eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• گوشی رو قطع کردم و سر جام نشستم ژانت فوری گفت: اه هیچی نفهمیدم! با همون حال گرفته زدم زیر خنده: همون بهتر که نفهمیدی! کتایون فوری گفت: جدی جدی مامانت اصلا نگفت کی میای و اینا! _نه بابا همین سلام علیکشم به افتخار عید بود! _چرا آخه؟ تا کی میخواد قهر بمونه؟ _قهر که نیست سرسنگینه مامانمم مثل خودم یکم مغروره نمیتونه آشتی کنه! _خب تو پیش قدم شو که اینهمه ادعات میشه هی هم اخلاق در خانواده به من درس میدادی! _من که پیش قدم میشم اما تزم این بود که یه مدت دور شم تا آبا از آسیاب بیفته بعد برم از دلش در بیارم ولی انگار این دوریه اوضاع رو بدتر کرده از یه طرفم میبینی بابام دلتنگه گیر کردم _خب یه سر برو ایران ببینشون _میبینی که چه وضعی دارم یه روز مرخصی رو هم به زور میگیرم این ترم و ترم بعدی خیلی فشرده ست باید خوب بخونم بلکه تموم بشه بتونم برگردم ولی واسه برگشتنم استرس دارم نمیدونم بعدش چی میشه هم دلم تنگ شده هم دوری نامانوسم کرده! حالا فعلا لازم نیست غصه شو بخوریم شیش ماهی وقت دارم خودمو آماده کنم دمنوش زعفران دم کردم برم بریزم بخوریم! ... روی مبل تک نفره پذیرایی مشغول تایپ گزارش کار روز جمعه بودم که ژانت با فاصله کنارم روی مبل بغلی نشست: امروز دانشگاه نرفته بودی؟! _نه چهار شنبه ها کلاس ندارم این ترم چطور؟! +هیچی همینجوری میگم ممنون بابت غذای دیشب خیلی خوشمزه بود اسمش چی بود؟! +قیمه دیگه البته بابت غذا از من نباید تشکر کنی از صاحب سفره باید تشکر کنی البته اگر دلت میخواد که تشکر کنی! +منظورت چیه؟ چشم از صفحه لپ تاپ گرفتم: من اون غذا رو به نیت پخته بودم و نذر بود برای امام علی پس غذا متعلق به ایشونه اگر ایشون نبود دیشب غذا نمیپختم پس درواقع غذای دیشب رو مهمون ایشون بودی حالا اگه دلت میخواد تشکر کن! انگار سر حرفی که روی دلش بود خوب باز شده بود که فوری گفت: _تو حرفای جدیدی میزنی ضحی اصلا گیجم کردی هیچوقت تابحال چنین چیزایی نشنیده بودم! توی این مدت کلی حرف منطقی و استدلال درباره اسلام شنیدم که نمیتونم نادیده بگیرمشون ولی... از همه عجیب تر همین اعتقاد به وجود امامه و حاضر بودنش درکش خیلی سخته! نگاه گذرایی به چهره در هم و آشفته ش انداختم: ولی تو حتی خودت گفتی که حسش میکنی! +اره من گفتم ولی احساسات میتونن توهم باشن _ولی به نظر من احساسات و توهمات به کمک عقل کاملا قابل تشخیص هستن درسته که عقلانیت و منطق مهمترین دلایل پذیرش هر چیزی هستن اما از احساسات حقیقی هم نباید غافل شد یادته روز اول چی گفتم؟ گفتم برای پذیرش یک تفکر منطق لازمه ولی کافی نیست محبت، عامل محرک و تدوام دهنده ست خودت هم الان اعتراف کردی که من از منطق و استدلال اسلام کم نگفتم من تمام منطق ولایت رو، که کامل ترین منطق در توجیه هدف خلقته قسمت اول رمان ضحی👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_دویست به احترامش بلند میشویم . لبخند عجیبی روی لبهایش نش
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . من،توکل میکنم به خدای توانایی که رهایم نمیکند... به او و مهربانیاش ایمان دارم... موبایلم را برمیدارم.باید از این روز پرماجرا برای فاطمه بگویم.. از دیدن حاج خانم،تا مسیح و من که قبول کردم همسر صوری او بشوم... 🌞 گوشی را به دست عمو میدهم. :_نیکی من نمیتونم +:خواهش میکنم عمو... اگه شما این کارو نکنین مجبور میشم خودم زنگ بزنم. با ناراحتی نگاهم میکند :_ولی حق تو این نبود... شماره میگیرد و گوشی را کنار صورتش میگیرد. :_حق سیاوش هم این نبود... چند لحظه میگذرد،استرس دارم.گوشه ی لبم را به دندان میگیرم و رها میکنم. عمو نگاهش را از صورتم میگیرد. :_الو... :_سلام سیاوش چطوری؟؟ :_ممنون مام خوبیم الحمدلله... چه خبر؟ عمو بلند میشود و راه میرود :_راستش نمیدونم چطور بگم؟. :_آره میدونم ما مثل برادریم... سرم را پایین میاندازم.. خجالت میکشم... :_راستش،نیکی گفت که زنگ بزنم... گفت بهت بگم دیگه فراموشش کنی.. جوابش منفیه.. :_نه.. این دفعه قضیه فرق میکنه.. عمو چشمانش را میبندد. :_سیاوش گوش بده... نه،قضیه چیز دیگه است... :_سیاوش،نیکی داره ازدواج میکنه... :_الوو...الووو صدامو داری؟؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝