eitaa logo
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
74 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
612 ویدیو
27 فایل
"به نام او . . .❤ " کپی تمامی محتوای کانال با ذکر صلوات برای ظهور امام زمان(عج)... ترک کانال=۱۰صلوات لینک کانال: https://eitaa.com/Aroundlove ارتباط با ما: @karbala_k لینک ناشناسمون: https://harfeto.timefriend.net/17087254028781 اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
《بسم رب الزهرا .س.》 ✅[قسمت اول] منبع:کتابِ"شــشــمــیــن پــســرم" تسبیح به دست حیران و سرگردان از این صحن به آن صحن میدوید،دلشوره عجیبی داشت اما از آن طرف قلبش میگفت نگران مباش فاطمه پیدا میشود،ناگهان همان طور که از این و آن پرس و جو میکرد نگاه نگرانش به گنبدو گلدسته افتاد،در دلش با امامش نذر میکرد تا فاطمه را پیدا کند که صدای بلندووحشت ناکی آمد مردم همه مانند مورو ملخ از این طرف به آن طرف می دویدند از یک نفر پرسید:چه اتفاقی افتاده؟! خانم با گریه جوابش داد:از خدا بی خبرا حرم رو بمب گذاری کردن مرضیه با دودستش کوبید به صورتش صدای یا امام رضا(ع) یش بلند شد،حال باید چه میکرد ؟! اگر فاطمه هم مانند بقیه زخمی شده بود چه؟ اگر دختر نازنینش را نمیدید؟معلوم نبود فاطمه زنده است یا شهید شده... همان طور که وحشت زده گوشه ایی نشسته بود دستی آرام شانه اش را لمس کرد؛مرضیه سریع برگشت اما دید یکی از خادم های حرم است. خادم گفت:(خانم چرا اینجا نشستین بلند شین اینجا که جای نشستن نیست مگه نمیبینین همه چی نابود شده)؟!! مرضیه انگار یهو همه چیز یادش آمده باشد با گریه به آن خادم گفت:بچم،بچم،فاطمه ام ،دخترم،فاطمه ی من نیست. خادم با ناراحتی رو به مرضیه گفت:نگران نباشین بیاین بریم پیش فاطمه تون مرضیه سریع از جایش بلند شدو پشت سر آن خادم به راه افتاد از حرم بیرون آمدندو از کوچه ایی گذشتند ، مرضیه تا خواست حرفی به زبان بیاورد کسی با دستمال سفید او را بیهوش کرد... ادامه دارد... کپی ممنوع🚫 https://eitaa.com/Aroundlove
《بسم رب الزهرا .س.》 ✅[قسمت دوم] منبع:کتابِ"شــشــمــیــن پــســرم" □□□ مرضیه آرام چشم هایش را باز کرد،کسی روبرویش نشسته بود؛ چشم هایش را کمی بازو بسته کرد تا بتواند  بهتر ببیند مردی انجا بود لبخندی زدو گفت:بَه مرضیه خانم، خوبین ؟دخترتون خوبه؟ راستی ،سوغاتی به من دادن که بایدتحویلتون بدم و نایلونی را پرت کرد روی میز،مرضیه نگاهی به مرد انداخت و با دستانی لرزان نایلون را برداشت، با شک و تردید، پارچه ایی کوچک گل گلی را بیرون آورد و  با چشم هایی که از حدقه بیرون زده بود رو به مرد کرد و گفت:این..اینکه روسریه...روسریه دخترمه...دست..دست شما چیکار میکنه؟! اصلا... اما انگار اشک های مرضیه از کلامش،بیشتر عجله داشتند و نگذاشتندتا مرضیه حرفش را، به پایان برساند و چشم هایش مانند بارانی که چند سال بود نباریده بود و میخواست حالا جبران کند می بارید. ناگهان آن مرد از جایش بلند شد به سمت در آهنی رفت نزدیک در که شد برگشت و رو به مرضیه گفت:خانم رضایی،یه برگه و یه خودکار روی صندلی مقابلت هست،باید همه چیز رو در مورد همسرت بنویسی... این را گفت و رفت. مرضیه حالا حساب کار دستش آمده بود،فهمید که خودش وسیله رسیدن به همسرش است. در ذهنش با خودش حرف می زد و میگفت: اگر همه چیز را بنویسد،اگر همه چیز را بگوید،اگر بگوید شوهرش کیست نه نه نمیتوانست،اوقول داده بود اگر جانش را هم بگیرند لب تر نکند نگاهش را چرخاند به طرف روسری فاطمه،چشم های آبی اش دوباره باران گرفت اما هنوز مطمئن نبود که فاطمه پیش این بی صفت هاست. ادامه دارد... کپی ممنوع🚫 https://eitaa.com/Aroundlove
《بسم رب الزهرا .س.》 ✅[قسمت سوم] منبع:کتابِ"شــشــمــیــن پــســرم" □□□ مرضیه لبخند زدو گفت عمود ۴۰۱،محمد هم با تبسم  دستش را گذاشت روی سینه و زیر لب زمزمه می کرد: السلام علیک یااباعبدلله، الحمدلله که شهید نشدم و گنبدت رو دیدم ناگهان گوشی محمد به صدا در آمد. جواب داد: _الو سلام علیکم _جانم _کجائید _چشم چشم _انشاءالله _بله،یاعلی +محمد کی بود؟ _مرضیه جان من باید برم،ببخشید که نمیتونم باهات بیام حرم سید الشهدا،اما شما و فاطمه باهم برین،اگه تونستم میام پیشتون اگرم نشد خودتون برگردین ایران با اتوبوس برین مشهد محمد فاطمه را بغل کرد،گونه اش رابوسید و با دخترک اش خداحافظی کرد روبه مرضیه گفت: مراقب خودتون باشین خدا نگهدار مرضیه بدون اینکه گله یا ناراحتی داشته باشد آرام لبخندی زدو گفت: فی امان الله □□□ در اتاق،باز شد همان خانم بود همان خانمی که مرضیه را به اینجا کشانده بود و او را بیهوش آورده بود. آرام قدم برداشت و پرونده ایی را گذاشت روی میز،کاغذی که روی صندلی بود را برداشت و گفت: میدونستم چیزی نمینویسی،اما بالاخره که میخوای بدونی دخترت کجاست مگه نه؟ پس مجبوری بنویسی مرضیه بلند شدو ایستاد،دستهایش را محکم کوبید روی میز وخیره شد،به آن زن و گفت:فکر نکنید میتونین من و بخاطر دخترم تهدید کنید،همون خدایی که تا الان مواظب مون بوده حواسش بهمون هست. _ببین با زبون خوش اگه همه چیز رو در مورد محمد رضایی نوشتی که هیچ ، اگر ننوشتی مجبوریم با یه راه دیگه ایی به حرف بیاریمت. + خانم محترم این یه چیز از من یادت باشه؛من به امامم ، به رهبرم ، به پیشوای دینم ، قول دادم ، هیچ حرفی در هیچ موردی نزنم حتی، به قیمت از دست دادن عزیز ترینم! آن زن با عصبانیت از جایش بلند شد،دست مرضیه را گرفت وکشید به سمت در،در را با لگد باز کردو مرضیه را همراه خودش برد،در یک اتاق دیگر را باز کرد و مرضیه را به سمت زمین پرت کرد. ادامه دارد... کپی ممنوع🚫 https://eitaa.com/Aroundlove
《بسم رب الزهرا .س.》 ✅[قسمت آخر] منبع:کتابِ"شــشــمــیــن پــســرم" رفت به سمت یک در دیگر که به یک انباری باز می شد،باز با لگد کار خودش را راحت کرد و در را با پا هل داد،صدای جیغ کودکانه ایی با صدای گلوله مخلوط شد. این صدا برای مرضیه حکم تمام شدن،حکم از دست دادن و حکم رفتن را داشت. مرضیه بلند شد و آرام آرام به آن انباری نزدیک شد فقط میخواست آن چیزی را که فکر میکند نباشد بالاخره رسید ، وسط چهار چوب در متوقف شد؛ فاطمه ی عزیز تراز جانش،امیدش،دخترش،ثمره ی زندگی اش؛مانند گنجشکی کوچک افتاده بود و خون بود که مانند فرش قرمزی بیشتر و بیشتر می شد. مرضیه مانند کوه محکم و استوار ایستاده بود چند ثانیه ایی چشم دوخته بود به دخترش اما بعد نگاهش را چرخاند به سمت آن زن و آرام آرام نزدیک او می شد،همان طور که قدم بر می داشت آخرین حرف محمد در ذهنش اکو میشد که گفته بود: مرضیه، من برای دفاع از وطنم برای دفاع از زندگیم برای دفاع از ناموس میرم، دارم میرم از مرضیه ها و فاطمه های دیگه دفاع کنم. آن زن از شجاعت و ایستادگی مرضیه تنش به رعشه افتاده بود همان طور که آرام آرام به عقب میرفت اسلحه اش را بالا آوردو به سمت قلب مرضیه شلیک کرد. □□□ حال بعد از چند ساعت محمد کنار دو فرشته آسمانی زانو زده بود ، خیره به خون های  آن دو شده بود و با خود می گفت: بله مرضیه جان،من رفتم دفاع کردم از وطنم اما شهادت نصیبم نشد ۸ سال رفتم اما لیاقت نداشتم،اما حالا تو فقط با حرف نزدن از خودت و بچت گذشتی ،گذشتی تا کشورت در خطر نباشه،گذشتی و پای قولت بودی خداحافظ فرشته های آسمانی من... اللهم عجل لولیک الفرج (پایان) کپی ممنوع🚫 https://eitaa.com/Aroundlove