eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_بیست‌وسه مسجد تقریبا خالی شده‌است . . . هیچکس نیست. آرا
•𓆩💞𓆪• . . •• •• چـرا صــــــدات گــرفـــــتـــه؟ صدای بغض دارش در ســـــرســــرای گوشم می‌پیچد مثل خواهــر نداشته‌ام دوستش دارم و غصـه‌اش ناراحتم می‌کند. - نیکــــی . . . پــدربزرگـــــم....پدربزرگم فوت کرده . . و پشت بندش گــریه می‌کند. من هم گریه‌ام می‌گیرد. +فاطــمــه،عزیزم،خدا رحمتشون کـنه، کجایی تو؟ -خونـه‌ی خودمون، میتونی بیای؟ +آره آره حتما...زود خودمو می‌رسونم. کتابم را می‌بندم و بـه سرعت به طـرف هــال می‌روم، مامان مشغول تمــاشـــای یکی از سریال های ترکی است. می‌گویم: مامان؟ به طرفم برمیگردد. - پدربزرگ دوستم فوت کرده، میتونم برم پیشش ؟ + بــرو،فقط رسیــدی به منیر زنگ بزن طبق عــادت معمــول، حتی نگرانی‌اش را به زبان نمی‌آورد، جمله‌اش مثل پتک بر سرم می‌نشیند: به منیر زنگ بزن . . . دلم میگیرد از این همه تنهایی - چشم به طــرف اتاقم پـرواز می‌کنم و اشک‌هایم را با سر انگشت می‌گیرم. مانتوی جلوبسته‌ی مشکی می‌پوشم، بلند است و پوشیده. شال مشکی‌ام،با خال‌های طالیی را سرم می‌کنم، لبنانی،مدل مورد علاقه‌ام. شماره‌ی آژانس را می‌گیرم. چادرم را داخل کیفم پنهان می‌کنم و از اتاق بیرون می‌روم. مامان نگاهش را از بالا تا پایینم می‌گرداند و سری به نشانه‌ی تاسف تکان می‌دهد. از خانه بیرون می‌زنم، هوای اسفندماه،استخوان‌هایم را می‌سوزاند. بیرون از خانه چادرم را ســر می‌کنم. آژانس جلوی پایم ترمز میکند ، سوار می‌شوم و آدرس خانه‌ی فاطمه را می‌دهم. خانه‌شان نزدیک است، هم به خانه‌ی ما،هم به همان مسجدی کـه همیشه می‌روم، از چهارسال پیش. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•