eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_نوزده ♡﷽♡ پاستیل ها و شکلات ها از دستم افتاد..پاهایم از رمق افتاده
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ آیین والا اینقدر جدی شوخی نکنید! تلخندی میزنم و میگویم: ممنونم بابت نسکافه. پوزخندی میزند و او هم به درخت بید مجنون رو به رویمان نگاه میکند. بی هوا میگویم: _اولین بچه ای بود که جلوی چشمم رفت متعجب میگوید:یعنی تو اینجا تا حالا هیچ بچه ای نمرده؟ _چرا ولی خیلی اتفاقی من مرگ هیچ کدومشونو ندیدم! و تو با همشون رفاقت داشتی؟ لبخندم را در می آورد: نه خب مینا یه چیز دیگه بود راستش تو چشم خیلی شبیه سامره بود _سامره کیه؟ _خواهر کوچیکترم لحظه ای نگاهم میکند و میگوید: قبل از اینکه بیام بابا از تو برامون گفته بود.مادرم از اسمت خوشش می اومد خواهرم هم خیلی دوست داشت ببینتت و من فکر میکردم بابا داره قصه سر هم میکنه راستش خانمِ آیه تو واقعا باید یه تجدید نظر در رابطه با احساساتت داشته باشی خودت اذیت میشی به کراواتش نگاه کردم و گفتم: من همینم دکتر! بی تفاوت بودن اصلا قشنگ نیست هیچ نمیگوید نگاهی به ساعتش می اندازد و از جا بر میخیزد چیزی که تمام مدت به نوک زبانم آمده و قورتش دادم را دوباره مزه مزه میکنم! خب دکتر والا هم مثل همه! میخواهد برود که میگویم: راستی دکتر... بازم ممنونم بابت نسکافه ... خیره نگاهم میکند و من خیره ی بید مجنون میشوم و نسکافه ام را مینوشم. میبینم که جا خورده بی هیچ حرفی میرود.حق را به خودم میدهم. از دیدگاهش خوشم نیامد.او هم یکی بود مثل بقیه! او هم خود خواه بود. من خود خواهی را دوست داشتم اما به سبک خودم! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_بیست ♡﷽♡ آیین والا اینقدر جدی شوخی نکنید! تلخندی میزنم و میگویم: مم
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ شیفت شب و این همه گریه کار خودشان را کرده بودند و سر درد شدیدی گرفته بودم. سعی میکردم نگاهم نرود سمت اتاق 207 شماره مریم را گرفتم و ازش خواستم یکی دو ساعتی را بیاید بخش اطفال تا سری به نرجس جان بزنم. فکر میکردم اگر با کسی حرف بزنم حالم بهتر شود. میان این همه اتفاق بد این واقعا خوشایند بود که پیر زن دوست داشتنی بعد از چند ماه بستری بودن و عمل پی در پی دارد مرخص میشود.سعی میکنم خوشحال تر باشم. تقه ای به در میزنم : یا الله با اجازه! سرش را از کتابی که دارد میخواند بر میدارد با لبخند خیره ام میشود. _سلام آیه خانم _سلام به روی ماهت دنبال دخترش میگردم و میگویم: تنهایی نرجس جان؟ پس معصومه کو؟ _نمازش مونده بود رفت بخونه الان میاد کنارش میروم و گونه اش را میبوسم و میگویم: چقدر شما شبیه خان جون منید وقتی کتاب میخونید عینکش را بر میدارد و میگوید: چه بلایی سر چشمات اومده؟ تلخندی میزنم و سرمش را چک میکنم و میگویم: گریه کردم از صداقتم به خنده می افتد و میگوید: چرا؟ بغضم را میخورم و میگویم: مینا.... هیچ نمیگویم و تا تهش را همراه با فاتحه ای میخواند! کنارش مینشینم و میگویم: میبینی نرجس جون؟ هی گفتم علم دروغ میگه علم مال این حرفا نیست که درصد بده انگار بهش بر خورد! خواست ثابت کنه. او هم تلخ لبخند میزند و دستهایم را میگیرد و میگوید: علم که صاحب نظر نیست !خدا بود که خواست بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_بیست_ویک ♡﷽♡ شیفت شب و این همه گریه کار خودشان را کرده بودند و سر
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ راست میگفت خدا بود که خواست .... یاد نازنین و اشکهایش می افتد و کاش میفهمید خدا خیر میخواهد! گریه ام میگیرد و میگویم: خیلی کوچولو بود نرجس جون میخواست بره کلاس اول. هیچ نمیگوید. چه خوب که هیچ نمیگوید.کاش پیش نازنین هم هیچ نگویند. کاش او را هم رها کنند تا سبک شود _____________________ [داناے کل] خانه کربلایی ذوالفقار پر از مهمان و هم همه است. میهمانی مفصلی برای برگشتن امیرحیدر ترتیب داده اند. دوستان و آشنایان امیرحیدر را احاطه کرده اند و مدام سوال میپرسند. در این میان تنها ابوذر است که نه خیلی سوال میپرسد نه خیلی حرف میزنید بیشتر به جای تمام این پنج سال خیره به امیرحیدر است. الیاس برادر کوچکتر امیرحیدر که هم سن خود ابوذر است برای جمع چای تعارف میکند.لحظه ای همه مشغول خودشان میشوند که امیرحیدر رو به ابوذر میکند و میپرسد: سکوت پیشه کردی اخوی؟ ابوذر میخندد و میگوید: خسته شدم از بس صداتو پشت گوشی شنیدم و قیافه ات رو از وب کم دیدم! امیرحیدر هم با مهر نگاهش میکند و میگوید: دلم برای تو یکی خیلی تنگ شده بود. ابوذر هیچ نمیگوید و امیر حیدر میپرسد: اون قضیه به کجا رسید؟ ابوذر منظورش را میگیرد و با خنده میگوید: لباس درست درمون که داری برای جشن؟ چهره امیرحیدر باز میشود :پ قاطی مرغا شدی؟ _به همین زودی ان شاءالله خدا میداند چه شادی زاید الوصفی در دل امیرحیدر به پا میشود! ابوذر میپرسد:برنامه ات چیه؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🍃🏴 •|| ||• بسم رب المـــادر 💚 سلام علیڪم شبتــون بخیــر ✋ تسلیت میگـــم شب وفات حضرت ام البنین رو .. بانــو نظر لطفے به جمع ڪردن و توفیق پیــداڪردیم ڪه در حد چند دقیقه اےبراے این بانوے بزرگوار هییت برگــزار ڪنیم. راس ساعت ۲۳:۰۰ برنامه شروع خواهــد شد . لطفــا امشبــ باما همراهے ڪنیــد بلڪه تسلاے دل سقاے دشت ڪربلا باشه اجــرتون عندالله @heiyat_majazi 🍃🏴
🌙•| #آقامونه |•🌙 ↯• مـنـ جـز براے تـــو😬 نمے‌خواهمـ خــودمـ را ↜👌• ↯• اے از همــه👥 منـ هاےِ منـ😕 بهتـر مـــنِـ تــــو ... ↜💚• #قیصر_امین_پور✍|• #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے #نگاره(302)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌺•° @Asheghaneh_Halal
#صبحونه 🍊/ سلامے به زیبایے نـگاه😍 💕/ مهربونتــツـــون 🍀/ صبـ🌤ـح زیباتون پر از آرامش 😍/ و حـس قشنگـ زندگے #سلام_صبحتون_بخیر😊👋 🍃☕️// @asheghaneh_halal
💔🏴 🏴 #پابوس •|❤️|•مـ ـ ـ ـادر روز‌ هــاے دلتنگے •|😭|•بانوے گریه‌هاے طولانے •|🌊|•می‌شد از موج اشک‌هر روزت •|🌪|•آسمان مدینه طوفانے #السَّلام‌ُعَلَیڪ‌ِیازَوجَة‌ِوَلے‌اَللّٰه #تسلیت 🏴 @asheghaneh_halal 💔🏴
°|🌹🍃🌹|° #همسفرانه مے‌ترسـم|😢| دلم|❤️| را بتڪانم تمــام شہــر | طُ | شـود... !😍 #رضاکاضمے✍ #دنیای_منی💘 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 💞°| @asheghaneh_halal
▪️🍃 #مجردانه مجردهــــا چرا منتظرید بعد از ازدواج همسرتون از این رو بہ اون رو بشہ؟ ازدواج بہ خودے خود افراد رو تغییر نمےده،توزندگے مشترڪ سعے ڪنید اخلاق هاے خوبتون رو خیلے بیشترڪنید اینطورے در آینده روے همدیگہ اثر مثبت دارید #ڪمال_همنشین_درمن_اثرڪرد😌 پ.ن: زسوزشوق‌دلم‌شدکباب‌دورازیار [جناب‌حافظ] @asheghaneh_halal ▪️🍃
°•| 🍹 |•° || اگر همسرتان روے یڪ موضع با شما جدل میڪند، هر چہ پاسخ دهید، دعوا بدتر میشود، بهتر است ڪہ شما موضوع را بہ طور ظریفے عوض ڪنید البتہ این فقط یڪ تڪنیڪ "موقت" براے ڪاهش مجادلہ و تنش است و یڪ تڪنیڪ اساسے نیست || [آقا👱🏻]: این چہ وضع زندگیہ، صبح تا شب اعصاب خوردے، صبح تا شب غر، آخہ من چقدر حقوق میگیرم اونجا هم خونہ مادرم ڪہ یہ احوالپرسے درستے با خواهرم نڪردے [پ.ن: نبینم با هم اینجورے حرف بزنیدا😒 اینا مثالہ....😐] [خانم👩🏻]: راسے گفتے اعصاب خوردے یادم اومد باید داروهای مادرت هم بگیرے یادت نره ها بنده خدا سپرده بهت.. [خانم👩🏻]: چہ ترافیڪ سنگینے، خوبیش اینہ بیشتر ڪنار همیم و میتونیم راحت این چند دقیقہ رو باهم حرف بزنیم... || و.... ازین قبیل ڪارا ڪہ یڪم سیاست میخواد || لحظہ ــهاے ویتامینے در🙂👇🏻 °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
🌷🍃 🍃 #چفیه خـادم باشے عاشــــق باشے مگر دلت آرام میگیرد؟! مدام بـےقرارِ قـرار ِعــاشقے هستے... #خادمے‌شهید‌ابراهیم‌هادے #شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 🕊 @Asheghaneh_halal 🕊 🍃 🌷🍃
#ریحانه چــادر نزدت امانتـ[☝️] است خــواهرم... یادگار عمه ی ساداتــ[💚] مدافع چــادر باش... تا نامتــ در لیستـــ[📜] مدافعــان عشــق باشد... #ما_را_مدافعان_چادر_‌آفریده_اند 🌸🍃🌸🍃🌸 @asheghaneh_halal 🌸🍃🌸🍃🌸