اينگونه نباش كه در ظاهر با خدا دوستى كنى و در پنهانى دشمنى!
✍🏻امامجواد(ع)▪️بحارالانوار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا احوالِ بشر را به نیکوترین حالها
تغییر ده و دلِ آدمی را به خوشترین
حوادث شاد کن و درختِ یقین را
در قلب ما بکار💛🌱
✍🏻کتابمناجات
مطالعات نشون داده که دلیل بدخط بودن اینه که مغز شخص سریعتر از دستش پردازش میکنه
خدا رو شکر این یه مشکلم هم حل شد..
+بخند😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-یک عدد پاندای شیطووون-😈😂
نمونه ای از کار های کودکان..🤣✋🏻
+بخند😁
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
مقدمه داستانی از جنس بازگشت... داستانی از جنس پروانه شدن... داستانی از جنس هوا شدن... مجموعه کتاب ها
#قسمت_دوم
هیچی. لابد اول با دست محکم به پاهای آرتروز دار همیشه دردناکش می کوبید
و بعد می گفت:((یاحضرت زهرا.همین دیروز صبح این بچه اینجا بود.
برام با اون آبمیوه پلاستیکی آب پرتقال گرفت و توش شیکر ریخت که بشه خوردش.
بعدم یه چندتا ده هزار تومنی چپوند زیر پتوم ورفت. تف به این دنیا تف به این روزگار.))
شاید هم خجالت می کشید که خودش خیلی بیشتر از نوهء هجده ساله اش عمر کرده و هنوز عزائیل سراغش نیامده.
بیچاره ننه.تنها کسی که ازش طلبکار نبودم همین زن بود.
خوب شد موقع خداحافظی دوتا بوس روی لپ های چروک خورده اش گذاشتم تا حداقال دم آخری از کیانا یک چیز خوبی هم توی خاطرش مانده باشه.
تا سر کوچه رفتم و حسابی زیر باران نم نم خیس شدم.
به درک. حالا فوقش دم مردن سرما هم می خوردم چه ایرادی داشت؟هرچه دردناک تر بهتر!
با رسیدن اولین اتوبوس سوار و خوشحال شدم که جای خالی برای نشستن داشت البته این خط همیشه همینطور بود فقط یک عده بیکار مثل من مسافرش بودند. نشستم و لم دادم روی صندلی نه چندان راحت و خشک و خنکش. یقهء کاپشن پادی ام را بالاتر دادم و دست به سینه نشستم.
به بغل دستم نگاه کوتاهی انداختم. دختر چادری نشسته بود.
حتما دانشجو بود که کلی وسیله دور و اطرافش به چشم می خورد.
به برگه های سفیدی که از لای کلاسورش زده بود بیرون نگاه کردم.
قبل از خودکشی باید وصیتنامه هم می نوشتم؟
مال و اموالی که نبود ولی می شد بخواهم رد خونم را بگیرند تا به دامون لعنتی هرزه برسند.
خیلی وقت نداشتم. ناخودآگاه گفتم:
_یکی از برگه های سفیدت رو بهم قرض میدی؟ می خوام وصیت نامه بنویسم.
لبخند زد. خوشگل بود! جلوی روسری اش سایه انداخته بود روی زیبایی چشم و ابرو های کشیده اش. فکر می کردم تعجب می کند و مخالفت، اما برگه ای بیرون کشید و گفت:
_چه کار خوبی. منم هر سال یه جدیدش رو مینویسم. آخه میگن خوبه. مسلمون باید وصیت نامه داشته باشه دیگه. وایسا یه خودکارم بهت بدم، بفرمایید.
تعجب کردم. با دست هایی که از سرما بی حس شده بود خودکار را گرفتم و حتی تشکر نکردم. موبایلش زنگ خورد. شروع کرد به صحبت. مشخص بود به قول ننه سوری دختر استخوان دار و با اصالتی است! پرو شدم و گفتم:
_ببخشید. یه زیر دستی هم بهم میدی؟
اینجوری نمیتونم بنویسم خراب میشه.
_یه لحظه گوشی. ببخشید تو اون نایلون جلوی مات یه کتاب بردار عزیزم.
_مرسی
اول مارک کتاب فروشی های روی مشماها را بررسی کردم و بعد یکی را شانسکی کشیدم بیرون.
چقدر هم که کتاب خریده بود. دل خوش سیری چند؟ نیشخند زدم و شانه بالا انداختم. حوصله مقایسه کردن هم نداشتم.
نمی دانستم از چه چیزی و ازکجا بنویسم. کاش برادری داشتم که غیرتی می شد و انتقامم را از دامون عوضی می گرفت که حالا مجبور نمی شدم دوباره صورت کثیفش را ببینم.
گریه ام گرفت. اصلا برای چه کسی می نوشتم؟
🧡ادامه دارد...
🔴کپی"ممنوع"
#فور
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ" @Aroundlove
🍃❤️شب بخیر صاحب زمانم❤️🍃
نماز صبحت قضا نشه !
شبت مهدوی رفیق
صلوات برای ظهور یادت نره..
#اللهم_صلی_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
#صلی_الله_علیڪ_یاصاحب_الزمان
الله من😍✋🏻
-❤️
...فان مع العسر یسری ...
بعد از هر سختی آسونیه !😉🍃
گفتن نمیشه..
گفت میرم پیش یه نفری به اون میگم !
[رفت و گفت و شد]
صاحب الزمان من❤️
#امامنا
با نزدیک شدن عید نوروز لطفا توجه داشتهباشید که
🔴همانطور با آجیل دیگران رفتار کنید ، که دوست دارید با آجیل شما رفتار کنند.!(:🙄😂
+بخند😁