💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوچهارده
سکوت آرامبخش ماشین را صدای موسیقی راک میشکند.
چشمم در آینه،به صورت آرام و مطمئن مسیح میافتد.
فارغ از دنیا و من و عمووحید رانندگی میکند و از موسیقی اش لذت میبرد.
یاد خواب دیشب میافتم.
نگرانی به قلبم چنگ میاندازد.
سعی میکنم با ذکرگفتن خودم را آرام کنم.
بندهای انگشتانم را تسبیح میکنم و مدام زیر لب،
(الا بذکر اللّه تطمئن القلوب) میخوانم.
نفس عمیقی میکشم و کمی آرام میشوم.
نگاهی به بیرون میاندازم.
اتومبیل جلوی آزمایشگاه میایستد.
پاهایم یاری نمیکنند، اما مجبورم پیاده شوم.
عمووحید شانه به شانه ام میآید.
لرزش دست هایم،بیقراری پاهایم و احساس ضعف عجیب درونم،حالم را خراب تر کرده.
وارد آزمایشگاه میشویم و روی اولین صندلی خودم را پرت میکنم..
عمو،نگران نگاهم میکند.
دست خودم نیست،دلشوره؛ همه ی وجودم را گرفته.
سعی میکنم ذهنم را آرام کنم و به هیچ چیزی فکر نکنم.
آرنج هایم را روی زانوهایم میگذارم و سرم را بین دستانم میگیرم.
نمیدانم چقدر میگذرد که عمووحید صدایم میزند.
:_نیکی جان،نوبت شماست...
بلند میشوم،عمو هم.
کنار گوشم میگوید
:_هنوز دیر نشده...
نه.. من مصمم و استوارم...
این تصمیم، روال زندگی های اطرافم را بهبود میبخشد.
از پدر و مادرم تا پدر بزرگ و عمووحید و.. سیاوش..
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝