#شهیدانه ♥️↓
گفتم: با فرماندهتان کار دارم. گفت: الان ساعت ۱۱ است، ملاقاتی قبول نمی کند.
رفتم پشت در اتاقش در زدم، گفت: کیه گفتم: مصطفی من هستم.
گفت: بیا تو...سرش را از سجده بلند کرد، چشماش سرخ و خیس اشک بود و رنگش پریده بود. نگران شدم. گفتم: چی شده مصطفی؟ کسی طوریش شده؟
دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین. زُل زد به مهرش. دانههای تسبیحو یکییکی از لای انگشتاش رد می کرد...
گفت: ساعت ۱۱ تا ۱۲ هر روز را فقط برای خدا گذاشتم. بر می گردم کارهامو نگاه میکنم. از خودم میپرسم کارهایی که کردم، برای خدا بود یا برای دل خودم...؟
سرباز روح الله
#شهیدمصطفیردانیپور
═🍃🕊🍃═════
🌹 @Ardabil_tanhamasir
#شهیدانه ♥️↓
در فتح المبین مجروح و به یک بیمارستان در تهران منتقل شد.
روزی که می خواست مرخص شود و به جبهه بازگردد، هیچ پولی نداشت!
هیچ آشنایی در تهران پیدا نکرد بجز امام زمان عج الله
روز جمعه بود. به آقا متوسل شد...
جمعیت برای ملاقات با جانبازان و مجروحین از نمازجمعه به بیمارستان آمده بودند.
یک سید روحانی از لابه لای جمعیت خودش را به مصطفی رساند و یک کتاب دعا به او هدیه داد و گفت: این شما را تا جبهه می رساند و بلافاصله رفت!
مصطفی هرچه تلاش کرد نتوانست آن سید را ببیند. وقتی مردم رفتند، کتاب دعا را باز کرد. چند اسکناس نو داخل آن بود.
وقتی به جبهه رسید، پول ها هم تمام شده بود!
-فرزند روح الله
#شهیدمصطفیردانیپور
═🍃🕊🍃════
🌷@Ardabil_tanhamasir