🌺🍂🌸🍂🌸🍂🌼🍂
#داستان های ائمه اطهار علیهم السلام
در خواب و بیداری نجات شخصی درمانده
یکی از اصحاب امام محمّد جواد علیه السلام ، به نام موسی بن قاسم حکایت کند:
روزی در مکّه معظّمه با یکی از مخالفین آل رسول سلام اللّه علیهم، به نام اسماعیل پیرامون موقعیّت امام رضا علیه السلام در قبال مأمون نزاع داشتیم.
اسماعیل مدّعی بود که چرا امام رضا علیه السلام مأمون عبّاسی را هدایت نکرد؟
و من چون جواب مناسب و قانع کننده ای برای آن نداشتم، سکوت کردم.
تا آن که شب فرا رسید و در رختخواب خود خوابیدم، در عالم خواب، حضرت جوادالائمّه علیه السلام را رؤیت و مشاهده کردم و جریان منازعه خود با اسماعیل را مطرح نمودم.
حضرت در پاسخ فرمود: امام افرادی را همانند تو و دوستانت را هدایت می نماید.
بعد از آن که از خواب بیدار شدم، جواب حضرت را خوب به ذهن سپردم؛ و سپس جهت طواف کعبه الهی به سمت مسجدالحرام حرکت کردم، در بین راه اسماعیل مرا دید؛ و من سخن امام جواد علیه السلام را برای او بازگو کردم و او دیگر حرفی نزد و خاموش شد.
چون مدّتی از این جریان گذشت، جهت زیارت و ملاقات حضرت جوادالأئمّه علیه السلام راهی مدینه منوّره شدم.
هنگامی که به محضر مقدّس امام علیه السلام وارد شدم، مشغول خواندن نماز بود، در گوشه ای نشستم؛ زمانی که نماز حضرت پایان یافت، به من خطاب کرد و فرمود:
ای موسی! چندی پیش در مکّه مکرّمه با اسماعیل - درباره پدرم - پیرامون چه مسائلی بحث و منازعه داشتید؟
عرض کردم: ای سرورم! شما خود در جریان امر هستی و می دانی.
حضرت فرمود: در خواب چه کسی را دیدی؟ و چه شنیدی؟
عرضه داشتم: یاابن رسول اللّه! شما را در خواب دیدم و چون موضوع را با شما مطرح کردم، فرمودی: امام افرادی چون تو و دوستانت را هدایت می نماید - که ظالم و دشمن اهل بیت رسالت نباشند - .
حضرت فرمود: آری چنین است، من به خواب تو آمدم و این سخن را گفتم؛ و اکنون نیز همان مطلب را می گویم.
عرض کردم: ای مولا و سرورم! همانا این بهترین روش برای خاموش کردن مخالفین می باشد.*
📚*هدایةالکبری حضینی: ص 307، س 11، مدینةالمعاجز: ج 7، ص 416، ح 2420، إثبات الهداة: ج 3،ص 344،ح 49.***
🌸🍂🌺🍁🌼🍂
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍🎍
🌸❄️🌺❄️🌼❄️
#داستان
🔷حضرت داوود علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! همنشین مرا در بهشت به من معرفی کن و نشان بده.
خداوند فرمود: مَتّی (پدر حضرت یونس) همنشین تو در بهشت است.
🔶داوود اجازه خواست به دیدار متّی برود، خداوند به او اجازه داد. او با فرزندش سلیمان به محل زندگی متی آمدند. خانه ای را دیدند که از برگ خرما ساخته شده بود.
پرسیدند: متی کجا است؟ گفتند: در بازار است.
هر دو به بازار آمدند و از محل او پرسیدند.
در جواب گفتند: او در بازار هیزم فروشان است. به سراغ او رفتند.
عده ای گفتند: ما هم منتظر او هستیم.
داوود و سلیمان به انتظار دیدار و نشستند و او در حالی که پشته ای از هیزم بر سر داشت.
مردم به احترام او برخاستند و پشته را از سر او بر زمین نهادند.
🔹متی پس از حمد خدا هیزم را در معرض فروش گذاشت و گفت:
چه کسی جنس حلالی را با پول حلال می خرد؟
یکی از حاضران هیزم را خرید. داوود و سلیمان به او سلام کردند. متی آن ها را به منزل خود دعوت کرد و با پول هیزم مقداری گندم خرید و به منزل آورد، سپس آن را با آسیاب آرد کرد و خمیر نمود، آن گاه آتش افروخت و مشغول پختن نان شد.
🔸در آن حال با داوود و سلیمان به گفت و گو پرداخت تا نان پخته شد. مقداری نان در ظرف چوبی گذاشت و کمی نمک بر آن پاشید و ظرفی پر از آب هم در کنارش نهاد و دو زانو نشست و همگی مشغول خوردن آن شدند.
🌟متی لقمه ای برداشت، وقتی خواست آن را در دهان بگذارد گفت:
🍃بسم الله و هنگامی که خواست ببلعد گفت: اَلْحَمْدُلِلَّه و این عمل را در لقمه های بعدی نیز تکرار کرد، آن گاه با نام خدا کمی آب میل کرد و هنگامی که خواست آب را بر زمین بگذارد، خدا را ستود و گفت: الهی! چه کسی را مانند من نعمت بخشیدی و درباره اش احسان نمودی؟ چشم بینا، گوش شنوا و تن سالم به من عنایت کردی و نیرو دادی تا توانستم نزد درختی آن را نه، کاشته ام و نه در حفظ آن کوشش نموده ام بروم و آن را وسیله روزی من قرار دادی و کسی را فرستادی که آن را از من خرید و با پول آن، گندمی خریدم که آن را نکاشته بودم و آتش را مسخرم ساختی تا با آن نان بپزم و با میل و رغبت آن را بخورم تا در عبادت و اطاعت تو نیرومند باشم، خدایا! تو را سپاسگزارم.
🔸پس از آن، مدتی گریست. در این موقع داوود به فرزندش سلیمان فرمود:
فرزندم! بلند شو برویم، من هرگز بنده ای مانند این شخص ندیده بودم که نسبت به پروردگار سپاسگزارتر و حق شناس تر باشد.
📚داستان های بحار، ج 4، ص 214 -218
🌸❄️🌺❄️🌼❄️
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍🎍
🏴◾️🏴
#داستان📚
💫 #بهترین راه خداشناسی:
💬هشام پسر سالم می گوید:
♦️خدمت هشام پسر سالم که از شاگردان بزرگ مکتب امام صادق علیه السلام بود رسیدم. از او پرسیدم که اگر کسی از من سوال کرد؛ چگونه خدایت را شناختی؟ به او چطور جواب بدهم؟
هشام گفت:
🔺- اگر کسی از من بپرسد خدایت را چگونه شناختی؟ در پاسخ می گویم:
🔸من خداوند را به واسطه وجود خودم شناختم. او نزدیک ترین چیزها به من است. چون می بینم اندام من دارای تشکیلاتی است که اجزای گوناگون آن با نظم خاص در جای خود قرار گرفته است. ترکیب این اجزا با کمال دقت انجام گرفته و دارای آفرینش دقیقی است و انواع نقاشیها بدون کم و زیاد در آن وجود دارد. می بینم که برای من حواس گوناگون و اعضای مختلف از قبیل چشم، گوش، قوه شامه، ذائقه و لامسه آفریده شده و هر کدام به تنهایی وظیفه خویش را انجام می دهد.
🔻در اینجا هر انسان عاقل، عقلاً محال می داند که ترکیب منظم بدن ناظم و نقشه دقیق بدون نقاش بوجود آید. از این راه فهمیدم که نظام وجود و نقشهای بدنم بدون ناظم و طراح باهوش نبوده و نیازمند به آفریدگار می باشد.
📚 داستانهایی از بحارالانوار ج 2
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍🎍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
📹#خدا_هست #داستان شیندنی #حتما ببینید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
📙 #داستان #صبر رشید هجری
💬حسان عجلی نقل میکند: من یک بار دختر رشید هجری را ملاقات کردم، گفتم مطالبی که از پدرت شنیدی برای من بگو؟ گفت: من روزی نشسته بودم، پدرم به من گفت دخترم یک روز محبوب من امیر المومنین علیه السلام به من فرمود: هنگامی که فرماندار خبیث بنی امیه دنبال تو بفرستد وبخواهد دو دست وپایت را قطع کند، وزبان تو را از دهانت بیرون بکشد. آیا درمقابل این سختی های زیاد توان تحمل مشکلات را داری؟ دخترم وقتی این خبرها را امیر المؤمنین علیه السلام به من داد که من چگونه شهید خواهم شد، ازاو پرسیدم پایان عمر من سعادت و نجات است؟ فرمود: بله بهشت است.
🔰حضرت فرمود: رشید توکنار من و با من هستی. دختر رشید میگوید: به خدا سوگند خیلی زمان نگذشت که پدرم را پیش عبیدالله بن زیاد بردند. عبیدالله گفت: رشید با علی قطع رابطه کن، اقرار کن که فرهنگ ما را قبول داری و با معاویه بیعت می کنی، رشید گفت: چه درخواست بدی ازمن می کنید.چگونه از علی جدا شوم من عاشق علی هستم، دنیا و آخرت من علی است.
💬عبیدالله بن زیاد گفت: من از علی خبردارم حتما به تو گفته که تو را چگونه میکشم، گفت: بله. فرمود: تو را دعوت میکنند از من جدا شوی، اما جدا نمیشوی، تا دو دست و دو پایت را قطع میکنند و زبانت را هم از دهانت بیرون می کشند. ابن زیاد گفت: کاری میکنم علی دروغگو از آب درآید، من دست وپایت را قطع میکنم و به زبانت کاری ندارم. دستان و پای اورا قطع کردند و به خانهاش بردند.
🔶دختر اوگفت: به پدرم گفتم: پدرجان فدایت شود خیلی درد میکشی؟ رشید گفت: دخترم به خدا قسم همه درد من این است که در بین این جمعیت بی دین زندگی می کنم .مگر عاشق علی درد میکشد، قلم وکاغذ بیاورید، آنچه که مولایم به من خبر داد برای شما بگویم. او ازحوادث آینده خبر داد. جاسوسها به ابن زیاد خبر دادند، او هم دستور داد زبان او را قطع کنید.
💠امیر المؤمنین علیه السلام نام رشید هجری را «راشد المبتلی» نهاد. ای انسانی که تا لحظه آخر عمر از رنج وسختیها در امان نخواهی بود، با وجود حوادث تلخ در همه عمر صبر کرده ای.
📚منبع : پایگاه عرفان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
🔴🔵 فيلسوف و ناسازه هاي قرآني!
✍️ اسحاق كندي از دانشمندان عراق بود و مردم او را به عنوان فيلسوف و دانشمند برجسته مي شناختند.
🔺او اسلام را قبول نداشت، حتي تصميم گرفت كتابي درباره تناقضات ظاهري قرآن بنويسد.
✳️ چرا كه مي پنداشت بعضي از آيات قرآن با بعضي ديگر، سازگار نيست و او نگارش چنين كتابي را شروع كرد.
✍️ يكي از شاگردان او به حضور امام حسن عسكري عليه السلام آمد و جريان را به اطلاع آن حضرت رسانيد.
💠 امام به او فرمود: «آيا در ميان شما يك مرد هوشمند و رشيد نيست تا با استدلال و منطق محكم، استاد اسحاق را از نوشتن چنين كتابي باز دارد؟!»
🔸 آن شاگرد گفت: «ما شاگرد او هستيم و از نظر علمي نمي توانيم او را قانع كرده و از عقيده اش منصرف كنيم.»
💠 امام به او فرمود: «من سخني را به تو ياد مي دهم، تو نزد او برو و چند روز او را در اين كاري كه شروع كرده، كمك كن.
🔷 وقتي كه با او دوست و همدم شدي، به او بگو سؤالي به نظرم رسيده مي خواهم از تو بپرسم. او مي گويد: بپرس.
🔸 به او بگو: آيا ممكن است كه خدا غير از اين معاني را كه تو از آيات قرآن فهميده اي، اراده كرده باشد؟ استاد مي گويد: آري! ممكن است.
💢 در اين هنگام به او بگو: تو چه مي داني، شايد مراد خدا از آيات قرآن، غير از آن معاني باشد كه تو فهميده اي!»
🔸 شاگرد نزد استاد اسحاق رفت و مدتي او را در تأليف آن كتاب، ياري كرد و با او همدم شد، تا روزي همان سؤالِ امام را از او پرسيد.
🔷 استاد فكري كرد و گفت: «آري! ممكن است خدا ارادهي معاني غير از معاني ظاهري آيات قرآن كرده باشد، زيرا واژهها، داراي احتمالات است.»
🔶 سپس به شاگرد گفت: «اين سؤال، سؤال بسيار مهم و سخن بسيار عميق و بلند پايهاي است و از تو بعيد است چنين سخني گفته شود.»
🔸 شاگرد گفت: «اين سخن را از امام حسن عسكري عليه السلام شنيدهام.»
🔷 استاد گفت: «الان جئت به و كان ليخرج مثل هذا الّا من ذلك البيت؛ اكنون حقيقت را گفتي، چنين مسائل جز از خاندان رسالت شنيده نمي شود.»
❇️ آنگاه استاد، تمام آنچه را درباره تناقض آيات قرآن نوشته بود، از بين برد.
📚 مناقب آل ابيطالب، ج 4، ص 424، با تلخيص.
#اهل_بیت_علیهم_السلام
#داستان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
#داستان📚
✍️ مرحوم حاجی دُنبلی خویی والی امین و مؤمن شهر خوی بود. او برای اصلاح موی سر خود هر بار به یک سَلمانی در هر گوشهی شهر میرفت. وقتی از او میخواستند به یک سلمانی ثابتی در شهر برود، مخالفت میکرد و میگفت: نمیخواهم رفتنِ ثابت من پیش یک آرایشگر باعث شهرت و مشتری زیاد و در نتیجه گرانفروشی او شود.
🌕 روزی برای اصلاحِ موی سر خود به محلهی قاضی شهر رفت. آرایشگر بیحوصله بود. علت را پرسید، گفت: چگونه حوصله کنم والی شهر هم دو شاهی بابت اصلاح موی سر خود میدهد و یک کارگر هم همین مبلغ را میدهد.
❇️حاجی وقتی کار اصلاح موی سرش تمام شد و از صندلی برخاست دو شاهی به او داد و رفت. روز بعد یک گوسفند به او هدیه داد و گفت: خواستی بفروش و خواستی قربانی کن. بدان که من اگر بیش از دو شاهی که دستمزد توست به تو میدادم، نفس تو را عادت به گرانفروشی و طمع میدادم و در حق فقرا ستم میکردم.
✍️حاجی دُنبلی یکماه بعد به آرایشگر دیگری در محله دیگر شهر رفت. آرایشگر که از آرایشگر قبلی راهنمایی گرفته بود، زمان اصلاحِ سر او، چهرهی خود غمگین ساخت اما حاجی اهمیتی نداد تا آرایشگر مجبور شد بگوید درآمدش کم است.
💥 حاجی گفت: بدان این سخن را آرایشگر قبلی به تو گفته است، من به تو هیچ چیز نمیدهم چون آرایشگر قبلی از من چیزی نخواست و من از او پرسیدم چرا غمگین است و آنچه من به او دادم انعام بود اما تو خود به عمد چهرهی خود غمگین کردی تا چیزی از من بستانی که اگر الان من به تو چیزی بدهم تو را عادت به سؤال و گدایی از مردم دادهام.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
#داستان📚
〽️ هر بالن کیسههای شنی دارد که آن را بر روی زمین مستقر کرده است و تا زمانی که آن کیسههایِ شن از بالن رها نشوند، بالن هرگز قدرت پرواز نخواهد داشت. نفسِ انسان نیز به مثابه کیسههای شنی است که بر او آویزان است. «خوردن، خوابیدن، شهرتطلبی، قدرتطلبی، تنبلی، شهوت و ثروتطلبی» آن کیسههایِ شن هستند که اگر انسان آنها را رها کند، به فرمایش نبی مکرم اسلام (ص) هر آن، میتواند فرشتگان آسمان را هم ببیند.
🌀در رهاکردنِ این کیسههای شن، کار مؤمنان سختتر است. برخی از مؤمنان از این هفت کیسهی شن، فقط چند کیسه را رها میکنند ولی در رهاکردنِ یکی عاجز میشوند. مثال: مؤمنانی که نه شهوت (جنسی) دارند، نه تنبلی و کارنکردن، نه شهرتطلب هستند، نه بدنبالِ قدرت هستند، نه خواب دارند و همیشه در عبادت شبانگاهی هستند، نه غذای زیادی میخورند، پس شش کیسه را رها کردهاند ولی یکی از کیسهها را نتوانستهاند رها کنند و آن حبّ دنیا و ثروت است.
❇️همین کیسهی شن باعث میشود هنگامی که از زمین بلند شدند در آسمان تعادل نداشته باشند. این مؤمنان نه میتوانند به آسمان نزد خدا پرواز کنند و نه میتوانند بر روی زمین بنشینند. پس بین زمین و آسمان به حالت کج و نامتعادل در حالِ پرواز هستند. اینان نه از عبادتشان لذت میبرند و نه میتوانند از ترکِ دین لذت ببرند و این بدترین حالت برای یک فرد مؤمن است که هر لحظه گیج میزند و زندگی نامتعادلِ دنیوی را تجربه میکند که نه از دنیایِ خویش راضی است و نه به آخرتش امیدوار!!!
#داستان های اخلاقی
#معرفت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
📚 #داستان
❇️ یکی از اولیاءالله را میشناختم که به او علم تفکیک از خطوط پیشانی عنایت شده بود و از خطوط چهره میتوانست تشخیص دهد هر کسی مشکلش کجاست. کمتر کسی را به حضور میپذیرفت.
🔷 روزی زن جوانی را پذیرفت و آن زن مشکل خویش را گفت. او گفت: شوهرش کتکش میزد. و...
🔶 با این که میدانست آنها کارشان به طلاق خواهد کشید ولی هر چه زن جوان اصرار کرد، او گفت: کسی نمیداند جز خداوند و به آن زن توصیه کرد تا با شرایطی که گفته بود، نماز شب بخواند و روزانه اگر چیزی هم برای انفاق نداشت، برای گنجشکان از نانِ تهِ سفره، غذا بریزد. ساعتی برای او از توحید و دعا و راهِ حلّ مشکلات و علت آن مشکلات گفت.
⭕️ وقتی که آن زن جوان رفت، از او سؤال کردم استاد، شما که قطعِ یقین میدانستید آنها عقدشان به طلاق منجر خواهد شد ولی چرا چیزی به او نگفتید؟
ایشان گفت: تصور کن! در یک جاده، یک ماشین با سرعت زیاد در سبقت به شما در حالِ نزدیک شدن است و شما محلی برای فرار ندارید ولی باز هم تا یک ثانیه مانده به اتفاق، خداوند میتواند سرنوشت شما را تغییر دهد. پس ما اگر چیزی هم بدانیم نباید فرصتِ استغاثه را از انسانها برای ردّ بلایِ محتومشان بگیریم.
💢 دوم اینکه ما وظیفه داریم در مشکلات، از دکتر اصلی که خداست و مهارتش، در میانِ بندگان سخن بگوییم تا مردم به مطب او بروند و از او نسخهی مشکلات و شفایِ بیماری بخواهند که مطب او نیمهشبها باز میشود.
🚫 ما حق نداریم در مورد مشکلاتِ مردم که دکتر معالجاش خداست و خودش بهتر درد و علت بیماری و درمان و شفا را میداند، نسخه برای بندگانش بنویسیم. ما باید همه را به سمتِ او هدایت کنیم.
#اخلاقی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
🔴 فرازهايي از دعوت منطقي و دلسوزانه حضرت صالح (ع)
💠 حضرت صالح - عليه السلام - در دعوت و راهنمايي مردم، از راههاي گوناگون وارد شده و به نصيحت آنها مي پرداخت.
✅ چند نمونه از برنامه هاي تبليغي آن حضرت در قرآن چنين است:
🔶 «اي قوم ثمود! براي شما فرستاده اميني هستم، پس تقواي الهي را پيشهي خود سازيد.
🔺 آيا مي پنداريد هميشه در كنار اين باغها، چشمهها، زراعتها و نخل هايي كه ميوه هايش شيرين و رسيده است جاودانه خواهيد ماند؟
🔷 از كوهها خانه هايي ميتراشيد و در آن به خوشي مي پردازيد. از قفس خود پرستي بيرون آييد و به فضاي خدا پرستي وارد شويد.» (1)
⭕️«اي مردم! تنها خداي يكتا و بيهمتا را بپرسيد، كه جز او چيز ديگري خداي شما نيست، همان خداوندي كه شما را از زمين آفريد و آباداني آن را به شما واگذار نمود.
💫 از او آمرزش بطلبيد، سپس به سوي او بازگرديد، كه پروردگارم، نسبت به شما بندگان خود، نزديك و اجابت كننده تقاضاي شماست.»
🔶 قوم ثمود گفتند: «اي صالح! تو پيش از اين مايهي اميد ما بودي، آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مي پرستيدند نهي ميكني؟ ما در مورد آنچه ما را به سوي آن دعوت ميكني در شك و ترديد هستيم.»
💠 حضرت صالح - عليه السلام - فرمود: «اي قوم من! اگر من دليل آشكاري از پروردگارم داشته باشم و رحمت او به سراغم آمده باشد، آيا ميتوانم از ابلاغ آن سرپيچي كنم؟» (2)
🔺 «اي قوم ثمود! اگر از درگاه خداوند، تقاضاي عفو و آمرزش كنيد، مشمول رحمت الهي خواهيد شد.
💢 و يقين بدانيد كه راه نجات و رستگاري شما در نفي بت پرستي و پرستش معبود يكتا و بيهمتا است.» (3)
📚 1) اقتباس از سوره شعراء، آيات 143 تا 152.
2) سوره هود، آيات 61 تا 63.
3) اقتباس از سوره نمل، آيه 46.
#داستان📖
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
#داستان مهدوی # آوای ظهور📖
🔶زمانی خواهد رسید که زمین، پاره های وجودش،
قطعه های طلا و نقره را بیرون بریزد.
🔺در آن وقت قاتلی خواهد گفت:
به خاطر این چیزها دست به جنایت زدم، کاش نمی زدم
💢آنکه با بستگانش قطع رابطه کرده خواهد گفت:
به خاطر این چیزها از بستگان خودم بریدم، کاش نمی بریدم.
🍃سارق هم افسوس خواهد خورد که چرا به خاطر همان چیزها،
دستش را در راه دزدی داده است.
❇️همه، آن طلا و نقره ها را رها می کنند و چیزی از آن بر نمی دارند.
🔶چنین ماجرایی اتفاق خواهد افتاد ...
💢این وعده رسول خداست برای روزگار زیبای ظهور
📚بحارالانوار، ج6، ص310)
#عید_نوروز🌸🍃
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
🔴🔵 #یاران #آخرالزمانی منجی در #غربال #سخت زمانه
⭕️امتحان‼️
💠امتحان شیعیان در آخرالزمان به غربالگری های پیش از ظهور ختم نمی شود. پس از ظهور امام عصر (علیه السلام) نیز کسانی که مدعی یاری ایشان هستند، مورد آزمایش قرار می گیرند. بر اساس روایات برخی از منتظران آن حضرت پس از ظهور در گروه مخالفان قرار می گیرند و بر سر منافع خویش با امام مقابله می کنند.
✍️در میان کتب روایی که احادیث مربوط به #حضرت مهدی (علیه السلام) را جمع آوری کرده اند، 📚روایتی به چشم می خورد که درباره #گزینش #یاران #امام زمان (علیه السلام) می باشد. بر اساس این روایت ایشان با نهر آبی امتحان می شوند. با توجه به این روایت به نظر می رسد که گروهی از یاران حضرت به دلیل آن که مشقات و سختی های همراهی با ایشان را تاب نمی آورند، از امام خویش جدا می شوند.
🔺🔻یکی از راه های آزمایش، ممنوعیت های موسمی است. راحت طلبی و عدم تحمل فشارها و سختی های موسمی و موقتی با سلحشوری سازگاری ندارد.[۱] بر اساس آیات قرآن یاران طالوت قبل از نبرد با دشمن از مراحل مختلف گزینش گذشتند و فقط کسانی در رکاب رهبرشان باقی ماندند که در امتحان ها سربلند شدند.
🔺یکی از این مراحل تحمل تشنگی و سیراب نکردن خود با آب نهر بود.
✍️طبق روایات #اصحاب مهدی (علیه السلام) هم مانند ایشان با #تشنگی آزموده می شوند. 💠امام صادق(علیه السلام) فرمود:
💎خداوند اصحاب موسی (علیه السلام) را به وسیله #نهر آبی امتحان کرد چنان که خدا فرمود: ✨«إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَر[۲]» اصحاب قائم همچنین امتحان خواهند شد.[۳]
📖 #داستان #یاران طالوت
⭕️پس از حضرت موسی ستمگری پیدا شد که مردم را از خانه و سرزمین و فرزندانشان جدا می کرد. مردم مظلوم نزد پیامبرشان رفتند و از او تقاضا کردند برایشان فرمانده نظامی انتخاب کند تا در برابر آن ستمگر بایستند.
🔶پیامبرشان فرمود: احتمال نمی دهید اگر جهاد برای شما مقرر شد جهاد نکنید؟
گفتند: هرگز.🔺 ولی همین که به ایشان دستور جنگ داده شد جز اندکی همگی سرپیچی کردند. در این امتحان مکتبی بیشتر افراد مردود شدند. حتی اقلیتی که جهاد را پذیرفتند در رهبری فرمانده تردید کردند. یعنی همین که پیامبرشان فرد لایقی( طالوت) را از طرف خداوند متعال به فرماندهی برگزید. گفتند: چون ثروت ما بیشتر است خودمان به فرماندهی سزاوارتریم. جمعی با این که نشانه های لیاقت طالوت را دیدند سرپیچی کردند این نیز به نوعی #امتحان دوم بود.
⭕️گروه دیگری که به #ظاهر وفادار بودند به سوی #جبهه حرکت کردند. 🔷رهبرشان فرمود:
💢در طول مسیر، خداوند متعال شما را به نهر آبی آزمایش می کند. سعی کنید از آن ننوشید. هر که از آن بنوشد از ما نیست. ✨فمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنى .[۴]🔺 البته اجازه دارید که با دست لبی تر کنید ولی خود را سیراب نکنید.
⭕️این گروه وفادار نیز همین که به #آب رسیدند نتوانستند خود را #حفظ کنند و کاملا خود را سیراب کردند. این امتحان سوم بود و در این امتحان هم گروهی مردود شدند.
⚠️گروهی نیز از این سه مرحله گذشتند و وقتی در #مقابل دشمن قرار گرفتند. گفتند ما #حریف دشمن نیستیم.
✨لا طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ [۵] و در این میان تعداد کمی باقی ماندند که این شعار را سر دادند. کَم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةَ بِإِذْنِ اللَّهِ[۶]. [۷]
💠امام باقر(علیه السلام) می فرماید: افرادی که تا آخر کار به طالوت وفادار ماندند، سیصدو سیزده نفر بودند.[۸]
#ادامه_دارد ....... #قسمت_یک
📚پی نوشت:[۱] پرتویی از آیه های مهدوی، محسن قرائتی، به کوشش حسن ملائی، ص ۶۶
[۲] بقره، ۲۴۹
[۳] الغیبة (للطوسی)/ کتاب الغیبة للحجة النص ۴۷۲ و بحار الأنوار (ط - بیروت) ج ۵۲ ۳۳۲
[۴] بقره، ۲۴۹
[۵] همان
[۶] همانا چه بسیار گروه هاى کوچکى که به فرمان خدا، بر گروه هاى عظیمى پیروز شدند!
[۷] جهت نما. چهل پرسش و پاسخ مهدوی. محسن قرائتی. به کوشش سید مجتبی معنوی. صص ۳۴ و ۳۵
[۸] نورالثقلین، ج۱، ص ۲۵۱
#یاران_آخر_الزمانی_منجی
#غربال_سخت_زمانه
#امام_زمان_عج_الله
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
#داستان📖
⭕️ #مبارزة ادريس (ع) با #طاغوت #عصرش
💠ادريس ـ عليه السلام ـ تنها به عبادت و اندرز مردم اكتفا نميكرد، بلكه به جامعه توجه داشت كه اگر ظلمي به كسي شود، از مظلوم دفاع كند و در برابر ظالم، ايستادگي نمايد. به عنوان نمونه به داستان زير توجه نماييد:
🔶 #در عصر او پادشاه ستمگري حكومت ميكرد، ادريس و پيروانش از اطاعت شاه سر باز زدند و مخالفت خود را با طاغوت، آشكار ساختند، از اين رو آنها را از طرف دستگاه آن شاه جبار، به عنوان «رافَضي» (يعني ترك كنندة اطاعت شاه) خواندند.
روزي شاه با نگهبانان خود در بيابان، به سير و سياحت و شكار مشغول بود كه به زمين مزروعي بسيار خرم و شادابي رسيد، پرسيد: «اين زمين به چه كسي تعلق دارد؟»
اطرافيان گفتند: «به يكي از پيروان ادريس».
🔷شاه، صاحب آن ملك را خواست و به او گفت: اين ملك را به من بفروش. او گفت: من عيالمند هستم و به محصول اين زمين محتاجتر از تو ميباشم و به هيچ عنوان از آن دست نميكشم.
شاه بسيار خشمگين شد، و با حال خشم به قصرش آمد، چون همسرش او را خشمگين يافت، علت را پرسيد و او جريان را بازگو كرد و با همسرش در اين مورد به مشورت پرداخت، و به اين نتيجه رسيدند كه رهنمودهاي ادريس، مردم را بر ضد شاه، پر جرئت و قوي دل كرده است.
همسر شاه كه يك زن ستمگر و بيرحم بود گفت: «من تدبيري ميكنم كه هم تو صاحب آن زمين شوي و هم مردم با تبليغات وارونه، رام و خام شوند»،
شاه گفت: «آن تدبير چيست؟»
🍃زن كه حزبي بنام «ازارقه» (چشم كبودها) از افراد خونخوار و بيدين تشكيل داده بود، به شاه گفت: «من جمعي از حزب «ازارقه» را ميفرستم تا صاحب آن زمين را به اين جا بياورند و همة آنها شهادت بدهند كه او آيين تو را ترك كرده، در نتيجه كشتن او جايز ميشود، تو نيز او را ميكشي و آن سرزمين خرم را تصرف ميكني».
شاه از اين نيرنگ استقبال كرد و آنرا اجرا نمود و پس از كشتن آن شيعة ادريس، زمينهاي مزروعي او را تصرف و غصب نمود.
💠حضرت ادريس از جريان آگاه شد و شخصاً نزد شاه رفت و با صراحت به او اعتراض كرده آيين او را باطل دانست و او را به سوي حق دعوت نمود، و سرانجام به او گفت: «اگر توبه نكني و از روش خود برنگردي، به زودي عذاب الهي تو را فرا خواهد گرفت، و من پيام خود را از طرف خداوند به تو رساندم».
همسر شاه، به او گفت: «هيچ ناراحت مباش، من نقشة قتل ادريس را طرح كردهام، و با كشتن او رسالتش نيز باطل ميشود.»
💢آن نقشه اين بود كه چهل نفر را مخفيانه مأمور كشتن ادريس كرد، ولي ادريس توسط مأموران مخفي خود، از جريان آگاه شد و از محل و مكان هميشگي خود به جاي ديگر رفت، و آن چهل نفر در طرح خود شكست خوردند و مدتها گذشت تا اين كه عذاب قحطي، كشور شاه را فرا گرفت كار به جايي رسيد كه زن شاه، شبها به گدايي ميپرداخت تا اين كه شبي سگها به او حمله كردند و او را پاره پاره نموده و دريدند. بلاي قحطي نيز بيست سال طول كشيد و سرانجام، آنها كه باقي مانده بودند به ادريس و خداي ادريس ايمان آوردند و كم كم بلاها رفع گرديد. و ادريس ـ عليه السلام ـ پيروز شد.[1]
📚[1] . اقتباس از كمال الدين شيخ صدوق، ص 76 و 77.
#داستانهای_پیامبران
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
کانال ܫߊܢܚ݅ܧߊࡍ߭ ܥ݆ܣߊܝܥܘ ܩܫࡎࡐܩܢ ܫܠࡅ࡙ܣܩܢ ߊܠܢܚܠߊܩܢ
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈ 🔴🔵 #چگونگي رفع بلا از #ايوب 📗در قرآن در آية 42 و 43 سوره صاد ميخوانيم خداوند به ا
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
#ادامه_داستان
⭕️صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند بر اثر صبر نوبت ظفر آيد
آري مردان حق با دگرگون شدن نعمتها، هرگز خود را نميبازند، افكار و برنامههايشان عوض نميشود، آنها در آسايش و بلا، در سلامت و بيماري، در همه حال رابطة نزديك و تنگاتنگ با خداوند دارند، روح آنها همچون اقيانوس كبير است كه طوفانها آرامش آن را به هم نميزند، بر اثر انبوه حوادث تلخ، مأيوس و پژمرده نميگردند، و از آزمايشهاي الهي، راست قامت بيرون ميآيند، اين است درس بزرگ زندگي حضرت ايوب ـ عليه السلام ـ .
✍️در ورق ديگر تاريخ ميخوانيم: رُحْمه به خدمت شوهر و فداكاري خود ادامه داد، تا اين كه در اواخر، خسته و رنجور گرديد، سرانجام در يك درگيري لفظي با ايوب ـ عليه السلام ـ ، ايوب به او گفت: «از من دور شو!» رُحْمه نيز از ايوب ـ عليه السلام ـ جدا گرديد.
ايوب ديگر هيچ نداشت و تنها و مظلوم، هم چنان به صبر و شكر ادامه داد و از امتحان الهي پذيرفته گرديد، تا اين كه خداوند به او لطف كرد و سلامتي و جواني او را به او برگردانيد، و او را مشمول انواع نعمتها كرد.
🔶رُحْمه با اين كه از ايوب جدا شده بود، دلش از مفارقت شوهر، ميتپيد و ميخواست با شوهر بلا زدهاش بار ديگر ملاقات نموده و آشتي كند. بيآنكه از سلامتي و دگرگوني وضع شوهر، اطلاع داشته باشد، تصميم گرفت به ديدار او بپردازد، و به پرستاريش ادامه دهد، به دنبال اين تصميم به خانة ايوب ـ عليه السلام ـ بازگشت، ناگاه جواني زيبا را در باغ بسيار زيبا و پرگل و ميوه ديد، او را نشناخت تعجب كرد، اما ديري نگذشت كه با اشارة ايوب ـ عليه السلام ـ دريافت كه خداوند لطف و رحمتش را شامل حال آنها كرده، دست در گردن ايوب گذاشت، و هر دو با شور و شوق، خداوند را از آن همه لطف و مهر، سپاسگزاري كردند.
💫خداوند فرزندان صالحي از همين زن به ايوب ـ عليه السلام ـ داد، و زندگي او و همسرش، درسي از صبر و استقامت و شكر و ايمان براي ديگران گرديد.[2]
رُحْمه گرچه يك بار خسته شد، اما به زودي پشيمان شد و به پرستاري و خدمت به شوهر رنج ديدهاش ادامه داد، و خداوند نيز به او و شوهرش پاداش فراوان عطا كرد.
📚[1] . بحار، ج 12، ص 369ـ370.
[2] . اقتباس از قصص قرآن بلاغي، ص 207ـ209.
#داستان
#صبر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
📖 #داستان
✍️اسعدابنعبدبغوث از پنج نفری بود که نبی مکرم اسلام (ص) را مسخره میکرد.
❇️روزی به همراه غلاماش به بیرون از شهر برای استقبال از پسرش رفت و زیر درختی خوابید. جبرئیل آمده و سر اسعد بر درخت میکوبید.
🔶اسعد به غلام خود میگفت: بیا و او را (جبرئیل) از من جدا کن. غلام خندید و گفت: من کسی را نمیبینم، تو خود دیوانه شدهای و سر خود بر درخت میکوبی! چنان کوبید که از آن هم جان داد.
💢و این است حمایت خداوند از پیامبرش با فرشتهای که با چشم دیده نمیشود.
#اخلاقی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
#داستان
#احسن_القصص
💠امام باقر (علیه السلام) فرمودند:
روی موسی (علیه السلام) از کنار دریا عبور می کرد، ناگاه دید صیادی کنار دریا آمد و در برابر خورشید سجده کرد و سخنان شرک آلود گفت: سپس تور خود را به دریا انداخت و بیرون کشید، آن تور پر از ماهی بود و این کار سه بار تکرار شد که در هر سه بار، تور او پر از ماهی بود.
او ماهی ها را برداشته و از آن جا رفت. سپس صیاد دیگری به آن جا آمد و وضو گرفت و نماز خواند و حمد و شکر الهی را به جا آورد. آن گاه تور خود را به دریا افکند و بیرون کشید، دید تور خالی است. بار دوم تور خود را به دریا افکند و بیرون کشید، دید تنها یک ماهی کوچک در میان تور است. حمد و سپاس الهی گفت و از آن جا رفت.
موسی (علیه السلام) عرض کرد: خدایا! چرا بنده کافر تو با این که با حالت کفر آمد، آن همه ماهی نصیب او شد ولی نصیب بنده با ایمان تو، تنها یک ماهی کوچک بود؟
خداوند به موسی (علیه السلام) چنین وحی کرد: به جانب راست خود نگاه کن. موسی نگاه کرد، نعمت های فراوانی را که خداوند برای بنده مومن فراهم کرد مشاهده نمود. سپس خداوند به موسی وحی کرد: به جانب چپ نگاه کن. موسی نگاه کرد، آن چه از عذاب های سخت را که خداوند برای بنده کافرش مهیا نموده بود دید.
سپس خداوند فرمود: ای موسی! با آن همه عذاب که در کمین کافر است، آن چه را که به او - از ماهی های فراوان - دادم، چه سودی به حال او دارد؟ و با آن همه از نعمت های فراوان که برای بنده مومن ذخیره کرده ام، آن چه که امروز از او باز داشته ام، چه ضرری به حال او خواهد داشت؟..
📚بحارالانوار، ج 13، ص 349
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
📖 #داستان
⚪️ #نقش بر #سنگ
🔶در حضور امام حسن عسكرى(ع) بودم. مردى بلندقامت و تنومند كه اهل يمن بود نزد 💠حضرت آمد. هنگام ورود، به عنوانامامت، به امام حسن عسكرى(ع) سلام كرد. امام جواب سلامش را داد و فرمود: بنشين.
🔷او كنارم نشست. با خود گفتم: كاش مىفهميدم اين شخص كيست؟
💠امام فرمود: «فرزند همان بانوى عرب است كه سنگ كوچكى دارد و پدرانم باانگشتر خود آن را مهر كردهاند، و اكنون آن سنگ را نزد من آورده است تا مننيز مهر كنم.»
❇️سپس امام به وى فرمود: «آن سنگ كوچك را بده».
🔶مرد يمنى سنگ كوچكى را، كه يك سوى آن صاف بود، برون آورد. امام حسن(ع) آن راگرفت و انگشتر خود را بر آن زد. اثر انگشتر بر سنگ، نشست ....
🔺از مرد يمنى پرسيدم: آيا تا كنون امام حسن(ع) را ديده بودى؟
🍃نه، به خدا سوگند! سالها مشتاق ديدارش بودم تا اينكه لحظهاى پيش جوانناشناسى نزدم آمد و مرا به اينجا آورد.
🔷مرد يمنى در حالى كه اين عبارات را بر زبان مىراند، از جاى برخاست: رحمت وبركات خدا بر شما خاندان باد. بعضى از شما، فضايل را از بعضى ديگر به ارثمىبريد. به خدا سوگند، نگهدارى و اداى حق شما همانند نگهدارى و اداى حقاميرمومنان على(ع) و امامان پس از وى (صلوات خدا بر همه آنها) واجب است.
🍃پيش از آنكه برود، پرسيدم: نامت چيست؟
🔶گفت: من «مهجع بنصلتبنعقبه بنسمعان بنغانم بنام غانم» (حبابه) هستم; همانزن يمنى صاحب سنگ كوچك كه اميرمومنان على(ع) و نوادگانش تا حضرت رضا(ع) آنرا مهر كردهاند و نقش آنها بر سنگ باقى است.
📚داستانهای بحارالانوار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
🔴 #آثار لقمه ی حرام و حلال در داستان های اسلامی📖
⭕️ #جداکردن #امام عصر #حرام از حلال را در کودکی،
✍️سعد بن عبدالله قمی می گوید:
💢مسائلی مذهبی برایم پیش آمده بود نمی توانستم حل کنم با احمد بن اسحق قمی محضر مبارک امام حسن عسکری مشرف شدم جواب مسائلم
🔺را از امام بپرسم. وارد سامرا شدیم و به منزل امام علیه السلام رفتیم چهره نورانی امام علیه السلام در آن لحظه چنان درخشان که من نمی توانم به چیزی تشبیه کنم، جز این که بگویم مثل ماه شب چهارده بود. طفلی که سیمایش به ستاره درخشان می ماند روی زانوی راست امام علیه السلام نشسته بود. سلام کردیم، حضرت امر فرمودند نشستیم.
🔷احمد بن اسحق بسته های مهر خورده را که حاوی کیسه های درهم و دینار بود محضر امام گذاشت. حضرت نگاهی به طفل ( امام زمان علیه السلام کرد و فرمود: فرزندم! مهر هدایای دوستان و شیعیانت را باز کن.
🔷طفل گفت: آقاجان! آیا سزاوار است که دستی به این پاکی به سوی هدایای آلوده و اموال مخلوط به حلال و حرام، دراز شود؟
💠امام عسکری به احمد بن اسحاق فرمود:
🔺ای پسر اسحاق! آنچه در بسته است در بیاور تا فرزندم حلال و حرام آن را از هم جدا کند.
🔶احمد بن اسحق چون کیسه اول را درآورد بدون این که باز شود، طفل گفت: این کیسه فلانی پسر فلانی از فلان محله قم است، و شصت و دو دینار
⭕️در آن است، چهل و پنج دینار آن از پول زمین سنگلاخی است که صاحب آن از برادرش ارث برده، فروخته است و چهارده دینارش از پول نه طاقه پارچه است، و سه دینار هم از اجاره مغازه ها است.
💠امام حسن عسکری فرمود: راست گفتی فرزندم اکنون به این مرد بگو حرام آن چقدر است.
💫طفل گفت: یک دیناری که سکه ری دارد و در فلان تاریخ ضرب شده و نقش یک روی آن پاک گردیده با یک قطعه طلا که وزن آن یک ربع دینار است حرام است و علت حرام بودن آنها این است که صاحب آن، در فلان ماه و فلان سال یک من و ربع پنبه ریسیده کشید و به یک نفر بافنده که همسایه او بود، داد، پس از مدتی دزد آنها را از بافنده دزدید، بافنده هم قضیه را به صاحب پنبه اطلاع داد ولی او گفت: دروغ میگویی، سپس در عوض آن، یک من و نیم پنبه ریسیده مرغوب تر از نخ خود از بافنده گرفت با اینکه بافنده تقصیر نداشت و این دینار و قطعه طلا پول آن است، لذا حرام می باشد.
🔶احمد بن اسحاق در آن کیسه را گشود، نامه ای میان دینارها بود که نام فرستنده و مقدار آن را همانطور که طفل گفت در آن نوشته بود و آن قطعه طلا را با آن دینار به همان نشانی بیرون آورد. آنگاه احمد بن اسحاق کیسه دیگری از بسته بیرون آورد ( پیش از آن که مهر آن را بگشاید) طفل گفت:
این کیسه مال فلانی پسر فلانی ساکن فلان محله قم است و پنجاه دینار در آن است که برای ما حلال نیست، دست به آن نمی زنیم.
💠حضرت فرمود: برای چه؟
طفل گفت: زیرا این پول آن گندمی است که صاحبش با یک کشاورزی شریک بود هنگام تقسیم که می خواست سهم خود را بردارد پیمانه را پر می کرد، چون نوبت به شریکش می رسید پیمانه را پر نمی کرد. لذا سهم خود را بیشتر از شریک بر می داشت.
💠امام عسکری فرمود: راست گفتی فرزندم.
🔰آنگاه حضرت فرمود: ای پسر اسحق تمام این پول ها را بردار به صاحبانشان برسان ما احتیاجی به آنهانداریم، و فقط پارچه آن پیرزن را بیاور
✍️سعد بن عبد الله می گوید:
🔶احمد بن اسحاق گفت: آن پارچه را من در خورجین گذاشته بودم و اصلا فراموش کرده بودم. رفت آن پارچه را بیاورد. من مسائل مشکل مذهبی ام را از امام عسکری پرسیدم. حضرت محول به فرزند عزیزش نمود. امام زمان عج همه را پاسخ گفتند و مسائل برایم حل شد.
❇️آنگاه امام عسکری با فرزند عزیزش به نماز ایستادند و من از محضرشان بیرون آمدم تا ببینم احمد بن اسحاق کجا رفت، در راه او را دیدم گریه می کند.
🔺پرسیدم: چرا گریه می کنی؟
🍃گفت: پارچه ای را که حضرت خواست گم کرده ام.
🔷گفتم: طوری نیست برو به حضرت بگو. او هم خدمت امام علیه السلام رفت طولی نکشید از خدمت حضرت بیرون آمد در حالی که تبسم بر لب داشت.
🔺پرسیدم: ها! ماجرا چه شد؟
🍃گفت: من وارد خدمت آقا که شدم دیدم پارچه ای گم شده زیر پای آن حضرت پهن است و امام روی آن نماز می خواند و من به خدا شکر کردم.(۱۵)
💥«آری اینها نمونه های است از قدرت و عظمت بی پایان ائمه اطهار علیهم السلام است».
📚منبع داستان های جلد۷/صفحه ۱۷۹تا۱۸۲/
۱۵- بحارالانوار : ج ۵۲ ص ۸۰- ۸۱- ۸۲ و ۸۹ این حدیث مفصل است، در اینجا به اندازه نیاز آورده شد
#داستان
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
#داستان📖
🔰 خشتهای طلا :💫
💠عیسی بن مریم علیه السلام دنبال حاجتی می رفت. سه نفر از یارانش همراه او بودند. سه خشت طلا دیدند که در وسط راه افتاده است. عیسی علیه السلام به اصحابش گفت:
- این طلاها مردم را می کشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهید.آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند.
یکی از آنان گفت: ای روح الله! کار ضروری برایم پیش آمده، اجازه بده که برگردم. او برگشت و دو نفر دیگر نیز مانند رفیقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در کنار خشتهای طلا گرد آمدند. تصمیم گرفتند طلاها را بین خودشان تقسیم نمایند. دو نفرشان به دیگری گفتند:
- اکنون گرسنه هستیم. تو برو بخر. پس از آنکه غذا خوردیم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسیم می کنیم. او هم رفت خوراکی خرید و در آن زهری ریخت تا آن دو رفیقش را بکشد و طلاها تنها برای او بماند.
آن دو نفر نیز با هم سازش کرده بودند که هنگامی که وی برگشت او را بکشند و سپس طلاها را تقسیم کنند.
وقتی که رفیقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را کشتند.
سپس مشغول خوردن غذا شدند. به محض اینکه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند. حضرت عیسی علیه السلام هنگامی که برگشت دید، هر سه یارانش در کنار خشتهای طلا مرده اند.
با اذن پروردگار آنان را زنده کرد و فرمود.
📚 داستانهایی از بحارالانوار ج 2
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
#داستان📖
⭕️ #معني_ايمان
✍️مردي به محضر علي ـ عليه السلام ـ آمد و درخواست کرد تا «ايمان» را برايش تشريح و بيان کند.
امام فرمود: «فردا نزد من بيا تا در حضور جمعيت، تو را به آن آگاه کنم که اگر تو گفتارم را فراموش کردي، ديگري براي تو حفظ و نگهداري کند.
✨فانَّ الکلامَ کالشّاردَة ينفقُها هذا و يخطئُها هذا:
💢«زيرا سخن، همچون شتر فراري است که بعضي آن را پيدا مي کنند و بعضي آن را نمي يابند».[1]
فرداي آن روز شد. امام در ميان جمعيت آمد و در باره ايمان چنين فرمود:
🔰ايمان بر چهار پايه قرار دارد: 1. صبر 2. يقين 3. عدالت 4. جهاد
صبر، چهار شعبه دارد: 1. اشتياق 2. ترس 3. زهد 4. انتظار
❇️يقين نيز داراي چهار شعبه است: 1. بينش درهوشياري 2. رسيدن به دقائق حکمت 3. پند گرفتن از حکمتها 4. توجّه به روش پيشينيان.
🔰عدالت، نيز چهار شعبه دارد: 1. دقت در فهم 2. غور در علم و دانش 3. قضاوت صحيح 4. حلم استوار و ثابت.
🔶جهاد، نيز چهار شعبه دارد: 1. امر به معروف 2. نهي ازمنکر 3. صدق و راستي در جبهه جنگ 4. کينه و دشمني با فاسقان...[2]
✍️به اين ترتيب، امام با کمال عنايت و توجه به سؤال افراد، و روشن گري و آگاهي بخشي، همت مي کرد، و بطور جدي، به مسائل جامعه، و رشد و ترقي اخلاقي و عقيدتي انسانها، اهميت مي داد.
📚نویسنده : محمد محمد اشتهاردي - داستان هاي نهج البلاغه
[1] . نهج البلاغه، حکمت 266.
[2] . نهج البلاغه، حکمت 31 ـ امام هر يک از شعبه ها را توضيح داد و سپس فرمود: کفر نيز بر چهار پايه قرار دارد و هر پايه آن داراي چهار شعبه است، همه شعبه ها را توضيح داد که در نهج البلاغه حکمت 31 آمده است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
#داستان📖
🔷انس بن مالك سالها در خانه رسول خدا خدمتكار بود و تا آخرين روز حيات رسول خدا اين افتخار را داشت. او بيش از هركس ديگر به اخلاق و عادات شخصى رسول اكرم آشنا بود. آگاه بود كه رسول اكرم در خوراك و پوشاك چقدر ساده و بى تكلف زندگى مىكند. در روزهايى كه روزه مىگرفت همه افطارى و سحرى او عبارت بود از مقدارى شير يا شربت و مقدارى تريد ساده. گاهى براى افطار و سحر، جداگانه، اين غذاى ساده تهيه مىشد و گاهى به يك نوبت غذا اكتفا مىكرد و با همان روزه مىگرفت.
يك شب، طبق معمول، انس بن مالك مقدارى شير يا چيز ديگر براى افطارى رسول اكرم آماده كرد. اما رسول اكرم آن روز وقت افطار نيامد، پاسى از شب گذشت و مراجعت نفرمود. انس مطمئن شد كه رسول اكرم خواهش بعضى از اصحاب را اجابت كرده و افطارى را در خانه آنان خورده است. از اين رو آنچه تهيه ديده بود خودش خورد.
طولى نكشيد رسول اكرم به خانه برگشت. انس از يك نفر كه همراه حضرت بود پرسيد: «ايشان امشب كجا افطار كردند؟» گفت: «هنوز افطار نكردهاند. بعضى گرفتاريها پيش آمد و آمدنشان دير شد.»
انس از كار خود يك دنيا پشيمان و شرمسار شد، زيرا شب گذشته بود و تهيه چيزى ممكن نبود. منتظر بود رسول اكرم از او غذا بخواهد و او از كرده خود معذرت خواهى كند. اما از آن سو رسول اكرم از قرائن و احوال فهميد چه شده، نامى از غذا نبرد و گرسنه به بستر رفت. انس گفت: «رسول خدا تا زنده بود موضوع آن شب را بازگو نكرد و به روى من نياورد.»
📚مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى، ج18، ص: 385
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
#داستان📖
✍️ اولین خونی که بر زمین ریخت:
💠خداوند به آدم علیه السلام وحی کرد که می خواهم در زمین دانشمندی که به وسیله آن آیین من شناسانده شود وجود داشته باشد و قرار است چنین عالمی از نسل تو باشد، لذا اسم اعظم و میراث نبوت و آنچه را که به تو آموختم و هر چه که مردم بدان احتیاج دارند، همه را به هابیل بسپار.
آدم علیه السلام نیز این فرمان خدا را انجام داد. وقتی قابیل از ماجرا باخبر شد، سخت غضبناک گشت. به نزد پدر آمد و گفت:
- پدر جان! مگر من از هابیل بزرگتر نبودم و در منصب جانشینی شایسته تر از او نیستم؟ آدم علیه السلام فرمود:
- فرزندم! این کار دست من نیست، خداوند امر نموده، و او هر کس را بخواهد به این منصب می رساند. اگر چه تو فرزند بزرگتر من هستی، اما خداوند او را به این مقام انتخاب فرمود و اگر سخنانم را باور نداری و قصد داری یقین پیدا کنی، هر یک از شما قربانی به پیشگاه خدا تقیم کنید قربانی هر کدام پذیرفته شد، او لایق تر از دیگری است.
رمز پذیرش قربانی آن بود که آتش از آسمان می آمد، قربانی را می سوزاند. قابیل چون کشاورز بود مقداری گندم نامرغوب برای قربانی خویش آماده ساخت و هابیل که دامداری داشت گوسفندی از میان گوسفندهای چاق و فربه برای قربانی اش برگزید. در یک جا در کنار هم قرار دادند و هر کدام امیدوار بودند که در این مسابقه پیروز شوند. سرانجام قربانی هابیل قبول شد و آتش به نشانه قبولی گوسفند را سوزاند و قربانی قابیل مورد قبول واقع نشد. شیطان به نزد قابیل آمد و به وی گفت چون تو با هابیل برادر هستی، این پیش آمد فعلاً مهم نیست، اما بعدها که از شما نسلی به وجود می آید، فرزندان هابیل به فرزندان تو فخر خواهند فروخت و به آنان می گویند ما فرزندان کسی هستیم که قربانی او پذیرفته شد، ولی قربانی پدرت قبول نگردید، چنانچه هابیل را بکشی، پدرت به ناچار منصب جانشینی را به تو واگذار می کند. پس از وسوسه شیطان (خود خواهی و حسد کار خود را کرد، عاطفه برادری، و ترس از خدا، و رعایت حقوق پدر و مادری، هیچ کدام نتوانست جلوی طوفان کینه و خود خواهی قابیل را بگیرد) بلافاصله اقدام به قتل برادرش هابیل نمود و عاقبت او را کشت!
📚 داستانهایی از بحارالانوار ج 2
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
#شعيب و #مناجات او💫
💚عشق و دلدادگي شعيب ـ عليه السلام ـ به خدا💫
💠از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ نقل شده فرمود: حضرت شعيب ـ عليه السلام ـ به عشق خدا آن قدر گريه كرد تا نابينا شد، خداوند او را بينا كرد، باز آن قدر گريست تا نابينا شد، باز خداوند او را بينا كرد، براي بار سوم نيز آن قدر به عشق الهي گريست كه نابينا شد، خداوند باز او را بينا كرد، در مرتبة چهارم خداوند به او چنين وحي كرد:
🔺«اي شعيب! تا كي به اين حالت ادامه ميدهي؟ اگر گرية تو از ترس آتش دوزخ است، آن را بر تو حرام كردم، و اگر از شوق بهشت است، آن را براي تو مباح نمودم.»
🔷شعيب ـ عليه السلام ـ عرض كرد:
✨«اِلهِي وَ سَيدِي اَنْتَ تَعْلَمُ اَنِّي ما بَكَيتُ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَ لا شَوْقاً اِلي جَنَّتِكَ، وَ لكِنْ عُقِدَ حُبُّكَ عَلي قَلْبِي فَلَسْتُ اَصْبِرُ اَوْ اَراكَ؛ اي خداي من و اي آقاي من! تو ميداني كه من نه از خوف آتش دوزخ تو گريه ميكنم، و نه به خاطر اشتياق بهشت تو، بلكه حبّ و عشق تو در قلبم گره خورده كه قرار و صبر ندارم تا تو را (با چشم دل) بنگرم و به درجة نهايي عرفان و يقين برسم، و مرا به عنوان حبيب درگاهت بپذيري.»
خداوند به شعيب فرمود: «اكنون كه داراي چنين حالتي هستي به زودي كليم و هم سخن خودم موسي ـ عليه السلام ـ را خدمتگزار تو ميكنم.»[1]
💢سفارش شعيب به نماز
🔶شعيب ـ عليه السلام ـ بسيار نماز ميخواند، و به مردم ميگفت: نماز بخوانيد چرا كه نماز انسان را از كارهاي زشت و گناه باز ميدارد، ولي آن قوم نادان كه رابطة بين نماز و ترك گناه را درك نميكردند، از روي مسخره به آن حضرت ميگفتند: «آيا اين وِردْها و ذكر و حركات تو به تو فرمان ميدهد كه ما سنّت نياكان و فرهنگ مذهبي خود را ترك كنيم، و يا نسبت به اموالمان بياختيار باشيم، تو كه يك آدم بردبار و خوش فهم بودي، حالا چرا چنين شدهاي؟» (مضمون آيه 87 سورة هود)[2]
📚پی نوشت[1] . علل الشرايع، ص 30 و 31؛ بحار، ج 12، ص 381؛ چنان كه در شرح زندگي حضرت موسي ـ عليه السلام ـ ذكر خواهد شد، حضرت موسي ـ عليه السلام ـ بيش از ده سال چوپان حضرت شعيب ـ عليه السلام ـ گرديد.
[2] . مجمع البيان، ج 5، ص 188.
#داستان📖
#عاشقان_چهارده_معصوم_علیهم_السلام
#قرارگاه_بسوی_ظهور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
1_25654939.mp3
7.45M
┈┈••✾❀🕊💚🕊❀✾••┈┈
#داستان💥
🔴ارتباط با اهل بیت علیهم السلام
💫تشرف مرحوم فشندی محضر امام زمان علیه السلام
🎙آیت الله ناصری
#امام_زمان🌹❤️
#توسل به #امام_رضا علیه السلام💞
#دهه_کرامت_میلاد_امام_رضا_علیه_السلام💚💐🌹
#عاشقان_چهارده_معصوم_علیهم_السلام
#قرارگاه_بسوی_ظهور
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍
🌹
📖 #داستان
🔴 مجازات کفران نعمت🔻
🔶 مردی از #امام_صادق_علیه_السلام در باره این فرموده خدای عز و جل «گفتند: پروردگارا! میان سفرهایمان فاصله انداز، و بر خویشتن ستم کردند»(۱)، پرسید؛ فرمود:
❇️«آنان، قومی بودند دارای آبادی های به هم پیوسته، به گونه ای که یکدیگر را می دیدند و جویبارهای روان و اموال فراوان داشتند ؛ ولی نعمت های خدا را ناسپاسی کردند و عافیت الهی را که از آن برخوردار بودند، تغییر دادند. پس خداوند نیز نعمت هایی را که داشتند، دگرگون ساخت.
🔷«خداوند، حال قومی را تغییر نمی دهد تا آنان حال خود را تغییر دهند»(۲).
از این رو، سیل ویرانگر را بر آنان فرستاد و آبادی هاشان را زیرآب بُرد و سرزمین هاشان را خراب کرد و اموالشان را از میان بُرد و به جای باغ هاشان، دو باغ از درخت میوه تلخ و شوره گز با اندی درخت سدر قرار داد. پس از آن، خداوند فرمود: «این (عقوبت) را به سزای آن که کفران کردند به آنان جزا دادیم و آیا جز ناسپاس را به مجازات می رسانیم؟»(۳).
📗(۱). سبأ: ۱۹. (۲). الرعد: ۱۱. (۳). سبأ: ۱۷.
📚 الکافی: ج ۲ ص ۲۷۴ ح ۲۳
#کانال_عاشقان_چهارده_معصوم_علیهم_السلام
#قرارگاه_بسوی_ظهور
🌹