روضه و توسل به باب الحوائج حضرت علی اصغر سلام الله علیه
جدا میشد سر از حنجر ولی آهسته آهسته
شد آویزان سر از پیکر ولی آهسته آهسته
بریز آب روان اما درین صحرا که آبی نیست
بریزم خاک بر پیکر ، ولی آهسته آهسته
چه تناز است چشمانت چرا باز است چشمانت
بخواب ای کودکم دیگر ، ولی آهسته آهسته
پدر تلقین برایت خواند شهادت را به جایت خواند
صدا از او میاید در ، ولی آهسته آهسته
منم من زار و آواره نباشی بی تو گهواره
مرا دق میدهد آخر ولی آهسته آهسته
دگر دور از مصائب باش به نی رفتی مواظب باش
سر نیزه برو با سر ولی آهسته آهسته
تو را امروز کم دارم عزیزم شیر هم دارم
بیا مادر بیا مادر ؛ ولی آهسته آهسته
*مختار خروج کرد ، قتلۀ کربلا رو به سزاشون میرسوند ، یکی رو گرفت ،صدا زد جایی هم بود دلت برا حسین بسوزه؟ .. گفت امیر یه جا همه گریه کردن .. دیدم کشتۀ علیِ اصغر رو دستِ حسینِ .. نگاه کردم دیدم یه خانمی دمِ خیمه ایستاده .. دیدم هی چند قدم میرفت .. بر می گشت .. فهمیدم حسین مستاصل شده .. اما یه راهی پیدا کرد .. بدنُ پشتِ خیمه دفن کرد ..
گفت بگو ببینم بعدش چی شد ؟ .. گفت امیر به خدا اون بدنم زیرِ خاک نماند .. نیزه دارایِ کربلا اومدن .. بدنُ از زیرِ خاک بیرون آوردن ..
اله اکبر .. راوی میگه نگاه کردم دیدم بینِ سرهایِ رو نیزه یه سری رو به نیزه بستن .. گفتن سرِ شیرخوارۀ حسینِ .. حسین ...
صل الله عَلَیْکَ یا مولای یا اَباعَبْدِاللَّهِ یا اباعبدالله وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ...
📋 فذبح الطفل
#متن_روضه / *بخش دوم صوت*
#روضه_حضرت_علی_اصغر (ع)
#گریز_به_روضه_امام_حسین (ع)
با نوای ک
کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه وقته میگن ذبح. ذبح یعنی چی؟! میخوام امشب برات معنا کنم.
آخه برا این شیرخواره نوشتن:
" فَذُبِحَ الطِفْل مِنَ الاُذُنِ اِلَی الاُذُن "
خیلی معنا تاحالا شنیدین، اما من امشب درست میخوام معنا کنم. ذبح میدونی یعنی چی؟! یعنی یه نفر رو زنده زنده سرش رو ببرن، ذبحش کنن، اینو میگن ذبح...
دونفر رو توو کربلا ذبح کردن؛ هر دوتاش همه رو میکُشه.
اولیش علی اصغر بود؛ تا ابی عبدالله روو دست گرفت، داشت دست و پا میزد. هنوز این بچه زندهست؛ چشما بازه، داره بابا رو نگاه میکنه، یهو این تیر که خورد زیر گلو، دستای بابا رو یه فشاری داد.
حسین...
ذبح بعدی میدونی کٖی بود که زنده زنده کُشتنش؟ اون لحظهای که شمر اومد نشست رو سینهی حسین...
هنوز ابی عبدالله داره نفس میکشه، هنوز ابی عبدالله داره حرف میزنه، مناجات میکنه؛ این خنجرو در آورد...
حسین...
#شب_هفتم
#روضه
📋 بی تو من کوه دردم
#سبک_واحد
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بی تو من کوه دردم ، دور خیمه میگردم
پیش گهوارهت از وقتی رفتی عزیز دلم گریه کردم
از من و از رقیه وای تشنهتر بودی اصغر
کاشکی آبت بدن کاشکی برگردی زودتر به آغوش مادر
بیتو هر لحظه غم/ حتی چند لحظه هم/ دلخورم از جدایی
واسه لالاییِ/ خواب شیرین تو/ بیقرارم کجایی
بابات الان پشت خیمه ایستاده
دشمن بهت آب داده یا نداده
نمیدونم خیلی دلهره دارم
انگار برات اتفاقی افتاده
" وای علی اصغرم ، ای گل پرپرم "
مادرت نیمهجون و ، میبینم آسمون و
چی توی دست باباته به آسمون داره میپاشه اونو
چند قدم سمت خیمه وای چند قدم سمت میدون
من تاحالا ندیدم آقام اینقدَر باشه بیتاب و حیرون
چی سرت اومده/ حال و روزم بده/ اصلا آروم نمیشم
قرصماهم علی/ چشم به راهم علی/ تاکه برگردی پیشم
بابات داره اون طرف کجا میره
به گمونم پشت خیمهها میره
جلو حرم سر رو پایین انداخته
بدون من بیسر و صدا میره
" ای وای علی اصغرم ، ای وای علی اصغرم "
ای گل نازنینم ، بیقرار و حزینم
میدونم پشت خیمه یه بارْ دیگه من ماهِ روتو میبینم
پیش قبرت نشسته وای مادرت نیمهجونه
داره بابات میگه خاک بریزم روی صورت غرق خونت
من بمیرم برات/ نیمهبازه چشات/ توو دلم اضطرابه
تازه مادر شدم/ بیتو دق میکنم/ روز مرگ ربابه
حالا دیگه با چشمای گریونم
لالایی آخرو میخونم
نشد بزرگ شی واسه یه بار حتی
بهم بگی "مادر" بهت بگم جونم
*شاعر: #محمد_اسدالهی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شب_هفتم
#واحد
┈•꧁بٰابُ༼﷽༽الْحَرَم꧂•┈
|⇦•آیینه دارِ زینب و زهرا ..
#روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم 99 به نفس حاج سید مهدی میرداماد •ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
【توجه】:
جهت استفاده ، متون حتماً به همراه صوت در اختیار دیگران قرار گیرد.
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
آیینه دارِ زینب و زهرا رقیه
کوچکترین انسیه الحورا رقیه
امشب خیلی از پدرا دختراشونُ بغل کردن، خیلی از مادرا کنارِ دختراشون نشستن اما دخترا تو بغل مادر و پدر در امن و امانِ کامل هستند، اراده کنند و تشنه باشند آب گوارا هست .. زین العابدین گفت شب ها از سرما خواب نداشتیم تو خرابه .. روزها از گرما .. همش میترسیدیم آوار رو سرمون بیاد .. این دختر دیگه آخریا با اشاره با عمه حرف میزد ..
آیینه دارِ زینب و زهرا رقیه
کوچکترین انسیه الحورا رقیه
خورشید در منظومۀ عشق حسینی
صد سال نوری راه دارد تا رقیه
سنش اگر کم هم ترازِ انبیا بود
مانند کوثر آیت العظما رقیه
مگه مادرش چند سالش بود، ۱۸ سالش بود .. این دخترم مثه مادر .. برات بمیرم خانم .. مادرِ حضرت رقیه ام اسحاقِ .. اونایی اهل مطالعه هیتند تو تاریخ ببینن مادرِ این دختر وقتی بچه به دنیا اومد بلافاصله از دنیا رفت .. یعنی این دختر وقتی به دنیا اومد مادرُ ندید .. ابی عبدالله بارها فرموده بود زینبم یه کاری کنید حس نکنه مادر نداره لذا دردانه بود .. انقدر خواستنی بود این نازدانه سر بغل کردن این بچه اصلاً دعوا بود .. یه بار نزاشتن این بچه پاش رو زمین برسه .. لذا وقتی سر رو بغل کرد اول پاهاش رو نشونِ باباش داد .. ببین دخترت پاهاش تاول زده ..
جا داشت روی شانۀ کعبه اباالفضل
جا داشت روی شانۀ سقا رقیه
آرام تر از هر زمانی بود اصغر
میخواند تا بالاسرش لالا رقیه
این طفل بی آزار را آزار دادند
زجرِ بدی را دید در دنیا رقیه ..
*یه جوری آزارش دادن دیگه شب تو خرابه گفت یا بابام بیاد یا منم همینجا میمیرم .. یه جوری آزارش دادن گفت عمه دیگه خسته شدم .. یه جوری آزارش دادن شبِ آخر تو خرابه هر کاری کردن صدا گریهش رو قطع کنه نتونستن .. تا سر بریده رو دید آرام شد .. تصور کن سرُ بغل کرده آرام داره با بابا حرف میزنه : *
تاولِ دستامُ نگاه کن
سوخته موهام شونه نمیشه
سر که واسم بابا نشد پس
خرابه هم خونه نمیشه ..
بابا یه کاری با من کردن بابا از تازیانه و سیلی سخت تره ..
عروسکم رو یکیشون بُرد
گوشوارهمُ یکی کشیده
عروسکم عیبی نداره
گوشوارهمُ عمو خریده ..
صدا زد بابا:
شمع عمرم داره سوسو میزنه
منو هی دشمنِ بد خو میزنه
حرمله خبر داره که سیدم
لگداشو سمتِ پهلو میزنه
دختر هرجا تو سختی و شدائد گیر کنه سریع بابا رو صدا میزنه .. مگه مادرش نبود بین در و دیوار هی صدا میزد وا محمدا .. این دخترم هرجا با تازیانه میزن صدا میزد یا ابتا ..
بابایِ من، دخترِ نازت
اسیرِ یک گلهی گرگِ
پاشو ببین قد کمونم
مثه قدِ مادربزرگِ ..
شنیدم مادرت تو هجده سالگی قد خمیده راه میرفت .. شنیدم کاری کردن مادرت تو جوانی کمرش خم بشه ..
چند شبه که به جای بازوت
سرم رویِ بالِشِ ریگِ
چند شبه که بوسم نکردی
هیچکی برام قصه نمیگه
یه حرفایی خورده به گوشم
که خیلی حالِ من خرابه
من میگم ان شالله دروغه
جای سرت تشتِ شرابه
هی به عمه میگفتم عمه اون سر آشناست .. جلو چشمامُ گرفت ..
پاشو با اون نوازشات باز
دوباره کاممُ عسل کن
شیرین زبونیام تموم شد
بابا یه بار منو بغل کن
سه ساله و ضربۀ سیلی
سه ساله و زخمای کاری
دخترای شامی با طعنه
بهم میگن بابا نداری
فدا سرت سیلی زجرُ
فدا سرت این همه مهنت
بابای من فدای اسمت
بابای من سرت سلامت
یااباعبدالله .. بالاخره بعدِ همه دوری سرِ بریده رو برا دختر آوردن .. میخوام چند جمله از سرِ بریده بگم .. سری که امام زمان بهش سلام داده
أَلسَّلامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوعِ .. میخوام بگم این سری که برا دختر آوردن چه مسیری رو گذرونده .. از کجا اومد و به کجا رسید .. چند تاشُ بگم ..
سری که سنگ خورده .. سری که زنده زنده از بدن جدا شده .. سری که بالایِ اسب افتاده رو زمین .. سری که بالای نیزه رفته .. سری که گوشۀ تنور رفته .. سری که تو تشتِ طلا رفته .. سری که با چوب خیزران .. حالا یه ناله میخوام، بیار دستتُ بیار بالا بلند بگو حسین ..
4_5784962713079778046.mp3
8.45M
|⇦•آیینه دارِ زینب و زهرا ..
#روضه و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم 99 به نفس حاج سید مهدی میرداماد
4_6037153194017031227.mp3
7.09M
زمینه شب هفتم
حضرت علی اصغر علیه السلام
لالا لالا کبوتر
لالا لالایی اصغر
چطوری من تو رو برگردونم به دست مادر
لالا لالا ستاره
شده بابات بیچاره
مادر تو جلویِ خیمهها چشم انتظاره
نمیدونم چرا تو رو زدن
یه دفعه ، بی هوا تو رو زدن
چه تیری بودش انگاری که با
نوک سرنیزهها تو رو زدن
الهی من بمیرم
بخواب علی رو شونَم
ببین بابا حیرونم
دردت اومد میدونم
لالا لالایی
لالا لالا لالایی
لالا لالا لالایی علیِ اصغر
لالا لالا قناری
سر اومد بی قراری
دیگه آروم میتونی چشماتو رو هم بزاری
لالا لالا امیدم
گلِ سرخ و سپیدم
سر اومد عمرِ تو راه رفتنت رو من ندیدم
چقدر ماجرا پیچیده شد
غم و دردِ بابا پیچیده شد
زخمی شد کتفِ من با تیری که
میونِ گیسوهات پیچیده شد
الهی من بمیرم
دلم رو از جا کَندی
داری به من میخندی
تو دستامو میبندی
لالا لالا لالایی
لالا لالا لالایی علیِ اصغر
لالا لالا بهارم
گره افتاده کارم
چجوری از گلوت تیر سهسر رو در بیارم
لالا لالا عزیزم
شدی راهِ گریزم
میرم خاکِت کنم
روی تن تو خاک بریزم
میزارم توی خاک بدنتو
تا زیرِ پا نیافته تن تو
الهی مادرت نبینه که
میبوسه نیزهها دهنتو
الهی من بمیرم
میگم غم ناگفته
مصیبتت نشکفته
سرت با سنگ میافته
لالا لالایی
لالا لالا لالایی
#مقتل_حربن_ریاحی
#شب_چهارم
حرّ از امام حسین(ع)اجازه گرفت تا برود و با لشکر عمرسعد صحبت کند،حضرت به او اجازه داد،حرّ با صدای بلند گفت:
"ای مردم کوفه!مادرتان عزایتان را ببیند و در مرگتان اشک بریزد،چون حسین را دعوت کردید و او را تنها گذاشتید.از هر سویی او را محاصره کردید و نگذاشتید به جای دیگری که برای خود و اهل بیتش امن باشد برود.
او همچون اسیری شد که هیچ اختیاری از خود ندارد.آب فرات را که یهودی و نصاری و مجوسی از آن می نوشند و سگ و خوک در آن آب تنی میکنند،به روی او،زن و کودکانش و همراهانش بستید.
اکنون از شدت تشنگی به حالت بی هوشی در آمده اند،حق محمد را درباره ذریه اش چه بد به جا آوردید،خدا در روز قیامت که روز تشنگی است به شما آب ندهد".
چون سخن حرّ به این جا رسید عده ای از پیاده نظام عمرسعد به او حمله کرده و تیر بارانش کردند،حرّ با دیدن تیرها در حالی که رو به طرف دشمن داشت آهسته آهسته برگشت و به حضور امام رسید.
📚مقتل مقرم،ص۲۹۱
📚ابن اثیر،ج۴،ص۲۷
#مقتل_حربن_ریاحی
#شب_چهارم
پس از شهادت حبیب،حرّبن یزید ریاحی و زهیربن قین،به عنوان پشتیبانی از حرّ به میدان کارزار رفتند.درگیری هر کدام وقتی شدت می یافت و سخت می شد،دیگری به کمک او آمده و نجاتش می داد.ساعتی بدین منوال گذشت.
اسب حرّ از ناحیه گوش لب مجروح شد و خون از سر رویش می ریخت.حرّ شعری را زمزمه می کرد.
حصین به یزیدبن سفیان گفت:این همان حرّی است که دوست داشتم او را بکشم.به سوی او رفت و خواستار مبارزه شد،طولی نکشید که حرّ او را به هلاکت رساند.ایوب بن مشرح خیوانی تیری به اسب حرّ زد و موجب رم کردن آن شد.
اسب نزدیک بود حرّ را پرت کند که او خودش از روی زین اسب با چالاکی به پایین پرید.او همچون شیری بود که شمشیر به دست گرفته است.حرّ بدون اسب و به صورت پیاده نبرد را ادامه داد و بیش از چهل نفر از سپاه عمرسعد را کشت.آن گاه سپاهیان ابن سعد حمله ای به او کردند و توانستند او را به شهادت برسانند.
یاران امام حسین(ع)او را نزد شهدای دیگر آوردند و بر زمین نهادند.امام فرمود:
"این شهدا همچون شهدای پیامبران و خاندان آنها هستند".
بعد رو به جانب حرّ کرد_که هنوز رمقی در بدن داشت_و در حالی که خون های روی صورتش را پاک می کرد،فرمود:
[أنت الحرّ کما سمتک امّک و انت الحرّ فی الدنیا و الآخرة_تو همان گونه که مادرت نامیده حرّ و آزاده هستی،تو هم در دنیا و هم در آخرت آزاده ای].
یکی از اصحاب امام حسین(ع) و شاید امام سجاد(ع) و بنابر نقلی خود امام در رثای حرّ شعری به این شرح سرود:
[لنعم الحرّ حرّ بنی ریاح_صبور عند مشتبک الرماح_و نعم الحر إذا فادی حسیناً_و جاد بنفسه عند الصباح].
📚مقتل مقرم،ص۳۰۲_۳۰۳
📚تاریخ طبری،ج۶،ص۲۵۲
📚البدایه،ج۸،ص۱۸۳
📚تاریخ طبری،ج۸،ص۲۴۸_۲۵۰
📚مناقب ابن شهر آشوب،ج۲،ص۲۱۸
📚تظلم الزهرا،ص۱۱۸
📚مقتل عوالم،ص۵۸
📚روضة الواعظین،ص۱۶۰
4_5933726254065780059.mp3
902.8K
ــــــــــــــــــ
نوحه شب چهارم محرم تقدیم به ذاکران عزیز
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
حر پشیمانم حسین من دیده گریانم حسین
آقاتو از لطف و کرم بخشا گناهانم حسین
مولا حسین مولا حسین (۲)
بادست بسته آمدم من دلشکسته آمدم
حر خطاکارم حسین باچشم بسته آمدم
مولا حسین مولا حسین (۲)
از خواهرت شرمنده ام ازدرد وغم آکنده ام
جان را فدایت می کنم مولای من تا زنده ام
مولا حسین مولا حسین (۲)
ای نور چشم بوتراب من بسته ام روی تو آب
من بهر تسکین دلم باید شوم در خون خضاب
مولا حسین مولا حسین
#حضرت_حر
گرچه خارم ای گل زهرا تو دستم را بگیر
من که افتادم زغم ازپا تو دستم را بگیر
من به امید نگاه رحمت تو آمدم
قطرۀ ناچیزم ای دریا تو دستم را بگیر
چکمه های خویش را برگردنم آویختم
کن نظر یک لحظه حالم را تو دستم را بگیر
سربه خاک آستانت می گذارم یاحسین
برنمی دارم سراز اینجا تو دستم را بگیر
گر رهت رابستم وقلب تورا بشکسته ام
آمدم شرمنده ای مولا تو دستم را بگیر
دستگیری اززپا افتادگان کارشماست
من کنون افتاده ام ازپا تو دستم را بگیر
گرنگیری دست این افتاده را ای وای من
هست اینک روز واویلا تو دستم را بگیر
من امیری را رها کردم که گردم بنده ات
بی کس وتنهایم وتنها تو دستم را بگیر
ای که فطرس راتوبخشیدی نجات ازبندغم
من گرفتارم دراین صحرا تو دستم را بگیر
مُحرم این کعبۀ ایمان وعزّت گشته ام
شسته ام دست ازهمه دنیاتودستم را بگیر
نیست جزتو بهر من امروز مصباح الهدا
ای چراغ روشن فردا تو دستم را بگیر
بهترین ره تا خدا رفتن ره مهرشماست
ای حبیب ربی الاعلی تو دستم را بگیر
دوست دارم تاکنم جان را نثار راه تو
درفضای گرم عاشورا تو دستم را بگیر
عبد تو شدحُر وفائی تاکه عبد حُر شود
جان حُر ای مهربان مولا تو دستم را بگیر
#سیدهاشم_وفایی
🥀🥀🥀