.
#دختری_که_به_هیچ_دکتری_اجازه
#لمس_بدنش_را_نداد❗️
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و #لگنش از جایش درمیرود
پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد دختر اجازه نمیدهد کسی #دست به لگنش بزند
هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به او بزند
به ناچار دختر هر روز #ضعیف تر وناتوانتر می شود
تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به #لگن دخترتان او را مداوا کنم
پدر #دختر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست طبیب شرط #عجیبی_میگذارد...
#ادامه👇
eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
.
#دختری_که_به_هیچ_دکتری_اجازه
#معاینه_پایش_را_نداد❗️
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و #لگنش از جایش درمیرود
پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد دختر اجازه نمیدهد کسی #دست به لگنش بزند
هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به او بزند
به ناچار دختر هر روز #ضعیف تر وناتوانتر می شود
تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به #لگن دخترتان او را مداوا کنم
پدر #دختر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست طبیب شرط #عجیبی_میگذارد...
#ادامه👇
eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
.
#دختری_که_به_هیچ_دکتری_اجازه
#لمس_بدنش_را_نداد❗️
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و #لگنش از جایش درمیرود
پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد دختر اجازه نمیدهد کسی #دست به لگنش بزند
هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به او بزند
به ناچار دختر هر روز #ضعیف تر وناتوانتر می شود
تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به #لگن دخترتان او را مداوا کنم
پدر #دختر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست طبیب شرط #عجیبی_میگذارد...
#ادامه👇
eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd
.
#دختری_که_به_هیچ_دکتری_اجازه
#لمس_بدنش_را_نداد❗️
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و #لگنش از جایش درمیرود
پدر دختر هر حکیمی را به نزد دخترش میبرد دختر اجازه نمیدهد کسی #دست به لگنش بزند
هر چه به دختر می گویند حکیم بخاطر شغل و طبابتی که می کنند محرم بیمارانشان هستند اما دختر زیر بار نمی رود و نمیگذارد کسی دست به او بزند
به ناچار دختر هر روز #ضعیف تر وناتوانتر می شود
تا اینکه یک حکیم باهوش و حاذق سفارش می کند که به یک شرط من حاضرم بدون دست زدن به #لگن دخترتان او را مداوا کنم
پدر #دختر باخوشحالی زیاد قبول می کند و به طبیب یا همان حکیم میگوید شرط شما چیست طبیب شرط #عجیبی_میگذارد...
#ادامه👇
eitaa.com/joinchat/2004418583C4d8cbc75cd