eitaa logo
اَرِنی
5.2هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
112 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰¹.¹⁰.⁹ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } - اَرِنی؟! + یعنی چی؟ - "ببینمت!" + لن ترانی! - یعنی چی؟ + هرگز نخواهی دید... . 🌚ارتباط با ادمین: @fadayymahdyy 🌚تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
الهـي! أنـت تعرف التدفـق ، آميـن :) ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @Arenyy
رنج و حرمان و الم ؛ محنت و هجران و ستم عشق نخلی‌ست کزین گونه ثمرها دارد
قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین می‌ترسم از آن که بانگ آید روزی کای بی‌خبران! راه نه آنست و نه این
«می‌خواهم چشم‌ هایم را ببندم و در حالتی که باد بالای سرم آواز می‌خواند به خواب بروم. پاییز برگ‌ های زرد خود را به من هدیه دهد ومن غمگینی خودرا به‌او.» - نیما یوشیج
بسیار دقیق می زند بر آدم بدجور عمیق می زند بر آدم با چسب نمی توان مداوایش کرد زخمی که رفیق می زند بر آدم
بی تو شب بود و جهان بی‌گُل رویت برهوت آمدی، صبح‌ شد از چشم جهان خواب پرید @nabestaan
بر در و دیوار مسجد می‌نویسم عاقبت هیچکس مثل نگار من؛پرستیدن نداشت
چقدر حافظ یلدانشین ورق بخورد تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای
حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی "دیریست که دلدار پیامی نفرستاد"
وزیرِ چشم تو را واجب‌ است‌ استیضاح که‌ مجلسِ‌ دلِ‌ ما جای فتنەگرها نیست
‌ دست و پا گم کرده ی شوق تماشای توام
آنچه پنهان در میانِ سینه باشد عشق نیست عاشقان با رسم رسوایی به میدان می‌روند
کافرم در عشق امّا ای سیَه گیسو بدان مستیِ چشمت مرا روزی مسلمان میکند
رو بر کدام قبله به چشم تو می رسم؟ چیزی بگو پیامبر بی کتاب من
من مثل تهرانم! هوایم دود دارد اما تو بارانی! حضورت سود دارد
از پریشانیِ ما یاد کجا خواهد کرد؟ دل که بر کوچهٔ آن زلفِ پریشان زد و رفت
  بس که زیبایی  به تو قوها حسادت می‌کنند خط نکش بر چشمت آهوها حسادت می‌کنند چ
قصد رفتن مکن ای دوست که با رفتن تو دل ز ما می‌رود و نیمه‌ی جان می‌ماند
گر ندادت ره به گلشن باغبان، ای دل! منال بهرِ ما حسرت‌نصیبان، رخنه‌ی دیوار هست!
ای که رویت چو گل و زلف تو چون شمشادست جانم آن لحظه که غمگین تو باشم شادست
درد اگر دردِ تو باشد چه خیالیست که من دلخوشِ داشتن خوبترین دردسرم
محو چشمان تو بودم که به دام افتادم
زلف آشفته ات از حال من آشفته تر است ای که در مردم چشمت شب یلدا داری @nabestaan
در راه عشق، تکیه به تدبیر عقل خویش با چتر زیر سایه‌ی بهمن نشستن است
او به قلبم خنجر خود را فرو می کرد و من مضطرب بودم مبادا دست او زخمی شود
عشق حراج می کنی ، قلب اجاره می دهی نرخ خریدنت مرا خانه به دوش می کند
خورشید هم آیینه به دست آمده امروز تا آینه دار مه سیمای تو باشد
محشرتر از آن‌ است‌که در وصف بگنجد صبحی‌که طلوعش رخِ بی‌تای‌ تو باشد
روان چون چشمه بودم، جذبه‌ات خشکاند و چوبم کرد بنازم آن نگاهت را که درجا ميخ‌کوبم کرد
‌ بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق همیشه رفتن و رفتن، ز آمدن چه خبر؟