عاشقانه های حلال C᭄🇮🇷
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویستوهجده پشت خط،مامان است.. تماس را وصل میکنم. :_سلام
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستونوزده
:_چی؟
+:بابا میخواد خونه ی نیاورون رو به نامت بزنه
:_چی؟
+:گفت خونه ی خودت خیلی کوچولوعه..فعال برین تو اون خونه...
:_وای
+:مسیح لجبازی نکن.. تو با این کار،بابا رو مدیون خودت میکنی،اونم میخواد جبران کنه
:_کاری نداری؟
+:نه مراقب خودت باش..خداحافظ
موبایل را روی صندلی شاگرد میاندازم.
دو دستم را روی فرمان میگذارم و با خودم میگویم:عجب بازی پر دردسری!
ماشین را داخل پارکینگ میگذارم و پیاده میشوم.دکمه ی آسانسور را میزنم و به انتظار
میایستم.چند ثانیه طول نمیکشد، که در آسانسور باز میشود.
داخل میشوم و کلید طبقه ی هفتم را میزنم.
در بسته میشود،برمیگردم و در آینه به خودم خیره میشوم.
دست میبرم و کمی موهایم را مرتب میکنم.
آسانسور متوقف میشود.
جلو میروم و وارد شرکت میشوم.
خانم نیازی،منشی شرکت،به احترامم بلند میشود.
باز هم صورتش را بوم نقاشی کرده.
صورتم را برمیگردانم. کاری به پوشش و آرایش چهره اش ندارم،همین که به پر و پای من نپیچد
کافیست.
صدای پر از عشوه اش،در راهروی خالی گوشم میپیچد.
:_سلام آقامسیح،صبحتون بخیر
با غیظ به طرفش برمیگردم.
+:مثل اینکه شما حافظه ی ضعیفی دارین،من آریا هستم خانم...
خودش را از تک و تا نمیاندازد،لبخند کوچکی میزند و میگوید
:_آخه اسم به این قشنگی دارین،حیف نیست؟
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝