eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . :_نیکی...خوبی؟؟ دستم را میگیرد و روی نیمکت مینشاندم. مسیح میگوید:چیزی نیست،ضعف کرده... من الآن میام... در صدایش نگرانی نیست. مطمئنم! عمو رو به رویم روی زانوهایش مینشیند. :_نیکی...منو ببین.. سریع تر از آنچه فکرش را میکنم،مسیح میرسد و نایلونی پر از خوراکی کنار دستم میگذارد. عمو یک آبمیوه برمیدارد،نی درونش فرو میکند و به دستم میدهد. به سختی شروع به خوردن میکنم. معده ام،آبمیوه را پس میزند اما من همچنان میخورم.. پاکت را روی نیمکت میگذارم و دستم را روی صورتم. +:من خوبم... عمو نگران نباشین.. اصلا خوشم نمیآید که مقصد نگاه باشم،آن هم نگاه های بی روح مسیح. به سختی بلند میشوم و خودم را حفظ میکنم. عمو نگران میپرسد :_مطمئنی خوبی؟ سرم را تکان میدهم +:خوبم.. خوبم عمو.. پاکت آبمیوه را برمیدارم و داخل سطل زباله میاندازم. مسیح به طرف ماشین میرود. کنار عمو راه میافتم و آرام میگویم +:عمو خودمون بریم.. عمو به طرفم برمیگردد :_چی؟ +:خودمون بریم خونه،تنها شاید علت ناراحتی و ضعف روحی ام،مسیح نباشد اما مطمئنم حضور در کنار او،حال بَدم را تشدید میکند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝