.
#پنجم_صفر
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
نوحه مسجدی - شهادت حضرت رقیّه سلام الله علیها - سبک من یادگار...
با عمّه گفتم آخر میآیی
امّا نگفتم با سَر میآیی
به دخترِ خود سر زدی
با سَر خرابه آمدی
خورشیدِ عطشان بابا حسین جان
یا اَباالمظلوم اباعبدالله (۴)
از روی نیزه دیدی چهها شد
قاتلِ جانِ... ما ناسزا شد
بر دست و پایم سلسله
پای سرِ تو حرمله....
آتش به جان زد زخمِ زبان زد
خورشیدِ بی سر غریبِ مادر
یا اباالمظلوم اباعبدالله (۴)
آهی کشیدم کاخی به هم ریخت
با روضه هایم اشکِ حرم ریخت
من روضه خوانِ هر شبم
مدیونِ عمّه زینبم
این زندگی را آزادگی را
خورشیدِ عشقی شورِ دمشقی
یا اباالمظلوم اباعبدالله (۴)
#محرم #صفر #کربلا
#نوحه_مسجدی #شهادت
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#دمشق #شام
#حسین_ایمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روضه در سوریه مقام راس الحسین
#سوریه
#دمشق
#رضاابوالحسنی
با کاروان نیزه سفر می کنم پدر
با طعنه های حرمله سر می کنم پدر
مانند خواهران خودم روی ناقه ها
در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر
از کوچه نگاه وقیح یهودیان
با یک لباس پاره گذر می کنم پدر
حالا برو به قصر ولی نیمه شب تو را
با گریه های خویش خبر می کنم پدر
این گریه جای خطبه کوبنده من است
من هم شبیه عمه خطر می کنم پدر
با دیدن جراحت پیشانی ات دگر
از فکر بوسه صرفنظر می کنم پدر
شام سیاه زندگی ام را به لطف تو
خورشید روی نیزه، سحر می کنم پدر
امشب اگر که بوسه نگیرم من از لبت
در این قمار عشق ضرر می کنم پدر
.
#دیر_راهب
نقل است که سوی #شام روانه شدند، در راه به دیری رسیدند، فرود آمدند تا بخوابند، نوشتهای بر دیوار دیر بدیدند:
اترجوا امة البیت...
راهب را پرسیدند از آن خط و نویسنده آن؛ گفت: این خط پانصد سال پیش از آن که پیغمبر شما مبعوث شود اینجا نوشته بود.
سبط ابن جوزی مسندا روایت کرد از ابی محمد عبدالملک بن هشام نحوی بصری در ضمن حدیثی که چون آن مردم در منزلی فرود آمدند سر را از صندوقی که برای آن ساخته بودند بیرون آوردندی و بر نیزه نصب کردندی و همه شب پاس او را داشتندی تا وقت رحیل باز آن را در صندوق می نهادند. پس در منزلی فرود آمدند دیر راهبی بود سر را به عادت بیرون آوردند و بر نیزه نصب کردند و پاسبانان پاس می دادند و نیزه را به دیر تکیه دادند نیمه شب #راهب نوری دید از آن جا که تا به آسمان کشیده و بر آن قوم مشرف گشت و گفت:
شما کیستید؟
گفتند: اصحاب ابن زیاد.
پرسید: این سر کیست؟ گفتند: سر حسین بن علی بن ابی طالب و فاطمه دختر رسول خدا...
پرسید: پیغمبر خودتان؟!
گفتند: آری...
گفت: چه بد مردمی هستید، اگر #مسیح را فرزندی بود ما او را در چشم خویش جای میدادیم...
آنگاه گفت: شما میتوانید کاری کنید؟!
گفتند: چه کار؟
گفت: من ده هزار دینار دارم، آن را بستانید و سر را به من دهید، تاامشب نزد من باشد و چون خواستید روانه شوید آن را بگیرید...
پذیرفتند، #سر را را به او دادند و پول ها را بگرفتند راهب #سر را برداشت و بشست و خوشبوی کرد و روی زانو گذاشت و همه شب بگریست تا سپیده صبح بدمید.
گفت: ای سر من غیر خویشتن چیزی ندارم و شهادت می دهم به یگانگی خدا و این که جد تو پیغمبر او بود و شهادت می دهم که من خود بنده توأم، آن گاه از #دیر بیرون آمد و اهل بیت را خدمت می کرد.
ابن هشام در سیره گفت: #سر را برداشتند و روانه شدند چون نزدیک #دمشق رسیدند با یکدیگر گفتند: آن مال را زودتر میان خویش قسمت کنیم مبادا یزید بر آن واقف شود و از ما بستاند، پس کیسه ها را آوردند و گشودند و آن زرها سفال شده بود و بر یک سوی آن نگاشته: ( و لا تحسبن الله غافلا عما یفعل الظالمون ) و بر روی دیگر ( و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون ) پس آن ها را در بردی ریختند.
شیخ راوندی در خرائج این خبر را به تفصیل آورده است و در آن کتاب گوید:
#راهب چون سر شریف را به آن ها بازگردانید، از دیر فرود آمد و در کوهی تنها به عبادت پروردگار پرداخت و هم در آن کتاب گوید: که رئیس آن جماعت عمر سعد بود و او آن مال را از راهب بگرفت و چون دید سفال شده است غلامان خود را فرمود در نهر ریختند.
📕 دمعالسجوم، فصل یازده
📕 نفسالمهموم
🏷 #المصیبة_الراتبة
.