eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
87 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . عجب پیشنهاد مسخره ای.. الآن وقت گشت و گذار است؟ بین دو برادر دیوانه ی آریا گیر افتاده ام... یکی فریاد میکشد و صدای خشنش را به رخم میکشد،دیگری بذر محبت میپاشد و قصد مهربانی دارد! الحق که دیوانه اند... زیر لب استغفار میکنم و به خودم نهیب میزنم که حواسم به فکر هایم باشد... در کمد را باز میکنم،آنقدر کلافه ام که حوصله ی لباس پوشیدن را ندارم. اولین پالتویی که روی رگال میبینم،برمیدارم. مانتو کرم و روسری صور تی ام را برمیدارم. نگاهی به صورتم در آینه میاندازم. زیر چشم هایم گود افتاده... سر تکان میدهم تا دیگر فکر نکنم،حوصله ی فکر کردن را ندارم... چادرم را سر میکنم و کیفم را برمیدارم. باید از فاطمه خواهش کنم یک روز برای خرید چادر،همراهی ام کند. این روزها،رسما یک بانوی چادری ام! و این احساس،آرامش را در رگ هایم جاری میکند. از اتاق بیرون میروم،مسیح و مانی کنار یکدیگر روی مبل نشسته اند و مسیح،در فکر فرو رفته. نگاهِ ناراحتم را از مسیح میگیرم :_آقامانی من آماده ام. نگاهم میکنند. سرم را پایین میاندازم. بلند میشوند. مانی با لبخند ساختگی میگوید :قول میدم خوش بگذره چیزی نمیگویم،مانی از کجا میداند امروز من و برادرش... نفسم را بیرون میدهم. نباید فکر کنم،حتی از یادآوری اش اعصابم بهم میریزد. از خانه بیرون میرویم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝