eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐹 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ⤸😋 طرز صحیح خوردن زیتون😂🐣 تاکید شده باید رو پنج انگشت باشه هاا وگرنه مزه نمیده😜😁 | . 𐚁 گُردانِ زِرِهـِ پوشَکے ╰─ @asheghaneh_halal . 🐹 ⏝
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ♕ اسم دلبر و همدمت رو اینجوری سیو کن🥹🤭 ╟🤍 - صاحب قلـبم !🍓 ╟❤️ - گرمـای وجـودم !⭐️ ╟🤍 - شیـر کاکائـوم !🧋 °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایته☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . 𐚁 بفرماییدتودم‌در‌بده ╰─ @Asheghaneh_Halal 🛵 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . √ ‌فرانسوی بهش ابراز علاقه کن🥹👇🏻 ╟💚 _ چه چشم‌های قشنگی داری ╟💚 «Tu as de beaux yeux» ╟🤍 _ لبخندتو دوست دارم ╟🤍 «J’adore ton sourire» ╟❤️ _ همیشه بهت فکر می‌کنم ╟❤️ «Je pense toujours à toi» °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایته☺️ . ⊰ | . 𐚁 منبع قربون صدقه ╰─ @asheghaneh_halal . 💌 ⏝
🧸 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . امیدوارم... یه دونه "توپاداش‌کدوم‌کار‌خوبمی" بیفته وسط زندگیتون(:🙂♥️ . 𓂃دیگه‌وقتشه‌به‌گوشیت‌رنگ‌و‌رو‌بدی𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧸 ⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐹 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ⤸🐻 میزان عشقی که تو قلب یه دختره🥹🥰 | . 𐚁 گُردانِ زِرِهـِ پوشَکے ╰─ @asheghaneh_halal . 🐹 ⏝
07 - Plasson.mp3
12.73M
🎼 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 🎵 قشنگ به جسم و روح آدم آرامش تزریق می‌کنه😌🌱 . 𐚁 منبع آهنگای بےڪلام آرام بخش ╰─ @asheghaneh_halal . 🎼 ⏝
5.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🐹 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ⤸😃 وقتی تو مرحله یِ اولِ رسیدن به اهدافم، گیر میکنم😅🐣 | . 𐚁 گُردانِ زِرِهـِ پوشَکے ╰─ @asheghaneh_halal . 🐹 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢֢ برای زائر عاشق°✨️° چه بهتر از اینکه°😌° قدم زند به حرم°🕌° در هوای بارانی°🌧° . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . 𔔀👒 .. ْاُمید 🕊𖠵 یه همچین چیزیه.. . 𐚁 منبع استوری هاے عاشقونه ╰─ @asheghaneh_halal . 📱 ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_چهارصدونودوشش مردد،نگاهی به اطراف میاندازم. در را کمی فش
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . و بالش زیر سرش را تکان میدهم. اینبار مسیح،آرام چشمانش را باز میکند. انگار از یک خواب طوللنی بیدار شده. چشمانش را میگرداند و روی صورتم متوقف میکند. لبهایش مثل دو تکه چوب خشک از هم باز میشوند و به سختی نامم را میخوانند :_نیکی.. +:مسیح،تب داری... چشمهایش را میبندد و باز میکند. به سختی،آب دهانش را قورت میدهد و انگار تازه هشیار میشود. :_نیکی..تو اینجا چی کار میکنی؟ نگاهی به اطراف میاندازد. صدایش گرفته. قلبم میلرزد. دستم را بالا میبرم و کلید برق را فشار میدهم. اتاق غرق نور میشود. :_چرا نخوابیدی؟؟ +:مسیح،پاشو باید بریم دکتر... :_خوبم من... :_وقتی میگم پاشو ، رو حرف من حرف نباشه لطفا بگید چَشم.. مسیح با تعجب نگاهم میکند و پشت دستش را روی پیشانی‌اش میگذارد. توجهی به او نمیکنم. بلند میشوم.آمرانه و محکم میگویم +:تا دو دقیقه‌ی دیگه جلو در منتظرتون هستم. اشکالی ندارد حتی اگر از لحن و الفاظ دیکتاتور مآبانه‌ام ناراحت شود. نگران سلامتی‌اش هستم و هیچ چیزی برایم مهمتر از صحت جسمی‌اش نیست؛ حتی ناراحت شدنش از من. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . وارد اتاقم میشوم و در را میبندم. قبل از هرچیز،موبایلم را برمیدارم و شماره‌ی آژانس را میگیرم. برای پنج دقیقه‌ی دیگر به مقصد درمانگاه،تقاضای تاکسی میکنم و به سمت کمدم میروم. پالتوی بلند کبریتی طوسی‌ام را میپوشم و روسری ساده‌ی سرمه‌ای سر میکنم. موبایل و کیف پولم را برمیدارم و چادرم را سر میکنم. مسیح بیحال روی مبل نشسته،کاپشن کرم پوشیده و پیراهن و شلوار قهوه‌ای روشن. همان لباسهایی که دیشب،برای مهمانی آرش و مهوش پوشیده بود. دستش را روی دستهی مبل تکیه‌گاه سرش کرده و چشمانش را بسته. رنگش پریده و گاهی سرفه‌های خشک میکند. به طرف اتاقش میروم. بعدا بابت این،بی اجازه وارد شدن حتما از او معذرتخواهی میکنم. در کمدش را باز میکنم. رگالها و چوب لباسیها را کنار میزنم،اما دریغ از یک شال‌گردن. با عجله،به طرف اتاق خودم میروم و از کمد،شالگردن راه راه زرشکی سرمه‌ای‌ام را برمیدارم. فکر نمیکنم خیلی دخترانه به نظر برسد. وارد سالن میشوم و کنار مسیح میایستم. همچنان بیحال،سنگینی و همه‌ی وزنش را روی دست چپش حایل کرده و متوجه حضور من نشده. +:مسیح چشمانش را باز میکند. سرش را از روی دستش برمیدارد و نگاهم میکند. :_هنوزم میگم نیازی به دکتر نیست،فقط یه کم بخوابم،خوب... قبل از تمام کردن جمله‌اش،شال را دور گردنش میاندازم و میگویم +:خوب بپیچ اینو... مخصوصا دور دهن و گلوتون.. طبق معمول میان مفردها و جمعها مردد،تکاپو میکنم. مسیح نگاهی به شال میاندازد. با التماس میگویم.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . +:لطفا یه امشب رو لجبازی نکنین...خواهش میکنم. با چشمان نیمه‌باز نگاهم میکند،سعی میکند لبخند بزند اما سرفه‌های متمادی مجالش نمیدهند. با اضطراب میگویم +:بریم... بریم مسیح بلند میشود. جلوتر از او در را باز میکنم و از خانه خارج میشوم. تا بیاید،دکمه‌ی آسانسور را میزنم و دوباره جلوی در میایستم. صبر میکنم تا کفشهایش را بپوشد. باهم سوار آسانسور میشویم و بعد از ساختمان بیرون میآییم. مسیح هیچ نمیگوید. شالگردن من را با دست چپ،جلوی دهانش نگاه داشته و هر از گاهی سرفه میکند. تاکسی سبزرنگ جلوی در ایستاده. +:ماشین منتظره،بریم.. و چند پله‌ی ورودی را پایین میروم. :_چرا تاکسی؟؟ برمیگردم. :+قرار شد لجباز ی نکنی دیگه... مسیح سر تکان میدهد و به طرفم میآید. در عقب را باز میکنم و مینشینم.مسیح هم در صندلی جلو مینشیند. راننده میپرسد:کجا برم؟ قبل از مسیح جواب میدهم:نزدیکترین درمانگاه شبانه‌روزی لطفا... راننده سر تکان میدهد و در سکوت خیابان،ماشین را روشن میکند. صد متر جلوتر که میرویم،مسیح شروع به سرفه کردن میکند. خودم را جلو میکشم و نگاهش میکنم. سرش را پایین انداخته و دست چپش را جلوی دهانش گرفته. از شدت سرفه‌ها،کامل به جلو خم میشود. سرفه‌هایش ممتد و بدون فاصله هستند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝