eitaa logo
-عروةُ‌الوثقی!
1.2هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
38 فایل
بسم‌الله !- چقدرزیباست‌زمزمه‌آرام‌آب، کهـ‌درگوشم‌مۍخواند: چقدرخوش‌است‌اقبالم. آرۍ،من‌همان‌جوانه‌روییده‌شده درکنارآبشارم. -تبلیغ؛‌[‌ @HosnaE006 ] -بیسیم‌ِکانال📻 https://harfeto.timefriend.net/17178852949420 'عروة الوثقی"محکم؛استوار
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا میگن موقع بارون دعا مستجابه ؟ دقت کردید ؟ چون که اون لحظه انسان خوشحاله ، حس خوبی داره ، شاده . . خدا برای حال خوب بنده‌اش ارزش قائله : ) -حاجاقا‌پناهیان _عروةالوثقی🇵🇸!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یادت باشه . . .
_رفاقت تا شهادت . . .
_بِـه نٰـامِ اللّٰه محـبوبم!♥️'
ali-fani..salam-bar.mp3
4.52M
السلام علیک یا حجه الله فی ارضک -عروةُ الوثقی🇵🇸!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دُرنیکام
سلام خدمت همراهان عزیز🥰 به دلیل تغییراتی که در کارگاه درنیکام در نظر گرفتیم قیمت کالاها شکسته شده و کالای با کیفیت قبل و همیشگی مون رو با قیمت بسیار پایینتر ،خدمت شما تقدیم میکنیم 👌 یادتون باشه با خرید از درنیکام ،به خانواده های نیازمند کمک میکنید و کالای با کیفیت هم دریافت میکنین .
هدایت شده از دُرنیکام
با قیمتهای جدید، از داشتن کالای باکیفیت با بسته بندی عالی ،لذت ببرید😘 باخرید از درنیکام کالای با کیفیت با بسته بندی زیبا رو خدمت شما تقدیم میکنیم 🙏 ثبت سفارشات تخفیفی ها👇 @yavarmahdibash کانال ما در ایتا https://eitaa.com/Dornikam313
هدایت شده از دُرنیکام
کالاهای با کیفیت وزیبای ما ، با نازلترین قیمتها ،تقدیم به شما ❤️ لطفا دوستان خودتون رو هم مطلع کنین تا از یک خرید خوب ، لذت ببرند😍 با خرید از درنیکام به خانواده های نیازمند هم کمک میکنین کانال ما درایتا👇 https://eitaa.com/Dornikam313
نفس آخر دشمن.... -عروةُ الوثقی
رفقا‌‌اتفاقی‌افتاده‌که‌نیازمند‌دعاتونم‌شدیدا! میشه‌دعا‌کنید‌لطفاخیر‌بشه‌وهر‌چ‌مصلحت.. مایل‌به‌سه‌تا‌الهی‌به‌رقیه؟!:)!💔
آقا‌محمد‌رضا! ³⁵,سالگرد‌شهادتت‌مبارک ؛ شهید‌محمد‌رضا‌طوسی دایی‌بزرگوار‌شهید‌مدافع‌حرم‌محمد‌رضا دهقان‌امیری‌هستند.🌱 -عروةُ الوثقی🇵🇸!
1_1977848522.mp3
3.63M
🔻شیطان؛ سعی می کنه ،تو رو بواسطه این مشکل، از خدا بگیره... باور نکن.... همه چیز، به آسانی قابل جبرانه استاد شجاعی✅
🙂✌️مدالی که رهبر بهت داد خیلی قشنگ‌تر و مهم‌تر از مدال ورزشی‌ات بود ! -عروةُ الوثقی🇵🇸!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حتما حاجت روا باشید رفقا سه تا الهی به رقیه بگیم براشون ؟! (واسه‌منم‌دعا‌کنید‌یه‌کاری‌دارم‌راه‌بیوفته) _خانوم‌سه‌ساله
هدایت شده از -عروةُ‌الوثقی!
مزار شهید حمید مرادی🌱🌿 [ اَلحـٰـاݩ ]
-عروةُ‌الوثقی!
🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #به_رنگ_کوچ #یسنا_باقری #برگ_چهارم درحالی که می‌دویدم فکرهای بد ذهنم را می‌کاوید. به
🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 **** رستا چادر حنانه را کشید و حنا مجبور شد بغلش کند. - ایمان بیا بگیر رستا رو. رستا جیغ بلندی کشید و خودش را محکم تر به حنانه چسباند. - کی میری بیمارستان؟ - هروقت شما رخصت بدید. خندید و دستش را روی چشمش گذاشت: - چش مایی، هرجا دوست داری برو. هر دویمان، روی صندلی میز ناهارخوری آشپزخانه نشستیم. برایش چای ریختم و جلویش گذاشتم. دست راستش را زیر چانه اش گذاشت و دست چپش را به لیوان چسباند. - تونستی کار پیدا کنی؟ موهایش را از روی پیشانی‌اش کنار زدم: - خودت چی فکر می‌کنی؟ نفس عمیقی کشید: - عیبی نداره، مهم نیست. خداروشکر که تونستم برم سرکار و دیگه مشکلی نداریم. دستش را از زیر چانه‌اش برداشت و روی میز گذاشت. سعی در پنهان کردن خنده‌ام داشتم. لیوان چای را روی میز گذاشت و متعجب گفت: - اشتباه متوجه شدم؟ - خودت چی فکر می‌کنی؟ لیوان چای را هل داد: - سرده که. ببخشید هنوز چشم برزخیم فعال نشده، خودت بگو چیکار کردی. برخاستم و لیوان چای را توی سینک گذاشتم. شیر آب را باز کردم و درحالی که لیوان را می‌شستم، گفتم: - دیروز صبح بهم زنگ زدن، همه کاراشو خودشون انجام داده بودن فقط امضا کردم. نمی‌دونم کی باهاشون حرف زده بود. پیراهنم کشیده شد و مجبور شدم به جای ظرف شستن موجود کوچک و صورتی رنگ را بغل کنم. رستا را روی میز گذاشتم و روی صندلی جای گرفتم. موهای رستا را کنار زدم: - موهات به مامانت رفته. حنانه خندید و رستا لب هایش را به هم فشرد. دست راستش را گرفتم و دست چپش را روی پیشانی ام گذاشت. سرم را کج کردم: - رستا خانم چطوره؟ بغلش کردم و سرش را روی شانه‌ام گذاشت. حنانه بلند شد و آرام گفت: - می‌رم بخوابم. بعد از رفتنش، چشم‌هایم را بستم و رستا را محکم تر به خودم فشردم. **** حامد جلوی ایستگاه پرستاری ایستاده بود و با فاطمه حرف می‌زد. - یَک روز زاغو گله یتا درخت نشسه بود و داشت همیرو ساندویچ مخورد. فاطمه دستش را زیر چانه‌اش گذاشت. بدجور از دست حامد کلافه بود. - خب؟ - یهو روباه دیدوش و زد رو ترمز و پیشوش گفت: ماشالله چه کله ای چه چه دم گنده ای چه تیپ ناخشی. مشکی رنگ عشقه یتا کچه آواز بخون حال کنیم. زاغو ک هم نامردی نکردو ساندویچا هشت زیر بغلش و گف: برو داییو من بچه آزادشهرم تو دیه مخی منا گول بزنی؟ - قربونت برم ایمان اومد. از من بکش بیرون. دست‌هایم را از جیب بیرون کشیدم و با اشاره فاطمه، از آنجا دور شدیم. - بهتری؟ - ممنون. اتفاقی افتاده؟ - می‌تونی این چند شبو پیشش بمونی؟ دکتر گفت باید بمونه بیمارستان. - حالش خوبه که. خندید: - این همیشه سرخوشه. ادامه دارد.. روزهای: دوشنبه و جمعه -عروةُ الوثقی🇵🇸! 🍃 🌿🍃 🍃🌿🍃 🍃🌿🍃🌿 🍃🌿🍃🌿🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
05.zekr.roghayejan.mp3
4.32M
🎤 کربلایی محمود عیدانیان 📄 رقیه جان ... 👌🏻
سه تا الهی به رقیه بگیم:))؟ -خانوم جان 💚!