eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• مدفن یکی از خاص ترین آدمای دنیاست! میخواستی هیچ جذابیتی نداشته باشه؟! لبش رو به دندون گرفت و بی دلیل دستش رو توی موهاش چرخوند دنبال چیزی بود که پیدا نمیکرد یقین... دوباره پرسید: تو گفتی قبلا رفتی اینجا؟! _آره یه بار خیلی سال پیش پونزده سالم بود اونموقع ها پدرم اینا چند سال یه بار میرفتن ولی بچه ها رو نمیبردن دیگه پونزده سالمون که شد بردنمون بعدشم دیگه من اصراری به رفتن نکردم! _چرا؟ سفر قبلی خوش نگذشته بود؟! _چرا یه تجربه غیر قابل وصف بود ولی سه سال فاصله و تغییرات فکری که مدام از فضاهای مختلف جهت میگرفت، باعث شد دیگه سنخیتی با اون فضا نداشته باشم من دلم به اون خوشی های کوچولو و مکرر خوش بود دلم نمیخواست از دستشون بدم مثل کسی که تا حلقوم غرق عسله ولی نمیچشه که مزه آبنبات قیچی رو درک کنه! چه میشه کرد حالا هم... احساس میکنم بخاطر اون کفران نعمت توفیق زیارت ازم سلب شده سالهاست دلتنگشم ولی دیگه قسمتم نمیشه! _چرا؟ خب برو کی جلوتو گرفته _میدونی شرایط گاهی طوری کنار هم مرتب میشن که یه اتفاق نشد بشه من سه ساله درباره این زیارت این حال رو دارم هر سال اربعین نیت میکنم که برم ولی هرسال مشکلات تحصیلیم بیشتر میشه و هیچ جوره نمیتونم چه میشه کرد! گیج پرسید: _اربعین؟! یادم افتاد هیچ توضیحی دراین باره بهش ندادم! چه غفلت بزرگی! نگاهم دوباره برگشت روی چشمهای پر از علامت سوالش _خب... اینم یه زیارته ولی یکم خاصتر وقتی کسی از دنیا میره ما روز سوم و هفتم و چهلم و بعدها سالگرد درگذشتش رو یادبود میگیریم اربعین یعنی همون روز چهلم شهادت امام حسینه که از ابتدا سنت زیارتش در این روز پایه گذاری شده و بعد ها توسط ائمه مکررا توصیه شده که در اربعین شهادت امام حسین به زیارت مزارش در کربلا برید تا جایی که حتی امام حسن عسکری(ع) در روایتی یکی از پنج علامت مومن رو زیارت اربعین نقل میکنن! خب این سرّی بود که چندان کسی ازش سر در نمی اورد تا این چند سال اخیر که این زیارت همه گیر شد و یک اتفاق عجیب افتاد یک تعامل بی سابقه شکل گرفت، یک فرهنگ متفاوت ساخته شد! _متوجه منظورت نمیشم مگه چه اتفاقی افتاد؟ میشه دقیقتر توضیح بدی _ببین... در روایت هست که اگر این زیارت اربعین رو با پای پیاده بری ثواب خیلی خیلی زیادی داره _چرا؟ _برای همزاد پنداری با خانواده امام حسین که در اسارت این مسیر رو پیاده رفتن، و دلایل دیگه که الان توضیح میدم این یه سنت معمول بود که بیشتر، مردم همون منطقه عراق و کمتر مردم بقیه بلاد اسلامی این مسیر نجف تا کربلا رو این ایام پیاده طی طریق میکردن که مشرف بشن برای زیارت حالا کم کم حول این اتفاق فرهنگش هم شکل گرفت که مثلا مردم بومی برای این مسیری که زائرا طی میکردن یه غذایی فراهم میکردن توی جاده میگذاشتن که گرسنه نمونن قسمت اول رمان ضحی👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_دویست‌ودوازدهم محمد امین گفت: فعلا مهم اینه
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• محمد امین به روی محمد حسن لبخند زد و گفت: بله داداش حق با شماست. پوشیدن لباس زنونه حرامه ولی برای کسی که مکلّف شده شما که هنوز 11-12 سالته به تکلیف نرسیدی چیزی بهت نیست من خودم اگه جای تو بودم قد و قواره رقیه می بودم یک لحظه هم برای کمک بهش تردید نمی کردم. شما خودت چند روز پیش به من گفتی هر کاری از دستت بر بیاد حاضری برای رقیه انجام بدی حالا که وقت عمله جا زدی داداش؟ محمد حسن کلافه و عصبانی گفت: نه خان داداش جا نزدم. هنوزم سر حرفم هستم هر کاری حاضرم بکنم الا کار حروم محمد علی گفت: داداش گلم الان بهت گفتن شما تکلیف نرسیدی و اشکالی بهت نیست. بعدم همین یه باره قرار نیست هر روز با چادر رفت و آمد کنی فقط تو شلوغی به چادر می کشی سرت جای رقیه با من بر می گردی خونه که آبجی به سلامت بره ساواک مشکوک نشه پی اش رو بگیره بفهمن رفته من خودم اگه می شد این کارو می کردم محمد حسن دست به سینه به دیوار تکیه زد و گفت: همین که گفتم من لباس زنونه نمی پوشم مادر گفت: پسرم محمد حسن جان مخالفت نکن دیگه به خاطر خواهرت قبول کن باور کن با یه بار چادر سر کردن چیزی از مردیت کم نمیشه مرد بودن که به ریش و سبیل و صدای کلفت و لباس مردونه نیست الان وقتشه با خطر کردن با انجام دادن کاری که دوسش نداری و نمی پسندی ولی سلامتی خواهرت بهش وابسته اس مردونگی و شجاعتت رو ثابت کنی پسرم آقا جان گفت: ولش کنید. مجبورش نکنید. بذارید خودش انتخاب کنه ببینه دلش میخواد تو این ماجرا نقش داشته باشه یا نه پسرم بزرگ شده مرد شده بذارید خودش بسنجه اهم و مهم کنه و نظرش رو بگه آقاجان رو به محمد حسن کرد و گفت: بابا فکرات رو بکن اگر موافق بودی همراه محمد امین برو اگرم دلت نخواست نرو محمد حسن چیزی نگفت و در سکوت به گل قالی خیره شده بود. محمد امین نفسش را بیرون ذاد و گفت: خانباجی جان بی زحمت برید وسایلای رقیه رو بریزید تو گونی های برنج سرش رو ببندید من دیگه دیرم شده اونا رو با خودم ببرم. خانباجی از جا برخاست و من هم همراه او از اتاق بیرون رفتم تا کمکش کنم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•