eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . سکوت آرامبخش ماشین را صدای موسیقی راک میشکند. چشمم در آینه،به صورت آرام و مطمئن مسیح میافتد. فارغ از دنیا و من و عمووحید رانندگی میکند و از موسیقی اش لذت میبرد. یاد خواب دیشب میافتم. نگرانی به قلبم چنگ میاندازد. سعی میکنم با ذکرگفتن خودم را آرام کنم. بندهای انگشتانم را تسبیح میکنم و مدام زیر لب، (الا بذکر اللّه تطمئن القلوب) میخوانم. نفس عمیقی میکشم و کمی آرام میشوم. نگاهی به بیرون میاندازم. اتومبیل جلوی آزمایشگاه میایستد. پاهایم یاری نمیکنند، اما مجبورم پیاده شوم. عمووحید شانه به شانه ام میآید. لرزش دست هایم،بیقراری پاهایم و احساس ضعف عجیب درونم،حالم را خراب تر کرده. وارد آزمایشگاه میشویم و روی اولین صندلی خودم را پرت میکنم.. عمو،نگران نگاهم میکند. دست خودم نیست،دلشوره؛ همه ی وجودم را گرفته. سعی میکنم ذهنم را آرام کنم و به هیچ چیزی فکر نکنم. آرنج هایم را روی زانوهایم میگذارم و سرم را بین دستانم میگیرم. نمیدانم چقدر میگذرد که عمووحید صدایم میزند. :_نیکی جان،نوبت شماست... بلند میشوم،عمو هم. کنار گوشم میگوید :_هنوز دیر نشده... نه.. من مصمم و استوارم... این تصمیم، روال زندگی های اطرافم را بهبود میبخشد. از پدر و مادرم تا پدر بزرگ و عمووحید و.. سیاوش.. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝