُو الشهادتین؟
أینَ إخوانِیَ الّذینَ رَکِبوا الطَّریق ، وَ مَضَوا عَلى الحَقّ ؟"
مثل علی که یاد رفقای شهیدش می کرد...
هی نگاه می کرد...
صدا زد:
"یا مُسلِمِ بنِ عَقیل وَ یا هانِی بنِ عُروِه ...یا حبیبَ بن مُظاهر"
بلند شید...
" فقوموا من نومتكم ، أیها الكرام "
بلند شید از حرم من دفاع کن...
وادفعوا عن حرم الرسول الطغاة اللئام "*
صدا زد مولا، کو هانی و کو مسلم؟
کجاست عباسم؟
*"اَنتَ صاحبُ لِوائی وَ اذا مضیتَ تَفَرَّقَ عسگری..."
تو علمدار منی...تو بری لشگرم از هم می پاشه...
ای تنها...*
صدا زد مولا، کو هانی و کو مسلم؟
کجاست عباسم؟ کو اکبر و کو قاسم؟!
اصحابش رو صدا زد با آه:
پاشید با غیرتا من تنهام...
میلرزه پیکراتون رو خاک...
برای اشکام...
من توی قتلگاه و دورم غوغاست
"فَاَحاطوا بهم..."
دورش رو گرفتند...
هی جلو می آمدند...هی عقب می رفتند...*
من توی قتلگاه و دورم غوغاست...
سَرِ امامتون رو خاک صحراست
تو راهه قاتل...
*از اینجا به بعدش رو برای مادرش می خونم...
بی بی جان می دونی چی گفت؟! *
آسمونو شبیه دود میبینم
شمر اومده نشسته روی سینهام
چه تیغ کندی...
من توی قتلگاه و دورم غوغاست...
سَرِ امامتون رو خاک صحراست
تو راهه قاتل...
*شمر مرا به قتلگه...
فاطمه داره میکنه نگه...*
آسمونو شبیه دود میبینم
شمر اومده نشسته روی سینهام
چه تیغ کندی...
«برای تنهاییت بمیرم مولا، بمیرم واست»
*اصحابش رو صدا زد...
ما رو هم صدا زد...*
صدا زد مارو، آیا امیدی داره؟
هنوز عاشوراس...کی خوابه؟ کی بیداره؟
عاشورا تا ابد پابرجاس
پاشو پاشو یه باری بردار
قد یه تیر سپر شو واسش، نباشی سربار
کی توی زندگی رهامون کرده؟
تا دست و پا زده دعامون کرده
نذار تنها شه
به زیر نیزه ها نگامون کرده
به روی نیزه ها صدامون کرده
نذار تنها شه
«برای تنهاییت بمیرم مولا، بمیرم واست»
شاعر: سید مهدی سرخان
↫
.
#شهید_سیدمرتضی_آوینی:
حیات قلب در گریه است و آن «قتیلالعَبَرات» كشته شد تا ما بگرییم و خورشید عشق را به دیار مرده قلبهایمان دعوت كنیم.
.
_روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها و سیدالشهداء علیه السلام اجرا شده شب چهارم محرم
بغض کرد و گفت مردم! شعله ها از در گذشت
بر سر دختر چه آمد تا که بابا درگذشت
زد به سینه، چند یازهرای اشک آلود گفت
بعداز آن از چند و چونِ روضه ی مادر گذشت
روضه خوان رفت و به ظهرِ داغِ عاشورا رسید
من همان جا ایستادم... شعله ها از در گذشت
من میان کوچه بودم روضه خوان در کربلا
آه، آن شب بر دلِ من روضه ای دیگر گذشت
*حالا یه مصرع میره مدینه یه مصرع میره کربلا...*
تازیانه رفت بالا و غلاف آمد فرود
تیغ پشتِ تیغ از جسمِ علی اکبر گذشت
*امشب رو جدی بگیر...امشب شهادتنامه عشاق امضا می شود...من رو ببخش امامِ زمانِ من...*
شعله بود و محسنِ شش ماهه و دیوار و در
تیری آمد از گلوی تشنه ی اصغر گذشت
*حسین.....اگه اربعین کربلا نیومدم امشب صدامُ به کربلا می رسونم..*
میخِ در بر سینه ی پرمهرِ مادر حمله کرد
*آی مادرم با صورت به زمین افتاد....صدا زد:"وَ سَقَطتُ لِوَجهی..."من با صورت به زمین افتادم...*
میخِ در بر سینه ی پرمهرِ مادر حمله کرد
آب دیگر از سرِ عباسِ آب آور گذشت
*شاید تا شب تاسوعا زنده نباشم...همین یک بیت رو میگم...از الان نگرانِ شب تاسوعام....*
دستی نداری تا از زمین پاشی
میشه دوباره باز علمدارِ حرم باشی
این بچه ها دیگه نمیخوان آب،تو رو میخوان
میخوام دوباره باز سقا شی..
*یا صاحب الزمان! آجرک الله....*
ریسمان بر گردن حبل المتین انداختند
*علی رو می بردند...دنبال حیدر می دوید...از سینه اش خون می چکید....*
ریسمان بر گردن حبل المتین انداختند
قافله از بین غوغایِ تماشاگر گذشت
*همه ناله بزنند...آقامونُ کشتند...*
ذکرِ حیدر داشت زهرا مسجد از جا کنده شد
*وقتی آمد خطبه بخونه زمین و زمان گریه می کردند...*
ذکرِ حیدر داشت زهرا مسجد از جا کنده شد
ذکر حیدر داشت مولا از دلِ لشکر گذشت
*فَقَطَّعوهُ بِاَسیافِهِم اِرباََ اِرباََ....دیگه خسته شد..."وَ ضَعُفَ عَنِ القِتال...وَ وَقَفَ لِیَستَریحَ ساعةََ..."کجا رو داری میگی؟! *
درد پهلو، زخم بازو... فاطمه از پا نشست
تیر و نیزه از تنِ فرزندِ پیغمبر گذشت
*وَ بَقِیَ کَالقُنفُذ..."بدنش مثل خارپشت شد....حسین....*
من سراپا اشک بودم، طاقتم از دست رفت
روضه خوان از ماجرایِ خنجر و حنجر گذشت
روضه ها اینجا گره می خورد، بابا رفته بود
هیچکس اما نمی داند چه بر دختر گذشت...
*دخترش آمد کنار بدن پاره پاره..."فَاعتَنَقَت جسَدَالحسین...وَاجتَمَعَت عدّةٌ مِنَ الاعراب...حتّی جَرّوها عنه..."انقدر به دخترش لگد زدن،شبیه مادرش زهرا شد...اما فقط همین یه جمله رو بگم...اون ساعتی که دیگه تنها شد...اضطراب به خیمه هاش افتاد..."وَ نَظَراََ الی یَمیناََ و شِمالاََ...."یه نگاهی به راست و چپ کرد...."وَ لم یَرَ مِنَ اصحابِهِ اَحَداََ..."دیگه کسی رو ندید...صدا زد:"اَما من مغیثِِ یُغیثُنا لِوَجهِ الله...؟!هل مِن ذابٍّ یَذُبُّ مِن حَرَمِ رسول الله....؟!هل مِن مُعینِِ یُعینُنا....؟! "کسی جوابش رو نداد....صدایی بلند نشد....فقط یه صدا بلند شد..." فَارتَفَعَت اَصواتُ النِّساء بالعَویلِ والبُکاء...."دختراش ناله می زدند.....
کجا بودید؟!
لحظهای که امامتون صداتون کرد
هی گریه کرد و زیر لب دعاتون کرد
وقتی که دست و پا می زد نگاتون کرد
کجا بودید؟!
با ناسزا بچهها رو که میبردن...
سرِ روی نیزهها رو که میبردن...
با گریه گوشوارهها رو که میبردن...
*عینِ مقتلِ....اومد گوشواره دختر حسین رو می کشید گریه می کرد....گوشواره رو می بری ببر...دیگه چرا گریه می کنی؟گفت:دلم به حالتون می سوزه...خب از این کار دست بردار....*
کجا بودید؟!
با ناسزا بچهها رو که میبردن...
سرِ روی نیزهها رو که میبردن...
با گریه گوشوارهها رو که میبردن...
*آقا! حرف ما اینه...*
گدا مگه جز تو کیُ داره
یا ثارالله وابن ثاره...
چشام فقط برا تو میباره
یا ثارالله و ابن ثاره...
#شاعر: رضا یزدانی
*پسر فاطمه تنها شد...یه وقت صدا زد:"یا مسلمَ بن عقیل! یا هانی بن عروه! یا مسلمَ بنَ عوسَجه! یا حبیب ابن مظاهر! یا بُرَیر! یا زُهَیر!قومو عن نَومَتِکُم اَیُّهاالکرام! "بلند شید..."وَادفَعوا عَن حَرَمِ الرَّسول.."بیاید دفاع کنید...دخترام تنها موندن...*
کاشکی اونجا بودم وقتی تنها بودی
با لب های خشکت هل من ناصر خوندی
زیر لب می پرسید کو هانی و کو مسلم...؟!
کو حر و کو عابس؟
کو اکبر و کو قاسم ؟
*امشب می خواستم روضه حر رو بخونم...همون آقایی که وقتی اومد مقابل لشگر ایستاد،صدای غریبی بلند کرد...راوی میگه: "وَاضطَرَبَ قُلبُه،وَ دَمَعَت عَیناه فَخَرَجَ باکیاََ مُتَضَرِّعاََ... " یه مرتبه دلش آشوب شد...شروع کرد گریه کردن...یه گوشه ای ایستاد...تصمیم خودش رو گرفت..." فَضَرَبَ فَرَسَه قاصداََ نَحوَالحُسَین..
" چندتا کارم انجام داد...اول سپر رو واژگون کرد...یعنی من برای جنگ نیامدم ..."وَ یَدُهُ عَلی رأسِه" دست ها رو روی سر گذاشت... شروع کرد با خودش حرف زدن... خودش رو توبیخ کردن... مناجات کردن...یه وقت صدا زد:" اللّهُمَّ الیک اَنَبتُ و تُب عَلَیَّ.."من توبه کردم...توبه من رو قبول کن...مگه چه کار کردی؟!" فَقَد هَرَبتُ قُلوبَ اَولیائک و اولاد بنتِ نبیّک صلی الله علیه و آله ...."من دل دخترای حسین رو لرزوندم...اومد مقابل آقا ایستاد..."اِرفَع رأسَکَ یا شَیخ! "سرت رو بلند کن...رفت میدان یه حرفی به مردم زد...مقابل لشگر ایستاد...گفت:آی مردم! آبی که ماهیان دریا ازش متنعمند؛ وحشِ بیابون ازش می خوره؛ شما به پسر پیغمبرتون نمیدید؟!وقتی رو زمین افتاد آقا رو صدا نزد... یه هو یه دست مهربونی سر رو بلند کرد،رویِ دامن گذاشت... "فَجَعَلَ الحُسین یَمسَحُ التُّرابَ عَن وَجهِه..."شروع کرد خاک ها رو پاک کردن... آی باوفا!... ساعتی نگذشت تنها شد... وقتی به گودیِ قتلگاه افتاد...وقتی سینه مبارکش سنگین شد...فقط یه نفر به دادش رسید... یه صدایی شنیده شد..."بُنَیَّ.... بُنَیَّ.... قَتَلوکَ... ذَبَحوکَ... وَ مِنَ الماء مَنَعوکَ..." پس خواهرش چه کار می کرد...؟!می نشست... بلند می شد.... با صورت به زمین می افتاد....صدا می زد:یکی به برادرم کمک کنه....
.
.
هرچی، عرفش خوبه!!
آقایونِ هیئتی
کسی با یه وجب ریش
حر و مسلم بن
عوسجه نمیشه ..
به جای ریشِ بلند،
ریشهمون رو گره بزنیم
به زلف امام حسین و اهل بیت(ع)
#مسخره_بازی
.