گر بنا نیست که نوبت به گدایان برسد
چه نیازیست که دگر این همه مهمان برسد
چند روز است که من پشت درم رحم کنید
یک نفر نیست به داد منِ گریان برسد
گاه گاهی به خودم گریهکنان میگویم
کار و بار تو بنا نیست به سامان برسد
آنکه یک شهر درِ خانه به رویش بستند
بهتر آن است که با حال پریشان برسد
دامن لطف شما قسمت هر کس نشود
کاش این دست بر آن گوشهی دامان برسد
من برای همهی شهر حرم میگیرم
بِگذارید که پایم به خراسان برسد
دوست دارم دَم آخر که شهادت خواندم
قبل رفتن به لبم ذکر رضاجان برسد
یاد آقای خراسان دو سه خط روضه بخوان
و ثوابی هم اگر هست به ریّان برسان
ریّان ابن شبیب جدّ ما رو غریب گیر آوردن
ریّان بن شبیب آب و واسه حبیب دیر آوردن
تو شیب گودال
سرازیر شد حسین پیر شد حسین پیر شد
آخ ته گودال
زمینگیر شد حسین پیر شد حسین پیر شد
خواهرت رفت ولی موقع رفتن میگفت
یک نفر کاش به دادِ تن عریان برسد
خانه را برای فرزندان، امن ، جالب و دوستانه درست کنید
فضای خانه باید بهگونهای باشد که مجبور نباشید مرتب تذکر بدهید.
در عین حال برای او اسباب بازیهای گران قیمت تهیه نکنید تا نگران خراب شدنشان نشوید.
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
چقدر ناتوان شدی امّا ز پا نیفت
ای هشتمین عزیز عزیز خدا نیفت
میترسم آنکه دست بگیری به پهلویت
باشد به پا بیفت ولی بیهوا نیفتادی
کوچه به آلِ فاطمه خیری نداشته
دیوار را بگیر و در این کوچهها نیفتادی
دامان هیچ کس به سرت سر نمیزند
حالا که نیست خواهرِ تو، پس ز پا نیفتادی
تکّه حصیر خویش از این حجره جمع کن
امّا به یاد نیمهِ شب و بوریا نیفتادی
ای وای اگر به کرب و بلا بوریا نبود
راهی برای دفن شه کربلا نبود
بر روی خاک بود که پیچید بر خودش
آثار تشنگی، جگرش را گرفته بود
افتاد یاد جدّ غریبش که خواهرش
در بین قتلگه خبرش را گرفته بود
دیگر توانِ دیدن اهل حرم نداشت
از بس که نیزه دور و برش را گرفته بود
وقتی که شمر آمد و کارش تمام شد
خلخالِ کودکی، نظرش را گرفته بود
چشمامو میبندمو، خودمو میذارم جایِ خدا...!!
و تصور میکنم کسی داره مثل خودم، وقتی نماز میخونم با من حرف میزنه!!
بلند بلند میگم:
من که نمیتونم خودمو تحمل کنم!
توچه جوری منو تحمل میکنی؟!
خیلی صبوری!
#حضور_قلب_رو_تمرین_کنیم
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
.
روضهوتوسل به امام رضا علیه السلام
به نفس حاج مهدی رسولی
ددی اباصلت گدرم ایچری،قیدندگوردون عباموباشوما چکمشم منی دیندیرم.اباصلت دیی ساعتی منتظر اوتوم گوردوم قاپی آچیلدی آقام قاپودان خارج اولدو .گوردوم عبانی علی بن موسی الرضا چکیب باشینه، آقامی دیندیرمدم ،گوردومگوجودن یول گدیر اما نامتعادل یول گدیر،اووقارینن یول یرین آقا هردم دایانی،اوتورور،دیی آقا گلده یتیشدی قاپونو آشدوم وارد اولدو، اله حجره گچنده سسلدی ابا صلت قاپلاری باقلا گینان.من قاپولارو باقلایانا گوردوم اوحالینن حصیر خانه انی یقیشدریر آقا نی الیسیس؟ ابا صلت! جان ورررم، اباصلت جان ورن لحظه امدی ،اباصلت ایستیرم جدیمحسین تکی قورو یرده جان ورم. گوردوم آقاحالدان منقلب او لحظهرد باشیمی دولاندوردوم گوردوم بیر آقا زاده ای وارد حجره اولدو. چیخدیم قاباقونا آقاسیز، کیم سیز؟بویوردو من جواد الائمه ایم. آقا بوردا نی ایلیسیس ؟ قاپولار باقلودونجه وارد اولدیز؟ بیر منه باخدو بویوردو ابا صلت ایمانین کامل اله.بواللهی که بیر گوز ووراندا منی مدینَدَن بورا یتیریب، قاپلارودا اوزون آچوب،اله دانشاندا بیردن گوردوم گوزلرین آشدی اباصلت یوباندورما جوادمی.گوردوم آقازادهگلدی دیزلرینی وردی یره بابانی باشونوآلدو دیزینه جواد الائمه ال آتوب امام رضانی محاسینه. امام رضا زحمتینن اللرنی گتریب جواد الائمه چکیر اوزونه، عزیزیم..
"لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِالله"امام رضا آتانیریر باشی بالانی گوجاقینده ..نهگولن وار، نه هولیان وار، سلام اولا اوآقاما علینی باشینی زحمتینن یردن آلدی قوجاقینه، النی آتو بالانینن باشونا،باشونو.گویدودیزینه
گمان مدار که گفتم برو دل از تو بریدم
نفس شمرده زدم هم رمق پیاده دویدم
محاسنم به کفِ دست واشک به چشمم
گهی به خاک فتادم، گهی زجای پریدم
دو چشم خود بگشا و سؤال کنکه بگویم
ز خیمه تا سرجسمِ تو من چگونه رسیدم
نه تیغ شمر مرا میکُشد نه نیزه ی خولی
زمانه کُشت مرا لحظه ای که داغ تودیدم
.
علما فرمودهاند:
توجیه المسائل را ببندیم،
توضیح المسائل را بگشائیم...
#به_قدر_تشنگی
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
.
روضه و توسل ویژه شهادت امام رضا علیه السلام به نفس حاج محمدرضا طاهری
*گفت: بابا!...*
ناله اي بر لبم از فَرطِ تقلا مانده
*روضه خونِ شب آخر خود امام رضاست، حالا یه مروری هم به بعضی از روضه ها میکنه...*
ناله اي بر لبم از فَرطِ تقلا مانده
سوختم از عطش و چشم به دریا مانده
باز دلتنگ جوادم كه در اين شهر غريب
به دلم حسرت يك گفتن بابا مانده
*شنیدنش هم سخته، من بمیرم برا دل جوادالائمه که منظره رو دیده...گفت: *
دست و پا مي زنم از بس جگرم مي سوزد
*جگرم از فرط تشنگی نمیسوزه، جگرم برا چیز دیگه ای میسوزه ...*
دست و پا مي زنم از بس جگرم مي سوزد
به لب سوخته ام روضه ي زهرا مانده
جان به لب مي شوم و كرب و بلا مي بينم
كه لب كودكي از فرط عطش وا مانده
*دم آخرش امام رضا داره یک به یک روضه هارو مرور میکنه ..*
مادرش چشم به راه است كه آبش بدهند
واي از حرمله آنجا به تماشا مانده
شعله ورمي شوم از زهر و حرم مي بينم
كه در آتش دو سه تا دختر نو پا مانده
دختري مي دود و دامن او مي سوزد
رد يك پنجه ولی بر رخ اوجا مانده
اين طرف غارت و سيلي و نگاه بي شرم
آن طرف بر نوک نيزه سر سقا مانده
#شاعر حسن لطفی
*اباصلت میگه: طبق دستور آقام جلو در ایستاده بودم، منتظر بودم، حضرت فرموده بو اباصلت! اگه دیدی موقع برگشت عبای خودم رو روی سر انداختم، بدون اینا به مقصودشون رسیدن، کار از کار گذشته...
میگه: دل تو دلم نبود، نکنه بلایی سر آقام بیارن...دَرِ کاخ باز شد دیدم امام رضا عبارو روی سر انداخته...
این زهر خیلی زهر بدی بود، به امام حسنم زهر دادن، اما چهل روز در بستر بود، اما این زهر سریع امام رضا رو از پا انداخت، چه زهری بود این نانجیب به امام رضا داد ؟!
اباصلت میگه: یه ذره راه تا خونه رو دیدم پنجاه مرتبه هی نشست روزمین، گاهی دست روجگرش میذاشت، میگفت: آخ پسرم! گاهی وقتا که تعادل از دست میداد میخورد رو زمین میگفت :آخ مادرم ....
میگه تا رسیدن تو حجره فرمود: همه درهارو ببند کسی به دیدنم نیاد، فرش این حجره رو همجمع کن...
گفتم: آقا! درهارو میبندمچشم، اما چرا فرش روجمعکنم؟! حضرت فرمود: لحظات آخر عُمرِ منه، میخوام مثل جد غریبم رو خاکا جون بدم...
میگه: مثل شخص مار گزیده به خودش می پیچید امام رضا، اما میدونستم منتظره، چشم به راهه، یه مرتبه دیدم یه آقا زاده ای وارد حجره شد، شال عزا گردن انداخته، صورت مثل ماه میدرخشه، حواسم پرت بود سؤال کردم، گفتم: شما کی هستید؟ من همه درهای حجره رو بسته بودم، فرمود: اباصلت! خدایی که یه لحظه از مدینه من رو به توس بیاره، قادر نیست از در بسته وارد کنه!؟
فهمیدم جوادالائمه است، عذر خواهی کردم، گفتم: آقاجان! تشریف بیارید باباتون خیلی وقته منتظرتونه...
امام رضا تو این چند روزی هم که حضرت تو بستر بودن، نوشتن: آقایی که بدون غلامهاش سر سفره نمی نشست، غذارو حتما باید با غلامها میخورد، این روزا هرچی آقارو گفتن: سر سفره تشریف نمیارید؟ میفرمود: غلام ها بخورند، نوش جانشون، من توان ندارم بشینم...
این امام رضا با این حال، اباصلت میگه: تعجب کردم، همۀ وجودش رو امام رضا جمع کرد تا جوادالائمه از در اومد، دیدم این چند قدم رو بلند شد، با پاهای خودش راه رفت، دست گردن جوادش انداخت، رو زمین افتاد...
درستش هم همینه، آدم وقتی جَوُونش رومیبینه جون میگیره، اما نمیدونمچرا یه جَوُون توکربلا، وقتی باباش دیدش جون از پاهاش رفت...
از اسب پیاده شد چند قدم رو راه بره، یه وقت دیدن وسط میدان ابی عبدالله خورد زمین، دیگه پاهاش طاقت نداره، ای حسین...*
.