عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_چهل_وهفت ♡﷽♡ دکتر نگاهم میکند و از این نگاه معذب میشوم بے فکر نرگسها را
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل_وهشت
♡﷽♡
برگشتم و صاحب این صداے گرم را دیدم چه خوش سعادت بودم من امروز دومین بارے بود که پیرمرد مهربان این روزهاے این بیمارستان را میدیدم قهوه به دست کنارم ایستاد و به بچه ها
خیره شد
_سلام دکتر
نیم نگاهے انداخت و گفت:سلام باز که قشقرق درست کردے؟ دکتر فرحبش کلے از دستت حرصے بود
با خودم فکر کردم قشقرق را درست میکنند یا راه مے اندازند؟
با تخسڛ خندیدم و گفتم:دکتر فرحبخش همیشه اینجورین این بچه ها رسما دارن تو اون چهار دیوارے مے پوسن مینا الان نزدیک به دو هفته است اینجا بستریه ... خب اونم یه بچه است و دلش بازے میخواد مثل بقیه هم سن و سالاش حیف که از غیبت بدم میاد وگرنه میگفتم به دکتر فرحبخش و امثال ایشون زندان بان بودن بیشتر میاد تا دکتر بودن
با تعجب و کمے لبخند نگاهم میکند و میگوید:توے دو هفته اینجور بهت وابسته شدن و تو براشون اینجور احساس خرج میکنے؟
حاج رضا علے میگفت انفاق هرچیزے آنرا زیاد میکند!مثل احساس...
و من متعجب تر میگویم:دو هفته فرصت کمیه ؟ دکتر این موجودات ریز نقش و با اون تن نازک صداشون و لحن ناپخته و تو دل برو دست کم نگیرید استراتژے هاے خاص خودشونو دارن براے نفوذ تو دل بزرگترا
بے حرف سرش را به طرفین تکان داد حرفے نداشت گویا...
قبل از نوشیدن اولین جرعه از قهوه اش تعارفے کرد و من از تصور مزه تلخ ماده داغ درون لیوان به آن بزرگے صورتم جمع شد و تنها به گفتن: ممنونم نمیخورم اکتفا کردم
نگاهے به لیوان کرد و متعجب گفت: چرا صورتتو اینجورے میکنے؟
تک خنده اے کردم: ببخشید منظورے نداشتم فقط یه لحظه از تصور مزه تلخش اینجورے شدم...میدونید هیچ وقت نتونستم با این نوشیدنے ارتباط خوبے برقرار کنم تلخیش پر از انرژے
منفیه!! چاے قند پهلو چشه مگه؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_چهل_وهشت ♡﷽♡ برگشتم و صاحب این صداے گرم را دیدم چه خوش سعادت بودم من ام
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_چهل_ونه
♡﷽♡
با بهت سرے تکان داد و قهوه نوشان گفت: تو واقعا دختر عجیبے هستے
و من هم خندیدم من این طبع عجیب را راضے بودم دروغ چرا گاهے خودم هم خودم را شگفت زده میکردم
نگاهے به ساعتم کردم و آه از نهادم بیرون آمد
پنج دقیقه دیر کرده بودم با استرس صدایشان زدم و آنها هم مضطرب از اضطراب من وسایلشان را جمع کردند
و با لبخند به پیرمرد والاطبع کنارم نگاهے کردم: دکتر واقعا از هم صحبتیوتن خوشحال شدم
با نگاه پدرانه اش با لحن پدارنه ترش گفت: یادمه قدیما در جواب این تعارفها
میگفتند خواهش میکنم درسته؟
بچه ها با لپ هاے گل انداخته خودشان را رساندند و با انرژے به دکتر سلامے دادند با شتاب به ساعتم نگاه کردم
دکتر والا با خوشرویے جوابشان را داد و دستے به سرشان کشید و گفت:
منم ازت ممنونم به جاے همه بیماران اینجا ...ممنونم که مثل بقیه نیستے...
و بے هیچ حرف دیگرے به سمت بیمارستان رفت
___________
[داناے ڪل]
کلافه لباس فرمش را عوض کرد قطعا از خسته کننده ترین روزهاے این ماه بود ...
دکتر فرحبخش و والا به اجماع رسیده بودند که تا دو هفته دیگر مینا را عمل کنند و آیه در گیر بود
درگیر با نکند هاے ذهنش... نکند ..نکند ...
پوفے کشید و در کمدش را بست ...مثل همیشه که نه اما با لبخند از دوستانش خداحافظے کرد و تک زنگے به ابوذر که جلو بیمارستان بود زد تا ماشین را روشن کند
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_چهل_ونه ♡﷽♡ با بهت سرے تکان داد و قهوه نوشان گفت: تو واقعا دختر عجیبے ه
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_پنجاه
♡﷽♡
تلفنش زنگ خورد و همانطور که انتظار میرفت پریناز پشت خط بود:
_سلام پرے جون
_سلام آیه جان کجایی عزیزم؟
_الان کارم تموم شده با ابوذر بیرون کار داریم تموم شد میایم اونجا
_باشه عزیزم عقیله هم اینجاست
_کارے نداری باهام؟
_نه آیه جان فقط مواظب خودت باش
_چشم عزیز دل همیشه نگران...
در ماشین را باز کرد و سلامے به ابوذر داد ابوذر هم با خستگے و کمے استرس پاسخش را داد
قدرے نگاهش کرد ...به نظرش رسید رنگ ابوذر کمے پریده بلند زد زیر خنده که ابوذر از هپروتش بیرون آمد و متعجب گفت: چیزے شده؟
همانطور با خنده گفت: ابوذر خدایے خیلے خنده دار شدے! هیچ وقت فکر نمیکردم تو مراحل ازدواج که قرار بگیرے اینجورے دست و پات بلرزه
ابوذر پوفے کشید و بےحوصله گفت: وقت گیر آوردے تو آیه؟
آیه قدرے خنده اش را جمع کرد و گفت: نبینم غمتو داداشے حالا کجا داریم میریم؟
آدرسے را از روے داشبورد برداشت و به آیه نشان داد
آیه با دیدن آدرس سوتے کشید و گفت: فرش فروشی حریر؟ نه بابا؟ تو گلوت گیر نکنه داداشے؟
از این حاجے بازارے هاست ؟
ابوذر مضطرب پوزخندے زد و گفت: آیه من پنج درصد به درست شدن این وصلت احتمال میدم!!
آیه به آرامے پس کله اش زد و گفت: تو یکے ساکت!! طلبه سکوالار بد بخت... تو کے هستے که حالا احتمال هم میدے... حالا میبینے یه جورے عاشقت بشن که نگو....
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
#همسفرانه
بے تو اینــ👀 دیده کجا
میــل به دیـــــدن دارد...😔
قصــہ عشقــ💙💚💛💜 مگـــر
بے تو شنیــدن دارد...😭
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#شهید_روحالله_طالبی 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
|💠| @Asheghaneh_halal
🍃💓
#مجردانه
منظــم
یا شلختـه؟؟
اخلاقیات خودتونو بسنجید،
ببینید اگر با فردے که دراین مورد
(منظم بودن یانبودن)باهاتون اختلاف داره میتونید ڪنار بیایید یانه...
اگر نمیتونید نظم یا بےنظمے طرف مقابل رو تحمل ڪنید،به ازدواج با فرد دیگرے فڪر ڪنید...
#مهمہڪہمیگم😉
پ.ن:
جــان و دل من تویے...
@asheghaneh_halal
🍃💓
°•| #ویتامینه🍹 |•°
🍚_فاطمه جان!
آيا غذايے دارے تا از گرسنگے بيرون آيم؟
😓+دو روز است ڪه در منزل
غذاے ڪافے نداريم آنچه بود به شما
و فرزندانم حسن و حسين دادم و خود
از غذاے اندڪ موجود استفاده نڪردم.
✋🏻_فاطمه جان!
چرا به من اطلاع ندادے تا به
دنبال تهيه غذا بروم؟
حضرت زهراے اطهر، نگاه نجيبش را
بر زمين انداخت و فرمود:
🍃•|يا ابا الحسن!
انے لاستحيے من الهے ان
اڪلف نفسڪ ما لا تقدر عليه|•🍃
اے اباالحسن!
من از خدايم شرم دارم
ڪه از تو چيزے درخواست نمايم ڪه
مقدورت نباشد.
و اينگونه خانـ🏡ـه علے و زهرا،
عليرغم وجود همه مشڪلات و سختيها و
مصائبـ|🕸ڪه در زندگے مشترڪ|💍
علے(ع)و زهرا(س) علیها بيش از هر خانه
ديگر وجود داشت، ڪانون محبت و مودت و رحمتـ|🌸مےشود...
#سبڪزندگےفاطمے
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
مرا چادر خاکی بنویسید.mp3
4.08M
🎶🔘 #ثمینه 🔘🎶
🗣|° و قل للمومنات و
👌|° حجاب است حیات و
😍|° حجاب است مسیر شرف
و عصمت و عفت
✨|° و اسباب شفاعت
😕|° نگهدار عفاف علوے ڪیست؟
❤️|° زن مرتضوے ڪیست؟
#فاطمیه🏴
#پیشنهاد_دانلود👌
#حاج_مهدے_رسولے🎤
دانڪنشارژشے👇
⚫️ @asheghaneh_halal 🔚
😜•| #خندیشه |•😜
بعضیــا یه جوری به بــرگشت
فـــرزند دلبنـد شاه امیــدوارن😎
ڪه ادیسون توی 999 دفعه ای ڪه
تــلاش ڪرد برای اختــراع برق💡
امیــدوار نــبود😂😱
هے تقــویم و نگــاه مےندازن
ببینـــن هر سال 22 بهمن ڪے هست😉
ڪه هواپیمـا و فرودگـاه و آمـاده ڪنند😱
ولے نمےدونــین اهـل و عیــال
رفتـــن ڪه رفـتن😂😁
دقــیقا مثل زمـان عـید😎 ڪه با
مــامانامون میریم🛍 خــرید🎁 بعد مامان
مـغازه رو زیر و رو مےڪنه بعـد
مےگـه آقـا مـا بریم یه دور بـزنیم
بقیــه جـاها رو، برمےگــردیم🙊
ولے چــه برگشتنے ڪه هیچ وقت 😱
سر نمےرسه مثل همـون شنــبه های
مــا ایرانـــیا ڪه هیچ وقت نمیـاد🙈
دادا شمـا دیگـه برنمےگـردین
اینــقد دست و پـا نزن نه خودت
نــه طــرفداری زیـادی خوش خیالت😀
#پی_نوشت😎👇
#خوش_دماغ_های_تاریخ2500_ساله😂☝️
#عکس_باز_شود_بدون_ترس😱
#نسل_سوخته_اینان☝️😂
#ڪپے_ڪنے_عیدی_نمےده_نوبخت
#نــشـر_بده_عیدی_بگیر🎁
ڪلیڪ نڪنے دور زده میشے😃👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
🕗❄️
❄️
#قرار_عاشقی
°•|💛|•°نشسته ام چو غبارے
بہ شوق اذن دخول
°•|💛|•°بیا بگــو نتڪانند پا درے ها را
#السلام_علیڪ_یاعلےبن_موسےالرضا
#میدونےڪه_محتاجم_به_حرم😓
❄️ @asheghaneh_halal
🕗❄️
🔅🔆
🔆
#آقامونه
‼️ماجرایے جالب⁉️
🔸شنیده شده بود که ریش روحانیون را در زندان میتراشند. از بیرجند که راه افتاده بودند این فکر رهایش نمیکرد گاه موهای نه چندان پرپشت خود را میکشید تا به دردی که با کشاندن تیغ بر صورتش برمیخواست، عادت کند.«وحشت عظیمی از آن آنچه در بیرجند انتظارش را داشتم و آن عبارت بود از تراشیدن ریش، خشکِ خشک.. منتظرش بودم.»
🔹و آن لحظه از راه رسید و در انباری سابق باز شد. آرایشگر یک گروهبان در چهارچوب در ظاهر شدند. یک صندلی هم با خود آورده بودند. به او اشاره کردند که بیاید و روی صندلی بنشیند. شنیده بود بعضی روحانیون هنگام تراشیدن ریش مقاومت کردهاند. شاید حضور گروهبان برای مقابله با این مقاومت ها بود. «مقاومتی نداشتم و نکردم. آماده بودم. چون می دانستم فایده ای ندارد. دست و پای من را میگیرند و بعد مقداری کتک میزنند و بعد آن کاری که نباید بشود… خواهد شد.»
🔸نشست. منتظر بود دست آرایشگر بالا بیاید و لبه تیغ را روی صورت او مماس کند ناگهان دید آن چه روی صورت او به راه افتاده دستگاه مو زن است. تمام نگرانیها و انتظارهای موحش غیب شان زد. «این قدر خوشحال شده بودم... که بی اختیار با این سلمانی و آن گروهبان مرتب بنا کردم حرف زدن و خندیدن... تعجب میکردند اینها که من چه طور آخوندی هستم که دارند ریشم را کوتاه میکنم و من این قدر خوشحالم... {تمام که شد} به او گفتم استاد این آینه را بده چانه ی خودم را چند سال است ندیدهام... خنده اش گرفت. آینه اش را داد. بنا کردم به صورتم نگاه کردن. دیدم بله؛ آدم مثل این که خودش را درست نمیشناسد.»
🔹... هنگام برگشت آن افسر عبوس آقای خامنه ای را دید و با زبان تمسخر از فاصله ای که دور هم بود صدا بلند کرد:«آشیخ! ریشات را زدند من هم با همان صدای بلند گفتم: بله و با خنده ادامه دادم الحمدالله مدتها بود چانه ام را ندیده بودم که دیدم… احساس کردم من هیچ ناراحتی ندارم. شاید تعجب کرد. دلش می خواست که من ناراحت و متاسف و غمگین بودم که نبودم.
🔆 @asheghaneh_halal
🔅🔆
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_پنجاه ♡﷽♡ تلفنش زنگ خورد و همانطور که انتظار میرفت پریناز پشت خط بود: _
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_پنجاه_ویک
♡﷽♡
همه جا پزتو بدن ...
بعدشم داداشے همه چے دست خداست پس دیگه نشونوم از این چرت و پرتا
بگیا...
ابوذر هیچ نگفت و تنها خیره شد به آویز یاعلے پایین آیینه راست میگفت آیه او که بود که احتمال دهد؟ او که بود بخواهد و بشود و نخواهد و نشود؟ اعتراف کرد که وجودش مایه ننگ حاج رضا علے است...
گردو هایش را کنار گذاشت به نظرش رسید هرچه تا به حال گردو بازے کرده بس است!
با احتیاط درب مغازه قدیمے اما با صفاے فرش فروشی آقای صادقے را گشود مغازه تقریبا بزرگے بود و حال و هواے سنتے که تناسب زیبایے با این هنر قدیمے داشت
تنها مشترے مغازه در حال حاضر خودش بود. پسر تقریبا جوانے را دید که حواسش به ورود او نبود و داشت حساب کتاب میکرد
بے حرف و آرام فرشها و نقشهاے زیبایشان را از نظر گذراند! و زیر لب ذکر میگفت تا آرامشے پیدا کند و مثل همیشه سوتے ندهد.
تابلو فرشے که طرح یکے از کارهای استاد فرشچیان روی آن نقش بسته بود توجهش را جلب کرد! باورش نمیشد انسانے بتواند با دستناش آنهمه ظرافت را از نو خلق کند اینبار با زبان گره ها!
چند لحظه به آن خیره ماند که صداے بم مردے را پشت سرش شنید:
_سلام خوش اومدید کمکے از من بر میاد خانم؟
آیه فهمید صدا متعلق به مرد جوانے است که مشغول حساب و کتاب بود بدون نگاه کردن به صاحب صدا با انگشتانش تابلو را نشان داد و پرسید:
این تابلو فرش چه قیمتیه؟
مرد نزدیک تر شد و و آیه توانست چهره اش را ببیند...یک آن بهت زده شد از این همه شباهت بین این مرد و زهرا... حدس زدن اینکه این مرد برادر زهرا باشد اصلا کار سختے نبود به خودش آمد و دو باره به تابلویے که برادر زهرا داشت در مورد طرح و قیمتش صحبت میکرد جلب شد...با شنیدن قیمت این تابلو نیم در نیم مخش سوتے کشید
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_پنجاه_ویک ♡﷽♡ همه جا پزتو بدن ... بعدشم داداشے همه چے دست خداست پس دیگه
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_پنجاه_ودو
♡﷽♡
متعجب به مرد کنارش نگاه کرد!بیخود نبود اینهمه پول از پارویشان بالا میرفت!
خنده اش گرفت و برادر زهرا که آیه نامش را در ذهنش آقاے صادقی کوچک سیو کرده بود با تعجب به سمتش برگشت :
اتفاقے افتاد خانم؟
خنده اش را جمع کرد و گفت :خب راستش من از شنیدن قیمتش شکه شدم! این فقط یه تابلو دست بافت نیم در نیمه!
از فرش و صنایع نساجے سر در نمیارم واسه همینه دارم فکر میکنم یا اینا واقعا خیلے گرونه یا...
صادقے کوچک کمے اخم هایش را در هم کرد که باعث شد خیلے غیر ارادے عضالت آیه منقبض شود و سوالے رو به آیه پرسید: یا؟
شجاعتش را جمع کرد و گفت: یا ...یا شما دارید گرون میدید!
به نظر صادقے کوچک دختر روبه رویش خریدار نبود! خواست جوابش را بدهد که پیر مردے قالے به دست وارد مغازه شد سلامے کرد و صادقے کوچک جوابش را داد:
_عباس جان...بابا بیا این قالے رو ازم بگیر ببر انبار من به مشترے میرسم
صادقے کوچک معذر خواهے کوتاهے کرد و به سمت پیر مرد تازه وارد رفت دروغ نبود اگر آیه اعتراف میکرد از هیبت پیرمرد تازه وارد لرزے به تنش افتاد!
نا خود آگاه به گلوے ابوذر فکر کرد و لقمه اے که اگر خوب از پسش بر نیاید حتما در آن گیر میکند.
صادقے کوچک که حالا آیه نامش را به عباس آقا در ذهنش تغییر داده بود قالے را به انبار برد و صادقے بزرگ به سمت تنها مشترے مغازه اش رفت
_ببخشید دخترم بفرمایید من در خدمتم
آیه با کمے ترس آب دهانش را قورت داد و خودش را لعنت کرد...اورا چه به این بزرگتر بازے ها خودش را جمع و جور کرد و گفت: راستش دنبال یه تابلو فرش میگشتم حدود هفتصد تومن نهایتا
یک میلیون از این تابلو خوشم اومد اما آقازادتون با اون قیمتے که گفتن راستش یه شک قوے بهم وارد کردن!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_پنجاه_ودو ♡﷽♡ متعجب به مرد کنارش نگاه کرد!بیخود نبود اینهمه پول از پارو
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_پنجاه_وسه
♡﷽♡
صادقے بزرگ لبخند با وقارے زد و گفت: اولا اینکه قابلتو نداره دخترم
_اختیار دارید حاجے
_ممنونم ولے دخترم این کار از کارهاے درجه یک یکے از بهترین بافنده هاے اصفهانه که تقریبا
شهرت جهانے داره... راستش از این قبیل کارها خیلے هم کم تو بازار پیدا میشه
_تو بے بدیل بودن این طرح و ظرافتش که شکے نیست ولے خب ...جیب ما خیلے خالے تر از این حرفاست!
صادقے بزرگ با خوش رویے تابلو فرش کم قیمت ترے را به آیه نشان داد و گفت: خب من با توجه به قیمت مد نظر شما این کارو بهتون پیشنهاد میدم البته یکم از قیمت پیشنهادے شما بالا تره اما
راه میاییم با هم...
آیه لبخندے زد ...پیدا کرده بود هر انچیزے را که میخواست ...بلند نظرے .. بلند طبعے تواضع و بزرگ منشے ... مردم دارے ..
به نظرش آمد راه ابوذر آنقدرها هم که خودش و ابوذر فکر میکنند ناهموار نیست!
__________________
سیب های قرمزے را که هیچ وقت پوست نمیکرد قطعه قطعه کرد و به سمت ابوذر گفت...ابوذر اما فارغ از دنیاے اطرافش به فکر فرو رفته بود...
_ابوذر من باید بشینم و به فکر فرو برم و غصه یک میلیون و دویست هزار تومن پولے که از چنته ام رفته رو بخورم نه تو!!! میفهمے؟ من کل این یک ماهو باید با سیصد هزار تومن سر کنم!! تو چرا
تو فکرے؟ تو چرا اینقدر تابلویے همه فهمیدن یه چیزیت هست!
به خودش آمد و به آیه اے که پیش دستے به دست کنارش نشسته بود نگاهے انداخت: فرق و موے گیس خیلے بهت میاد!
_میخواے یه تومن پولے رو که تو جوب ریختم با این حرفا فراموش کنم؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🍃💐
#مجردانه
دخترا و پسرا نباید نسبت به ملاڪ ایمان و مسائل اعتقادے ڪوتاه بیان؛ چون سایر ملاڪ ها به شدت تحت تاثیر دو ملاڪ اخلاق و ایمان (اعتقادات) فرد هستش...😊👌
#مهــــــمه_مهــــــم
میبینم ڪه مجردانه ها خیلے داره
ڪپے میشه...😉
حواسم به همه جا هست..😁🙈
@asheghaneh_halal
🍃💐
°•| #ویتامینه🍹 |•°
شوهرتون بعد از ڪار دیر میاد خونه؟!
💟:چون حوصله غر زدن و اخم تو رو نداره!
شوهرت سگرمه هاش همیشه تو همه؟؟
💟:چون انرژےمثبت از صورت خندان شما نمیگیره!
••بیاید یه آزمایش با هم انجام بدیم.••
از همین حالا تصمیم بگیرید
مهربونتر از قبل باشید..😍
و لبخند دائمے داشته باشید..😌
مطمئنم چیزے از ارزشتون ڪمـ✋🏻نمیشه..
#لبخنداجبارےشد😉
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
°|🌹🍃🌹|° #همسفرانه |💞| سرسفره عقد💍 میخواست بهم چیزی بگه |👥|اماجمعیت زیادبود خجالت میکشید🙈😬 تو د
[🕊]
#چفیه🕊
همسرش میگفت
برگـھ ماموریتشـ|✨را امضا نڪرد
تا نگویند مدافعان حـــرمـ|🕌براے
پول میروند...
#شهید_عبدالصالح_زارع
#اللهمصلعلےمحمدوآلمحمد💚
•| @Asheghaneh_Halal |•
[🕊]
#ریحانه
زنـے با روسرے آب رفته...
پیــرزنـے با ڪفش پاشنه هفت سانتے...👠
دختـر جـوانے با لباس هاے تنگ...👗
جـالــب است!!!
میان این همه رنگ و لعاب💄
چشم آدم به دخترے مےافتد
ڪه رنگ ندارد، اما بیشتر میدرخشد...😇
هے فکر مےڪنم این آدم علاوه بر ایمان،
یڪ چیز دیگر هم دارد ڪه بقیه ندارند
و آن فقط ڪمے اعتماد به نفس است...😉
#حجاب+حیا😇
🌸🍃🌸🍃🌸
@asheghaneh_halal
🌸🍃🌸🍃🌸
عاشقانه های حلال C᭄
🎈•| #دردونه |•🎈 ارتبــاط مناسب مــادر و پســر #ادامه_دارد #نڪاتتربیتے_ریزوڪاربردے☺️👇 •|👶|• @ash
🎈•| #دردونه |•🎈
ارتبــاط مناسب مــادر و پســر
#ادامه_دارد
#نڪاتتربیتے_ریزوڪاربردے☺️👇
•|👶|• @asheghaneh_halal
1_46598389.mp3
19.26M
🌹⚫️
⚫️
🎶 #ثمینه 🔻
|•😓•| بیشتر شدهـ ورم ابرو
|•💔•| درد سر شدهـ ورم بازو
|•✋•| مدتے شده کہ نخوابیدے
|•😭•| نہ بہ این پهلو ، نہ بہ اون پهلو
پ.ن:
دلتون شڪستــــ💔
دعام کنین، کہ خیلے بہ دعاهاتون نیاز دارمـــ🙏☺️
#فاطمیه 🏴
#مداحی_دست_اول 😌
#پیشنهاد_دانلود_شدیدا 💯
#حاج_محمود_ڪریمے 🎤
⚫️ @asheghaneh_halal
🌹⚫️
😜•| #خندیشه |•😜
در جـریان چـالش ده ساله
#اینستاگرام😎
یادی ڪنیم از جنـاب ایشون☝️
ڪه از بدو تولد در آرزوی شاه
شــدن به سر مےبره😂
و ایـن چند سال اخیــر خیلے شدیدتر
شده به حـدی ڪه هر چـهارشنبه
تــوی توهم و خیال خودش
یه ســر میاد ایران و برمےگرده😉
خستــه نشے گـلم😱
بــزنم به تخــته👇
ســال به سال که هیچے ده سال
یڪـبار خودت و پوستت هیچ
مـبادرتے برای پــیر شدن نمےڪنید😎
یڪم عوض شـووو❌
چـه ڪاریه آخه‼️‼️
#به_ڪپے_مبادرت_نڪن_داداش😱
#باز_نشر💪
ڪلیڪ نڪنے چالش زده میشے😎👇
•|😜|• @asheghaneh_halal