عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویستوپنجاهودو بابا از جا بلند میشود،با پوزخندِ روی لبش
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوپنجاهوسه
هنوز آرامم میکند و تسلایم میبخشد.
مامان را که بغل میکنم،احساسات دخترانه قلقلکم میدهند و بغضم میشکند.
مامان،با مهربانی بعد از مدت ها،صورتم را میبوسد و در گوشم میگوید:مسیح پسر خوبیه..
دوسش داشته باش..
منظورش از دوست داشتن آن است که به حرف هایش گوش کنم لابد!
زنعمو را هم بغل میکنم،احساسی تر از مامان است و مدام اشک میریزد.
سفارش من را به مسیح و سفارش مسیح را به من میکند.
با عمومحمود دست میدهم،هنوز آنقدر با او راحت نیستم.
مادرانه های مامان و زنعمو تازه گل کرده که مانی اشاره میکند دیر شده و عمو به پرواز نمیرسد....
چادرم را سریع عوض میکنم و بار دیگر با همه خداحافظی میکنم.
صدای بغض دار مامان را میشنوم که از بابا میخواهد زودتر به خانه بروند.
عذاب وجدان پتک محکمش را به سرم میکوبد.
سریع از خانه بیرون میروم قبل از اینکه بیش از این،بغض سر باز کند.
مانی و عمووحید و مسیح چند قدم جلوتر حرکت میکنند.
صدای پارس های سگ خانه بلند میشود،پاتند میکنم و خودم را به آنها میرسانم.
مسیح میگوید:مانی بیا با ماشین من بریم...
مسیح پشت رول مینشیند و عمووحید کنارش.
من و مانی هم عقب مینشینیم.
استارت میزند و راه میافتیم.
دلم میخواهد هر چهار چرخ ماشین پنچر شود و عمو به پرواز نرسد..
دوست دارم از آسمان سنگ ببارد و عمو به پرواز نرسد...
دوست دارم هواپیما نقص فنی پیدا کند و پرواز به چندین ماه بعد موکول شود...
رفتن بگذرد
اصلا دوست دارم بمیرم و عمو از خیر ..
نمیخواهم گریه کنم،دوست ندارم بیش از این،عمو نگران برود.
مشغله های کاری اش،بیماری پدربزرگ،مشکلات بابا و عمومحمود و رفاقتی که میترسم به خاطر
من،بهم بخورد....
همه و همه روی شانه های مردانه ی عمووحید سنگینی میکند.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝