بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#مرضیه_عاطفی
به یادم مونده روزایی، که توو آغوش تو بودم
به رویِ زانوی عمّه، یا رویِ دوش ِ تو بودم
موهام و شونه میکردی، بهم میگفتی دردونه م
نبینم توو خودت باشی، چراغ کوچیکِ خونه م
همین می اومدی خونه، فقط میگشتی دنبالم
برام یه چادر مشکی، خریدی! کردی خوشحالم
میگفتی ای گلِ یاسم، منو می بوسیدی آروم
میدیدی تا که خوابیدم، عبات و میکشیدی روم
ولی حالا با دلتنگی، نشستم زیر نور ماه
کجارفتی بابایی جون؟! ببین قدّم شده کوتاه
ببین افتاده دندونم، رو لبهام ردّی از خونه
به جای رویِ زانوهات، نشستم کنجِ ویرونه
نبودی دستام و بستن، کبوده خیلی میسوزه
یهو سرگیجه میگیرم، چشام تاره یه چن روزه
دیگه میترسم از اَسبا، نمیخوابم دیگه راحت
یه شب از ناقه افتادم، نه با پاهام! که با صورت
برا تفریح و سرگرمی، هُلم میداد با دعوا
من و هی رابرا میزد، بیا زجر(لع) و بزن بابا
کف ِ پاهام زده تاول، ببین دستام چقد سرده
ازش بسکه لگد خوردم، ببین پهلوم ورم کرده
شدم شرمندۂ عمّه، واسم شد بهتر از مادر
بذار واست بگم حالا، که پیشم اومدی با «سر»
نمونده واسه من مویی، ببین که سوخته گیسو
از انگشتر نمی پرسم، نپرسی گوشوارم کو!⏹
© کانال رسمی "حسینیه؛
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#غلامرضا_سازگار
▶️
تا کی ز تن درد فراقم جان بگیرد
امشب دعا کن عمر من پایان بگیرد
گیرم وضو از اشک و رویت را ببوسم
آنسان که زهرا بوسه از قرآن بگیرد
با من بگو کی دیده یک طفل سه ساله
رأس پدر را بر روی دامان بگیرد
با من بگو کی دیده یک مرغ بهشتی
چون جغد جا در گوشه ی ویران بگیرد
با من بگو کی دیده طفلی در خرابه
اشک پدر را با لب عطشان بگیرد
با من بگو کی دیده اشک میزبانی
خاکستر و خون از رخ مهمان بگیرد
با من بگو ای جان بابا، با چه جرمی
دشمن هزاران بار از من جان بگیرد
با من بگو کی دیده با رسم تصدق
ریحانه ی زهرا ز مردم نان بگیرد
با من بگو ای جان بابا با چه جرمی
دشمن هزاران بار از من جان بگیرد
دست ار نداری با دوچشم خود دعا کن
زخم دل من از اجل درمان بگیرد
میثم! سزد در ماتمم آنسان بگریی
کز سیل اشکت چرخ را طوفان بگیرد
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛
بسم الله الرحمن الرحيم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#حسن_کردی
▶️
آمدی جانم به قربان شما بابای من
مهربان ساکن بر نیزه ها بابای من
چه عجب که نیزه ها دست از سرت برداشتند
نازنینم تو کجا اینجا کجا؟ بابای من
جای تو آغوش من باشد نه در طشت طلا
من بدم می آید از طشت طلا بابای من
من که دلتنگ نوازش های دستان تو ام
دست هایت را نیاوردی چرا؟ بابای من
حرف هایم را اگر آرام می گویم ببخش
از گلویم در نمی آید صدا بابای من
باورش سخت است اما راه رفتن های من
سخت گردیده برایم بی عصا بابای من
ماجرای کوچه های شام پیرم کرده است
چشم های بی حیا کشته مرا بابای من
تو به روی نیزه ای و من به روی ناقه ای
می شنیدم می شنیدی ناسزا بابای من
خسته ام من از طناب و از عذاب بی کسی
خسته ام از زجر پست بی حیا بابای من
از لباس پاره ی عمه خجالت می کشم
بعد من گاهی به دیدارش بیا بابای من
© کانال رسمی "حسینیه؛ پایگاه تخصصی مدح و مرثیه"؛
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#علیرضا_خاکساری
▶️
حالم بدون تو تماشایی ندارد
جز تو کسی در قلب من جایی ندارد
آن قدر خوبی به تمام شهر گفتم
من دلبری دارم که همتایی ندارد
دست خدا ! دستی بگیر از رعیت خود
از رعیتی که جز تو آقایی ندارد
تهذیب شرط اول دیدار یار است
بیچاره چشم من که تقوایی ندارد
از ندبه های مادرم هر جمعه پیداست
غیر از ظهور تو تمنایی ندارد
با هر فراز ناحیه باید ببارد
چشم بدون گریه کارایی ندارد
با دوری ات حالم شبیه آن یتیمی ست
که سالیان سال بابایی ندارد
جان یتیمی که خرابه منزلش شد
بابا بیا طفلت دگر نایی ندارد
امشب "دلم تنگ است و غم بسیار دارم"
یابن الحسن با عمه جانت کار دارم
امشب که هستم دعوت باب الحوائج
دم میزنم از ساحت باب الحوائج
شرمنده ام از اینکه خیلی کم سرودم
در باب فهم و عفت باب الحوائج
هر جا کم آوردم نشستم رو به قبله
دادم سلامی خدمت باب الحوائج
شکر خدا همواره کارم راه افتاد
در سایه سار رحمت باب الحوائج
مَرَّ بِنا ، اَلْلَیْلَتَیْنَ مِن محرم
یعنی رسیده نوبت باب الحوائج
ای کاش عزرائيل جانم را بگیرد
در روضه های حضرت باب الحوائج
زانو زدم در محفلش قیمت گرفتم
من از رقیه بارها حاجت گرفتم
انسیه ، حسنا ، هانیه ، حورا رقیه
آیینه دار حضرت زهرا رقیه
با چادری که بر سرش دارد همیشه
حجب و حیا را میکند معنا رقیه
با ربنایش عطر کوثر می فشاند
هر شب سر سجاده ی بابا رقیه
دل میبرد گرچه حسین از خلق عالم
دل میبرد از "دلبر دلها" رقیه
حبل المتین از ریشه های چادر اوست
امید شیعه روز وانفسا رقیه
با خود بهشتم میبرد فردای محشر
ترسی ندارم در قیامت با رقیه
حلال مشکل ها شده ، از کار دنیا
دارد گره وا میکند هر "یارقیه"
نامش شبیه نام زهرا گریه دارد
داغ رقیه بیش از این ها گریه دارد
ناله زدن با نای خسته درد دارد
پهلو و بازوی شکسته درد دارد
افتادن از بالای ناقه نیمه ی شب
با پای زخم و دست بسته درد دارد
دور از نگاه عمه اش محکم زمین خورد
مانند زهرا مادرش او هم زمین خورد
یا کعب نی کرده نشانه بازویش را
یا چکمه ای آزرده کرده پهلویش را
وقتی که خیمه در هجوم شعله میسوخت
یارب چه کرده هرم آتش گیسویش را؟
غیر از کبودی ها نشانی در تنش نیست
من!؟روضه ی معجر!؟ توان گفتنش نیست
دارد خبرها میدهد رنگ پریده
از زجر بسیاری که تا اینجا کشیده
همواره آتش میزند بر جان عمه
با بوسه ای بر روی رگ های بریده
از تازیانه حرف ها دارد بگوید
یا با عمو از آن که سیلی زد بگوید
عمری شبیه لاله ها کوتاه دارد
از درد هجرش عمه سر در چاه دارد
با او چه کرده زجر در صحرا که حتی
غساله هم از شستن اش اکراه دارد
وای از یتیمی..."درد بی درمان یتیمی"
وای از یتیمی..."خواری دوران یتیمی"
بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_رقیه_س_شهادت
#مجتبی_شکریان
▶️
پر از اشکم پر از شوقم پر از دردم پر از آهم
من امشب هیچ کس را غیر بابایم نمی خواهم
من آن گنجم که در ویرانه ای کردند مستورم
منم یاقوت سرخی که نگینِ خاتمِ شاهم
به آتش می کشم این شهر را با آه سوزانم
پدر جان سربلندت می کنم با عمر کوتاهم
تنت در بین گودال و سرت کنج تنور افتاد
بیا آغوش من ای یوسف افتاده در چاهم
کجا بودی که همراهت عمویم را نیاوردی
دلم می خواست برگردید بالای سرم با هم
به دستم سلسله دارم به پایم آبله دارم
بغل کن دخترت را خسته ام من،خسته از راهم
برای خود نمی نالم، به حال عمه می سوزم
اگر چه زخم دارم،درد را راندم زِ درگاهم
شبی از ناقه افتادم بماند که چه شد اما
دگر پاهای من بابا نمی آیند همراهم...
#حضرت_رقیه_س_شهادت
رواق خاک آلوده شبستانی که من دارم
کجا و شان بی پایان مهمانی که من دارم
ببافم فرش قرمز رنگ با گیسوی خونینم
به کار آید همین موی پریشانی که من دارم
سر و رویت بهم خورده ولیکن باز زیبایی
ندارد هیچ کس مثل پدر جانی که من دارم
اگرچه خاکی است اما شبیه طشت اصلا نیست
بیا بنشین عزیزم روی دامانی که من دارم
الهی بشکند دستی که محکم خیزران کوبید
شده لب پر لب قاری قرآنی که من دارم
از آن لحظه که دیدم در دهانت نیست دندانی
بدم می آید از این چند دندانی که من دارم
به جای دست از مویم بلندم کرده از بس زجر
پریشان تر شده موی پریشانی که من دارم
نمیدانم که از ضعف است یا که از شکستن هست
دلیل از سر شب دست لرزانی که من دارم
سراغت را گرفتم با لگد سرباز رومی زد
زبانم را نمیفهمد نگهبانی که من دارم
تو را اینجا کشیدم که بگیرم بوس آخر را
ندارد هیچ کس مانند پایانی که من دارم
488.5K
#زمینه
#حضرت_رقیه_س_شهادت
بند 1⃣
طبقو برگردونید برید
ازتون من خواهش میکنم
قول میدم صدای گِریَش نیاد
من خودم آرومِش میکنم
رهاش کنید
جایِ این فکری به حالِ تَرَکِ لباش کنید
فکری به جایِ زنجیرِ روو دستوپاش کنید
رهاش کنید (٣)
توی اِزدحام زدنش/ مجلس حرام زدنش/ گفت بابا میخوام، زدنش زدنش، زدنش
تا چشاشو بست زدنش/ دندوناش شکست زدنش / چند تا مردِ مست، زدنش، زدنش، زدنش
رحم کن سَرو بِبَر
دختره، بی طاقته
آااه یادگاریه
دستِ من امانته
بند 2⃣
مگه این دختر چندسالشه
که موهاش اینجوری شد سفید
غیر باباش ازتون چی میخواد؟
واسه چی انقدر زجرش میدید؟
تو رو خدا
یه مسلمون مگه پیدا نمیشه بین شما؟
خودتون دختر دارید آخه بی مروتا
تو رو خدا (٣)
خواب بودی توو خواب، زدنت/ مجلس شراب، زدنت/ تا که گفتی آب، زدنت، زدنت، زدنت
بی سؤال جواب، زدنت/ بی حسابکتاب، زدنت/ آخ برا ثواب، زدنت، زدنت، زدنت
دست رو دلم نذار
از بابات خبر نگیر
آه میکُشی منو
دست روی کمر نگیر
بند 3⃣
من ازین تنهایی دلخورم
منی که با درد همبازیام
من بابامو میخوام هرجوری هست
به سر بریدهشم راضیام
منو زدن
بوی نون داره میاد چی شده مهربون شدن؟
کِی غذا خواستم عمه؟ بگو بابامو بدن
منو زدن (٣)
افتادم زمین، زدنم/ پاهامو ببین، زدنم/ به بابام نگین، زدنم، زدنم، زدنم
هی میرن میان میزنن/ هرچقد میخوان میزنن/ خولی و سنان، میزنن، میزنن، میزنن
من بابامو میخوام
حرف من کجاش بده؟
من بابامو میخوام
طاقتم سر اومده
✍ #جواد_قمری و داود رحیمی