#حضرت_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
#فاطمیه
#مصیبت_درودیوار
#مصیبت_بستر_پردرد
#وداع
#غزل_مثنوی
"باز این چه شورش است" که در خانه ی علیست؟
این سوز گریه های غریبانه ی علیست
"کای مونس شکسته دلان حال ما ببین"
در آتش اینکه سوخته پروانه ی علیست
"آن در که جبرئیل امین بود خادمش"
آتش گرفته قاتل ریحانه ی علیست
"خورشید آسمان و زمین" کنج بستر است
این خانه بعد فاطمه ویرانه ی علیست
خاتون خانه ای که در آن سوخت خانمش
از این به بعد، دختر دردانه ی علیست
حیدر چرا به شانه ی دیوار سر نهد؟
"سرهای قدسیان همه بر" شانه ی علیست
باز این چه نوحه و چه عزا و چه شیون است؟
این جان حیدر است که در حال رفتن است
دیدی چگونه قامت یک پهلوان شکست؟
در را که دید فاتح خیبر، زمین نشست
جان علی! تو گوشه ی بستر چه می کنی؟
پر می زنی و با دل حیدر چه می کنی؟!
ای پاسخ سلام بدون جواب من
چادر به چهره ات نکش ای آفتاب من
از کار من همیشه گره باز کرده ای
تنها تو در به روی علی باز کرده ای
هی زل نزن به این در و دیوار رو به رو
یا گریه کن سبک بشوی یا سخن بگو
باشد قبول همسفر من! برو ولی...
از حق خود گذشته ام اصلا، برو ولی...
احساس های دخترمان پس چه می شود؟
تکلیف آن قرار مقدس چه می شود؟
زهرا قرار بود سپر من شوم نه تو!
مرد میان رنج و خطر من شوم نه تو!
حرف از فراق بین تو و من نبود که!
اصلا قرار زود پریدن نبود که!
آتش گرفت بال تو و من گداختم
بانو سه ماه با غم و اشک تو ساختم
دیگر بخند تشنه ی قدری تبسمم
تابوت هم بخواهی اگر، چشم خانمم
آن روز روی قلب علی خورد میخ در
بدجور آبروی مرا برد میخ در
آن ذوالفقار خیبر و خندق شکسته بود
بانو حلال کن که علی دست بسته بود
با ضربه ی لگد شده همدست میخ درن
کار تورا به فضه کشاندست میخ در
ای چاه!بعد فاطمه با اشک من بجوش
دیوار! در عزای جوانم سیه بپوش
ای آسمان به ناله ی شبهای من بساز
آه ای زمین تو با تن زهرای من بساز
#داوود_رحیمی
#حضرت_زینب علیهاالسلام
#کاروان_در_کوفه
#غزل_مثنوی
🔹خطابۀ خورشید🔹
مسافرم من و گم کرده کوکب اقبال
نه شوق بدرقه دارم، نه شور استقبال...
من از نواحی «اللهُ نور» میآیم
من از زیارت سر در تنور میآیم
من از مشاهدهٔ مسجدالحرام وفا
من از طواف حریم حضور میآیم
درون سینهام، اشراق وادی سیناست
من از مجاورت کوه طور میآیم
سفیر گلشن قدسم، همای اوج شرف
شکسته بال و پر، اما صبور میآیم
هزار مرتبه نزدیک بود جان بدهم
اگرچه زنده ز آفاق دور میآیم
ضمیر روشنم آیینهٔ فریباییست
و نقش خاطر من آنچه هست، زیباییست
سرود درد به احوال خسته میخوانم
نماز نافلهام را، نشسته میخوانم...
ز باغ با خود، عطر شکوفه آوردم
پیام خون و شرف را به کوفه آوردم
سِپُرد کشتی صبرم، عنان به موج آن روز
صدای شیون مردم گرفت، اوج آن روز
چو لب گشودم و فرمان «اُسکُتوا» دادم
به شکوهِ پنجره بستم، به اشک رو دادم
به کوفه دشمن دیرین سپر به قهر افکند
سکوت، سایهٔ سنگین به روی شهر افکند
میان آن همه خاکستر فراموشی
صدای زنگ جرسها، گرفت خاموشی
چو من به مردم پیمانشکن، سخن گفتم
صدا صدای علی بود، من سخن گفتم ...
::
هلا جماعت نیرنگباز، گریه کنید
چو شمع کُشته، بسوزید و باز گریه کنید
اگر به عرش برآید خروشِ خشم شما
خداکند نشود خشک، اشک چشم شما
شما که دامن حق را ز کف رها کردید
شما که رشتهٔ خود را دوباره وا کردید
شما که سبزهٔ روییده روی مُردابید
شما که دشمن بیداری و گرانخوابید
شما ز چشمهٔ خورشید دور میمانید
شما به نقرهٔ آذین گور میمانید
شما که روبروی داغ لاله اِستادید
چه تحفهای پی فردای خود فرستادید؟
شما که سست نهادید و زشت رفتارید
به شعله شعلهٔ خشم خدا گرفتارید
عذاب و لعنت جاوید مستحَقّ شماست
بهجای خنده، بگریید، گریه حَقّ شماست
شما که سینه به نیرنگ و رنگ آلودید
شما که دامن خود را به ننگ آلودید
دریغ، این شب حسرت سحر نمیگردد
به جوی، آبروی رفته برنمیگردد
به خون نشست دل از ظلم بیدریغ شما
شکست نخل نبوت به دست و تیغ شما
شما که سید اهل بهشت را کشتید
چراغ صاعقهٔ سرنوشت را کشتید
گرفت پرده به رخ آفتاب و خم شد ماه
چو ریخت خونِ جگرگوشهٔ رسول الله...
به جای سود ز سودای خود زیان بُردید
امید و عاطفه را نیز از میان بردید
شما که سکّهٔ ذلت به نامتان خوردهست
کجا شمیم وفا بر مشامتان خوردهست؟
شما که در چمن وحی آتش افروزید
در آتشی که بر افروختید میسوزید
چه ظلمها که در آن دشتِ لالهگون کردید
چه نازنین جگری از رسول، خون کردید
چه غنچهها که دل آزرده در حجاب شدند
به جرم پردهنشینی ز شرم آب شدند
از این مصیبت و غم آسمان نشست به خون
زمین محیط بلا شد، زمان نشست به خون
فضا اگر چه پر از نالههای زارِ شماست
شکنجههای الهی در انتظار شماست
مصیبت از سرتان سایه کم نخواهد کرد
کسی به یاریتان، قد علم نخواهد کرد
شمیم رحمت حق بر مشامتان مَرِساد
و قال عَزَّوَجَل: رَبّکُم لَبِالمِرصادِ
::
سخن رسید به اینجا که ماهِ من سَر زد
کبوتر دلم از شوق دیدنش پر زد
هلال یک شبهام را به من نشان دادند
دوباره نور به این چشم خونفشان دادند...
به کاروان شقایق به یاسهای کبود
نسیم عاطفه از یار مهربان دادند
دوباره در رگ من خون تازه جاری شد
دوباره قلب صبور مرا تکان دادند
دوباره عشق به تاراج هوشم آمده بود
صدای قاری قرآن به گوشم آمده بود
به شوق آنکه به باغ بنفشه سر بزند
دوباره همسفر گلفروشم آمده بود
صدای روحنوازش غم از دلم میبرد
اگرچه کوه غمی روی دوشم آمده بود
دلم چو محمل من روشن است میدانم
صدا صدای حسین من است، میدانم
هلال یکشبهٔ من که روبروی منی!
که آگه از دل تنگ و بهانهجوی منی!...
خوش است گرد ملال از رخ تو پاک کنم
خدا نکرده گریبان صبر چاک کنم
بیا که چهرهٔ ماهت غم از دلم بِبَرد
ز موجخیز حوادث به ساحلم بِبَرد...
شبی که خواهر تو در نماز نافله بود
تو باز، گوشهٔ چشمت به سوی قافله بود
چو خار، با گل یاسین سَرِ مقابله داشت
سهساله دختر تو پایِ پُر ز آبله داشت...
امام آینهها طوقِ گُل به گردن داشت
امیـر قافـلهٔ نور غُل به گردن داشت
مصیبتی که دلِ «سَهلِ ساعدی» خون شد
ز غصه نخل وفا مثل بید مجنون شد
برای دیدن ما صف نمیزدند ای کاش
میان گریهٔ ما کف نمیزدند ای کاش...
کویر، نورِ تو را دید و دشت زر گردید
سر تو آینهگردانِ طشت زر گردید
الا مسافر کُنج تنور و دِیْر بیا
مُصاحب دل زینب! سفر بخیر بیا
اگر چه آیتی از دلبریست گیسویت
چه روی داده که خاکستریست گیسویت؟
سکوت در رَبَذه از ابیذران هیهات
لب و تلاوت قرآن و خیزران هیهات
خدا کند پس از این آفتاب شرم کند
عطش بنوشد و از روی آب شرم کند
ستارهای پس از این اتفاق سر نزند
«شفق» نتابد و ماه از محاق سر نزند
#محمدجواد_غفورزاده
.
#امام_رضا علیهالسلام
#غزل_مثنوی
کنار پنجرهفولاد، گریه مغتنم است
در این حریم برای تو گریه محترم است
جهان سادۀ من: گریۀ وصال و فراق
تمامی دو جهان، گوشۀ همین حرم است
شروع مرگ، زمان جدا شدن از تو
به پایِ عشق تو مردن، حیاتِ دم به دم است
چه دورم از تو... خدایا چه دیر فهمیدم!
تو در کنار من و سرنوشت من عدم است
تو را در آینههایم نشد نشان بدهم
چقدر ساحت این شعر کوچک است و کم است
برای جستن دُرّ حدیث سلسلهتان
زمان به حال رکوع است و پشت عرش، خم است
حدیث گفتی، حقا چه اتفاق افتاد
به حکم «اِلّا»یت، پرده از نفاق افتاد..
نفاق و کفر به حکم تو راهشان سد شد
مسیر کوی ولا غرق رفت و آمد شد
سرودی «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلّا الله»
ولایت تو نشان داد راه را از چاه
به«لا اله»، اذان را دوباره جان دادی
برائت از همۀ کفر را نشان دادی
«بشرطها»ی شما راه را به ما فهماند
حضور منتشر ماه را به ما فهماند
به«لا اله» رسیدیم و نفی غیر شما
به بارگاه ولا، حصن محکم «الا»
به حصن محکم خود راه دادهای ما را
به زیر پرچم خود راه دادهای ما را
حدیث گفتی و از حکمتت جهان پر شد
کنار دریایت، هرصدف پر از دُر شد
حدیث سلسله، تفسیر ناب توحید است
تجلیات ولایت به قاب خورشید است
به سمت جادۀ توحید میبرد ما را
به سوی خانۀ خورشید میبرد ما را
کلیموار به طور تبسم آمدهایم
به شوق «و رضیالله عنهم» آمدهایم
زیارت تو شبیه عروج تا عرش است
حریم تو ملکوت است؟ فرش یا عرش است؟
عروج عرشنشینان، هبوط در حرمت
مقام سلطانی، خوشهچینی از کرمت
به لطف نور تو هر ظلمتی سحر گردد
گناهکار بیاید فرشته برگردد
به اشتیاق نگاه تو زائرت شدهام
همین بسم که بگویی که شاعرت شدهام
تو قول دادهای ای مهربان- که همنفسی-
سهجا به داد دل شیعیان خود برسی
سهجا؟ نه در همهجا لطف تو کنار من است
تو آن امام رئوفی که بیقرار من است...
📝 #سیدمهدی_حسینی_رکنآبادی
.
«بسم رب الشهداءوالصدیقین»
#غزل_مثنوی
#شهدا
#سروده_رقیه_سعیدی_کیمیا
هدیه به ارواح طیبهٔ شهدای هشت سال دفاع مقدس وسید شهیدان مقاومت حاج قاسم سلیمانی
"""""""""""""""""""""""""""""""
بِســمِ رَبِّ الشّــهـید ، بِســمِ النّــور
بِســمِ خـاک شلــمچه بســم الــهور
بِســمِ ســر بنــدهـای "یا زهــــــرا"
روی پیــــشانیِ ســراســر ، نــور
بِســمِ غــــوّاص هـــای پـر بســــته
بیـــنِ امــــواج وحشـــیِ پر شـــور
بِســمِ مـــردان عرصـه های جنون
یـــاد آن راهیــــان دشـت بلـــــور
یــاد خــاک طــلائیــــه ، مجـنــون
یــاد لیـــــلای ســرزمــین صـــبور
آه ، یــادش بــخــیر خــرمشـــهر
یـادِ آن مـــردمـان پـاک و غـــیور
یــاد آنـــان که مــــثل پــروانــه
پــر گشـــودند تا کــــرانــهٔ دور
زنـــدگــی را در آســــمان دیـدنــد
دل بریــدنــد از ، زَر و از زور
جــانشـان شــد فدای این مـــیهن
تا بــرانـنـد دشـــمــــنِ مــــــزدور
نامـــشان زیـــنت خیــابانــهاست
یادشـــان مـانده در زمان ، مهجور
عاشــقانـی که گـرچــه در خــاکــند
شهــــسواران رویِ افـــلاکنــــد
با شـجاعت به روی مـــین رفـتند
عاشـــقانه از این زمــــین رفتند
دل بریــدنــد و جـــاودانـــه شدند
قد کشیــدند و بیـــکرانه شــــدند
خنـــده بر دِشـــنـهٔ اجــــل کردند
مــــــرگ را این چنین بغـل کردند
روی لب شـــعر عشق سـر دادند
پس حسینی شدند و سـر دادند
مــثل آلالــه ، داغ دل دیـــدنــد
مــثل باران شــدند و باریـدنــد
خــاک جـــبهه ، هــنوز ، غـم دارد
از دلـــش ، داغ لالـــه می بارد
خاکش از خون عشق ، رنگین است
داغ آلالــه ها ، چه ســنگــین است
چند یوســف بدون نـام و پـلاک ؟
چند پیــــــراهن آرمیـده به خاک؟
چند یعـــقوب چشــم بر راه است؟
چند مــادر دلـش پـــر از آه است ؟
آیــد از خـــاک ، بــوی پیـــــراهــن
باز گشــته ست یوســـفی به وطـن
باز ، عـــــطر شهـــــید پیـــچــیده
نور دیگـــــر به شــــهر تابیــــده
بــاز ســـوغــاتِ خــاک آوردنـــد
بــاز چنــــدین پـــلاک آوردنـــد
مُشــــتی از خــاک آنکــه پرپر شــد
تــربـــتِ جـانــــماز مـــادر شـــد
السّـــــلام ای شهـــید پرپر عـــشق
السّـــــلام ای امـــیر سنــگر عــشق
ای مــَــرامِ تــو عاشـــــقانه تــریــن
ای شکـــوه تو جــاودانــه تــریــن
یــاد دادی تو عشــــقـــبازی را
غــــیرت و راهِ ســـرفـــــرازی را
گفتــــی و عـــدّه ای نفــهمــیدنــد
پشــت ســر بی دلــیل خنــدیــدنــد
خــون تـو پلّــــه شــد برای صـــعود
یادشــان رفــت هــرچـه بـود ونبـود
با همـــین استــخوانهای تکــه شده
کار یـک عــدّه خــوب ســـکّه شـــده
بگــذرم گر چه حـرف بســـیار است
باز وقـــت جـــهاد و پیـــکار است
جنـــگ هــــرگـز نمــی رســــد پایان
خـــار چشــمان دشــمن است ،ایران
نـور و ظـلمـت همـیشه در جنگــند
حـق و باطــل دو نا هــماهنـــگــند
در رگِ هــرکــه خـــون ایرانیـــست
پیــــروِ مکـــتب سلـــیمانیــــست
رفتــه قاســـم ، ولی کلامش هست
رفتـــه گرچــه ، ولی مرامش هست
رفتـــه او تا ظـــــهور ، برگـــردد
با شکـــوه و غــــــرور ، برگـــردد
حاج قاســـم هــنوز هم زنده سـت
راه او تا هـمیــــشه پاینـــده سـت
عـطــــر نــاب ظـــهـور ، می آیـد
مــردی از جنــس نــور می آیــد
"""""""""""""""""""""""""""""""""
رقیه سعیدی کیمیا
.
#هفتم_امام_حسین
#غزل_مثنوی
#امیر_قربانی_فر ✍
#میرزامحمدی
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
هفت روز است که من داغ برادر دیدم
هفت روز است سر نیزه فقط سر دیدم
هفت روز است فقط زخم زبانم زده اند
طعنه بر اشک من و قد کمانم زده اند
هفت روز است که بعدتوگرفتار شدم
پی تو راهی هر کوچه و بازار شدم
باورم نیست سرت بر سر نی ها باشد
بدن بی کفنت در دل صحرا باشد
باورم نیست زدم بوسه روی حنجر تو
باورمنیست که غارت شده انگشتر تو
باورت نیست که این کوفه چه آورده سرم
باورم نیست که با قاتل تو همسفرم
عده ای پیرُهَنِ کهنه ی تو دزدیدند
عده ای بر سر تو سنگ زده خندیدند
چشم گریان مرا خوب تماشا کردند
پیش چشمان ترم هلهله بر پا کردند
خواهرت را چقدر زود کمانی کردند
از سر بام.به ما سنگ پرانی کردند
وای از کوفه و از دست یهودی ها که
به تو و خواهر تو تند زبانی کردند
گوشواره که کشیدند لگد هم زده اند
این چنین از پدرت کینه ستانی کردند
کاش میمردم و آنروز نمیدیدم که
بروی پیکر تو اسب دوانی کردند
چقدر از سرنیزه به زمین افتادی
بسکه در کوچه همه نیزه تکانی کردند...
#هفده_محرم
#هفت_امام
#شب_هفت_امام
#هفتم_امام_حسین
#روز_شانزدهم_محرم
.👇