.
🎙 #روضه_حضرت_زهرا
#حاج_محمود_كريمى
🗓 در #شب_شانزدهم_ماه_رمضان_۱۴۰۳
📍 #حرم_امام_علی "علیهالسلام"
🏷 #حضرت_زهرا (س)
دشمن، میان کوچه چو بگرفت بر تو راه
رویش سیاه باد؛ کز او شد جهان، سیاه
دستش بلند گشت؛ نگویم دگر چهشد
ترسم که جان شود به تن انس و جان، تباه
دستش بلند گشت ولی در درون خاک
از دل کشید ناله پیمبر که آه آه
خورشید، مات گشت؛ تو گویی که نیمروز
در کوچههای شهر مدینه، گرفت ماه
گفتی که شب به خاک سپارد تو را علی
تا بعد مرگ هم نکند بر رخت نگاه
بر طفل دلشکستهی تو، ناله سرکنم
یا بر تو اشک بارم یا عصمت اله
او صبحدم شفای تو را خواست از خدا
تو مرگ خویش را طلبی وقت شامگاه
مظلومتر ندیده جهان از تو و علی
تاریخ هست بر سخنم، بهترین گواه
تو رنج خویش در دل شب میبری به گور
او راز خود بهوقت سحر میبرد به چاه
بردار سر زخاک و شبی همرهش بیا
بنگر که بی تو شب به کجا میبرد پناه
روزی عیان به خلق شود دردهای تو
کان روز، مهدی تو شود بر تو دادخواه
.👇
.
📋 این همه راه دویدم، ز پی دلدارم
#وداع_با_ماه_رمضان
#روضه_امام_حسین (ع)
#روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این همه راه دویدم، ز پی دلدارم
به امیدی که در این دشت برادر دارم
تو دعا کن به کنار بدنت جان بدهم
فکر همراهی با شمر دهد آزارم
گفت داداش مادر سفارش کرده، همچین که راه افتاد به سمت میدان با همه وداع کرد؛ با همه خدافظی کرد؛ اما زینبه نمیتونه دل بکَنه؛ همچین که راه افتاد داداشش صدا زد:« مَهلاً مَهلا!» دید ابی عبدالله نمیایسته «مَهلاً مَهلا!» یهو صدا زد« یابن الزهرا!». تا نام مادر برده شد ابی عبدالله وایساد پشت سرش و نگاه کرد چیکار دادی خواهرم نام مادرو میبری توو دل این مَهلکه؟! چرا نام مادر و میبری؟!
- گفت:« داداش! سفارش مادره، یه قولی رو مادر از من گرفته...
میدونی کجا این قول رو گرفته اون شب آخری که...
شبِ آخر / دست دختر / کفنا رو میده مادر
میخونه / ذکر مصیبت / برای حسین بی سَر
همچین که این کفنا رو یکی یکی داد به زینبش، زینبم! این مال باباته؛ زینبم این مال خودمه؛ اینم مال حسنه؛ یهو بیبی یه نگاه دور و برش کرد گفت:« مادرجان! همینا بود؟! تموم شد؟! - گفت آره دخترم؛ دنبال چی میگردی؟!
-گفت:« نه مادر؛ انگار یه نفر و فراموش کردی.
- گفت:« کی و زینبم»؟!
- گفت« مادر نمیخوای بگی که حسین و فراموش کردی؟!
- گفت:« نه زینبم! کار باهات دارم زینب؛ برا همین صدات زدم؛ گفتم بیای.
- چی کار داری عزیزم؛ قربونت برم مادرم؟!
صدا زد:« زینبم! فقط این و به خودت میگم، بین خودم و خودت بمونه. حسینم کفن نداره؛ حسینم بیکفنه؛ اما یه پیراهنی من خودم با دستای خودم دوختم براش؛ این پیراهن دستت باشه روزی که داداشت خواست بره این و از طرف من بهش بپوشون؛ یکی دوتا بوسه هم زیر گلوش بزن.
مادر جان! چرا زیر گلو رو ببوسم؟!
حرف داره بیبی؛ اما نمیگه چرا؛ میگه زینب میبینه.
گفت:« حسین جان! سفارش مادرمه؛ لباس رو پوشوند. اینقدر لباسی که زیر بود ابی عبدالله با نوک خنجر اینقدر پاره کرد؛ بیبی تعجب کرد؛ چرا این جوری میکنی داداش؟!
صدا زد:« زینبم! میخوام از ارزش بیوفته؛
- چرا آخه داداش؟! این کارا چیه میکنی؟!
- آخه زینبم چند لحظهی دیگه اینا شروع غارت کردن نمیخوام بدنم رو برهنه رها کنند و برن...
یکی داره پیرهن و میدزده
پیراهن که نه کفن میدزده
یکی داره با یه کهنه خنجر
سَر و از روی بدن میدزده
« ای حسینم، ای حسینم؛ ای ضیاء هر دوعینم»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#بقچه
.👇
کربلایی امین شادکامAleyasin_1404_03_09_G.mp3
زمان:
حجم:
5.72M
#روضه_حضرت_زهرا
جلسـه عصـر هـای جمعـه آل ياسيـــن
مـورخ ۹ خرداد ماه 1404
کربلایی #امین_شادکام 🎤
.
📋 علی رو حلال کن واسه زخم بازوت
#روضه_حضرت_زهرا (س)
#روضه_امام_حسین (ع)
حاج #سید_رضا_نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علی رو حلال کن واسه زخم بازوت
علی رو حلال کن واسه درد پهلوت
علی رو حلال کن واسه دست بستهش
نتونست که برداره اون در رو از روت
علی رو حلال کن که محسن فدا شد
علی رو حلال کن به حالت جفا شد
علی رو حلال کن برای همون روز
که پای مغیره به این خونه وا شد
علی رو نگاه کن، چی از من گذاشتی؟
تو قلبم غم و داغ رفتن گذاشتی
چرا توی اون بُقچه که دادی زینب
کنار کفنها یه پیرهن گذاشتی؟
یکی داره پیرهن رو میدزده
پیراهن که نه، کفن میدزده
یکی داره با یه کهنه خنجر
سر رو از روی بدن میدزده
ای حسینم، ای حسینم
ای ضیاء هر دو عینم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
📋 چرا ای باغبان! از آتش گلشن نمیگویی؟
#حضرت_زهرا (س)
کربلایی سیدرضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرا ای باغبان! از آتش گلشن نمیگویی؟
چرا با فضهات گفتی اما با من نمیگویی؟
تو آن شب خواب بودی، آمدم بازوی تو دیدم
مبادا آنکه بیدارت کنم آهسته بوسیدم
در آن ساعت که در میسوخت میدانی کجا بودم؟
چو افتادی ز پا من هم به زیر دستوپا بودم
من ایستاده بودم، دیدم که در افتاد
حسن ناله میزد: بابا! مادر افتاد
تو افتاده بودی، در هم روی پهلوت
شاید هرکی رد شد، لگد زد به پهلوت
هیشکی نبود بگه این گل که پرپره
این زن که میزنید، همسر حیدره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
📋 توو کوچهها زخمم نمک خورده
#سبک_روضه /*بخش اول صوت*
#روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توو کوچهها زخمم نمک خورده
انگشتر خلقت ترک خورده
درد من و هیچ کس نمیفهمه
زهرام جلو چشام کتک خورده
دستام و از دستت جدا کردند
توو شعله دنبال تو میگردم
جوری زد و جوری زمین خوردی
سنگینیه دستاش و حس کردم
دار و نداره زندگیم
چیزی بگو حرفی بزن
خاکی میشه باز چادرت
هرشب توو کابوس حسن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇👇
.
📋 توو کوچهها زخمم نمک خورده
#سبک_روضه /*بخش اول صوت*
#روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توو کوچهها زخمم نمک خورده
انگشتر خلقت ترک خورده
درد من و هیچ کس نمیفهمه
زهرام جلو چشام کتک خورده
دستام و از دستت جدا کردند
توو شعله دنبال تو میگردم
جوری زد و جوری زمین خوردی
سنگینیه دستاش و حس کردم
دار و نداره زندگیم
چیزی بگو حرفی بزن
خاکی میشه باز چادرت
هرشب توو کابوس حسن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
📋 تو بیقراری و من نیز بیقرارترینم
#روضه_حضرت_زهرا (س)
با نوای حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تو بیقراری و من نیز بی قرارترینم
که من غریبترین مرد در تمام زمینم
کشیده است از آن سو مدینه تیغ به رویم
نشسته است از این سو فراق تو به کمینم
به حال و روز تو گیرم که اشک شَرم نبارم
چه سازم این عرقی را که مانده روی جَبینم
علی به خاطر بستر نشینی تو بگرید
تو هم به خاطر من گریه کن که خانه نشینم
به چادرت متوسل شدم که باز بمانی
منی که کهف امانم منی که حِصن حَصینم
مرا شکستن پهلو مرا شکستن بازو
چنان شکست که من بعد با شکست عجینم
تو را زدند و خدا خواست من ببینم و دیدم
خدا کند که فراق تو را به چشم نبینم
*شاعر: #محمد_بیابانی✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
FadaeianHosein.irFadaeian_14040311_khaksebari Banoo salmani.mp3
زمان:
حجم:
104.18M
🔊 #روضه_حضرت_زهرا
◼️ مراسم تشییع پیکر مطهر "حاجیه خانم سلمانی" همسر گرانقدر حاج محمد یزدخواستی، مداح با اخلاص اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیها
🗓 شنبه ۱۰ خرداد ماه ۱۴۰۴
🔻 آستان مقدس شاه میرحمزه علیه السلام
.
#شب_اول_محرم
#روضه_حضرت_زهرا سلام_الله_علیها
#روضه_حضرت_مسلم علیه_السلام
#روضه_امام_حسین علیه_السلام
بُنَیَّ قَتَلُوکَ وَ مِن الماءِ مَنَعُوکَ
تمام محشر رو بیبی دو عالم به هم میریزه
به طوریکه اختیار محشر از آن فاطمه میشه
روز اوله،
با مادرش فاطمه یه عهد و پیمان ببند
بگو فاطمه جان
شما لحظه جان دادن نگران ابیعبدلله بودی
به امیرالمومنین سفارش کردی
وَ لَا تَنْسَ قَتِیلَ الْعِدَی بِطَفِّ الْعِرَاقِ
یعنی علی جان
حسینم رو فراموش نکن
بگو بیبی جان از همین روز اول سال میگم
أبَد وَالله ، یَا زَهــــرا مَا نَنسِی حُسَیناً
بلا نبینی ان شاءالله
انشالله محشر هم دونه دونه گریهکنا دستشون رو بیارند بالا به مادرش فاطمه اینگونه نشون بدند
بریم سرسفره مسلم بن عقیل
انشاءالله وعده همهمون زاویه مسجد کوفه
اونجایی که هم سرش رو، هم بدنش رو از بالای دارالاماره به زمین پرتاب کردند...
تو کوچه ها سرگردون داره میاد تشنگی بهش غلبه کرد
اومد در خانه پیرزنی توقف کرد،
دید این پیرزن مضطربه،
بیرون خونه گویا منتظره
گفت پیرزن آبی داری به من بدی یا نه
این سِقایت تشنه لب تو روایات پیغمبر از افضل اعماله، فرقی هم نمیکنه این تشنه مسلمان باشه یا نه،
بلافاصله طوعه به این فضیلت عمل کرد
تا آب رو داد دست سفیر حسین آنقدر تشنه بود که آب رو وقتی نوشید ،
پیرزن دید گویا سفیر حسین هم منتظره
آی مرد حالا که رفع حاجت شد چرا خونت نمیری؟
شبه خوب نیست اینجا توقف کنی.
من میخوام بگم طوعه اگه خوب نیست یه مرد نامحرم جلو خونت توقف کنه پس تو ایکاش مدینه بودی
هان...
به این میگن مستمع خبره
اونجایی که سیصد مرد نامحرم در خونه فاطمه نه توقف کنند ، هجوم آوردند...
دونه دونهشون سبقت میگرفتند بر کتک زدن فاطمه...
دونه دونه شون همت میکردند یه جوری ضربه بزنند که دیگه کسی مانع ورود اینا به خانه نشه...
دیگه برات نگم چه کردند...
مگه نانجیبا سیر میشدند؟
هم تو ورود خونه مادر رو کتک زدند
هم تو خروج از منزل فاطمه رو کتک زدند
مادرش رو مهمون کن...
روز اوله
روضه رو از اینجا بُریدم
هم اینکه فهمید این سفیر حسینه
سالهاست خدمت ابیعبدلله نرسیده،
اما تا شنید این سفیر الحسین
دیدند طوعه هم داره گریه میکنه
اسمش بیچاره میکنه همه رو،
وای به حال اینکه سربریدهاش رو کسی ببینه
تا صبح این بانو قرار نداشت، خدایا نکنه فرستاده حسین گرسنه بمانه
نکنه فرستاده حسین تشنه بمانه
هی آب و غذا برا مسلم میاره،
حتی بعضیا گفتن امیرالمومنین رو اینجا تو خواب میبینه
نمیتونه غذا بخوره مسلم،
امیرالمومنین به او داره بشارت میده
العجل العجل
بزودی نزد ما میای
خونه رو محاصره کردند
اول خونه رو سنگباران کردند
یَرمُونَه بِالحِجارة
اما بعدش دیدن فایده نداره
دستههای نی رو آتش زدند، خونه رو که به آتش کشیدن تعبیر مقتل اینه
فَخافَ مُسلِم أَن یَحرِقوا علیه البَیتْ
یه لحظه مسلم به خودش اومد،
نکنه یه باردیگه خونه رو بسوزونند؟
بلافاصله از منزل بیرون اومد
اگرچه مسلم مدینه رو ندیده ،
واقعه آتش گرفتن خونه رو ندیده،
اما همینکه شنیده، غیرتش اجازه نداد، مبادا من تو خونه بمونم ،
خونه رو با اهلش بسوزونند
مبادا یه بار دیگه یه بانو بازم بین دود و آتش بمانه،
بلافاصله فاصله گرفت، از خونه اومد بیرون
همینقدر بگم
سنگ اندازها به جای خونه مسلم رو سنگباران کردند
زنان رفتند بالای بام خونه هاشون،
دسته های نی رو آتش زدند ،
از اون بالا به سر و روش میریختند
هرطوری بود این موانع رو برطرف کرد دیدن اینجوری حریفش نمیشند،
یه گودال درست کردند،
پهلوان رو میان گودال زمینگیر کردند
الله اکبر
اولین کسی که براش گودال درست شده اینجا مسلم
دیگه نگم چی شد
هرکی با هرچی دستش بود سفیر اباعبدلله رو کتک میزد
دستگیرش کردند،
آوردنش بالای دارالاماره
دیدند داره گریه میکنه،
گفتن تو پهلوانی چرا گریه میکنی
فرمود
أبکي لِلْحُسَین وآلِ الْحُسَین
گریم برا آقا و مولامه
تا دیدند اشکش جاری شد،
اصلا از اون موقع تا حالا نمیتونند گریه کن حسین رو ببینند سر از بدنش جدا کردند،
این سر مبارک رو با بدن مطهر از بالای دارالاماره به زمین پرتاب کردند،دیدن همه دارن تو کوفه به بدن مسلم طناب میبندند، بدنش رو تو کوچه و بازار کشون کشون بردند
آوردند این بدن رو معکوس دار زدند،
یه لحظه تصور کن این بدن رو از پا دار زدند
تو عرب اگه کسی رو اینجوری دار بزنند یعنی صاحب این بدن دیگه احترامی نداره، دسته دسته از مردم میاومدند از نزدیک به این بدن جسارت میکردند
آی حسین...
این نالهات رو امروز رها کن
این حنجرهها امروز باید بیمه بشه برا اباعبدلله
.👇
#روضه_امام_سجاد
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
شلاق و زخم و سلسله
از خاطرم نرفت
شام و شراب و هِلهله
از خاطرم نرفت
( اِی ی ی ی ، اگه ناله داری بگم ... وقتی اون مردِ سرخ مو بلند شد ، توو مجلس یزید اشاره کرد ، به سکینه ... حالا با گریه ات به من بگو چه به سرِ امام سجاد اومد ؟ این دختر خودش رو انداخت توو بغل عمه ... عمه ، داغ بابا دیدم ، حالا باید کنیزی هم برم ...؟ حسییین ...
هیچ کجا بدتر از شام نبود ، سخت تر از شام نبود ، اما چی جیگر امام سجاد را می سوزوند ؟ فرمود ... این یه بیت زبان حالِ حضرته : )
خیلی به اشکِ ماتم ما
خنده شد ، ولی
آن نیشخندِ حرمله
از خاطرم نرفت ... ؟
وقتی تیر به گلوی ِ علی اصغر ما زد ، دیدم داره میخنده ، لذا وقتی « مِنْهال » آمد گفت : آقا مختار قیام کرده ، قتله کربلا را به سزای اعمالشون رسونده ، بهتون بشارت بِدم ... حضرت سرشو بلند کرد ، فرمود : « مِنْهال » حرمله را چه کردند ؟ ... آقا این همه قاتل داره کربلا ، شمرداره ، خولیه ، سَنانه ، اما شما سراغ حرمله رو میگیرید ؟ فرمود : « مِنْهال » آخه حرمله جیگر مارو آتش زد ...ای ی ی ...
#روضه_حضرت_زهرا
( سلام الله علیها )
امشب هرکسی هرچقدر آبرو درِ خونه ی اهلبیت داره ، رو دستش بگیره ، پرونده ی عزادری رو بگیر جلوی مادر ، بگو مادر ، یه امضا بزن ، بگو مادر امضای تو روز قیامت به دردم میخوره ، آی ی ی ...
دلم بهرِ علی میسوخت
چون قُنفذ مرا میزد ..
وصلش کنم به شام ؟ زینُ العابدین علیه السلام ، برای چی فرمود ای کاش مادر مرا نزائیده بود ؟ بگم برای چی ؟ حضرت می دید دارن عمه هاشو سنگ میزنند ، خواهراشو دارن تازیانه میزنند ... یه روایتی دیدم ، یه پیرزنِ نانجیبِ یهودی ، بالای پشت بام بود ، گفت این سرهای بریده مالِ کیه ؟ گفتند این حسین پسرِ علی یِ ... گفت همون علی که زد شوهرم را کُشت ، توو جنگ بدر ؟ گفتند آره همونه ... آنچنان سنگ از بالای پشت بام ... سرِ ابی عبدالله از بالای نیزه روی زمین افتاد ... زینُ العابدین گفت : ای کاش مادر مرا نزائیده بود ... دستاش توو غل و زنجیر بسته بود ، عمه اش را میزدند ، خواهراشو میزدند ... مدینه هم دستای علی رو بسته بودند ، جلو چشمش فاطمه اش رو میزدند ...
دلم بهرِ علی میسوخت
چون قُنفذ مرا میزد
نگاهِ دردناکش
بیشتر میداد آزارم
#شاعر_استاد_سازگار
هرچی زدنش ، هرچی به مادر زدند ، جلو علی یه ناله نزد ، با غلاف زدند ، ناله نزد ، ... کسی شنیده ، یه باربگه : علی کمکم کن ، فاطمه ؟ چون قول داده بود به امیرالمومنین ، گفته بود یاعلی صبر میکنم ، ... اون روزی که امیرالمومنین از مسجد برگشت خونه ، حضرت زهرا برگشت توو خونه ، دید امیرالمومنین نشسته ، زانواشو بغل گرفته ، گفت : « یَا ابْنَ اَبِی طَالِب ، اِشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجَنِین » چرا مثل طفلی که توی رحم مادره نشستی ؟ زانوتو توی بغلت گرفتی ؟ مگه تو علی یِ خیبر نیستی ؟ شمشیرِ بُرانت چی شد ؟ تو اینجا نشستی ، حقِ فاطمه رو غصب کنند ؟ امیرالمومنین بلند شد ، شمشیرش رو برداشت ، اومد از درِ خونه بیاد بیرون ، صدای موذن بلند شد : الله اکبر ... امیرالمومنین روشو کرد به فاطمه ، فرمود : فاطمه جان ، میخواهی این صدا بالا ماذنه باقی بمونه ؟ گفت بله یاعلی ، ... فرمود فاطمه جان باید صبر کنی ، اینجا بود سیدا ، مادرتون سرش رو پائین انداخت ، گفت چشم یاعلی صبر میکنم ... دیگه توو کوچه زدنش به علی نگفت ، بینِ در و دیوار پهلوش رو شکستند ، نگفت علی ... ، جلو چشم علی میزدنش ، نگفت علی ... حتی نه در زنده بودش ، بلکه وقتی ازدنیا هم رفت ، نمیخواست امیرالمومنین بفهمه ... چطور ؟ گفت یاعلی : منو شبانه غسلم بده ، موقعی که میخواهی غسلم بدی ، پیراهنم رو بیرون نیار ...نکنه نگاه علی به بدنِ مجروه مادر بیافته ... اما حسِ لامسه ، کار خودش رو کرد ، همچین که دستش رسید به بازوی وَرم کرده ، ... باباتون علی بلند شد ، سرش رو به دیوار گذاشت ، هی صدا می زنه : فاطمه فاطمه ...
فاطمه ی جوانِ من
جوانِ قد کمانِ من
اسماء اومد جلو ، آقا از فقدان بی بی گریه میکنید حق دارین ... شاید فرموده باشن : اسماء دست از دلِ علی بردار ... اسماء ، هنوز بازوش وَرم داره ... دستم رسید به وَرم بازو ...
#هیئت_ثارالله_قم
18/5/14
.
📋 میدونستم بابام از سفر میاد
#روضه_حضرت_رقیه (س)#پنجم_صفر
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
میدونستم بابام از سفر میاد
بدونه من و زدن با سَر میاد
اونجوری که روزای خوشی گذشت
روزای ناخوشیم به سر میاد
بعد این شبِ سیاه سحر میاد
عمر بیکسی من به سر میاد
دندون جلوییم و دیدی شکست
چیزی نیست بابا دوباره در میاد
دخترت صبرش و نفروخته بابا
از شکایت لباش و دوخته بابا
بوی سوختگی میدم من مگه نه ؟
چیزی نیست موهام یکم سوخته بابا
سوالات من و کی جواب میده
کی جواب به این دل کباب میده
من چه آزاری بهش میرسونم
چرا حرمله من و عذاب میده؟!
حرمله خیلی بده، خیلی بده
حرمله با من سَرِ لج افتاده
انگاری منتظره حرف بزنم
تا جواب من و با لگد بده
اینا میخوان من و دلخونم کنن
تا با مادرم معادلم کنن
بگو من چیکار کنم تموم بشه
بگو من چیکار کنم ولم کنن....
#رضا_شریفی✍
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
📋 داشتی میرفتی از حرم، دم غروب بود
داشتی میرفتی از حرم، دم غروب بود
من و میبردی با خودت، اینجوری خوب بود
بمیرم از عطش لبات، شبیه چوب بود
دیدم خواب که دارم، میارم برات آب
با سیلیِ شمر بود، پریدم من از خواب
چی با زندگیم شد، رقیه یتیم شد
به دندون کشیدن، تو رو مثل گرگا
زورم میرسید کاش، به آدم بزرگا
مگه میره از یاد، چه جوری هُلت داد
برا تموم قافله، دعا میکردم
سَرِ رباب، با حرمله دعوا میکردم
گهوارهی اصغر و کاش، پیدا میکردم
دیدم که سرش رو، گرفته رو دست
روی نیزه با روسریِ، خودم بست
داداشی نیوفتی، یه خواهر نگفتی
با طعنه لگد زد، اینم یادگاری
میگفتند میخواستی، عموت و بیاری
میخندید و میزد، عموتم نیومد
تنورِ خولی دیدنت، تازه شنیدم
سنگا تو رو بوسیدنت، من نبوسیدم
فداسرت کجاست تنت، دیگه بریدم
غرورم شکسته، من حالم خرابه
مگه عمهمون جاش، توو بزم شرابه
تنم زرد و بیحسّ، سنان صدر مجلس
بابایی بمیرم، سرت ضربه دیده
هنوز جای لبهات، رو چوب یزیده
تَوونم رو بُرده، سر نیزه خونده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
📋 صدر نشین مجلس
#روضه_حضرت_زهرا (س)
#روضه_امام_حسین (ع)
#روضه_حضرت_رقیه (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یه روزی چندتا از این نامردا دور معاویه رو گرفته بودند؛ هرکدوم یه حرفی میزدند، هرکدوم یه پیشنهادی میدادند. همچین که مغیره شروع کرد حرف بزنه یهو امام حسن حرفش و قطع کرد، نذاشت مغیره ادامه بده گفت:« تو دیگه حرف نزن، تو همون کسی هستی که توو کوچهها...
مگه من یادم میره چه جوری مادر ما رو میزدی، حالا اومدی اینجا صدر جلسه میخوای پیشنهاد بدی، حرف بزنی»...
همچین که شروع کرد این سر رو ببوسه، از پیشونی شروع کرد بوسه بزنه؛ تا رسید به چشمای ابی عبدالله، رسید به گونههای باباش، همچین که این لبها رو رو لبهای باباش گذاشت گفت:« بابا جان! دیگه لبی برات نمونده بخوام ببوسم. حالا میفهمم اون نامرد دیروز توو مجلس همینجوری چوبش بالا میبرد رو لبهات میزد»...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.👇
.
📋 ای خوش آن روزی که ما در خانه مادر داشتیم
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ای خوش آن روزی که ما در خانه مادر داشتیم
دیده از دیدار رخسارش منوّر داشتیم
هر کسی جسم عزیزش روز بردارد، ولی
ما که جسم مادر خود را به شب برداشتیم
کاش آن روزی که مادر گفت: پهلویم شکست
ما دَمِ در، حق حفظ جان مادر داشتیم
کاش آن روزی که تنها مادر ما را زدند
ما یکی را در میان کوچه، یاور داشتیم
*شاعر: #استاد_غلامرضا_سازگار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 به بابات قول ندادی ناله نزنی؟!
#روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همچین که این تابوت و وسط حیاط خونه گذاشته یه نگاهی امیرالمومنین به دور و برش کرد دید کسی نیست کمک علی کنه؛ صدا زد:« حسنم! بدو برو سلمان و خبر کن، سلمان بیاد کمک علی کنه».
سلمان میگه:« توو خونه نشسته بودم دیدم در خونه رو توو دل شب یکی داره میزنه، تا در و باز کردم دیدم امام حسن سر به دیوار گذاشته...
- سلمان! بدو بیا بیچاره شدیم، سلمان!. سلمان! بدو بیا کمک بابام کم.
ـ چی شده حسن جان؟! چرا اینجوری بیتابی میکنی؟! خبری شده توو دل شب؛ چی شده آخه؟!
- صدا زد:« سلمان! بابام همه هستیش و امشب میخواد ببره دفن کنه، فقط زود خودت و برسون».
سلمان میگه:« وقتی وارد خونهی علی شدم دیدم خونه بهم ریختهست؛ یه تابوت وسط حیاطه، یه طرف امیرالمومنینه، یه طرف حسینه، زینبین یه طرف. امیرالمومنین تا نگاهش به من افتاد من و بغلم کرد:« سلمان! دیدی چه طور شد؟! دیدی چه بلایی سر علی آوردن»؟!
سلمان میگه:« با امیرالمومنین دوتایی، کمک کردیم تابوت و بلند کردیم. جلوی تابوت امیرالمومنین، من و بچهها هم عقب تابوت از در خونه شبونه بیرون زدیم.
امیرالمومنین به بچههاش فرمود:« بچههای فاطمه، باید قول بدید کسی بلند بلند گریه نکنه. اگه میخواین دنبال تابوت مادرتون بیاین باید به بابا قول بدین».
راه افتادن توو این کوچهها، امیرالمومنین آروم آروم داره زمزمه میکنه:« به عزّت و شرف لا اله الا الله».
اما سلمان میگه:« یه نقطه از کوچه که رسیدیم، دیدم امام حسن رو زمین نشست. دستاش و رو سرش گذاشته، داره هی داد میزنه میگه:« مادر!»...
زیر بغلای حسن و گرفتم، حسن جان! مگه به بابات قول ندادی ناله نزنی»؟!
- صدا زد:« سلمان! چی میگی؟! اون چیزی که من توو این کوچهها، همین جا، همین نقطه دیدم هیچکی ندیده؛ نه بابام دیده، نه حسین دیده. یه چیزی بین من و مادره فقط به خودت میگم بابام نفهمه. سلمان! همین جا بود دیدم مادرم زمین خورد...
سلمان! همین جا بود مادرم صدا زد:« حسن جان! گوشوارهم»...
به یک ضربت دو سیلی خورد زهرا
یکی از ضرب دست و وان یک ز دیوار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 استراحت نداشت مادر ما
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
استراحت نداشت مادر ما
خواب راحت نداشت مادر ما
مادرم دلشکسته میخوابید
میشد از درد خسته میخوابید
با سرِ نیمه بسته میخوابید
اکثراً هم نشسته میخوابید
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👇
.
حسين جان! كدوم دستى اين شبها چشماتو بسته
حسين جان! چقدر گرد و خاک روى موهات نشسته
حسين جان! بگو كى پيشونيتو با سنگ شكسته
حسين جان!
بميرم / عزيزم كه پيكر ندارى
بميرم / چرا جاى بهتر ندارى
بميرم / مگر كه تو مادر ندارى
حسين جان! سرت چند دفعه پرت شد و رو زمين خورد
حسين جان! بدون مادرت صد دفعه با غمت مُرد
حسين جان! مى دونم كه خولى تو رو تا كجا برد
حسين جان!
عزيزم / سرت رو رو نيزه نشوندن
عزيزم / تا كنج تنورم كشوندن
عزيزم / چرا موتو اينطور سوزوندن
حسين جان! مگه اين لباى كبودو نديدن
حسين جان! اينا كه همه ناله هامو شنيدن
حسين جان! چرا نامرتب رگاتو بريدن
حسين جان!
بميرم / تو گودال چه خاكى به پا شد
بميرم / تنت غرق در نيزه ها شد
بميرم / سر تو به زحمت جدا شد
#سبک_حسین_جان
#رضا_تاجیک ✍
....
📋 این زن که میزنید ناموس حیدره
#روضه_حضرت_زهرا (س)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هیشکی نبود بگه، این گل که پَرپَره
این زن که میزنید، ناموس حیدره
از عمد مادر و، پیش پسر زدن
از عمد با لگد، محکم به در زدن
کجا رفته بودی بدون من
شنیدم توو کوچه تو رو زدن
دعا کن عزیزم برا حسن، آروم بگیره
چه کابوس تلخی دیده حسن
همش میگه نامرد بسه نزن
همش میگه ای وای مادر من، داره میمیره
هیچکی نبود بگه، این گل که پرپره
این زن که میزنید، ناموس حیدره
از عمد مادرو، پیش پسر زدن
از عمد با لگد، محکم به در زدن
دلم با مدینه نمیشه صاف
بازم زندگیمو بهم بباف
با دستی که رفته زیر غلاف، علی بمیره
بهت گفته بودم برو بسه
تو زورت به قنفذ نمیرسه
یه جوری زد تو رو که نفسِ، منو بگیره
از صبر شوهرت ، سو استفاده کرد
دیدی که نقشهشو ، آخر پیاده کرد
پشتش مغیره رو ملعون نگاه کرد
چند تا لگد زد و کارو تمام کرد
داری توی چشمات یه دلهره
چقدر قطرهی خون رو چادره
حسینت چرا آب نمیخوره، با این که تشنهست
چقدر گریه کردی با پیرهنش
با پیراهنی که میبرنش
میبینی که رگهای گردنش، به زیر دشنهست
هی کُند میبُره، لشکر کلافِهشه
فکر کن سَنان که هست، خولی اضافه شه
این نیزه میزنه، اون تیغ میکشه
با گریه خواهرش ، هی جیغ میکشه...
.......
📋 چرا ای باغبان! از آتش گلشن نمیگویی؟
#روضه_حضرت_زهرا (س)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرا ای باغبان! از آتش گلشن نمیگویی؟
چرا با فضهات گفتی اما با من نمیگویی؟
تو آن شب خواب بودی، آمدم بازوی تو دیدم
مبادا آنکه بیدارت کنم آهسته بوسیدم
در آن ساعت که در میسوخت میدانی کجا بودم؟
چو افتادی ز پا من هم به زیر دستوپا بودم
من ایستاده بودم، دیدم که در افتاد
حسن ناله میزد: بابا! مادر افتاد
تو افتاده بودی، در هم روی پهلوت
شاید هرکی رد شد، لگد زد به پهلوت
هیشکی نبود بگه این گل که پرپره
این زن که میزنید، همسر حیدره
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📋 غریباً وحیداً فریدا
#روضه_امام_حسین (ع)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غریباً وحیداً فریدا
میگفت زینب از خیمه دیدا
غریباً وحیداً فریدا
میگفت شمر رو سینهات پریدا
غریباً وحیداً فریدا
میگفت خنجرش سخت بریدا
غریباً وحیداً فریدا
میگفت موت و خیلی کشیدا
والا وقاحت داره
خیمه نرید برادرم رو خیمه غیرت داره
والا وقاحت داره
زنده است هنوز ببینید انگشتش و حرکت داره
غریباً وحیداً فریدا
میگفت خوردی زخم از پلیدا
غریباً وحیداً فریدا
میگفت میزدن ریش سفیدا
غریباً وحیداً فریدا
میگفت خواهرت دیر رسیدا
غریباً وحیداً فریدا
میگفت جای سالم ندیدا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.