eitaa logo
اَرِنی
5.2هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
120 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰¹.¹⁰.⁹ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } - اَرِنی؟! + یعنی چی؟ - "ببینمت!" + لن ترانی! - یعنی چی؟ + هرگز نخواهی دید... . 🌚ارتباط با ادمین: @fadayymahdyy 🌚تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
من قصاصت میکنم، زیرا خدا گفته بگیر طبق قرآن چشم جای چشم و لب را جای لب
بی تو هرروز مرا ماهی و هرشب سالی ست شب چُنین . روز چُنان . آه چه مشکل حالی ست
میان هرم آغوشت مرا محصور کن یک شب که این زندان شدن ارزد به صدها سال آزادی
گفتم فراق را به صبوری دوا کنم صبرم زیاد نیست، چرا ادعا کنم؟
با یک نگاهت ناگزیر صد بـار مومن میـشوم هر چند کافر خـوانده اند در شـهر بی دل ھا مرا
من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها گل فروش ای کاش با آنها مرا هم می فروخت @
مَرا بی همدمی مهرلب و بند زبان گشته وگرنه ناله ها چون نی گِرِه در آستین دارم - صائب‌ تبریزی
عهد کردی که: نسوزی به غم خویش مرا هیچ غم نیست، تو می‌سوز، که من میسازم - اوحدی
خون می‌رود نهفتهِ از این زخم اندرون ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد - هوشنگ ابتهاج
احوالِ من مپرس که با صدهزار درد می بایدم به دردِ دلِ دیگران رسید - صائب تبریزی
مُردن فقط به‌رفتنِ روحَت ز جسم نیست قلبت اگر شکست، خدا رحمتت کند - محمدامین عبادی
بی‌جهت نیست که هر لحظه دلم می‌شکند کاسهٔ صبر من انگار که جنسش چینی است
بخوان از چشم‌های لالِ من امروز شعرم را که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی‌ماند
وقت شادی تند و در غم کُند حرکت می‌کند مردم آزاری مرامِ ساعتِ دیواری است
"برق چشمانت" مرا ميگيرد و ول ميكند يا به من رحمي بكن يا اقتصادي فكر كن
حیرانم و وحشتزده در عشق تو، انگار ســـربازِ لهســتان وســط ارتش نازی @
من گلی پژمرده بودم در کنار غنچه ها گل‌فروش ای کاش با آنها مرا هم می‌فروخت
مرا به محکمه‌ی عقل می‌بری ، اما هنوز دردلِ ما حکمِ عشق معتبر است
کافری یا قاتلی یا از وجودم خسته ای؟! روسری با رنگ قرمز تازه کج هم بسته ای؟!
تا نگاهم بکنی از هیجان خواهم مرد آنکه با چشم خود آدم بکشد قاتل نیست ! @nabestaan
یک سر موی تو می‌ارزد به زلف عالمی مصرعی کوتاه گاهی بهتر است از صد سخن
و چه احساس نجیبی‌ست که با دیدن تو طلبِ عشق زِ بیگانه ندارم هرگز
جانان سری به دلشدگانش نمی‌زند جان بر لب است عاشق چشم انتظار را
ای عشق ! سر بزن به دل سنگ من که گاه  روید ز سنگ‌فرش خیابان جوانه‌ای
از آمدنت گیجم و شاد و متحیّر تو فرض بکن برف ببارد عسلویه
حضرت جاذبه، مجذوب حیایت شده‌ام تو چه کردی که چنین محو وقارت شده ام
اگر دستـم به ناحق رفته در زلـف تو، معـذورم برای دست های تنــــگ، ایمـــانی نمی ماند!
دستی‌به‌سینه‌ی منِ شوریده‌سر گذار بنگرچه آتشی زتو برپاست در دلم
عشق یعنی در میان غصه‌های زندگی یک نفر باشد که آرامت کند
دستِ سردت را رها کردم، تو عاشق نیستی تکیه کردن روی دیواری که میلرزد، خطاست