روضه و توسل اجرا شده شب ششم محرم به نفس حاج محمدرضا غلامرضازاده
او میدوید و من میدویدم
او سوی قاتل من سویِ مقتل
او می کشید و من می کشیدم
او از کمر تیغ من آه باطل
او می برید و من می بریدم
او از حسین سر من غیر از او دل
أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ ..
حسین ، آرام جانم روح و روانم ..
حسین ، دردت به جونم ..
حسین ، غریب گیر آوردنت ..
وقتی اومد بالایِ بلندی دستاشُ رو سرش گذاشت صدا زد یا جَدا ببین سر برادرمُ دارن میبرن ..
گریه کن برا مادری که تنها گیرش آوردن بچه ها ، اگه تو مدینه مادرشو نمیزدن ، تو کربلا چادر زینبشُ نمی کشیدن .. بچه های حسین اینجوری آواره ی بیابون ها شدن .. میگفت دامنش آتش گرفته دویدم آتش دامنشُ خاموش کنم ، تا منو دید گفت: نزن .. نزن .. دستاش میلرزید پاهاش میلرزید .. گفتم من نمیخوام بزنمت میخوام آتش دامنتُ خاموش کنم، اومدم پایین آتش دامنشُ خاموش کردم .. یه نگاهی کرد به من گفت آی مرد اگه آب داری بهم بده ، گفتم واسه خودت میخوای؟ گفت نه میخوام ببرم برا بابام لبایِ خشکش بهم میخورد ...
شیخ عبدالزهرا سی شب چهل شب روضه خواند ، شب آخر ماه صفر رفت خونش خوابید تو عالم رویا امام حسن و دید گفت شیخ عبدالزهرا دستت درد نکنه ممنونم جلسه ی مارو محکم برگزار میکنی ممنونم اقامه ی عزا میکنی اما شیخ عبدالزهرا هنوز روضه ی مارو نخوندیا،گفتم آقاجون قربونت بشم من چهل شبه دارم روضه میخونم چطور میشه روضه ی شما رو نخونده باشم !..
فرمود روضه ی ما اینا نیست روضه ی من اون لحظه ای بود که تو کوچه ها دنبال مادرم میرفتم انچنان نامرد سیلی تو صورت مادرم زد .. کوچه ی بنی هاشم باریک ، خورد به دیوار رو زمین افتاد .. دیدم مادرم دیگه چشماش جایی رو نمیبینه ...
شبی ای کربلایی پیش ما باش
میون گریه ها و روضه ها باش
شبی شالی بکش روی چشامون
شبی هم جای ما کرببلا باش ..
رفیقم هم رفیقایِ قدیمی
رفاقت خوبه اما با کریمی
بیا امشب غریبونه بخونیم
یتیمی آی یتیمی آی یتیمی ..
خدا میدونه بی تو ما یتیمیم
اگه بابا داریم اما یتیمیم
بزار امشب یتیمونه بخونم
بیا آقا .. بیا آقا .. یتیمیم ..
مزاری محترم میسازیم آقا
برا صاحب کرم میسازیم آقا
برای حضرتِ قاسم مدینه
ورودیِ حرم میسازیم آقا
حسین آرام جانم ...
حسین روح و روانم ...
حسین دردت به جونم ...
.
جلو خیمه همه میگفتن باریک الله قاسم ، ببین چقد قشنگ شمشیر میزنه زینب نگاه میکرد میگفت جانم حسن .. کجایی ببینی قاسمت غوغا کرد اما یه جا ناله زن و مرد بلند شد دست حسین روسرشِ .. یه وقت دیدن نیزه دارا نیز رو بالا اوردن .. یه صدا رسید به خیمه عموبیا ...
انقد زیره سمِ اسبا موند همه از ترسشون با اسبا روش رفتن صدا زدعمو استخونام .. ابی عبدالله اومد ، موقعی حسین رسید دید یه نامردی کاکل قاسمُ گرفته .. میخواست سر از بدنش جدا کنه ابی عبدالله چنان ناکارش کرد .. شیخ جعفر میگه ابی عبدالله قاسمُ بغل گرفت بیاره سمت خیمه اما همچین که حسین(ع) میورد این پاهایِ قاسم رو زمین کشیده میشد ... مرحوم شوشتری میگه اینجا دو تا حالت داره یا مصیبت انقدر سنگین بوده حسین با قد خمیده آورده خیمه ، یا انقد بدن زیره سم اسب ...
.
روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم
به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه
هم پریشان حسینم هم پریشان حسن
ای به قربان حسینُ ای به قربان حسن
روز اول مادرم چشمان من را نذر کرد
این یکی آنِ حسینُ این یکی آنِ حسن
هر شبی که فاطمه بر روضه هامان میرسد
هست گریان حسینُ هست گریان حسن
نه که دنیا دینمان را هم کریمان میدهد
من که ایمان دارم از اول به قرآنِ حسن
زیر ایوان نجف دیدم که روزی میرسد
یا حسن جان مینویسم زیر ایوان نجف
هر کجا رفتم دیدم کار دست مجتباست
بشکند دستم نباشد گر به دامان حسن
نه که تنها این دوشب ،کل محرم میشوی
شب به شب تکیه به تکیه باز مهمان حسن
قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت
میرود جانِ حسینُ میرود جانِ حسن
نعره شد إن تَنکرونی فأنا ابنُ المجتبی
تیغ را چرخاندُ گفت این است توفان حسن
شد حسن یک ضربه زد اَرزق همانجا شد دوتا
نعره زد عباس ای جانم به قربان حسن
روضه های ما همه لطف امام مجتبی ست
شکر هر شب میروم در زیرِ باران حسن
پیش زهرا ابرو داری کنیمُ آوریم
هی گلابُ دسته گل ، یاد یتیمان حسن
آقازاده امام مجتبی انقدر مودب بود هرچی ابی عبدالله بغلش میگرفت سرش پایین بود.. باباشم همینجور بود انقد کریم بود مودب بود هرچی از دهنش دراومد به امام حسن گفت ، سرشو بالاآورد گفت ای مرد تو این شهرغریبی اگه جا نداری بهت جا بدم .. گرسنه تِ بهت غذا بدم اگه رفیق نداری خودم رفیقت میشم ..
تا این وضعیتُ دید با عجله اومد مقابل عمو گفت عموجان .. شب قبلشم وقتی سوال کرد جلو همه گفت: عموجان مرگ در نزد تو چگونه است؟بلند شد سرشو پایین انداخت صدازد عموجان مرگ در قاسم ابن الحسن(ع) احلی من العسل ..
اومدمقابل عمو عرض کرد عموجان دیگه این سینه م سنگینی میکنه .. عموجان اجازه میدی برم میدان؟.. فرمود عزیز دلم شما یادگارایِ داداشمی .. قربونت برم تو باید بعد ما مراقب زن وبچه ها باشی .. عمه ت تنهاست ، سکینه تنهاست ، مادرت نجمه تنهاست ، رقیه تنهاست .. خیلی حالش پریشون شد زودی اومد توخیمه زانوی غم بغل گرفت ، مادرش یه نگاه کرد چیشده عزیزم؟ اینجور غمت رو نبینم مادر.. چی شده مادر؟ گفت مادر رفتم از عمو اجازه بگیرم اجازه نداد .. همه دارن میرن .. گفت غصه نداره" یه مرتبه دیدن مادرش نجمه خاتون یه بقچه ای رو گره ش رو داره باز میکنه دید یه نامه ایِ .. صدا زد بگیر .. گفت چیه مادر؟گفت مگه نمیخای بری میدون؟.. مشکل توهمین نامه ست ،بگیر ببر بده به عمو بگو این نامه بابامه .. انقد خوشحال شد لبخند به لبش اومد از خیمه بیرون زد اومد پیشه عمو .. عموجان برات نامه آوردم .. همچین که ابی عبدالله همه غمای عالم تو دلشِ نامه رو باز کرد دید دست خط داداششِ ..
اول شروع کرد دست خطُ بوسیدن هی به چشمش میکشه .. هی میگه حسن جان کجایی که حسینتُ غریب گیر آوردن اونم بازن و بچه .. تو اون دست خط نوشته حسین جان من نیستم کربلا .. داداش جان اگه بودم کربلا یاریت میکردم .. حالا که من نیستم دوست دارم پسرم قاسمم شمشیر بزنه .. امرِ امامشِ باید اطاعت کنه .. صدا زد قاسم جان آماده شو ..
یه وقت ناله زنها بلند شد .. لباس رزم به تن این بچه نبود کفن تنش کردن .. شیخ جعفر شوشتری رحمت الله میگه ابی عبدالله دستشو گرفت آورد پشت خیمه .. این آقازاده رو بغل کرد انقد گریه کرد دیدن حسین(ع) غش کرده قاسم غش کرده ...
با لباسایِ سبزُ چشم سیاه
با بابات مو نمیزنی قاسم
کجا میخوای بری عزیزِ عمو
تو علی اکبرِ منی قاسم
قربون بغضِ تو صدات پسرم
قربون اون دو تا چشم گریون
بی کلاه و زره کجا میری
اینجوری که نمیشه رفت میدون
قاسم اینا سپاهِ نامردن
هیچکی از روبه رو نمیجنگه
تیغ و نیزه که جای خود داره
اینا تو دامناشونم سنگه
حالا که بیقراره میدونی
به نرفتن نمیشه راضی ت کرد
بهت اجازه میدم بری به یه شرط
برو اما تورو خدا برگرد
یه نگاه یه محاسنم بنداز
توی قلبم عزا بپا نکنی
من یه داغ جون رو قلبم هست
پسرم داغمُ دو تا نکنی
رفت تو خیمه آماده بشه ، عمه ها دورشُ گرفتن ، مادرش دورش اومده .. سرمه به چشمش کشدن .. کفن تنش کردن .. اباعبدالله فرمودن اگه میشه روبند رو صورتش بزنید اخه انقد خوشگله میخام چشمش نزنن ... حالا همه منتظر همه دارن دعا میخونن قاسم میخاد سوار بشه همچین که سوار شد نگاه کردن دیدن پاهاش به رکاب نمیرسه از عمو اذن گرفت رفت وسط دل دشمن ..
یه جوری جنگید همه اونایی که جمل یادشونه یاده امام حسن(ع) افتادن همه پیرِمردا دادشون دراومد یکی گفت بابا دورش کنید بنی هاشم کوچیک بزرگ نداره .. این طایفه اصغرشم اکبرِ .. این نوۀ فاطمه ست .. این نوۀ علیِ .. الان همه رو میزنه دیدی چطور داغ بچه های ازرق شامیُ تو دلش گذاشت همه از ترسشون ریخت دوره قاسم ..
روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب ششم محرم
به نفس حاج حسن شالبافان
لاحول و لا قوه الا بالله ..
دیگه کم کم داریم نزدیک عاشورا میشیم آقاجان دل ما تو حرم شماست .. خیلیا الان تو حرمش دادن عرض ادب میکنن .. عیبی نداره ؛ شیخ جعفر شوشتری رحمت الله علیه فرمود هرجا شما برای ابی عبدالله گریه کنید یا نام حسین رو ببرین همانجا تحت قبه اباعبدالله .. لذا بیاین امشب پشت سر شهدا بریم کربلا امشب .. قرارمونَم باب القبله باشه .. اجازه بدید ماهم بریم داخل حرم ..
به سرازیریِ باب القبله
سرازیریِ قبرم آقا ، منو تنها نگذار
به شلوغی شبایِ جمعه ت
تو شلوغیِ قیامت جانا ، منو تنهانگذار
منو تنها نگذار ،
من از این تنهایی میترسم
منو تنها نگذار ،
بی تو از هر جایی میترسم
آبرودادی کن
که من از رسوایی میترسم
آبروی دوعالم .. آبروی دوعالم ..
دیشب و امشب شبِ کریم اهلِ بیته .. ای کاش یه روزی بیاد از مدینه خادم ها بیان تو جلسات ، پرچم عتبه مقدس حسنی رو بیارن .. آخ ای بی حرم حسن .. ای بی کفن حسین ..
روایت از امام حسن علیه السلام که هر کسی هر حاجت دنیایی داشت چی کار کنه؟! آقا فرمودن استغفار کنید با استغفار گره از کارتون باز میشه لذا به فرموده امام مجتبی دستتُ بیار بالاتر از سرت خدایا به ناله هایِ امشب مادرشون زهرا الهی العفو ...
شبی ای کربلایی پیش ما باش
میون گریه ها و روضه ها باش
شبی شالی بکش رویِ چشامون
شبی هم جای ما کربُبَلا باش
برای گریه هاتون گریه کردیم
برا اشکِ چشاتون گریه کردیم
دو شب صاحب عزامون یه غریبه
برا دردش براتون گریه کردیم
یابن الحسن .. یابن الحسن ..
رفیقم رفیقایِ قدیمی
رفاقت خوبه اما با کریمی
بیا امشب غریبونه بخونیم
یتیمی آی یتیمی آی یتیمی
وقتی اون مرد شامی میخواست بره امام حسن فرمود فلانی داری میری رو ما حساب کن «اَلْاِمَامُ اَلْاَنِیسُ الرَّفِیقُ وَ الْوَالِدُ الشَّفِیقُ وَ الْاَخُ الشَّقِیقُ» .. امام بهترین رفیق، بهترین پدر، بهترین برادر میتونه برا تو باشه ..
زمان امام صادق طرف نجاست خورده بود دهانش بوی بد می داد یهو دید آقا داره از تو کوچه میاد خودشو گم کرد چیکار کنم الان منو ببینه ابروم میره .. میگن آقا نزدیک شد تنها کاری که تونست انجام بده پشتشو کرد به آقا ، میگن یهو دید یه دستی آروم اومد رو شونش گفت فلانی تو هر حالی ام هستی از ما روبرنگردون ..
خدا میدونه ما بی تو یتیمیم
اگه بابا داریم اما ما یتیمیم
بزار امشب یتمونه بخونم
بیا آقا بیا آقا .. یتیمیم
بیا یابن الحسن دورت بگردم ..
امشب از قاسمی برات بگم که شب عاشورا همه ی اصحاب دوره ابی عبدالله حلقه زدن .. ارباب منو شما از بین دو انگشتِ مبارک نشون داد فردا رو ..
هرکسی یه حرفی زد یه سوالی پرسید .. یهو دیدن قاسم ابن الحسن عرضه داشت عمو جان ؛ گفت جانم پسرم فردا عموجان منم شهید میشم یانه؟ یه نگاه بهش کرد گفت قاسمم اگه شهید بشی شهادت در نظر تو چگونه است؟ یه نگاه کرد عرضه داشت: احلی من العسل ..
فرمود آره عموجان تو شهید میشی .. فردا به بلای عظیم دچار میشی .. تا این حرفُ شنید هی یه نگاه به اصحاب کرد یه نگاه به عموجانش گفت الحمدالله بلایِ عظیم فردا برا منه ..
باد وقتی که بر آن حلقه گیسو افتاد
دید در قلب حرم باز هیاهو افتاد
دید ده بار زمین بوسه زده پاییش را
بسته بر بازوی خود هدیه ی بابایش را
بنویسد که خورشید نقابش شده است
باز زانوی اباالفضل رکابش شده است
به جز این پیراهنش نیست نیازی هم نیست
زره ای قد تنش نیست نیازی هم نیست
آفتاب عاشورا که زد ، جنگ که شروع شد یکی یکی رفتن علی اکبر رفت ، همه رفتن شهید شدن .. هی میومد تو خیمه دارالحرب نگاه میکرد میگفت عمو پس چیشد من کی برم؟!.. اومد محضر عموجانش گفت عموجان اجازه هست یه چیزی بگم عمو شما دیشب به من قول دادی .. من تاصبح خوابم نبرده تاصبح قرآن خوندم هی شمشیرمُ صیقل دادم .. هی به همه گفتم فردا منم میرم میدان اینجا دیدن حسین نشست بغلش کرد .. نوشتن انقدر ابی عبدالله گریه کرد فغشی علیهما .. حضرت از حال رفت ..
اینجا بهش گفت باشه عموجان برو بگو مادرت آمادت کنه .. دیدن رفت تو خیمه اومد بیرون عباس آمد جلو زینب آمد جلو ، هرکاری کردن نه خودی نه زره ای اندازش نبود .. ابی عبدالله فقط تنها کاری که کرد عمامه ی امام حسنُ دورِ سرش بست ،بعد یه نگاه بهش کرد دید چقدر زیبا شده گفت صبر کن عمو جان ، تحت الحنک عمامه رو باز کرد جلوی صورتش نقاب کرد .. اومد سوار بشه یه نگا به عباس کرد گفت سوارش کن .. عباس بلندش کردلا حول ولا قوة إلا بالله .. رفت تو دل دشمن یه عده گفتن این کیه اومده .. پاش به رکاب نرسیده صدازد : إن تَنکرونی فأنا ابنُ الحسنِ سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن ..
یهو پیرِمردا گفتن حسن !! پسرِ حسن !! یه نامردی یه نگاه به ازرق شامی کرد گفت ازرق برو کاره خودته بهش برخورد به قول ما وقت نیست چهار تا پسر داره یکی یکی پسراشُ فرستاد همه رو به درک واصل کرد ..
بگذارید رود حوصله اش سر رفته
چه نیازی به زره داشت به حیدر رفته
آنکه مانندِ علمدار جگر دارد اوست
آنکه شمشیر حسن رابه کمر دارد اوست
رخصتی تا دهدش سمت عمو می آید
چقدر بیرق عباس به او می آید
رجزی خواند بدانند بلاغت دارد
شیر بر طرز کمین کردنش عادت دارد
شد جمل بال همه ریخت حسن را دیدن
یال و کوپال همه ریخت حسن را دیدن
ازرق شامی اگر چهار پسر آورده
چه خیالی ست علی تیغ دودم آورده
تا که هر ضربه ی او زیر گلو چرخید
زودتر از همه تکبیرِ عمو می پیچید
هرضربه ای میزد عباس میگفت الله اکبر .. یه وقت دیدن ازرق داره میاد تارسید جلو قاسم ، قاسم ابن الحسن یه چرخی زد گفت ازرق شامی که میگن تویی؟!.. گفت الان داغتُ به دل مادرت میزارم ..
گفت تو هنوز رزمُ بلد نیستی ، بند کفشت بازه .. میگن ازرق یه لحظه سرشُ اورد پایین چنان یه ضربه به فرقش زد ..
باد وقتی که بر آن حلقه ی گیسو افتاد
سنگ باران شد و میدان به هیاهو افتاد
یه نامردی گفت اینطوری فایده نداره حریفش نمیشیم .. بگو سنگ بارونش کنن ..
نه توانیست به دستُ نه رکابیست به پا
نیزه ای خورد از این سو و از اون سو افتاد
همچین که خورد زمین یه وقت صداش بلند شد .. یا عماه .. عبارت مقتل اینه روایت میگه حضرت مثله باز شکاری اومد .. باز شکاری خصوصیتش اینه هم سریع و تیز میاد ، هم چشماش زود هدف رو پیدا میکنه .. من یه سوال می پرسم بلای عظیمی که بهش دیشب گفت حضرت تا رسید ، دید این اسبا هی از این طرف به اون طرف میرن .. تارسید به قاسم دید داره پاهاشو به زمین میکشه .. اخ امان از این دیر رسیدن .. این دیر رسیدنا چه کرده با اهلبیت .. بگم یکی دوتا شو؟!
مدینه مولا تو مسجد بود یه وقت دید حسین به سر میزنه .. بابا بیا مادرم رو زمینِ .. علی دویید تو خونه دید پاهای زهرا رو به قبله ست .. میگن مولا نشست کنار فاطمه ، هرچی صداش زد دیر رسیده بود دید فاطمه جواب نمیده .. میدونید مولا چیکار کرد؟! یه نگاه به اسماء کرد گفت بچه هامو ببر بیرون ..
اسماء میگه بچه هارو بردم بیرون ، دیدم علی قهرمان خیبر دو زانو نشست محضر فاطمه ...
عمامه از سرش برداشت خیلی حرفه بالاییِ عبا از دوشش درآورد هی گریه میکنه ..
ممنونم اگر نروی ..
میمیرم اگر بروی ..
به سمت گودال از خیمه دویدم من
شمر جلوتر بود دیر رسیدم من
سرِ تو دعوا بود پیراهنُ بردن ..
یه وقت دیدن ابی عبدالله از کنار قاسم بلند نمیشه آخه تا بغلش کرد دید ای وای پاهاش داره به زمین کشیده میشه .. دید همه استخوان هاشئ خورد کردن ...
حالا تو همین حالِ قشنگت ، شبه ششم ماه ، شبه یتیم نوازیِ .. هر حاجتی داری به نیابت از شهدا و علما و امام زمان پنج مرتبه
اللهم عجل لولیک الفرج ..
.
روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام
امشب صاحب عزا حضرت مجتبی صلواتُ الله علیهِ .. ببینید اینا چه درسی دادن به بشریت .. شبِ عاشورا شد سیدالشهدا با اصحاب صحبت کرد بیعتُ برداشت ؛ اینا بال بال زدن ، قمربنی هاشم شروع کرد به صحبت کردن بعد ظهیر حرف زد وقتی حضرت دید اینا نمیرن (البته بگما از همین جمعِ شبِ عاشورا ، یکی دو نفر فردا رفتن) الله اکبر یعنی هیچ لحظه ای لایمنُ مکرالله الا القوم الخاسرین .. کسی که خیال کنه دیگه تموم شد ، دیگه من در خطر نیستم ، حضرت میفرماید خسارت میبینه . دو تا از اینا روزِ عاشورا رفتن . یکی شون لحظاتِ آخرِ سیدالشهدا که تنها شد گفت آقا من کشته ام که بشم دیگه نمیتونم جلو کشته شدنِ شما رو بگیرم اجازه بدید من برم.. چقدر فرق بین این آدم با حضرت عبدالله سلام الله علیه .. سیدالشهدا تو قتلگاه بود ضربه ام نمیزدن لحظاتی بعد کار تمام بود ولی گفت یه ضربه رم به جون بخرم من این کارُ میکنم .. این والله لا افارق عمی .. یعنی من از بُنِ دندان قبول دارم سیدالشهدا اولی بالمومنین من انفسهم ولو هیچی سپر ندارم ، دست که دارم .. توانِ جنگیدن ندارم ، سپر که میتونم بشم! ..
یک لحظه دنیا دیرتر از وجودِ سیدالشهدا محروم که میشه ؛ اون یکی کسیِ که شبِ عاشورا دیده ، جاهاشون رو تو بهشت دیدن ولی گارانتی نکرد سیدالشهدا کسی رو .. یعنی ما لحظه به لحظه باید بترسیم به حالتِ آخرتمون ، خدا یه لحظه ما رو از این مجالس دور نکنه .. به خدا بودن کسانی که تو مجلس سیدالشهدا شرکت میکردن الان نزدیکه محرم که میشه برا دستگاه سیدالشهدا بازی در میارن ..
یه جمله دیگه ام بگم و روضه بخوانیم ، رفقا میخواید انصار سیدالشهدا باشید؟! یکیش همین مشکی که به تن کردید ، یکیش اینه که مجالسش رو گرم کنید خبرش به دیگران برسه .. کمک کنید صدایِ مظلومیتش به دیگران برسه .. یکی از مصادیق بارزِ جهاد کنید با اموالتون ، با نفستون اینجاست نزارید دستگاه سیدالشهدا کم رنگ بشه .. امام حسین به ما احتیاج نداره .. معاذالله خودمون رو محروم نکنیم از یاری او .. او صدای هل من ناصر ش داره میاد ..
خوش به حال اون کسی که پول خرج میکنه ، مایه میزاره کاری بلده میاد تو دستگاه سیدالشهدا خرجش میکنه .. این انصارالحسینِ .. کسی میخواد بگه یا لیتنی کنت معکم زمینه ش اینه که فعلا این استعدادی که دارم رو خرجش میکنم بعد یا لیتنی .. اقازاده های امام مجتبی روحی له الفدا اینطوری هستند.
حضرت قاسم عقب ایستاده انقدر اقا مودبِ .. عزیز دوردونه ی امام حسینِ ولی انقدر ادب کرد خودشُ جزء اصحاب قرار نداد گفت اینا مجاهدن .. یه گوشه وایساده بود .. به به به این ادب .. اونایی که ادعای اقازادگی میکنن باید بیان آقازاده ی حقیقیِ عالمه وجود رو ببینن ..
چون توان جنگیدن مثل رزمنده ها رو نداره و نوجوانِ یه گوشه ایستاد ..
حضرت جایِ بقیه رو بهشون نشون داد خلوت شد رفتن ..اومد جلو عرض کرد که عمو فردا عاقبتِ من چی میشه؟!..
ناامیدانه ، بدونه اینکه ادعا کنه .. (ادب داره) سیدالشهدا یه لبخندی زدن فرمودن مرگ در نظر تو چگونه است؟! عرض کرد اهلی من العسل .. (جونم رو فدای شما کنم .. اهلی من العسل ..) خوش به حالِ کسی که جونشُ فدای تو کنه ..
سیدالشهدا یه نگاهی کردن یتیم امام حسنُ فرمودن فردا به یه بلایِ عظیمی گرفتار میشی .. یا صاحب الزمان .. حضرت فرمود نه فقط تو به بلای عظیمی گرفتار میشی این طفلِ شیرخوارِ ما هم کشته میشه .. حضرت قاسم وارثِ امام حسنِ تا فرمود شیرخوارِ ما هم فردا شهید میشه ، بلافاصله عرض کرد مگه به خیمه ها حمله میکنن؟!.. قربونِ غیرتت برم ... اینجا سیدالشهدا فرمود فداک عمک .. عموت فدات بشه با این غیرتت ..
گذشت با اینکه این وعده رو شنید بازم روز عاشورا مودب یه گوشه وایساده تا این سرداران هستند(رفقا نورِ چشم رسول خدا هستا) یکی یکی رفتن میدان علی اکبر که رفت میدان ، سیدالشهدا بدنِ مبارکش رو برگردوند آورد خیمه دارالحرب راوی دشمن میگه هنوز یادمه این صحنه
یه نوجوانی اومد مقابل حسین ابن علی قرار گرفت بند کفش ها باز بود ، لباسِ عربی تنش بود ، لباسِ رزم نداشت .. صورتش مثلِ ماه پاره میدرخشید ..
اومد مقابل حضرت قرار گرفت ، اجازه گرفت بره میدان .. سیدالشهدا به شدت امتناع کرد .. ولی بلد بود قاسم .. قربونِ همتت برم .. خم شد دستِ سیدالشهدا رو بوسید .. دید آقا راضی نمیشه (او بلده ..) میدونه امام حسین در مقابلِ یتیم امام حسن مقاومتش کمه . افتاد رو پایِ سیدالشهدا .. تا افتاد رو پای اقا ، حضرت بغلش کرد .. سینه ش رو به سینه چسباند وجعلا یبکیان حتی غُشیّ علیهمـا .. کان امام حسن رو میدان میخواد بفرسته ..
رفت میدان .. صورتش خیسِ اشک بود .. وقتی رفت میدان ، جمله ای گفت که اونها رو تحریک کرد .. إن تنکرونی فأنا ابن الحسنِ .. دورش کردن .. کار به جایی رسید که صداش بلند شد یا عماه ..
خودشُ مثلِ بازِ شکاری رسوند به اون کسی که بالاسرِ قاسم بود .. ضربه ای به سرِ قاسم زده بود که کار رو تموم کنه .. سیدالشهدا خودش رو رسوند اون ملعون رو به درک واصل کرد .. گرد و غبار اسب ها که نشست راوی میگه وقتی غبار کنار رفت فإذا أنا بالحسين قائم على رأس الغلام بالاسرِ این آقازاده وایساد والغلام يفحص برجليه .. این آقازاده پا به زمین میکشید ..
اینجا نمیدونم با چه صحنه ای مواجه شد ولی فرمود : عز والله على عمك أن تدعوه فلا يجيبك أو يجيبك ثم لا ينفعك صوت .. به خدا سخته برا عموت این صحنه رو ببینه .. قاسم رو در آغوش کشید .. باز دوباره سینه رو سینه چسباند نمیدونم سیدالشهدا خم شده بود یا قاسم قد کشیده بود .. سینه ش رو سینه چسباند پاهایِ قاسم رو زمین بود .. لایوم کیومک یا اباعبدالله .. قربون سینه سنگینت بریم .. اون لحظه ای که والشمر جالس علی صدرک ..
.
اگر دیدید جایی داره
غیبت کسی میشه ساکت نباشید،
از اون کسی که غیبتش میشه دفاع کنید!
حتی اینکه مثلا بگید:
"نه اینطور نیست من که ازش فلان کار رو ندیدم.."
روضه و توسل به ابن الکریم حضرت عبدالله ابن الحسن علیه السلام اجرا شده شب پنجم محرم به نفس حاج مهدی سلحشور
"اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ"
عاشق که باشی وضع من را تازه می فهمی
اینگونه سرگردان شدن را تازه می فهمی
پروانه را از نیمه شب زیرِنظر داری
وقتی سحر شد، سوختن را تازه می فهمی
وقتی گناهانِ تو را با گریه می بخشند
آن لحظه لطفِ پنج تن را تازه می فهمی
*همه ی امیدم اینه که گریه کنِ حسین هستم، همه پشتوانه ی من اینه چند سفر اربعین کربلا رفتن، همه امیدم اینه شب های جمعه ای کربلا بودم، وقتی زائر حرکت میکنه میرسه به حرمِ ابی عبدالله، میان ملائک به استقبالش، میگن: مثل روزی که از مادر متولد شدی پاک شدی، عملت رو از سر بگیر، وقتی هم که زائر بر میگرده بدرقه اش میکنن، میان تا خونه اش... زائر ابی عبدالله وقتی مریض بشه میان تو هیئت بجاش گریه میکنن، میگن: اگر این بیمار نبود الان تویِ هیئت بود، وقتی هم که از دنیا میره همه میان تویِ تشییع جنازه اش، نوکرِ حسینِ، باید با عظمت تشییعِ جنازه بشه، آقاش تشییع نشد بسه، نوکرای حسین باید خوب تشییع جنازه بشن...*
زهرا برای روضه ها ما را سوا کرده است
ماه مُحرم حرف من را تازه می فهمی
شور حسین از شَرِّ معصیت خلاصت کرد
پس قدر این سینه زدن را تازه می فهمی
محشر لباس مشکی ات وقتی شفیع ات شد
خاصیّتِ این پیرُهن را تازه می فهمی
*شبِ پنجمِ محرم، راهی نشونت بدم کسی نباشه چشمش گریون نشه، کسی نباشه برا ابی عبدالله اشک نریزه، یه راهش اینه، همین الان نیت کن، از اینجا که رفتی یتیمی که دیدی دستِ نوازش به سرش بکشی، دل رو آماده میکنه، زنگار از دل میکنه، چشمارو بهاری میکنه، امشب هم که شبِ یتیم نوازیِ، بریم دَرِ خونه ی امام حسنِ مجتبی، دَرِ خونه ی یتیمِ حسن، دست نوازش به سَرِ این یتیم بکشیم...*
در کفن و دفن یک مسلمان، خوب دقت کن
فرق حصیری با کفن را تازه می فهمی
گفتم "مُرَمَّل بِالدِّما"دادِ تو در آمد
چون بعد از آن وضع بدن را تازه می فهمی
آنجا که در تشخیصِ او زینب به مشکل خورد
تاثیرِ سُم ها روی تن را تازه می فهمی
یک مشت نامحرم که وقتی دوره ات کردند
انگار حال چند زن را تازه می فهمی
#شاعر بردیا محمدی
* از کجا شروع کنم، روضۀ امشب روضۀ سختیِ، گره خورده روضۀ امشب به گودالِ قتلگاه، ان شاءالله یه شب کنارِ گودالِ قتلگاه باشیم، اونجا روضه بخونیم...
اربابِ من و تو از جنگیدن خسته شد" فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَةً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَال" خسته شد آقا"فَبَیْنَا هُوَ وَاقِفٌ " همین که ایستاده"إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَى جَبْهَتِه" سنگی به پیشانیِ ابی عبدالله خورد"فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِیَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ"این پیراهن عربی رو بالا زد، خونِ پیشانی رو پاک کنه"فَأَتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلَى قَلْبِه" یه تیر سه شعبه به قلبِ مبارک خورد... حضرت فرمود:"بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّه"...
اگه بخوام روضه امشب بخونم باید از اینجا شروع کنم...*
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سیدالشهدا بر جدال طاقت داشت
هوا زجور مخالف چو قیر گون گردید
عزیز فاطمه از اسب … سرنگون گردید
بلندمرتبه شاهی ز صدرِ زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
*هر کاری کرد ابی عبدالله تیر رو از جلو در بیاره نشد"ثُمَّ أَخَذَ السَّهْمَ فَأَخْرَجَهُ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِهِ فَانْبَعَثَ الدَّمُ کَأَنَّهُ مِیزَابٌ" حالا این منظره رو زینب داره نگاه میکنه، هیچ خواهر شهیدی جان دادنِ برادر شهیدش رو ندیده، دست یتیمِ امام حسن هم تویِ دستِ زینبِ، بچه هنوز به سنِ بلوغ نرسیده، تا این منظره رو دید، دوید وسطِ میدان، ابی عبدالله تویِ اون حالت همه توانش رو جمع کرد، فریاد زد؟ نه، همه توانش رو جمع کرد، گفت: زینب! بچه رو نگه دار...*
حسرتی ماند بر دل پدرم
بین کوچه نشد سپر بشوم
کار نیمه تمام او باید ختم
با دست این پسر بشود
ایستادیم غرقِ دلشوره
من و عمه به سمت یک گودال
چقدر ازدحامِ شمشیر است
عمه گه گاه میرود از حال
همه رفته اند و مانده ام تنها
ماندم اینجا اسیرِ غصه و غم
همه ی مردها شهید شدن
همه حتی علیِ اصغر هم
وقت تنگ است زودتر باید
نزد بابام رو سفید شوم
بروم در پناهِ آغوشش
پیشِ پایِ عمو شهید شوم
آی اهلِ سقیفه گوش کنید
پسرِ فاتحِ جمل آمد
مثل قاسم به کامِ من هم مرگ
سهل و شیرین تراز عسل آمد
آمدم تا که جان دهم پیشت
ای پناهی که بی پناه شدی
چه کسی گفته است تنهایی
من نمردم که بی سپاه شدی
به تلافیِ کوچه آمدم
که برایت عمو سپر بشوم
تا نبینم به خاک افتادی
نکند باز بی پدر بشوم
*رسید کنارِ بدنِ ابی عبدالله، تا رسید، دید حرمله شمشیر رو بالا برده، میخواد بر بدنِ ابی عبدالله فرود بیاره، صدا زد:" یابن خبیثه!" میخوای عمویِ من رو بِکُشی؟ دستش رو جلو آوُرد، نانجیب شمشیر رو فرو آوُرد...*
دستم افتاد آخ افتادم
یادِ دستِ شکسته ی زهرا
من کنار توام اما آن روز
مادرت بود بی کس و تنها
بارش سنگ بر سرت ای وای
خواهری در برابرت ای وای
ضجه و آهِ مادرت ای وای
خنجرِ کُند و حنجرت ای وای
*چیزی نگذشت، ای کاش کسی بود جلویِ چشم زینب رو بگیره، یه وقت نگاه کنه...*
سری به نیزه بلند است در برابرِ زینب
خدا کند که نباشد سَرِ برادرِ زینب
*صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا مَظلوم یَا أَبَاعَبْدِ اللَّه .. به نیابت ازهمه ی شهدامون با همۀ وجودت ناله بزن، بگو: یاحسین!...
.
تباه بودناونجاسٺڪههروقت
ڪارمونگیرافتاد...
نشستیمسرِ سجاده..
گفتیمالهیالعفو . . !
بعدشمزدیمزیرشیادمونرفٺ!
روضه و توسل به حضرت قاسم ابن الحسن علیه السلام اجرا شده #شب_ششم ماه محرم
به نفس حاج محمود کریمی
من بمیرم خاکی شده سر تا پات
میچکه خون از رو تَرَکِ لبهات
دل بریدی رفتی دیدن بابات
قد کشیدی قربون قدِ رعنات
چشات و وا کن من و نگاه کن
آخرین بار من و صدا کن
از چشمِ خواهرم میپوشونمت
دست برادرم میرسونمت
از اینجا تا حرم میکِشونمت
کنار اکبرم میخوابونمت
*قربونِ بدنِ له شده ات، عزیزِ برادرم!...*
خونِ پیشونیت داغِ مثلِ خورشید
خونِ تو رو شمشیرِ همه پاشید
دور سر نیزه کاکلِ تو پیچید
کُلِ لشکر با ناله ی تو خندید
صدای خنده دلم و کنده
عضو عضوت به مویی بنده
چی به سرت اومد آهوی حرم
خجالتم دادی از برادرم
دیگه حالا شدی عینِ مادرم
دوباره برگشتی پیشِ اکبرم
*مادرم هم کبود شد، قربونِ استخونهای شکسته ات عزیزم...*
تیکه تیکه از پیروهنت افتاد
چند تا مروارید از دهنت افتاد
زیر پای لشکر بدنت افتاد
رد پای مرکب رو تنت افتاد
به خون نشسته چشایِ بسته
استخونات همه شکسته
کبوترم وقت پر کشیدنه
تو خیمه ها نجمه ناله میزنه
حسن داره با من گریه میکنه
حالِ عمو عباس بدتر از منه
*قاسمم! عمو عباست داره دق میکنه، پاشو...الان کسی مصدوم شده باشه بهش میگن: حرکت نکنی، شاید شکستگی باشه معلوم نباشه، اما زخم معلومه... این بچه وقتی عمو اومد کمکش کنه، لشکر فرار کرد، همه از روش رد شدن، یه حرفایی میخوام بزنم خاصِ مُحرمِ، اما امشب میزنم، یه چیزی مثل خمیر اگه بکوبیش، کشیده ترمیشه، این بچه سیزده سالش بود، عمو اومد هرجاش رو دست بزنه، ناله اش بلند شد، آخ پهلوم...شکستگی معلوم نمیکنه، آخرِ سر که میخواست عمو خیمه ببرش، همه دیدن حسین سینه به سینه ی قاسم چسباند بلندش کرد، اما پایِ قاسم رویِ زمین کشیده میشد، بچه قد کشیده...یا امام حسن! ما گریه کن های قاسمیم، سفارشِ مارو دَرِ خونه ی خدا بکن...
.
کشوری که اسطوره نداشته باشه
زود سقوط میکنه!
خداروشکر که #حاج_قاسم
و سربازانش
در تاریخ ما هستن ..
#الهی_شکرت
.